🏡🏡🏡🏡
#پارت12
هنگام ناهار
مدیر مدرسه توتو چان را به جایى برد که بچه ها ناهار مى خوردند و توضیح داد:
«ناهار را داخل قطار نمى خوریم، بلکه آن را در سالن اجتماعات صرف
مى کنیم.» سالن اجتماعات در بالاترین نقطه پله هاى سنگى اى قرار داشت که
توتو چان قبلاً از آنها بالا آمده بود. وقتى به آنجا رسیدند، بچه ها، با سروصدا، در
حال جابه جاکردن میز و صندلى ها و چیدن دایره وار آنها بودند. وقتى در گوشه
سالن ایستادند، توتو چان کت آقاى مدیر را کشید و پرسید: «پس بقیه بچه ها
کجا هستند؟»
مدیر گفت: «همه آنها همینجا هستند.»
«همه؟!» توتو چان نمى توانست باور کند. تعداد بچه هاى حاضر تقریبا برابر تعداد
دانش آموزان یک کلاس در مدارس دیگر بود.
«منظورتان این است که در این مدرسه فقط پنجاه دانش آموز وجود دارد؟»
مدیر گفت: «بله، فقط همین تعداد هستند.»
توتو چان با خود فکر کرد که همه چیزِ این مدرسه با مدارس دیگر فرق دارد.
وقتى همه سرجاى خود نشستند، آقاى مدیر از دانش آموزان پرسید آیا همه
چیزى از اقیانوس و چیزى از تپه هاى اطراف با خود آورده اند؟
دانش آموزان درحالى که بسته هاى مختلف ناهار خود را باز مى کردند، دسته جمعى
پاسخ دادند: «بله!»
آقاى مدیر گفت: «پس ببینم چه چیزهایى آورده اید.» آنگاه کنار میزها به راه
افتاد تا داخل بسته هایى را که بچه ها با خوشى و لذت و سروصدا باز مى کردند
نگاه کند.
توتو چان فکر کرد: «چقدر عجیب است. برایم جالب است بدانم منظور او از چیزهایى از اقیانوس و تپه هاى اطراف` چیست؟»
این مدرسه براى توتو چان جایى متفاوت و جالب بود. او هیچوقت فکر نمى کرد
ناهارخوردن در مدرسه بتواند اینقدر جالب و سرگرم کننده باشد. این فکر که
فردا او هم در کنار این میزها خواهد نشست و ناهار خود را با «چیزهایى از
اقیانوس و تپه هاى اطراف» ِ نشان آقاى مدیر خواهد داد، چنان خوشحالش
ساخت که مى خواست از شادى پر دربیاورد.
آقاى مدیر خم شده بود و بسته هاى ناهار را وارسى مى کرد و آفتاب لذت بخش
ظهر به شانه هایش مى تابید.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋 ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
🏡🏡🏡🏡
#پارت13
توتو چان مدرسه را آغاز مىکند
از وقتى که آقاى مدیر گفته بود «حالا دیگر دانش آموز این مدرسه هستى»،
توتو چان براى رسیدن روز بعد بى تاب بود. هرگز اینقدر مشتاقانه منتظر
فرارسیدن فردا نشده بود. مادرش همیشه براى بیرون کشیدن او از رختخواب
به دردسر مى افتاد؛ اما آن روز صبح، زودتر از همه بیدار شده بود و با به دوش
انداختن کیف مدرسه، انتظار مى کشید.
وقت شناسترین موجود خانه آنها راکى، سگ آلمانى شان، بود، که رفتار ِ غیرعادى
توتو چان را با سوءِظن دنبال مى کرد؛ ولى پس از اینکه به بدنش کش و قوسى
دلخواه داد، نزدیک او آمد و انتظار داشت اتفاقى رخ دهد.
مادرش خیلى کار داشت. درحالى که به توتو چان صبحانه مى داد، باعجله بسته
ناهارى شامل چیزهایى از اقیانوس و تپه هاى اطراف برایش فراهم ساخت.
آنگاه بلیت ماهیانه قطار را که در پلاستیکى گذاشته بود، با نخى به گردن توتو
چان آویخت تا آن را گم نکند. پدرش نیز با موهایى ژولیده گفت: «دختر خوبى
باش!»
توتو چان گفت: «چشم!» بعد کفشهایش را پوشید، در خانه را باز کرد، دوباره
برگشت؛ و با تعظیم مؤدبانه اى گفت: «خداحافظ همگى.»
مادر با چشمانى اشک آلود دورشدن توتو چان را نگاه مى کرد. مشکل مى شد باور
کرد این دخترک بانشاط که اینگونه شادمانه و مطیع راه مى سپارد، مدتى قبل
از مدرسه اخراج شده است. از ته دل دعا مى کرد این بار همه چیز خوب پیش
برود.
چند لحظه بعد، مادر یکه خورد که دید توتو چان، نخ بلیت قطار را از گردن
خود درآورد و به گردن سگشان راکى انداخت مادر با خود فکر کرد: «اوه
عزیزم...» ولى سکوت کرد تا ببیند چه اتفاقى مى افتد. توتو چان بعد از اینکه
ِ گردن راکى انداخت، چمباتمه زد و به راکى گفت: «مى بینى که! این
کارت را
کارت اصلا ًبه تو نمى آید.»
نخ بسیار طولانى بود و بلیت قطار روى زمین کشیده مى شد. «مى فهمى! این بلیت من است نه تو. نمى گذارند سوار قطار شوى. با این حال از مدیر مدرسه
و مأمور راه آهن مى پرسم تا ببینم اجازه مى دهند به مدرسه بیایى یا نه.»
راکى در ابتدا گوشهایش را براى شنیدن تیز کرده بود؛ اما پس از آنکه مدتى
بلیت را روى زمین کشید، باز ایستاد. توتو چان به حرف زدن ادامه داد: «قطار
مدرسه حرکت نمى کند و بنابراین فکر نمى کنم براى سوارشدن به آن بلیت لازم
داشته باشى. به هرحال امروز باید در خانه بمانى و انتظار مرا بکشى!»
راکى عادت داشت هر روز، تا جلوى در مدرسه، توتو چان را همراهى کند و
سپس به خانه برگردد. واضح بود انتظار داشت که امروز هم همین کار را
بکند.
نخ بلیت را از گردن سگ درآورد و با دقّت تمام به گردن خود
توتو چان ِ
انداخت. آنگاه، یک بار دیگر از پدر و مادرش خداحافظى کرد.
سپس، بدون نگاهى به پشت سر، با کیفى که به پشتش انداخته بود، به دویدن
پرداخت. راکى نیز با شادمانى کنار او مى دوید.
راه ایستگاه راه آهن و مدرسه سابقش تقریبا یکى بود و توتو چان از کنار
سگها و گربه هایى که هر روز در مسیرش م ىدید و همکلاسى هاى سابقش
مى گذشت. با خود فکر مى کرد آیا باید بلیت قطار را به آنها نشان دهد یا نه، اما
نمى خواست دیر کند، بنابراین، تصمیم گرفت فعلاً این کار را نکند و باعجله
رفت.
هنگامى که توتو چان به جاى رفتن به طرف مدرسه، به سوى ایستگاه قطار
پیچید، سگ بیچاره بر جاى ایستاد و با نگرانى به اطراف نگاه کرد. توتو چان،
به محل ورودى ایستگاه رسیده بود، اما برگشت و سراغ سگ رفت. راکى گیج
به نظر مى رسید.
ــ «دیگر به آن مدرسه نمى روم؛ به مدرسه جدیدى رفته ام.»
صورتش را به صورت سگ نزدیک کرد. گوش هاى سگ، مثل همیشه بوى
مخصوصى مى داد که براى توتو چان خوشایند بود.
براى سگ دست تکان داد و با نشان دادن بلیت خود از پله هاى قطار بالا رفت.
سگ به آرامى واق واقى کرد و توتو چان را تا هنگام دورشدن از نظرش با نگاه
دنبال کرد.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem
سلام خدمت همکاران و همراهان کانال
چند وقتیه داستان توتوچان را در کانال میگذاریم تا با یک مدرسه متفاوت آشنا بشیم
به زودی داستان به بخش شیوه اداره مدرسه به شکلی متفاوت خواهد رسید
همکارانی که داستان را دنبال میکنن نظرات و برداشت هاشون و از لینک ناشناس با ما به اشتراک بگذارن تا در کانال ارسال بشه و بقیه هم از این نظرات استفاده کنند.
https://harfeto.timefriend.net/16808988802265
@pajoheshmoalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خواهر و برادر داری🔼
تا آخر ببینید فیلم رو ...
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋 ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
سلام خدمت اعضای محترم کانال
ضمن عرض تسلیت وفات حضرت فاطمه معصومه(س)
انشاالله برای بچه ها؛ پویشی با عنوان "موشک بساز" خواهیم داشت
❇از ۶ آبان ماه، روز تولد قهرمان موشکی ما "شهید حسن طهرانی مقدم "که فرصت خوبیه برای معرفی این مرد بزرگ، که آرزوش شکست اسرائیل بوده و زحمات چندین ساله او در ساخت موشک نه تنها منجر به امنیت و قدرت دفاعی ایران عزیزمون شده بلکه لرزه به تن اسرائیلی های خبیث هم انداخته
❇تا ۱۳ آبان که سالروز فتح لانه جاسوسی آمریکا
با یاری شما در این پویش؛
✅بچه ها حماسه و شجاعت رو با ساخت موشک بازی میکنن.
✅رَجَز میخونن و پیام محکمی به آمریکایی ها و اسرائیلی های خبیث میدن.
✅با بچه های غزه همدردی می کنن.
✅با قهرمان ایران" شهید طهرانی مقدم " آشنا میشن.
✅به استقلال و قدرت کشورشون هم افتخار میکنن.
روی کمکتون خیلی حساب کردیم....
پس بسم الله
تا جایی که مقدوره فراخوان پویش رو برای اقوام، دوست و ... منتشر کنید تا همه بچه های ایران خبردار بشن🙏
🌷شادی روح مطهر شهید طهرانی مقدم صلوات🌷
🚀 پویش کودکانه؛موشک بساز👊
🗓از ۶ آبان؛ سالروز تولد قهرمان موشکی ایران ❤شهید طهرانی مقدم❤
🗓تا ۱۳ آبان؛ سالروز✌فتح لانه جاسوسی آمریکا👊
موشک کاغذی(به همراه رنگ آمیزی و نوشتن شعار)درست کنید و باهاش عکس بگیرید و برای ما به آی دی زیر در پیامرسان ایتا یا شاد ارسال کنید.
👉@moshakbesaz
⚠️ بچه ها یادتون باشه؛ آمریکایی ها و اسرائیلی های بُزدل از همین موشکهای کاغذی شما هم میترسند.✊
#حریفت_منم
#موشک_بساز
#کار_مردمی
▪️انتشار تصاویر ارسالی در کانال زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/4255449204C3cfc4da5b4
47.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚀کلیپساخت موشک کاغذی
⏪موشک کاغذی(به همراه رنگ آمیزی و نوشتن شعار)درست کنید و باهاش عکس بگیرید و برای ما به آی دی زیر در پیامرسان ایتا یا شاد ارسال کنید.
👉@moshakbesaz
⚠️بچه ها یادتون باشه؛ آمریکایی ها و اسرائیلی های بُزدل از همین موشکهای کاغذی شما هم میترسند.✊
#حریفت_منم
#موشک_بساز
#کار_مردمی
▪️انتشار تصاویر ارسالی در کانال زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/4255449204C3cfc4da5b4
🏡🏡🏡🏡
#پارت14
کلاس داخل قطار
وقتى توتو چان به درِ کلاسى که آقاى مدیر گفته بود در آنجا درس خواهد
خواند رسید، هنوز هیچکس نیامده بود. واگن محل تشکیل کلاس از انواع
واگن هاى قدیمى بود و دستگیره اى روى در کشویى آن به چشم مى خورد. باید
دستگیره را با دو دست مى گرفت و به طرف راست فشار مى داد تا در باز شود.
هنگامى که قدم به داخل واگن گذاشت، قلب هیجان آلودش تندتر از همیشه
مى تپید.
درس خواندن در این کلاس مانند رفتن به سفرى جاودانه بود. هنوز رف هاى محل
قراردادن چمدان مسافران، بالاى پنجره ها باقى مانده بودند. تنها تفاوت این
واگن با واگنى معمولى، وجود تخته سیاه و عوض شدن صندلى هاى واگن با میز و
نیمکت مدرسه بود که همگى رو به تخته سیاه چیده شده بودند. دستگیره هاى
چرمى نیز برداشته شده بود، اما همه چیزهاى دیگر واگن را به همان حال
اولیه رها کرده بودند. توتو چان، داخل شد و پشت میزى نشست. نیمکت هاى
چوبى مانند نیمکت هاى مدارس دیگر به نظر مى رسید، اما آنقدر راحت بود که
توتو چان احساس کرد مى تواند همه روز را بدون خستگى روى آنها بنشیند. او
به اندازه اى از بودن در این مدرسه احساس شادمانى کرد که تصمیم جدى
گرفت هر روز به مدرسه بیاید و از هیچ روز تعطیلى استفاده نکند.
توتو چان از پنجره به بیرون نگاه کرد. او مى دانست این قطار در جاى خود
ایستاده است؛ اما چون گلها و درختان حیاط مدرسه، به آرامى در نسیم
مى لرزیدند، به نظر مى رسید در حال حرکت است. سرانجام با صداى بلندى
گفت: «خیلى خیلى خوشحالم!» آنگاه صورتش را به پنجره چسباند و به
خواندن آوازى پرداخت که همیشه در مواقع خوشحالى زیاد مىخواند:
«خیلى خوشحالم
خیلى خوشحالم
چرا خوشحالم؟
چون که...»
درست در همین موقع کسى از راه رسید. یکى از دانش آموزان دختر بود. او
دفتر و جعبه مدادش را از کیف بیرون آورد و روى میز گذاشت. آنگاه روى
پنجه پا بلند شد و کیف را روى رف گذاشت. کیسه کفشهایش را نیز همانجا
قرار داد. توتو چان از خواندن باز ایستاد و همین کار را کرد. بعد از آن
دانش آموز پسرى وارد شد. جلو در ایستاد و مانند بسکتبالیستها، کیف خود را
از همانجا روى رف پرت کرد؛ اما کیف به لبه رف خورد و روى زمین افتاد.
پسرک کیف را برداشت و دوباره از سر جاى قبلى پرتاب کرد و گفت: «پرتاب
بد!» این بار، کیف در جاى خود قرار گرفت. پسرک فریاد زد: «یک پرتاب
خوب!» او با نشستن روى نیمکت، دفتر و جعبه مدادهایش را روى میز
گذاشت. ظاهرا ناکامى اش در نخستین پرتاب، سرخورده اش کرده بود.
سرانجام، تعداد حاضران به نُه نفر رسید. آنها دانش آموزان کلاس اول مدرسه
توموئه گاکوئن بودند. همه آنها، سوار بر یک واگن، مسافرت مى کردند.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem
پژوهشکده معلمی
🚀 پویش کودکانه؛موشک بساز👊 🗓از ۶ آبان؛ سالروز تولد قهرمان موشکی ایران ❤شهید طهرانی مقدم❤ 🗓تا ۱۳ آبا
همکاران عزیز لطفا این پیام را برای گروه های کلاسیتون ارسال کنید
#نظر_همکاران
شما هم نظر خودتون درباره داستان توتوچان را از لینک ناشناس ارسال کنید تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
https://harfeto.timefriend.net/16808988802265
داستان ها بهترین راه برای انتقال تجارب هستند.
@pajoheshmoalem
سلام
تمام همایش هایی که در کانال ارسال کردم گواهی موقت را زودتر ارسال می کنند.
با این حال تمام همایش ها در قسمت تماس با ما یک شماره تلفن دارند که می تونید ازشون درخواست کنید و بپرسید که آیا این امکان وجود داره که گواهی را زودتر ارسال کنند.
#پاسخ_به_پرسش
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋 ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
🏡🏡🏡🏡
#پارت15
درسهاى مدرسه توموئه
تشکیل کلاس درس در واگن راه آهن کاملاً عجیب بود؛ اما ترتیب نشستن
دانش آموزان نیز عجیب ترش کرده بود. در مدرسه قبلى توتو چان، هر دانش آموز
جاى خاصى براى نشستن داشت؛ اما در این کلاس هرکس، هروقت هر جا را
که دوست داشت، براى نشستن انتخاب مى کرد.
توتوچان پس از مدت درازى فکرکردن و سنجیدن جاهاى مختلف، تصمیم
گرفت در کنار دخترى بنشیند که بعد از او وارد کلاس شده بود. این دختر،
لباسى به شکل پیشبند با نقش خرگوشى با گوش هاى بسیار بلند پوشیده بود.
بالاخره، غیرعادى ترین جنبه این کلاس ها، نوع درس هایى بود که در آنها تدریس
مى شد. مدارس دیگر، غالبا، برنامه مشخصى برحسب ساعات درس دارند.
مثلاً ساعت اول درس زبان ژاپنى است. در این ساعت، همه این درس را یاد
مى گیرند؛ ساعت بعد ممکن است زنگ حساب باشد و همه باید حساب کار
کنند. اما در این مدرسه، برنامه کاملاً متفاوت بود. در آغاز ساعت اول، معلم
فهرستى از همه مسائل و سؤالات مربوط به درس هایى را که باید مطالعه و
پاسخ داده مى شدند، فراهم مى کرد و سپس مى گفت: «حالا کار را با هر
موضوعى که خودتان دوست دارید، شروع کنید.»
به این ترتیب، فرقى نمى کرد هر دانش آموز ساعات درس را با مطالعه ژاپنى یا
ریاضى آغاز مى کرد یا هر چیز دیگرى که به آن علاقه بیشترى داشت. امکان
داشت دانش آموزى در حال نوشتن انشاى خود باشد؛ اما نفر پشت سرش
علاقمند به فیزیک و در حال جوشاندن مایعى روى چراغ الکلى. به این
ترتیب، هر لحظه امکان داشت در یکى از کلاس ها، انفجار یا آتش سوزى رخ
دهد.
این شیوه آموزش، آموزگاران را قادر مى ساخت دانش آموزان را درحالى که
کلاس به کلاس بالاتر مى رفتند، زیر نظر گرفته و موضوعات مورد علاقه و
همچنین شیوه تفکر و یا شخصیت آنها را کشف کنند و دیدى واقع بینانه نسبت
به دانش آموزان خود پیدا کنند.
دانش آموزان نیز از اینکه درس را با کارهاى مورد علاقه خود آغاز کنند،
استقبال مى کردند. این واقعیت که براى کار روى موضوعاتى که علاقه زیادى به آنها نداشتند، همه روز را وقت داشتند، باعث مى شد به طریقى در طول روز
این موضوعات را نیز مطالعه و بررسى کنند. چنین آموزشى عمدتا حالت
مستقل داشت و دانش آموز آزاد بود هر وقت لازم باشد سراغ آموزگار برود و
مشورت کند. همچنین، هرگاه دانش آموزى درخواست مى کرد، آموزگار نزد او
مى آمد و موضوع را آنقدر توضیح مى داد تا دانش آموز آن را کاملا ًبفهمد. آنگاه به
دانش آموز تمرینات بیشترى داده مى شد تا به تنهایى روى آنها کار کند. این
آموزشى بود به معنى واقعى کلمه، و در نتیجه هیچ دانش آموزى موقع توضیح
معلم بى تفاوت باقى نمى ماند.
دانش آموزان کلاس اول، هنوز، به مرحله مطالعه مستقل نرسیده بودند؛ اما
آنها نیز مجاز بودند مطالعه خود را با هر درسى که به آن علاقه داشتند، آغاز
کنند. برخى از روى الفبا رونویسى مى کردند، عدهاى نقاشى مى کردند، دیگران
کتاب مى خواندند، و یا به ورزش ژیمناستیک مى پرداختند. دخترى که پهلوى توتو
چان نشسته بود، از قبل الفبا را بلد بود و آنها را در دفترش مى نوشت.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋 ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
@pajoheshmoalem
https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
🏡🏡🏡🏡
#پارت16
این
شیوه آنقدر غیرمعمول بود که توتو چان قدرى احساس ناراحتى مى کرد و
مانده بود چه کند.
در همین موقع، پسرکى که پشت سر توتوچان نشسته بود، دفترش را برداشت و به سوى تخته سیاه به راه افتاد تا با آموزگار مشورت کند. آموزگار
پشت میزى کنار تخته سیاه نشسته بود و موضوعى را براى دانش آموز دیگرى
توضیح مى داد. توتو چان از نگاه کردن به سایر بچه ها باز ایستاد و درحالى که
دستانش را زیر چانه ستون کرده بود، به دورشدن پسرک خیره شد. پاى
پسرک مى لنگید و بدنش به صورت ترسناکى روى زمین کشیده مى شد. ابتدا
فکر کرد پسرک به عمد اینگونه راه مى رود؛ ولى به زودى فهمید که پسرک قادر
نیست درست راه برود.
هنگامى که پسرک سر جاى خود برمى گشت، توتو چان به نگاه کردن به او ادامه
داد. نگاه آنها درهم گره خورد. پسرک لبخندى زد؛ توتو چان نیز عجولانه لبخند
زد. وقتى جاى خودش، پشت سر توتو چان، نشست ــ نشستن او بیش از
سایر بچه ها زمان مى برد ــ
توتو چان برگشت و پرسید: «چرا اینطورى راه
مى روى؟»
پسرک با صدایى آرام که او را هوشمند نشان مى داد، پاسخ داد: «من فلجم!»
توتو چان که تاکنون این کلمه را نشنیده بود گفت: «فلج!؟»
پسرک زمزمه کرد و گفت: «بله، فلج! فقط پاهایم فلج نیست؛ بلکه دستم هم
هست.» دستش را بالا گرفت و توتو چان به دست چپش نگاه کرد. انگشتانش
کج بودند و به نظر مى آمد به یکدیگر چسبیده اند. توتو چان با نگرانى پرسید:
«نمى توانند کارى برایت بکنند؟» پسرک جوابى نداد و توتو چان درحالى که آرزو
مى کرد کاش چیزى نپرسیده بود، هراسان شد. ولى پسرک با گشاده رویى
گفت: «اسم من یاسواکى یاماموتو است. اسم تو چیست؟»
توتو چان آنقدر از شنیدن صداى پسرک که با مهربانى حرف مى زد خوشحال
شد که با صداى بلندى گفت: «من توتو چان هستم!»
به این ترتیب یاسواکى یاماموتو با توتوچان دوست شد. تابش آفتاب داخل
واگن را گرم مى کرد. کسى پنجره اى را گشود. نسیم بهارى وزید و موهاى
بچه ها را آشفته ساخت. به این ترتیب، نخستین روز مدرسه توتو چان آغاز شد.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem