eitaa logo
پژوهشکده معلمی
1.6هزار دنبال‌کننده
872 عکس
155 ویدیو
35 فایل
در این کانال آموزش پژوهش های ویژه معلمی گذاشته خواهد شد. هزینه استفاده از مطالب کانال صلوات به نیت تعجیل در ظهور آقامون روزهای تدریس دوشنبه و پنج شنبه پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16808988802265 پیام ناشناس ایتا Https://6w9.ir/Harf_9380048
مشاهده در ایتا
دانلود
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ @pajoheshmoalem https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
🏡🏡🏡🏡 نگران شد، زیرا همیشه حتى پیش از رسیدن به خانه، راکى به استقبالش مى آمد. از خانه بیرون رفت و در طول جاده به صداکردنش پرداخت، اما اثرى از آن چشمان زیبا، گوش و دم راکى نبود. فکر کرد هنگامى که به جست وجویش رفته، حتما راکى به خانه برگشته است. به همین دلیل باعجله به خانه برگشت، ولى باز هم اثرى از راکى نیافت. از مادر پرسید: «راکى کجاست؟» احتمالاً مادرش مى دانست توتو چان براى یافتن راکى به این سو و آن سو مى دود، اما چیزى نگفت. توتوچان، درحالى که پیراهن مادرش را مى کشید، دوباره پرسید: «راکى کجاست؟» به نظر مى رسید براى مادرش حرف زدن کار مشکلى است؛ اما پاسخ داد: «ناپدید شده است.» توتو چان نمى توانست باور کند. چطور ممکن است ناپدید شده باشد؟ در حالى که به صورت مادرش نگاه مى کرد، پرسید: «کى؟» گویى مادرش کلمات را پیدا نمى کرد. غم آلوده گفت: «از همان وقتى که به کاماکورا رفتى.» سپس با عجله ادامه داد: «دنبالش گشتیم. همه جا رفتیم و از همه پرسیدیم. اما نتوانستیم پیدایش کنیم. نگران بودم که چطور این را به تو بگویم. واقعا متأسفم.» حقیقت بر توتو چان آشکار شد. راکى باید مرده باشد. فکر کرد: «مادر نمى خواهد من ناراحت شوم. حتما راکى مرده است.» براى توتو چان کاملاً روشن بود. تا آن روز، توتو چان به هرجا، هرقدر هم دور که رفته بود، راکى هرگز از خانه دور نمى شد. راکى همیشه مى دانست توتو چان برخواهد گشت. پیش خود فکر کرد: «راکى هرگز بدون من به جاى دورى نمى رفت.» به این فکر خود ایمان داشت. اما درباره فکر خود را با مادرش بحث نکرد. احساس مادرش را درک مى کرد. درحالى که سرش را پایین انداخته بود، فقط گفت: «در این فکرم که کجا رفته است!» این همه چیزى بود که توانست بگوید و بعد باعجله از پله ها بالا رفت تا به اتاقش برود. بدون راکى خانه شان دیگر مثل سابق نبود. وقتى به اتاقش رسید تلاش کرد گریه نکند و بعدا در این باره فکر کند. فکر کرد مگر چه کرده که راکى خانه آنها را ترک کرده است. آیا به راکى بدى کرده بود؟ آقاى کوبایاشى همیشه در مدرسه توموئه به بچه ها مى گفت: «هرگز حیوانات را نیازارید. هنگامى که حیوانات به شما اعتماد مى کنند، اذیت کردن آنها ظلم خیانت آمیزى است. سگ را به خود محتاج نکنید، تا بعد به او چیزى ندهید. اگر اینطور باشد، سگ به شما اعتماد نخواهد کرد و این باعث وحشى شدن حیوان مى شود.» توتو چان همیشه از این دستورات اطاعت مى کرد. او هیچگاه راکى را اذیت نکرده و او را بازى نداده بود. فکر نمى کرد هیچ کار غلطى نسبت به راکى مرتکب شده باشد. درست در همان موقع متوجه چیزى شد که به پاى خرس عروسکى اش چسبیده بود. تا آن موقع جلوى خودش را گرفته بود، اما حالا اشک از گونه هایش روان مى شد. حلقه اى کوچک از موهاى قهوه اى راکى به پاى خرس چسبیده بود. احتمالاً این تکه مو، صبح روزى که قرار بود به کاماکورا برود و هنگام بازى توتو چان با راکى کنده شده بود. درحالى که یادگار باقى مانده از سگ را در دست گرفته بود، گریست و گریست. از ریختن اشک و هق هق بازنمى ایستاد. ابتدا یاسواکى چان و حالا راکى از دست رفته بودند. توتو چان دوست دیگرى را از دست داده بود. @pajoheshmoalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 @pajoheshmoalem https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ @pajoheshmoalem https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
🏡🏡🏡🏡 مهمانى چاى سرانجام، ریوچان، سرایدار مدرسه توموئه، را نیز که بچه ها او را خیلى دوست داشتند، به خدمت احضار کردند. او آدم بزرگسالى بود؛ اما بچه ها او را به لقب کودکى اش صدا مى کردند. ریوچان نوعى فرشته نجات بود که هرگاه کسى در مدرسه توموئه به دردسر مى افتاد و نیاز به کمک داشت، بلافاصله حاضر مى شد. او از پس هر کارى برمى آمد. کم حرف بود و همیشه لبخند بر لب داشت، اما همیشه مى دانست براى ّحل هر مشکل، چه باید بکند. هنگامى که توتو چان به چاه توالت افتاد، همین ریوچان بود که پیش از همه به دادش رسید و بدون آنکه گلایه اى بکند او را شست و تمیز کرد. مدیر مدرسه گفت: «بیایید به افتخار ریوچان که به خدمت احضار شده است، مهمانى چاى برپا کنیم.» در ژاپن چاى سبز را روزى چندبار مى نوشند، اما همراه آن چیز دیگرى مصرف نمى شود. مگر در مراسم، که چاى پودر شده اى دم مى کنند و نوشیدنى متفاوتى از آن فراهم مى سازند. «مهمانى چاى»، در مدرسه توموئه پدیده جدیدى بود. بچه ها از طرح این فکر خوششان آمد. آنها از اینکه کارهایى را که قبلاً نکرده اند، انجام دهند خیلى خشنود مى شدند. با وجود اینکه بچه ها خبر نداشتند؛ اما مدیر مدرسه عبارت جدید ساواکایى (مهمانى چاى) را به جاى عبارت معمول سابتسوکایى (مهمانى خداحافظى) به همین منظور ساخته بود. عبارت مهمانى خداحافظى حالت غم آلودى داشت و بچه هاى بزرگتر احتمالاً فکر مى کردند این به معنى خداحافظى اى واقعى از ریوچان است و او دیگر برنخواهد گشت. به هرحال قبلاً هیچکس به مهمانى چاى دعوت نشده بود و ازاین رو همه هیجان زده بودند. بعد از پایان درس، آقاى کوبایاشى به بچه ها گفت میزها را در سالن پذیرایى دایره اى و شبیه به هنگام صرف ناهار بچینند. هنگامى که همه در جاى خود نشستند، به هریک از آنها یک تکه کوچک ماهى خشک سرخ شده داد تا همراه با چاى سبز خود بخورند. این نوع پذیرایى در دوران کمبودهاى جنگ خیلى هم تشریفاتى به حساب مى آمد. سپس خودش نزد ریوچان نشست و لیوانى که کمى ساکى در آن بود در مقابلش گذاشت. این نوشیدنى اصلاًگیر نمى آمد و در آن هنگام فقط براى مراسم تودیع آنهایى که به جبهه مى رفتند، به صورت سهمیه بندى توزیع مى شد. آقاى مدیر گفت: «این نخستین مهمانى چاى در مدرسه توموئه است. بیایید همه خوش باشیم. اگر دلتان مى خواهد چیزى به ریوچان بگویید، حالا موقع آن است. مى توانید با یکدیگر نیز صحبت کنید، مى توانید براى حرف زدن به نوبت وسط سالن بایستید.» این نه تنها نخستین بارى بود که بچه ها در مدرسه توموئه ماهى خشک سرخ شده و چاى مى خوردند، بلکه اولین نشست ریوچان در کنار آنها بود. بچه ها یکى پس از دیگرى از جا برخاستند و خطاب به ریوچان سخنانى گفتند. نخستین دانش آموز فقط به گفتن این اکتفا کرد که ریوچان باید مواظب خودش باشد تا بیمار نشود. سپس، میگیتا که همکلاس توتو چان بود گفت: «دفعه بعد که به ده بروم، حتما برایتان کلوچه مراسم تدفین مى آورم.» همه خندیدند. حدود یک سال بود که میگیتا درباره خوشمزه بودن کلوچه هایى که در مراسم تدفین خورده بود، براى بچه ها تعریف مى کرد و همیشه قول مى داد دفعه بعد از این کلوچه ها براى آنها بیاورد. هروقت فرصتى دست مى داد، میگیتا دوباره قول آوردن این کلوچه ها را مى داد، اما هرگز به آن عمل نمى کرد. هنگامى که مدیر مدرسه حرف میگیتا را درباره کلوچه هاى مراسم تدفین شنید، تکان خورد. قاعدتا باید در چنین موقعیتى به میان آمدن حرف کلوچه مراسم تدفین را به فال بد مى گرفتند. اما میگیتا این یادآورى را چنان معصومانه کرده بود که ایرادى بر آن وارد نبود. فقط نشان مى داد او آرزو دارد چیزى را که خیلى خوشمزه یافته است، براى دوستان خود نیز بیاورد. بنابراین، آقاى مدیر نیز همراه بچه ها به خنده افتاد. ریوچان نیز از ته دل مى خندید. هرچه که بود، میگیتا به او نیز قول داده بود مقدارى از این کلوچه ها برایش بیاورد. @pajoheshmoalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 @pajoheshmoalem https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ @pajoheshmoalem https://eitaa.com/joinchat/3339256165C6b55238e4e
🏡🏡🏡🏡 سپس، اوئى از جا برخاست و به ریوچان قول داد که مى خواهد بهترین سبزى کار ژاپن باشد. اوئى پسر صاحب یکى از بزرگترین گلخانه هاى ژاپن بود. سپس کایکوآاوکى از جا بلند شد و چیزى نگفت. فقط طبق معمول نخودى خندید و بعد تعظیمى کرد و سر جایش نشست. پس از آن توتو چان جلو رفت و گفت: «جوجه هاى کایکوچان مىتوانند پرواز کنند! دیروز خودم آنها را دیدم!» سپس آمادرا حرف زد. او گفت: «اگر گربه یا سگ زخمى پیدا کردید، آنها را پیش من بیاورید تا از آنها مواظبت کنم.» تاکاهاشى چنان کوچک بود که چهاردست و پا از زیر میز بیرون آمد و در چشم به هم زدنى به وسط سالن رسید. با صدایى دوست داشتنى گفت: «متشکرم ریوچان. براى همه چیز متشکرم.» سپس آیکو سایشو برخاست. او گفت: «ریوچان به خاطر آن دفعه که زمین خوردم و زخم مرا باندپیچى کردى، متشکرم. هیچوقت فراموش نمى کنم.» عموى بزرگ آیکو سایشو، دریادار معروف جنگ ژاپن ـ روسیه، بهنام توگو بود. و آتسوکو سایشو، از دیگر وابستگان خانواده او، شاعره وابسته به دربار امپراتور میجى، به شمار مى رفت، اما آیکو هیچوقت به این موضوع اشاره نمى کرد. میوچان، دختر بزرگ مدیر مدرسه، بهتر از دیگران ریوچان را مى شناخت. او آن روز با چشمانى اشکبار گفت: «مواظب خودت باش ریوچان. براى ما نامه بنویس.» توتو چان حرف هاى زیادى براى گفتن داشت، اما نمى دانست از کجا شروع کند. او فقط گفت: «ریوچان، با وجود اینکه تو مى روى، ولى هر روز مهمانى چاى خواهیم داشت.» آقاى مدیر خندید و ریوچان نیز به خنده افتاد. همه بچه ها هم، از جمله خود توتو چان خندیدند. این حرف توتو چان روز بعد از آن درست از کار درآمد. هرگاه فرصتى بود، بچه ها گروهى تشکیل مى دادند و بازى مهمانى چاى به راه مى انداختند. به جاى مکیدن تکه هاى ماهى خشک نیز پوست درخت در دهان مى گذاشتند و فنجان هاى آب را به جاى چاى مزمزه مى کردند. گاهى نیز تظاهر مى کردند در حال نوشیدن ساکى هستند. یکى مى گفت: «برایتان مقدارى کلوچه مراسم تدفین مى آورم.» و همه به خنده مى افتادند. بعد از آن حرف مى زدند و آنچه مى اندیشیدند به یکدیگر مى گفتند. هرچند چیزى براى خوردن وجود نداشت، اما مهمانى چاى سراسر شادمانى بود. مهمانى چاى بهترین یادگارى بود که ریوچان از خود به جا گذاشت. هرچند بچه ها در آن هنگام حتى نمى توانستند تصورش را بکنند، اما این بازى از آخرین بازى هایى بود که بچه ها مى توانستند قبل از جداشدن از یکدیگر و رفتن به راه هاى مختلف انجام دهند. ریوچان با قطار توکیو رفت. رفتن او مصادف بود با پیداشدن هواپیماهاى امریکایى. سرانجام، هواپیماهاى امریکایى در آسمان توکیو ظاهر شدند و بمب هاى خود را رها کردند. @pajoheshmoalem
ISC هشتمین همایش ملی علوم تربیتی و روانشناسی ایران www.ctconf.ir هزینه 500 هزار تومان تاریخ ارسال مقالات 25 اسفند ماه الف: پژوهش های نوین در حوزه علوم تربیتی     تعلیم و تربیت دینی و ترویج فرهنگی اسلامی     مدیریت، تحقیقات و تکنولوژی آموزشی     برنامه ریزی درسی و روش تدریس نوین     برنامه ریزی آموزشی و پیشرفت تحصیلی     مدیریت و برنامه ریزی آموزش عالی     آموزش و بهسازی منابع انسانی     رفتار شهروند سازمانی     آموزش الكترونيك     اخلاق اسلامی     مطالعات زنان و خانواده     مشاور و راهنمایی(شغلی، خانواده، توانبخشی)     نوآوری و تحقیق در علوم تربیتی     سایر مطالعات و تحقیقات نوین در علوم تربیتی     نقش و جایگاه علوم تربیتی در حوزه و دانشگاه     آموزش و پرورش ' ابتدایی، پیش دبستانی، دبستانی، تطبیقی' ب: پژوهش های نوین در حوزه علوم روانشناسی     سنجش و اندازه گیری ( روان سنجی )     روانشناسی بالینی کودکان و نوجوانان     روانشناسی صنعتی و سازمانی     روانشناسی فرهنگی و اسلامی     فلسفه تعلیم و تربیت     روانشناسی و شخصیت     روانشناسی و سلامت     روانشناسی و اسلام     روانشناسی و تربیت     روانشناسی و فرهنگ     روانشناسی عمومی     مشاوره مدرسه     نوآوری و تحقیق در علوم روانشناسی     سایر مطالعات و تحقیقات نوین در علوم روانشناسی @pajoheshmoalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا