eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
592 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
📌معده بهتر می‌فهمد یا من؟ می‌گویم: اگه شب نیمرو بخورم معده‌م درد میگیره. می‌پرسد: - معده‌ت از ک
✅نوشتن از موفق‌ نشدن‌ها ❎ همیشه که نمیشه موفق شد. ممکنه از هر چند صد تلاش، فقط یکیش منجر به موفقیت بشه. اگر باور کنیم تلاش در راه آرزوها خود موفقیته، پس شکست نصیب کسیه که اصلن تلاش نکرده. نوشتن روایت نشدن‌ها و نرسیدن‌ها هم کم از روایت رسیدن نیست. برای تلاش‌هامون بیشتر ارزش قائل بشیم. بیایید همه‌شون رو بنویسیم. ✍️ @paknewis
📌اگر می‌توانی ننویسی ننویس باز هم دوستی می‌پرسد: -نمی‌دانم اصلا استعداد نویسندگی دارم یا نه؟ استاد پاسخ می‌دهد: -شما استعداد نداری. حالا چی؟ عاشق این دیالوگ تکرار شونده در نوشتیارم. گاهی با خودم ادامهٔ جمله‌ها را اینطور می‌چینم: حالا چی؟ حالا دیگر نمی‌نویسی؟ نوشتن را رها می‌کنی و می‌روی سراغ کار دیگری؟ اگر علاقه‌ای به نوشتن نداری می توانی از آن دست برداری. اگر علاقه‌ات به نوشتن در حدی نیست که بتوانی سختی‌هایش را تحمل کنی و ادامه بدهی رهایش کن. چون در این مسیر (و در مسیر هنرهای دیگر هم) بسیارند لحظه‌هایی که در می‌مانی، به بن‌بست می‌خوری و باید از خودت بپرسی «حالا چی؟» حالا می‌خواهم ادامه بدهم یا نه؟ می‌خواهم راه حلی برای ادامه‌ دادن پیدا کنم یا نه؟ به این مسیر دشوار و طولانی فکر کن و از همین حالا پاسخی برای این پرسش بیاب: «حالا چی؟» اگر پاسخت این است که «نوشتن را رها می‌کنم و بیخیال نویسندگی می‌شوم» پس همین حالا رهایش کن. شما به درد هم نمی‌خورید. حسن کامشاد گفته: «نویسنده کسی است که نمی‌تواند ننویسد.» ببین اگر می‌توانی ننویسی خب ننویس. @paknewis
📌یک پنجره برای من کافیست یک پنجره برای من کافیست*، در جاده، در سفر. یک پنجره برای من کافیست، حتی اگر چند خیابان آن‌طرف‌تر بروم. یک پنجره برای من کافیست، برای دیدن، برای شنیدن. سفر بدون نشستن کنار پنجره‌ی ماشین، قطار یا هواپیما برایم فقط رنج رفتن است. پنداری چشم و گوشم را می‌بندند. پنجره‌ آشنای امروز و دیروز نزدیکم نیست. من با پنجره نسبتی دیرین دارم. کودکیم پشت قاب چوبی پنجره‌ای گذشت که رو به دل روستا باز می‌شد. روستایی که خود در دل دشتی زیبا بر کنار رودخانه نشسته بود. اولین بار که با هواپیما سفر کردم، دلهره‌ی این را داشتم که اگر صندلی کنار پنجره نصیبم نشود، چه کنم. شانس یارم بود اما بخت نه. صندلی کنار پنجره نشستم. اما تردید داشتم آن روزنه را پنجره بخوانم. گفتند پنجره‌ی هواپیما همین اندازه است. برای منی که از پشت قاب بزرگ پنجره‌ی خانه پدربزرگ به این روزنه رسیده بودم، کمی ناخوشایند و بیشتر عجیب بود، ولی بهرحال کاچی به از هیچی. اما چرا پنجره‌های هواپیما از پنجره‌ی ماشین‌ها، اتوبوس‌ها و قطارها کوچک‌ترند؟ حیف نیست گستردگی آسمان و ابرها را از آن قاب کوچک به تماشا نشست؟ می‌گویند با افزایش ارتفاع از سطح زمین و کاهش نیروی جاذبه، چگالی و تراکم هوا کاهش می‌یابد در نتیجه فشار هوا نیز کم می‌شود. از طرفی طبق اصل برنولی چون هواپیما سریعتر از اتوبوس حرکت می‌کند، این سرعت زیاد باعث می‌شود فشار هوای نزدیک هواپیما بیشتر کاهش یابد. چون ریه‌های انسان توان تحمل فشار کم را ندارند، فشار هوای درون کابین هواپیما را طوری تنظیم می‌کنند تا مسافران همان فشار روی زمین را تجربه کنند. این کار موجب می‌شود اختلاف فشاری بزرگی بین داخل کابین هواپیما و هوای بیرون به وجود بیاید. اختلاف زیاد فشار هوا باعث می‌شود هوای درون هواپیما تمایل زیادی به بیرون رفتن از هواپیما داشته‌باشد و به شیشه‌ها فشار وارد کند. این اختلاف فشار زیاد به شیشه‌ی پنجره‌های هواپیما وارد و منجر به شکسته شدن آنها و حتی پرتاب شدن مسافران به بیرون از هواپیما می‌شود. برای جلوگیری از این اتفاق و حفظ جان مسافران، شیشه‌ی پنجره‌ی هواپیماها را کوچک می‌سازند. هر چه سطح کمتر شود، فشار وارد بر شیشه‌ها از بیرون بیشتر خواهد شد. با کاهش مساحت پنجره، نیروی وارد بر آن را کاهش می‌دهند تا از شکستن پنجره جلوگیری شود. اگر دقت کرده باشید شیشه‌ی پنجره‌های هواپیما مربع یا مستطیل نیست. این شیشه‌ها بیضی شکل هستند. دلیل این کار اینست که اگر شیشه‌ها چهارگوش باشند، فشار وارد بر نقاط نوک تیز که سطح کمتری دارند بیشتر خواهد شد و احتمال شکستن شیشه بیشتر می‌شود. پس شیشه ها را با گوشه‌های منحنی می‌سازند. باری چه کوچک، چه بزرگ، من در پناه پنجره‌ام، با آفتاب رابطه دارم* *این جمله از شعر پنجره فروغ فرخزاد وام گرفته شده است. ✍️ اعظم حشمتی ✈️ @azamheshmati_physics
بسم‌الله اگر پشتکار ندارید، اگر یک کار را با شور و شوق و شعف شروع می‌کنید اما وسط راه جا می‌زنید، اگر به پشت سرتان که نگاه می‌کنید یک عالمه کار نیمه‌کاره دارید نگران نباشید من هم همین‌طورم😁 امروز بعد از مدت‌ها دفتر توسعه فردی‌ام را نگاه میکردم تا دوز انگیزه‌ام را برای شروع سال جدید بالا ببرم که چشمم افتاد به این مطالب و فکر کردم چقدر می‌تواند کمک کننده باشد، به همین خاطر تصمیم گرفتم با شما هم درمیان بگذارم. اول: حقیقت این است که آدم‌های _دور از جانتان_ تنبل یک مدت کار نمی‌کنند بعد برای خودشان یک برنامه‌ی سخت می‌چینند تا کارهای عقب افتاده را جبران کنند. نتیجه‌ی این کار این است که چهار روز به برنامه عمل می‌کنند و بعد از آن می‌روند و پشت سرشان را نگاه نمی‌کنند گاهی هم به خودشان بد و بیراه می‌گویند که چرا اصلاً این کار را شروع کرده‌اند. مثلاً طرف یک سال ورزش نکرده برنامه می‌ریزد که هر روز صبح از ساعت شش تا هشت و نیم از قم تا تهران بدود😐 یا طرف اصلا کتاب نخوانده برنامه می‌ریزد که فردا از صبح تا شب بینوایان را بخوانم. چاره‌اش این است که کار را سبک و کم حجم بگیریم. یعنی باید طوری برنامه بریزیم که مطمئن باشیم انجامش می‌دهیم. کسی که مدت‌هاست ورزش نکرده باید برنامه بچیند روزی سه دقیقه ورزش داشته باشد، انقدر کم باشد که یقین کند انجام می‌دهد. دوم: بعضی اوقات نگاه کردن به حجم کار انرژی و انگیزه‌ی آدم را می‌گیرد. برای آسان‌تر شدن کار را به اجزاء تقسیم کنید. با این کار ممکن است کارهایی که شش ماه معطلشان بودید به آسانی انجام شود. مثلاً اگر مدت‌هاست می‌خواید پایان نامه بنویسید و نمی‌توانید برای شروع ابتدا فقط فرمش را پر کنید یا اگر آشپزخانه‌تان در حال انفجار است هر روز یک بخشی از آن را تمیز کنید. مثلاً امروز فقط کشوها، فردا فقط هود و سینک و ... سوم: نگاه کردن به کل کار ذهن انسان را خسته می‌کند. برای درمانش: به کل کار نگاه نکنید. به همان بخشی که قرار است امروز انجام دهید نگاه کنید. چهارم: اگر ندانیم تهِ کار کجاست ممکن است دچار استرس، سردرگمی یا پریشانی بشویم. بهتر است تهِ کار را مشخص کنید. مثلاً بگوییم کتاب را تا فلان صفحه می‌خوانم. این کار باعث می‌شود با اشتیاق و علاقه کتاب بخوانیم و یا هر کار دیگر را پیگیری کنیم. همین حالا (که همان شنبه‌ موعود است😉) یک یاعلی بگویید و بخش اول کارتان را شروع کنید. لطفاً در نگهداری این پست کوشا باشید و بفرستیدش برای سه چهارتا آدم مثل خودمان تا همین اول سالی حساب کار دستشان بیاید🤗 ✍️ طاهره سادات ملکی @tahere_sadat_maleki
«کارگران معدن زغال‌سنگ، پیش از آنکه در مسیر معدن جلو بروند، یک قناری آوازخوان را به درون معدن می‌فرستادند. اگر قناری همچنان آواز می‌خواند، کارگران می‌فهمیدند که فضای معدن همچنان امن است و پیشروی می کردند و اگر آن پرنده خاموش می‌شد، به شکل غم‌انگیزی معلوم بود که هوای معدن سمی است و نمی‌شود پیشتر رفت. نقش شاعر در این جهان، شبیه نقش قناری در معدن زغال‌سنگ* است. ...شعر اگر به معنای واقعی شعر باشد، شاخک‌های مخاطب را حساس‌تر می‌کند... و به او کمک می‌‌کند با تخیلی فعال‌تر، روابط پنهان را کشف و روح وضعیت‌ها را درک کند.» بخشی از متن مصاحبهٔ گروس عبدالملکیان *استعاره‌ای وام‌گرفته از کورت ونه‌گات ✍️ روز شعر و ادب پارسی گرامی باد.✍️ @paknewis .
☘️پاکنویس برگزار می‌کند☘️ ✍️ «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی» ✅ آموزش مبانی پایه در هنر نویسندگی و آشنایی با انواع قالب‌های نوشتن. -اگر در ابتدای راهید و نمی‌دانید چگونه نوشتن را آغاز کنید، -اگر اهل نوشتنید اما برای پیش‌رفت در مسیر نویسندگی به راهنمایی نیاز دارید، و اگر دوست دارید به گروه نویسندگان فعال بپیوندید، این دوره مناسب شماست. 🌱مدرس: فاطمه ایمانی (شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبیات) 🌱 زمان شروع دوره: دوشنبه ۲۳ مهرماه 🌱شیوهٔ برگزاری دوره: دو روش آنلاین و آفلاین (به انتخاب شرکت‌کنندگان) 🌱تعداد جلسات: ۱۰ جلسه (۷ جلسه آموزش+ ۳ جلسه بازخورد) 🌱روزهای برگزاری جلسات آنلاین: دوشنبه و پنجشنبهٔ هر هفته ساعت ۱۹ تا ۲۰ 🔹فایل صوتی همهٔ جلسات در اختیار شرکت‌کنندگان قرار خواهد گرفت. ⬅️ نکتهٔ مهم: همهٔ موضوعات و تمرینات دوره توسط مدرس طراحی شده و با دوره‌های متداول نویسندگی خلاق تفاوت دارد. بنابراین در صورتی که قبلاً در دوره‌های دیگری شرکت کرده‌اید، مطمئن باشید در این دوره مطالب تازه‌ای دریافت خواهید کرد. 🔴 برای اطلاع از سرفصل‌های دوره و برخورداری از تخفیف ویژه، تا اول مهرماه به آیدی زیر پیام دهید: 👇 🆔 @fateme_imani_62 🙏پاکنویس را به دوستان ادبیات‌دوست خود معرفی کنید.🌷 @paknewis .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌تصور و تبریک بانکانه باز اول مهر شد. طفلکا فکر می‌کنن امروز تولدمه. غافل از این که امروز تولدم نیست. ولی مگه فرقی می‌کنه؟ امروزه روز خیلی مهم شده که چه روز و ساعتی اومدی به این دنیا. ولی زمان ما زیاد مهم نبود. «اومدی دیگه. میگی چیکار کنم؟ حلوا حلوات کنم بذارم رو سرم؟ چه توقعا. همینجوری وانیسا برّ و بر نیگا کن. کلی کار داریم آستیناتو بزن بالا یه گوشه‌ی کارو بگیر.» یه همچین جوی بوده اون وقتا. انقد که مامانا می‌زاییدن و باباها می‌دویدن که شکم چند سر عائله رو سیر کنن. البته نمی‌خوام بگم کف هرم مازلو نشسته بودن نون خالی سق می‌زدن، نه اصلن. یه نون می‌خوردن صد شکر خدا می‌کردن و در کنارشم به کارای فرهنگی یا هنری یا تجاری یا علمی یا انواع دیگه‌ای از کار که آدمیزاد لازم داره و عقلش قد میده رسیدگی می‌کردن. ولی خب از هرم مگه چقد میشه بالا رفت؟ یا چقدر با سرعت میشه بالا رفت؟ آروم آروم می‌رفتن دیگه. آروم آروم داریم میریم. برای همین تعلق خاطر به علم و فرهنگم بوده که ابوی گرامی (یا همون ددی جون خودمون) ۱۸ روز بعد از تولد بنده که از جبهه‌های نبرد حق علیه باطل به آغوش خانواده برگشتن، تشریف بردن ثبت احوال و شناسنامه‌ی بنده روبه تاریخ ۵ ماه زودتر اخذ فرمودن که یه وقت اولین نور دیده‌شون نیمه‌دومی حساب نشه و یک سال از مدرسه عقب نیفته. (تو پرانتز بگم جدیدن این سوال برام مطرح شده که چرا اول مهر؟ مگه نباید حداکثر ۳۱ شهریور اخذ می‌فرمودن؟) مادر گرامی هم شاکی میشه که چرا سن دخترمو این همه بالا بردی و بعد چل سال هنوزم که هنوزه معتقده بنده نباید بگم متولد ۶۲ هستم. باید بگم ۶۳ چون اسفندماه به دنیا اومدم و جزء شصت و سه‌ای ها حساب میشم. و بنده هر بار میگم مگه فرقی هم میکنه مادر جان؟ دهه‌شصتی دهه‌شصتیه دیگه. قسمتش از دنیا این بوده. جالب اینجاست که مامان خانوم یادشه همسرش چند روز پس از تولد غنچه‌ی باغ زندگی از جنگ برگشته، ولی یادش نیست غنچه‌هه چه روزی از اسفند متولد شده. اون‌ وقتا اینجوری بوده دیگه. (جهت دلداری) ولی الان همه‌چی فرق کرده. مهمه که تو این شلوغی کی به دنیا اومدی و هرسال هم باید به همگان یادآوری بشه که چند ساله داری نفس می‌کشی و آب و برق مصرف می‌کنی. حالا اینکه چیزی هم تولید می‌کنی یا نه؟ اون دیگه زیاد مهم نیست. یه هرمی هست دور هم می‌ریم بالا، نرفتیمم نرفتیم. والا. بانک ملت از همه زودتر تبریک گفت و داستان سجلّمو یادم انداخت. بقیه هم یکی یکی پیام میدن. خلاصه که به تصور بانکا روز تولد سجلی و سر رسید اقساطم مبارک. فاطمه ایمانی @paknewis
📌آب‌های شعر جهان به یک جو نمی‌روند «گهواره‌ای برای شاعران» اولین کتاب شعر ترجمه‌ای بود که خواندم و چقدر به وجد آمدم؛ شعرهایی از شاعران جهان، جهان‌های تازه‌ای از شعر، پر از تصویر، ور از احساس و ایده. از آن به بعد دیدن تفاوت‌های هنری برایم جذاب‌تر شد. وقتی با کتاب «آب‌های شعر جهان آلوده نیستند» رو به رو شدم، همان تجربه برایم تکرار شد «لذت بردن از تفاوت‌ها»: شاعری از کلمبیا، شاعری از آمریکا، شاعری از پرو، شاعر برزیلی، شاعری هندی، شاعری کرد و... . چند وقتی است به مقایسۀ آثار ادبی بسیار علاقمندتر شده‌ام؛ مقایسه‌هایی که در درک مفهوم کلام موثرند مانند مقایسهٔ ترجمه‌ها. پس در همان نگاه اول تفاوت شاعران توجهم را جلب کرد: شاعرانی که به دورن خویش بیش از وقایع بیرونی نگریسته‌اند، شاعرانی که فقط نابسامانی‌های جامعه را منعکس کرده‌اند، شاعرانی که به نظام سیاسی معترضند، شاعرانی که با طبیعت می‌زیند و از آن می‌گویند و زبان شعر هر کدام با دیگری متفاوت است. صدای اعتراض بعضی شاعران از جنگل می‌آید و صدای بعضی دیگر از اتاق کار، بندرگاه یا از کنار دیگر مظاهر تمدن. ناگزیر صدای هر شاعر یا هنرمند از دل تجربه‌های زیسته‌اش بر می‌خیزد تا به دل مخاطبانش در هر جای جهان که هستند بنشیند. اکنون به تکه‌شعرهای زیر توجه کنید و حدس بزنید شاعر هر کدام از آن‌ها ممکن است اهل کدامیک از کشورهای بالا باشد: ۱. در ناگزیری زشت ترین سیمای خویش را روزی در آئینه دیدم که برای نخستین بار در رویارویی با تحقیر ناگزیر شده بودم صخره‌ی خشم خود را به جای فرود آوردن بر سر آنکه سزاوارش بود در چاهسار نهاد خویش فرو افکنم ... ۲. دوشینه به بختیاری یک برگ کاغذ سپید رشک بردم گفتم وای بر تو شاعر بنگر این برگ کاغذ سپید چه خوشبخت است نه خاطره‌ای در ذهن دارد و نه رازی در نهاد قلم برداشتم و بر آن نبشتم: مرگ بر فرمانروا ولی پس از چند لحظه هراسان کاغذ را پاره کردم همزمان با صدای پاره شدن کاغذ آوایی به گوشم رسید: آیا از آدمیان نیز چونان ابزاری بهره گرفته‌ای؟ ۳. شب کفش‌های بی‌صدای خویش را به پای کرده‌‌است تا ز نقب تیره‌ی افق به سوی مرزهای دور و دورتر کند فرار کار دیگری جز این نشایدش کودکی خفته در پیاده‌رو کفش‌های پر صدای خویش را که مادرش صبح روز پیش یافته از زباله‌دان زیر سر نهاده تا نباد کودکی دگر ربایدش ۴. شاعران سروده‌های خویش را بر کاغذ می‌نویسند ای کدامین جنگل در کدامین سرزمین دور یا نزدیک آیا شعرهای آنان این ارزش را دارد که به خاطر آنها چند سبز سربلند تو از پا درافتند؟ ۵. گردونه‌ای که نیست شتابان در پویه است به سوی شهری که نیست و من در اندیشه‌ام که نام‌ها و تاریخ‌ها را چگونه باید خواند در شناسنامه‌ای که نیست تندیس‌ها تعظیم‌های هندسی می‌کنند در برابر خورشیدی که نیست و هندسه نیز چونان مادر خویش فلسفه لکنت دارد ... پ.ن: این نوشته حاوی برداشتی ذوقی است که پیش‌فرض‌های من درباره‌ی فرهنگ کشورهای مختلف بر آن تاثیر گذاشته است. شاید در آینده پخته‌تر و مفصل‌تر شود یا به کلی از ذهنم محو گردد. فاطمه‌ایمانی @paknewis
📌نظم و آشفتگی امروز جهان منظم‌تر بود. کارها خوب پیش رفت. من هم برای دیگران خیرخواه‌تر و با حوصله‌تر شده بودم چون از ردیف بودن اوضاع خوش‌خوشانم بود. درست است که خیلی از کارهایم نتیجه نداد ولی خوب پیش رفت. بعضی روزها عکس این است. هیچ چیز خوب پیش نمی‌رود. نمی‌دانم جهان چه مرگش است چرا اینجوری می‌کند، چرا هیچ پیچ و مهره‌ای درست چفت نمی‌شوند؟ کارها الکی پیچ می‌خورد، گره می‌خورد، دیر می‌شود، طول می‌کشد. اصلن نظم و حکمتی در این جهان برقرار هست؟ از کجا که شانس و تصادف عنان جهان را به دست نگرفته باشند؟ اگر نگرفته‌اند پس چرا این همه اتفاق بد فقط برای من می‌افتد؟ آن هم در یک روز. بستگی دارد حالم چگونه باشد. گاهی از خودم می‌پرسم این تغییر عقیده‌ی صد و هشتاد درجه‌ای چه علتی دارد؟ چرا برداشتم از نظم و بی‌نظمی جهان به حال درونی خودم بستگی دارد؟ خودمرکز جهان پنداری دارم؟ کوته‌بین و عجولم؟ فکر و احساسم با هم قاطی شده‌اند؟ نمی‌دانم. هزار جور می‌شود تفسیر کرد این احوال پرتکرار را. اما ته ذهنم همیشه خیالم تخت است که نظم جهان محکم و پابرجاست و آشفتگی ذهن و روح من هم هرگز آن را دستخوش تشویش نخواهد کرد. نظم محکم‌ترین برهان جهان است. فاطمه ایمانی @paknewis
📌جوگیری شب هول باید این یکی را با عجله می‌خواندم. باید تمامش می‌کردم تا با خیال راحت بروم سراغ شبیک شبدو که بی‌وقفه صدایم می‌کند. باید بلند بلند می‌خواندم و کوتاه کوتاه می‌نوشتم. خواندم. بالاخره نشستم و در سکوت صبح و شب همه‌اش را خواندم. در حیاط مدرسه و در اتاق انتظار دکتر. دلم می‌خواست حتا دوپاره هم نشود. دلم می‌خواست همه را در یک نشست بخوانم. بی‌گسست بخوانم رمان طولانی عجیبی را که تکه‌هایش هنوز در ذهنم گسسته‌است. باید از اول شروع کنم. اصلن با عجله تمام کردم که با عجله از اول شروع کنم. تا تمام نکنم نمی‌توانم حریف سوال «آخرش چی؟» بشوم. سوال مثل خوره می‌چسبد به ذهنم و کشف و تأمل را دشوار می‌کند. ناممکن می‌کند. دوباره می‌خوانمش؛ برای کشف تازه دوباره می‌خوانمش. این‌بار هم در یک نشست و با حداقل فاصلهٔ ممکن. جمله‌های کوتاه سرعتم را بیشتر می‌کنند. سرعت خواندنم را و سرعت نوشتنم را. سرعت فهمیدنم را نمی‌دانم. سرعت فهمیدن به کوتاهی و بلندی جمله‌ها نیست. به نوع نوشته است. به اینکه نویسنده می‌خواسته سردرگمت کند یا دستت را بگیرد و سرراست ببردت سر اصل مطلب. شب هول، بی هول و ولا نمی‌شود. آرام و آهسته نمی‌شود. نمی‌خواهد مثل آدم کور دستت را بگیرد و ببرد سر اصل قضیه. می‌خواهد معما طرح‌کند و ماز بسازد. چندراهی کج و معوجی بدل از صراط مستقیم. هر چندبار هم که بخوانم با عجله خواهم خواند. شاید حساب‌شده‌تر و آگاهانه‌تر، اما با عجله. از سردرگمی هراسانم اما گریزان نه. فاطمه‌ایمانی @paknewis_ir