🏡🏡🏡🏡
#پارت6
آشکار بود که مادر باید کارى مى کرد. منصفانه نبود دانش آموزان دیگر به خاطر
دخترش به دردسر بیفتند. باید مدرسه دیگرى مى یافت، مدرسه اى که مربیانش
بتوانند دخترش را درک کنند و چگونگى سرکردن با دیگران را به او بیاموزند.
مدرسه اى که اینک عازم آن بودند، پس از پرسوجویى طولانى پیدا شده بود.
مادر، به دخترش نگفت که او را از مدرسه اخراج کرده اند. مى دانست توتو
چان این را که کار بدى کرده، درک نخواهد کرد و عقده اى در دل خواهد پرورد.
به همین دلیل تصمیم گرفت تا زمانى که توتوچان کاملاً بزرگ نشده، حقیقت
را به او نگوید. همه چیزى که به توتوچان گفت در این عبارت خلاصه مى شد:
«دلت مى خواهد به مدرسه جدیدى بروى؟ شنیده ام مدرسه خیلى قشنگى
این طرفها هست.»
توتو چان پس از اندکى فکر گفت: «باشد، اما...»
مادر با خود اندیشید: «چه مى خواهد بگوید؟ آیا فهمیده اخراجش کرده اند؟»
اما چند لحظه بعد، توتو چان باشادى پرسید: «فکر مى کنى نوازندگان خیابانى
از اطراف این مدرسه هم رد مى شوند؟»
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem