eitaa logo
پژوهشکده معلمی
1.6هزار دنبال‌کننده
867 عکس
153 ویدیو
35 فایل
در این کانال آموزش پژوهش های ویژه معلمی گذاشته خواهد شد. هزینه استفاده از مطالب کانال صلوات به نیت تعجیل در ظهور آقامون روزهای تدریس دوشنبه و پنج شنبه پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16808988802265 پیام ناشناس ایتا Https://6w9.ir/Harf_9380048
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡🏡🏡🏡 آموزگار با صدایى بلندتر از پیش گفت: «اگر همه اش همین بود اصلاً اهمیت نمى دادم!» خم شدن قامت معلم به جلو، مادر را وادار ساخت خود را جمع و جور کند و عقب بکشد. آموزگار ادامه داد: «وقتى که صداى میزش را درنمى آورد، از جایش بلند مى شود و مى ایستد، در تمامى مدت درس!» مادر حیرت زده پرسید: «مى ایستد؟ کجا؟» آموزگار با کج خلقى پاسخ داد: «کنار پنجره!» مادر که بیشتر گیج شده بود، دوباره پرسید: «چرا کنار پنجره مى ایستد؟» این بار صداى آموزگار به جیغ شباهت داشت: «براى اینکه بتواند نوازندگان خیابانى را صدا بزند!» خلاصه گزارش خانم معلم این بود که توتو چان پس از تقریبا یک ساعت بازى کردن با میز تحریرش، آن را رها کرده و کنار پنجره مى رفت تا بیرون را نگاه کند. بعد، درست هنگامى که معلم در این فکر بود که چه بهتر توتوچان کنار پنجره باشد، اما ساکت بماند، او ناگهان، گروهى نوازنده خیابانى را که لباسهاى پرزرق و برقى داشتند صدا مى زد. از ِ بخت خوش توتو چان و اقبال نامساعد آموزگار، کلاس درس در طبقه اول قرار داشت، و پنجرهاش به خیابان باز مى شد. و محیط مدرسه را فقط حصارى کوتاه از خیابان جدا مى ساخت. به همین دلیل، هر کس مى توانست به راحتى از داخل کلاس با عابران حرف بزند. هنگامى که توتو چان نوازندگان را صدا مى زد، آنها راهشان را به طرف پنجره کج مى کردند. خانم آموزگار گفت که وقتى این افراد کنار پنجره مى رسیدند، توتو چان موضوع را به همه کلاس خبر مى داد و مى گفت: «آنها آمدند اینجا!» و بعد همه بچه هاى کلاس، کنار پنجره جمع مى شدند تا با نوازندگان حرف بزنند. توتو چان مى گفت: «آهنگى بنوازید.» گروه کوچک نوازندگان نیز که اغلب، هنگام عبور از کنار مدرسه در آرامش و سکوت عبور مى کردند، با کلارینت، طبل، زنگ، و سامیسن خود آهنگى پرشور مى نواختند؛ در این حال، آموزگار بیچاره کارى نمى توانست بکند، جز اینکه صبورانه منتظر بماند این غوغا متوقف شود. سرانجام، هنگامى که نوازندگان مى رفتند، بچه ها به سر جاى خود برمى گشتند. همه به جز توتو چان! و وقتى آموزگار مى پرسید: «چرا هنوز کنار پنجره ایستاده اى؟» توتو چان با لحنى کاملاً جدى پاسخ مى داد: «ممکن است گروه دیگرى از اینجا رد شود. به هرحال شرم آور است اگر گروه دیگرى بگذرد و ما آن را از دست بدهیم.» آموزگار هیجان زده از مادر پرسید: «تصدیق مى کنید که همه این کارها، نظم و آرامش را به هم مى زند؟» مادر درصدد بود که با او همدردى کند، اما آموزگار با صدایى تند و تیزتر دوباره شروع کرد: «و علاوه بر آن، همراه...» مادر با حسى عمیق پرسید: «دیگر چه؟» آموزگار گفت: «دیگر چه؟! اگر حتى مى توانستم کارهایى را که مى کند بشمارم، از شما درخواست نمى کردم او را از اینجا ببرید.» @pajoheshmoalem