eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
587 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 «گلهای سرخ» داستان کوتاهی از کتاب آمریکا وجود ندارد نوشته پیتر بیکسل وکیل حتما بعدها او را قانع کرده بود که ماجرا را به شکل عملی بدون نقشه‌ی قبلی جلوه بدهد. زن کوچک و ظریف بود و به فکر مرگ موش نیفتاده بود. این چنین، در ماه ژوئیه تصمیم گرفت که هفدهم سپتامبر، غروب بین ساعت شش و هفت، وقتی مرد روی گلهای سرخ خم می‌شود، با بیل پس ملاجش بزند مگر اینکه باران ببارد. باران نبارید. اما بیل را که در دست گرفت، به نظرش رسید که اصطلاح بیل با پس ملاج زدن غریب به نظر خواهد رسید، و توی منطقه‌ی ما آن را طور دیگری بیان می‌کنند. و به این ترتیب، هیچ قاضی نخواهد توانست از او بپرسد که چطور به این فکر افتاده با بیل پس ملاج او بزند. اما به هر حال با نقشه قبلی بود. @paknewis .
📙 «شما بزرگید» داستانکی از کتاب «داستان‌های روزانه» نوشته‌ی محمدرضا پورجعفری حالا دیگر فهمیده‌ام به راننده‌هایی که از کنارم رد می‌شوند و به من آب می‌پاشند، یا بیخودی بوق می‌زنند چه فحشی بدهم! از همه‌ی گوساله‌ها و الاغ‌های دنیا، از سگ و کلاغ و گاومیش و قاطر پوزش می‌خواهم. هزار بار. احساس گناه می‌کنم به همه‌شان‌بد و بیراه گفته‌ام. صفت‌های «یک سر و دوگوش»‌ها را به آنها نسبت داده‌ام. همین‌ها هستند. همین هیولاها که هر کار دلشان بخواهد می‌کنند. هزار کار می‌کنند. حالا دیگر با صدای بلندتر از همه‌ی این جانوران بی‌گناه پوزش می‌خواهم. تصورش را بکنید، آقا صاف آمد توی صورتم. چرا؟ چون وقتی بوق زد من بلند گفتم: «بزرگ!» و چون شیشه‌اش پایین بود، شنید. ماشین را وسط خیابان ول کرد و آمد طرف من گفت: «چه گفتی؟» گفتم: «گفتم بزرگ» گفت: «منظورت خره دیگه؛ چون خر بزرگه» گفتم: «نه منظورم بزرگ است. بزرگی شما. برای اینکه واقعیت هم دارد. ماشاالله شما بزرگید.» با شنیدن این حرف یقه‌ی پیراهنم را گرفت و گفت: «مزخرف میگی. منظورت از بزرگ همون "خر”ه.» گفتم: «ببخشید آقا. من که "بزرگ" خطابتان کرده‌ام این طور عصبانی شده‌اید. اگر "خر” می‌گفتم چه می‌کردید؟» گفت: «آخه تا حالا کسی به آدم این جور چیزی گفته؟ خوب منظور تو از "بزرگ" "خر”ه.» گفتم: «ببینید آقا. اگر راستش را بخواهید من هرگز به خر اهانت نمی‌کنم. چون تا حالا هیچ خری برایم بوق نزده یا به من آب نپاشیده. اگر شما دوست دارید شما را خر خطاب کنم اشتباه است. کور خوانده‌اید. من هرگز به خر توهین نمی‌کنم.» یقه‌ی پیراهنم را ول کرد و گفت: «خیلی خری» و رفت طرف ماشین. به صدای بلند گفتم: «متشکرم!» @paknewis .
«در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که سی سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از طرف یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. کشیش پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: سی سال قبل وارد این شهر شدم. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی‌هایش، باج‌گیری، رشوه‌خواری، هوسرانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تأخیر داشت عذرخواهی‌ کرد و سپس گفت: به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف نزد او رفتم.» 📌 یکی از ویژگی‌های داستانک، وجود عنصر «غافلگیری» در آن است. 📝 شما هم دوست دارید داستانک‌های جذاب بنویسید؟ از اینجا با ما در ارتباط باشید. 🌹 @paknewis paknewis.ir
مجموعه داستانک «کشف لحظه» مجموعه ای است از داستانک‌های برگزیده از یک مسابقه داستانک‌نویسی ، نوشته‌ی نویسندگان تازه‌کار 📌 شما هم می‌توانید بنویسید 🌷 @paknewis paknewis.ir