eitaa logo
پژوهشکده معلمی
1.6هزار دنبال‌کننده
866 عکس
153 ویدیو
35 فایل
در این کانال آموزش پژوهش های ویژه معلمی گذاشته خواهد شد. هزینه استفاده از مطالب کانال صلوات به نیت تعجیل در ظهور آقامون روزهای تدریس دوشنبه و پنج شنبه پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16808988802265 پیام ناشناس ایتا Https://6w9.ir/Harf_9380048
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡🏡🏡🏡 عیادت زخمیان آن روز توتو چان براى نخستین بار در زندگى اش براى عیادت سربازان زخمى به بیمارستان رفت. این عیادت همراه با حدود سى نفر دانش آموز دیگر که از مدارس دیگر آمده بودند و توتو چان آنها را نمى شناخت، صورت گرفت. این بخشى از برنامه اى عمومى بود که اخیرا در سطح ملى، سازمان داده شده بود. هر مدرسه معمولاً دو تا سه دانش آموز براى این کار مى فرستاد، اما از مدرسه کوچکى مثل توموئه فقط یک نفر پذیرفته شد. سرپرستى گروه را نیز یکى از آموزگاران که فرقى نمى کرد از کدام مدرسه باشد، به عهده داشت. نماینده مدرسه توموئه توتو چان بود. مسئول گروه، آموزگار لاغرى بود که عینک به چشم مى زد. او بچه ها را به بیمارستانى برد که حدود پانزده سرباز با پیژامه هاى سفید در آن به سر مى بردند. بعضى در بستر و تعدادى دیگر در حال قدم زدن بودند. توتو چان نگران بود سربازان زخمى چگونه افرادى هستند، اما اینک لبخندى که سربازان مى زدند و دستى که به سوى او تکان مى دادند، خیالش را راحت مى کرد. حتى سربازانى که سر و صورت باندپیچى شده داشتند، او را نمى ترساندند. آموزگار بچه ها را در سالن بیمارستان جمع کرد و به سخنرانى براى سربازان پرداخت. او گفت: «ما به عیادت شما آمده ایم.» بچه ها تعظیمى کردند و آموزگار ادامه داد: «چون امروز پنجم ماه مه و روز پسران است، آواز پرچم ماهى ها` را برایتان مى خوانیم.» آنگاه بازوانش را بلند کرد، قیافه رهبران ارکستر را به خود گرفت و به بچه ها گفت: «آماده؟ سه، چهار» به این ترتیب، تنظیم آواز را شروع کرد. بچه ها یکدیگر را نمى شناختند، اما همگى از ته دل شروع به خواندن کردند: «بر فراز ردیف بى پایان بامها، بر فراز گستره وسیع ابرها...» توتو چان این آواز را اصلا ًبلد نبود، چون چنین سرودهایى را در مدرسه توموئه به کسى یاد نمى دادند. بنابراین، لبه تخت یکى از سربازانى که صورت مهربانى داشت نشست و فقط به گوش کردن پرداخت. تا حدودى احساس ناراحتى و ناشى بودن مى کرد. هنگامى که آواز تمام شد، آموزگار با صداى بلند اعلام کرد: «حالا آواز جشن عروسک ها را خواهیم خواند.» همه، به جز توتو چان، آواز را به زیبایى خواندند: «بیا تا فانوسها را برافروزیم، هر فانوس را بعد از فانوس دگر...» توتو چان کارى به جز ساکت نشستن نداشت. وقتى خواندن آواز تمام شد، سربازها کف زدند. آموزگار لبخندى بر لب آورد و گفت: «خوب، حالا چطور است آواز یابوى چموش و مادیان را بخوانیم؟ همه با هم! سه، چهار.» و دوباره بازوانش را جنباند. توتو چان آن آواز را هم بلد نبود. هنگامى که خواندن این آواز هم تمام شد، سربازى که توتو چان روى لبه تختش نشسته بود، موهاى او را نوازش کرد و گفت: «تو آواز نخواندى!» @pajoheshmoalem