eitaa logo
پنجِ پنج
339 دنبال‌کننده
1هزار عکس
199 ویدیو
4 فایل
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj 📱ادمین کانال @Khademshohadiran
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجِ پنج
📌بخش چهارم شهدای بمباران پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۵ ۳۰ _شهید سید غلامرضا شمسی https://shohud.ir/node/2572
📌بخش پنجم شهدای بمباران پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۵ ۴۰ _شهید پرویز عباسی https://shohud.ir/node/3244 ۴۱_ شهید حسن عباسی https://shohud.ir/node/3261 ۴۲_ شهید محمدرضا عباسی https://shohud.ir/node/3383 ۴۳ _شهید ناصر عباسی https://shohud.ir/node/3404 ۴۴ _شهید موسی عبدی https://shohud.ir/node/3668 ۴۵ _شهید علیرضا عزیزی https://shohud.ir/node/3867 ۴۶ _شهید سعید غفاری https://shohud.ir/node/3382 ۴۷ _شهید محمدرضا کریمی سنجانی https://shohud.ir/node/5754 ۴۸ _شهید پناه بر خدا فلاحتی https://shohud.ir/node/4271 ۴۹ _شهید ابراهیم قنات https://shohud.ir/node/5473 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 بدون یک روز تعطیلی پا کوبید و سرش را پایین انداخت. دانه‌های عرق از پیشانی‌اش چکه می‌کرد. با صدایی که به زور شنیده می‌شد، گفت: قربان، درباره بمباران شهری کارخانه‌های اراک، که دیروز انجام شد، می‌خواهم به اطلاع برسانم که متاسفانه کارگران از امروز باز هم به محل کار رفتند. ✍️فرشته عسگری 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 42روز مانده تا ... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📌بخش پنجم شهدای بمباران پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۵ ۴۰ _شهید پرویز عباسی https://shohud.ir/node/3244 ۴۱_
📌بخش ششم شهدای بمباران پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۵ ۵۰ _شهید قنبر علی کربی https://shohud.ir/node/5753 ۵۱ _شهید سید جلیل هاشمی https://shohud.ir/node/5348 ۵۲ _شهید محمد نقی محتشم https://shohud.ir/node/1973 ۵۳ _شهید محمد مجیدی https://shohud.ir/node/1957 ۵۴_شهید غلامرضا محمدی https://shohud.ir/node/2267 ۵۵_ شهید قاسم محمدی https://shohud.ir/node/2280 ۵۶_ شهید محمدعلی محمود آبادی https://shohud.ir/node/2600 ۵۷ _شهید حبیب الله مددی کاهکش https://shohud.ir/node/2710 ۵۸ _شهید محمد مومنی https://shohud.ir/node/4838 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 ارثیه خانوادگی لباس را بویید. آرام روی چشم‌هایش گذاشت و گریست. تقه‌ای به در خورد. _ بابا زود باش! همه منتظر شما هستن. قلبش در سینه بی‌تابی می‌کرد و نای جواب دادن نداشت. می‌خواست برای آخرین بار، یک دل سیر، یادگار فرزندان شهیدش را به آغوش بکشد. لباس را پوشید. انگار آخرین بار بود که فرزندانش را در آغوش می‌کشید. حالا دیگر با حس و حال دیگری می‌توانست در مراسم تشییع فرزندش شرکت کند. پاورقی: تقدیم به شهید محسن فرهادی که در سال ۵۹ شهید شد و دو سال بعد برادرش حسین با همان لباس پاسداری درپنجم مرداد سال ۶۱ به شهادت رسید. پدر بزرگوارشان نیز با لباس پاسداری فرزندان شهیدش در مراسم تشییع شرکت کرد. ✍اعظم چهرقانی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۴۱روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
27.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش اومدی تو از سفر بابا ... 🕊 وداع جانسوز خانواده شهید در حسینیه عاشقان ثارالله هیئت رزمندگان اسلام پیکر مطهر شهید پس از ۳۰ سال با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی گردید 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 مراسم وداع توی حسینیه برگزار می‌شد. لحظه به لحظه جمعیت بیشتری می‌ آمدند. همه در تکاپو بودیم برای بهتر برگزار شدن مراسم. خانمی صدایم کرد: _ آقا! میشه یک عکس از ما بگیرید؟ به پشت سر نگاه کردم. با خودم زمزمه کردم که الان چه وقت این کارهاست؟! عکس با تابوت! _بله! بایستید. _این تنها عکس چهار نفره ما است... اولین و آخرین عکس شهید جعفر نوروزی با دخترش 💠💠💠💠 🥀شهید جعفر نوروزی؛ جانباز کربلای ۵، در ۵مرداد سال ۶۷ حین عملیات مرصاد اسیر می‌شود و عاقبت در عملیات جبل مروارید در سال ۶۹ به شهادت می‌رسد . پیکر مطهرش پس از سی سال در سال ۹۹ به وطن بازگشت. ✍فرهوده جوخواست 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 40روز تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📌بخش ششم شهدای بمباران پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۵ ۵۰ _شهید قنبر علی کربی https://shohud.ir/node/5753 ۵۱
📌بخش هفتم شهدای بمباران پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۵ ۵۹_شهید علی اکبر نامدار https://shohud.ir/node/3724 ۶۰_ شهید محمد اسماعیل نحوی زاده https://shohud.ir/node/3945 ۶۱_ شهید محراب نعیمی https://shohud.ir/node/4393 ۶۲_شهید زیاد علی وحدتی مقتدر https://shohud.ir/node/5048 ۶۳_شهید محمدباقر ولاشجردی https://shohud.ir/node/5290 ۶۴_ شهید ولی الله ولی خانی https://shohud.ir/node/5318 ۶۵_ شهید مسعود پارسائی https://shohud.ir/node/326 ۶۶_شهید فرج الله رضائی https://shohud.ir/node/2417 ۶۷_شهید مسعود مبینی https://shohud.ir/node/1935 ۶۸_شهید علیرضا مشیریان ۶۹_شهید سیدهاشم موسوی حصاری https://shohud.ir/node/4813 ۷۰_محمدعلی مهدوی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 جوان، شلنگ را گرفت روی باغچه و گفت: _ یادت نره به این رزهای سفید، چطوری آب بدی مامانی! اگه خیلی آب بخورن، می‌میرن. این بنفشه‌ها هم که خودت می‌دونی، خیلی ناز دارن. با آب‌پاش، خیلی آروم، سیرابشون کن. زن، کاسه آب را بالاتر گرفت . بغضش را فرو داد و گفت: -فرض کن من هیچی از باغبونی سرم نمیشه! خودت زود برگرد، بهشون برس. جوان خندید. شیر آب را بست و با دست تر، پاچه‌ی شلوار خاکی‌رنگش را تکاند: -دیگه قرارمون نبود، دمِ آخری اذیتمون کنی مامانی! عبارت "دمِ آخری" بند ِدلِ زن را از هم گسیخت. اشک روی گونه‌اش راه گرفت: -نگران این چند تا سبزه‌ی توی باغچه هستی، اون وقت، من، نگرانِ این دسته گلی که دارم می‌فرستم بره، نباشم؟! عملیات که تمام شد، زن دسته گلی را به جای جوانش تشییع کرد. ✍️مولود توکلی به یاد ۷۲ شهید مفقودالاثر اراکی عملیات رمضان ۱۳۶۱/۵/۵ که به جای پیکرهایشان، ۷۲ دسته‌ی گل از مسجد آقاضیاء‌الدین به سمت گلزار شهدا تشییع شد. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۹روز مانده ... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📌بخش اول شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۱_ شهید هاشم احدی https://shohud.ir/node/535 ۲-شهید حمید ادریسی فیجانی https://shohud.ir/node/886 ۳_ شهید حسین استاد مهدی عراقی https://shohud.ir/node/937 ۴_ شهید غلامرضا اسدی https: ۵_ شهید حسن اسماعیلیون https://shohud.ir/node/1222 ۶ _شهید اسماعیل اسماعیلیون https://shohud.ir/node/1231 ۷ _شهید غلامرضا امیدی https://shohud.ir/node/1622 ۸_ شهید حسین امیری هزاوه https://shohud.ir/node/2241 ۹_ شهید داوود امیری https://shohud.ir/node/2164 ۱۰_ شهید شعبانعلی ایبک آبادی https://shohud.ir/node/2485 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📚#داستانک مراسم وداع توی حسینیه برگزار می‌شد. لحظه به لحظه جمعیت بیشتری می‌ آمدند. همه در تکاپو بود
📚 مستقیم به سمت شهادت شب نوزدهم دی بود. قراربود عملیات کربلای ۵ انجام شود. منی که همیشه و همه جا یار جنگی آقا جعفر بودم، قول داده‌‌ بودم که در این عملیات هم تنهایش نگذارم؛ چون من در تمام آن سال‌ها روی جاده‌ها میان این همه توپ و تانک با او همراه بودم. آقا جعفر دستمالی نم‌دار روی صورتم کشید.گرد و خاک‌های عملیات قبل را از روی صورتم پاک کرد. بندهایم را محکم بست. با خودم فکر کردم چقدر خوشبخت هستم که پاهای آقا جعفر در من جای گرفته است. آقا جعفر آماده‌ی رزم شد. استوارتر از همیشه به سمت میدان نبرد حرکت کردیم. با رمز « یا زهرا » عملیات شروع شد. هر لحظه یکی از همرزم‌ها تیر می‌خورد و به عقب جبهه منتقل می‌شد. اشتیاق شهادت در تک تک حرکات و جنب و جوش‌های آقا جعفر به خوبی گویا بود. از هر سمتی، گلوله‌ای یا خمپاره‌ای به من و همرزمانم می‌خورد. در لحظه‌ای خمپاره از سمت راست، محکم به صورتم خورد. صدای « یا زهرا » ی آقا جعفر هر لحظه بلندتر می شد. دیگر نا نداشتم. همراه با آقا جعفر‌ به بیمارستان منتقل شدیم. همین خمپاره باعث شد پای راست آقا جعفر سه دوره در اهواز و شیراز و تهران جراحی شود. اما این پایان کار من و آقا جعفر نبود. برگشتیم جبهه. در سال ۶۷ عملیات مرصاد اسیر شدیم. با نقشه‌ای که دوستان کشیدند به چند ساعت هم نکشید که از دست دشمن فرار کردیم. در سال ۶۷ زندگی روی خوشش را به ما نشان داد. آقا جعفر ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دو فرزند بود. دوباره در سال آخر جنگ، در‌ عملیات جبل مروارید، بندهای رزم من را محکم بست‌. به سمت میدان نبرد حرکت کردیم. در این عملیات با رمز « توکلت علی الله » به دل دشمن زدیم. آقا جعفر دل در دلش نبود که نکند از همسفرانش جا بماند. گلوله‌ای سینه‌اش را شکافت و مستقیم به سمت شهادت پرواز کرد. باز هم این پایان همراهی من با آقا جعفر‌ نبود. سی‌ سال دیگر، بین آن خاک‌ها در سرما و گرما کنارش ماندم. تا اینکه سال ۹۹ آقا جعفر به آغوش خانواده‌اش برگشت و من ماندم و من... ⚜ به‌یاد شهید جعفر نوروزی ⚜ نرجس خوش‌گفتار 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۸روز مانده... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم جبهه رفتند هم جانباز شدند هم شهید شدند هم توی کارخانه هیچ وقت نذاشتند تولید تعطیل بشه خاطره جانباز آقای سجادی در مورد کارخانه آلومینیوم و مقاومت کارگران 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۷روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 بدونِ یک روز تعطیلی تصمیم گرفتند اقتصادم را فلج کنند. می‌دیدند من، پنج کارخانه بزرگِ هپکو، آلومینیوم، آذرآب، واگن پارس، ماشین سازی را در دل خود جای داده‌ام. می‌دیدند تولید کننده لوکوموتیو، پروژه‌های نیروگاهی و پالایشگاهی، تجهیزات ماشین آلات کشاورزی و حفاری هستم. می‌دانستند فرماندهان جنگی‌ام نیز با کمک بچه‌های مهندسی و کارگرم، لشکری ایجاد کرده‌اند، با نام لشکر مهندسی رزمی ۴۲ قدر. تصمیم‌شان را برای بیست و هشتمین بار، عملی کردند. بمب‌ها را روی سر مردم و کارخانه‌هایم سرازیر کردند. آن روز، پنجِ پنجِ شصت و پنج، زمانی که عقربه‌ها خواستند بر روی اعداد نه و ۴۵ دقیقه خستگی بیرون آورند، به قدری غافلگیر شدم که نه آژیری به صدا درآمد و نه برق قطع شد. چهار فروند جِت جنگی عراقی، در ارتفاع پایین فرزندانم را به زیر رگبار کالیبرهای خود گرفتند. ۸۷ نفر از فرزندان من_ اراک_ به شهادت رسیدند و ۲۹۰ نفر زخمی شدند. بچه‌های مهندسی‌ام، دشمن بعثی متجاوز را در نیل به اهدافش، که تخریب روحیه مقاومت و اختلال در اقتصادم بود، ناکام گذاشتند. آنها نه تنها عقب‌نشینی نکردند که حتی با هم‌بستگی و همدلی و بسیج شبانه، برای بازسازی صدمات وارده، زنگ کارخانه‌ها را ساعت ۷صبح روز بعد به صدا درآوردند. نام پنج کارخانه‌ام برای همیشه درتاریخ ماندگار شد، و روی مزار گلگون کفنانم نوشتند: _محل شهادت: کارخانجات اراک ✍: لیلا جوخواست 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۶روز مانده تا ... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 شکار تانک سعی کرد بذاق دهانش را جمع کند. می‌خواست لب‌های خشکش برای ثانیه‌ای تَر شود. نشد! آفتاب داغ می‌تابید. باران آتش شروع شده بود. باید در سنگرها می‌ماندند تا شب از راه برسد. تاریکی بعثی‌‌ها را کم بینا می‌کرد. چندباری طرح عملیات رمضان را مرور کرد. حالا که عملیات وارد فاز پنجم شده بود، باید بچه‌های گردان علی بن ابیطالب کاری می‌کردند کارستان. آتش لحظه‌ای قطع نمی‌شد. دلهره داشت. جان رزمنده‌ها در خطر بود. از سنگر بیرون زد. سرش را دزدید و فریاد زد: از سنگرهایتان بیرون نیایید. حرف‌هایش را تکرار کرد و امیدوار بود وسط این معرکه، صدایش به بچه‌ها رسیده باشد. آفتاب مهربان‌تر شد.کم کم غروب کرد. عقربه‌های ساعت روی ۱۰ ماندند. حالا وقتش بود. همه به صف شدند.جزئیات بازهم تکرار شد. باید خط را تثبیت می‌کردند. جلوتر از پاسگاه زید در مثلثی‌های سه و چهار، وقتی الحاق نیروها صورت می‌گرفت، چهره بعثی‌ها دیدن داشت. یکی به شوخی گفت: آقارحیم، اگه همین الان آب رومون بریزی گل شدیم. آقا رحیم به چهره‌ی بچه‌ها نگاه کرد. لب‌های خشک، سر و صورت خاکی آن‌ها به رویش خندیدند. راست می‌گفت. منطقه خیلی گرد و خاک داشت. لبخند زد. بچه‌ها حرکت کردند. آقا رحیم جلو می‌رفت و بقیه صف‌ها پشت سرش. به مثلثی‌ها رسیدند. تاریکی و طراحی عجیب و غریب این خاکریزها بچه‌ها را به اشتباه انداخت. می‌گفتند: مثلثی چهار هستیم اما نبودند! هوا میل به روشنی داشت. خورشید و بعثی‌ها با هم بیدار شدند. بارش آتش شروع شد. بی رحمانه می‌کوبیدند. همه چیز وارونه شد. بچه‌ها یکی پس از دیگری به زمین افتادند. باید عقب نشینی می‌کردند. باورش برای خیلی‌ها سخت بود. حقیقت تلخی که باید پذیرفته می‌شد. طبق دستور عد‌ه‌ای با پاهای بی رمق، تن‌های خسته‌شان را به عقب کشاندند. اما هرکسی که می‌توانست باید به شکارگاه می‌رفت. آرپی‌‌جی‌‌زن‌ها در پی شکار تانک‌ها چشمانشان برق زد. سر دزدیدند تا زمان مناسب با یک "یا علی" تانک را بزنند. آرپی‌جی به شکار می‌خورد اما آنقدر بدنه‌ی قوی‌ داشت که تکان نمی‌خورد. کسی گفت: چرخش را بزنید! در این هیاهو، بچه‌ها باز هم یکی یکی به زمین می‌افتادند. خون فواره می‌زد. بغض راه گلویشان را می‌بست اما به سرعت نفر بعدی آرپی‌جی را روی شانه‌هایش می‌گذاشت. نباید دستش می‌لرزید. هم رزمش کنارش جان می‌داد و او باید پرقدرت می‌ایستاد. نبرد ادامه‌دار بود. هرچقدر توانستند تانک زدند و یکی یکی عقب نشستند. باید فکری برای پیکر رفقایشان می‌کردند. باید آن‌ها را به عقب می‌آوردند، اما بعثی‌ها آب دستی را توی منطقه روان کرده بودند. منطقه را آب گرفت. دیگر کاری از کسی ساخته نبود. درمانده به سنگرها برگشتند. کسی توان لب باز کردن نداشت. چهره‌ها درهم فرو رفته بود. بق کرده گوشه‌ای نشسته بودند. پیکر خیلی از رفقایشان در خاک عراق جا مانده بود. جواب خانواده‌هایشان را چطور می‌دادند؟ شب از راه رسید. آقا رحیم بند پوتین سفت کرد و بدون کلامی رفت. کسی چیزی نپرسید. سکوت قوت گرفته بود. چند ساعت بعد با پیکر عزیزی برگشت. دل‌هایشان کنار شهدا جا مانده بود. اما می‌گفتند: صبر کن تا وقتش! آقارحیم تاب ماندن نداشت. باید تا جایی که توان داشت پیکرها را می‌آورد. سه شب این کار را تکرار کرد. فرصت تمام شد. باید به عقب می‌رفتند. دل‌هایشان را در منطقه قلاب کردند و برگشتند. آمار شهدا رسید. ۱۸۷ شهیدی که ۷۲ نفر آن‌ها مفقود شده بودند. خبر در شهر پیچید. همه از مثلثی‌هایی می‌گفتند که طرح اسرائیل بود. خبر پنج مرداد ۱۳۶۱ کمر مادران را خم کرد. پدرها مو سفید کردند. انتظار آن‌ها را از پا در‌می‌آورد. بچه‌های تعاون، فکری به سرشان زد. ۷۲ تاج گل تهیه کردند. سیل جمعیت به یاد بچه‌ها، آن‌ها را تشییع کردند. گل‌ها روی قبرهای خالی نشستند. چشم‌ها به انتظار ماندند تا سال۱۳۷۳. یکی یکی تلفن خانه‌ها به صدا درآمد. گل‌ها یکی پس از دیگری برگشتند. بعضی از آنان سال ۱۳۷۶ به خانه آمدند. اما هنوز تعدادی از خانواده‌ها انتظار آمدن عزیزشان را می‌کشند و امید دارند یک روز کسی خبری از همه‌ی وجودشان بیاورد; خانواده‌هایی مثل خانواده شهید حمید جهان‌پناه! ✍️ فرشته عسگری 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۵روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📌بخش اول شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۱_ شهید هاشم احدی https://shohud.ir/node/535 ۲-شه
📌بخش دوم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۱۱ _شهید رحیم آبایی هزاوه https://shohud.ir/node/84 ۱۲ _شهید عزیزالله آبایی https://shohud.ir/node/82 ۱۳ _شهید هادی آقاجانی https://shohud.ir/node/176 ۱۴ _شهید غلامحسین آنجفی مرزیجرانی https://shohud.ir/node/278 ۱۵ _شهید ابوالحسن برجی https://shohud.ir/node/2913 ۱۶ _شهید حسن برکوک تبار https://shohud.ir/node/2961 ۱۷_ شهید حسین برکوک تبار https://shohud.ir/node/2962 ۱۸ _شهید جواد پاکپور https://shohud.ir/node/368 ۱۹_ شهید حمید پرچمیان https://shohud.ir/node/439 ۲۰_ شهید علیرضا تاج آبادی https://shohud.ir/node/757 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 مرد دستش را به دیوار اتاقک تکیه داد تا بایستد. رو کرد به رفقایش که مثل خودش از نفس افتاده بودند: -مگه نگفتید همه جنازه‌ها رو دفن کردیم؟! پس این کف دست بدون آرنج، این مچ پای بدون ساق، این ساعد بدون انگشت چیه که اینجاست؟! همه سر به زیر انداختند. یکی آهسته گفت: - جا موندن. اونقدر تعداد شهدا زیاد بود که نتونستیم بفهمیم هر کدوم این‌ها، تکه‌پاره‌های تن کدوم یکی بوده. کسی پرسید: -حالا چه کار کنیم؟ مرد نتوانست بایستد. دست‌هایش را به زانوهایش تکیه داد و خم شد. بغضی که از صبح بارها فرو خورده بود، روی صدایش جاری شد: -همه رو در یک قبر دفن کنید؛ بدون نام، گمنام. ✍️مولود توکلی تقدیم‌ به مزار مطهری که در بمباران کارخانه‌های اراک در ۱۳۶۵/۵/۵ به نام شهید گمنام، پاره‌های تن چند شهید را در خود جای داده است. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۴روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📌بخش دوم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۱۱ _شهید رحیم آبایی هزاوه https://shohud.ir/node/84
📌بخش سوم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۲۱ _شهید محمد توسطی https://shohud.ir/node/1176 ۲۲_ شهید مهدی توکلی https://shohud.ir/node/1229 ۲۳_ شهید محمود جعفری https://shohud.ir/node/624 ۲۴_ شهید احمد چقایی https://shohud.ir/node/1553 ۲۵ _شهید ابوالقاسم حسنی https://shohud.ir/node/4165 ۲۶ _شهید سید حسین حسینی https://shohud.ir/node/4545 ۲۷ _شهید عباس خمیجانی https://shohud.ir/node/1169 ۲۸ _شهید حمید داودآبادی فراهانی (حمیدی نسب) https://shohud.ir/node/554 ۲۹ _شهید محمدعلی داودآبادی فراهانی https://shohud.ir/node/508 ۳۰ _شهید محمد علی صادقی https://shohud.ir/node/1889 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 دربست تا بهشت چهارمین روز مرداد ماه سال شصت و پنج بود. خانه یکی از اقوام، در تهران مهمان بودیم. رضا سرش را بلند کرد. گفت: _مامان، باید راه بیفتیم بریم، من باید فردا سرکار باشم. غروب که شد راه افتادیم.رسیدیم به اراک. آفتاب که طلوع کرد و خورشید با تارِ موهای طلایی بیرون آمد، چشم باز کردم. رضا و همسرم لقمه‌های پنیر را در دهان می‌گذاشتند و با هم گفتگو می‌کردند. لبخندهای رضا مثل همیشه، قند را در دلم آب می‌کرد. هر دو لباس پوشیدند. راه افتادند به سمت محل کارِشان، کارخانه آلومینیوم. همسرم در بخش تعمیرات کار می‌کرد و پسرم رضا در واحد حسابداری. صدای گوينده نیامد که بگوید: "توجه توجه ! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید،‌ اعلان خطر یا وضعیت قرمز است." صدای آژیر خطر هم بلند نشد. اما ناگهان دودِ غلیظی، آسمان آبی را پوشاند. صدای غرش هواپیماها به گوش رسید. نقطه‌ای روشن، بالاتر از تمام گلوله‌ها، دل آسمان را شکافت. خط سفیدی از خود به جای گذاشت. همهمه در محله پیچید: _بمباران شد! می‌گفتند که کارخانه آلومینیوم‌سازی را زدند. زیر لب دعا می‌خواندم. سراسیمه، با پای برهنه و دلی پر از آشوب تا منطقه شهر‌‌‌صنعتی دویدم. رنگ به چهره نداشتم. صدای به‌ هم خوردن دندانهایم را می‌شنیدم. می‌دانستم که واحد حسابداری را زدند. به فکر رضایم بودم. عده‌ای می‌گفتند که بچه‌های قسمت حسابداری می‌خواستند از کارخانه بروند بیرون، خلبان، بچه‌ها را با کالیبر به رگبار بسته. تعدادی شهید و عده‌ای مجروح شده بودند. چشمم افتاد به آقا مُسیّب، یکی از آشنایانمان . _آقا مُسیّب، از حسابداری چه خبر؟ سرش را پایین انداخت.قطره‌های عرق از پیشانی‌اش چکه می‌کرد‌. گفت: _ خواهر بیا بریم خونه . لحنش، فکرم را هزار‌ جا برد. آهی کشیدم. در ذهنم مدام این سوال مُرور می‌شد، یعنی بلایی سر رضایم آمده ؟ به خانه که رسیدیم، در حیاط را باز کردم. چشمم به شوهرم افتاد. زخمی شده بود. _حسن آقا!! پس بچه‌م کو؟ جواب داد: _ بیا بشین خانم، کمی حوصله داشته باش. هنوز که اتفاقی نیفتاده. بر آرزوهای مادری خودم، قلمِ سیاه کشیدم . فهمیدم به آسانی رضا را پیدا نمی‌کنم. بیمارستان‌ها را گشتیم، یکی پس از دیگری؛ ولیعصر و قدس را زیر پا گذاشتیم. آه و ناله‌ی مجروح‌ها، تمام بیمارستان را پر‌ کرده بود. هر‌ کس چیزی می‌گفت: _بردنش تهران. _نه، بردنش اصفهان. آفتاب، هم‌درد منِ مادر شد. چهره در هم کشید. غروب کرد. گمشده‌ام را پیدا نکردم. به خانه برگشتم. شب که شد، خواب چشم‌هایم را ربود. رضا به خوابم آمد. _ من زیر میزهای آلومینیوم‌سازی‌ام. چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟پاشو برو آلومینیوم سازی. از خواب پریدم. صدای الله اکبر فضای خانه را پر کرده بود. وقت نماز صبح بود. _حسن، پاشو! من را ببر آلومینیوم سازی. _ آخه حالا موقع رفتن به آلومینیوم سازیه؟! _گفتم منو ببر آلومینیوم سازی‌! رضا رو خواب دیدم! راه افتادیم. چشمم افتاد به ژیان رضا که در‌ پارکینگ آلومینیوم سازی پارک شده بود. _خانم تقوایی، نیا! این‌جا هیچی نیست. _آقای کریمی! من بچه‌م رو می‌خوام، یه ناخُنم که شده از بچه‌م پیدا کنم. همه شهیداشون رو پیدا کردند. _ یه نشونی بده. _ جوراب خال خالی سفید پاش بود، یه پیرهن چهارخونه تنش. برگشتیم توی محوطه. _ خانم تقوایی! رضا هیچیش این‌جا نیست. اگر می‌خوایی چیزی پیدا کنی، برگرد برو سردخونه. _ سردخونه رفتم، اما باشه یه بار دیگه هم میرم. سرمای گزنده سردخانه در سلول‌هایم دوید. _خانم تو چطور میای این گوشت‌ها رو به‌ هم می‌زنی؟ _دنبال بچه‌م می‌گردم حتی شده یه ناخنش. _مادر نشونی از پسرت داری؟ یادم افتاد وقتی از سربازی می‌آمد، برایم خاطره تعریف می‌کرد. پاهایش را به هم‌ می‌کوبید و با لبخند برایم احترام نظامی می‌گذاشت. می‌گفت: _این پام برات یادگاری می‌مونه. _رضا جان، اینطور نگو . این چه حرفیه؟! مرد از داخل سرخانه فریاد زد: _ما این جا یه پا داریم. ببینی، می‌شناسی ؟ _آره می‌شناسم. روی مچ پای راستش یه برآمدگی کوچک داره. _ باید قول بدی اگه راهت دادم، توی سرت نزنی، سر و صدا نکنی، داد و فرياد نکنی!! جلوتر رفتم . _ این همون پای راسته که برای ما مونده. با خودم زمزمه کردم: _ مامان برای همین مهمونی تهران رو نموندی. انگار جای دیگه‌ای وعده داشتی. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 تقدیم به رضا تقوایی شهید بمباران کارخانه آلومینیوم‌سازی اراک سال ۶۵/۰۵/۰۵ ✍لیلا جوخواست 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۳روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره همسر شهید پرویز عباسی از شهدای کارخانه واگن پارس که در پنج مرداد سال ۶۵به شهادت رسید. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📌بخش سوم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۲۱ _شهید محمد توسطی https://shohud.ir/node/1176 ۲
📌بخش چهارم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۳۱ _شهید محمد رضی دولت آبادی https://shohud.ir/node/1030 ۳۲ _شهید سیف الله ربیعی https://shohud.ir/node/1371 ۳۳ _شهید حجت الله رجبی هزاوه https://shohud.ir/node/1651 ۳۴_ شهید جمشید رستگاری https://shohud.ir/node/1896 ۳۵_ شهید عباس رفیعی https://shohud.ir/node/2787 ۳۶ _شهید حمید رضا زینعلی( زینلی) https://shohud.ir/node/1722 ۳۷_شهید سید مرتضی سجادی مرزیجرانی https://shohud.ir/node/1690 ۳۸_شهید فرزاد سفیدی https://shohud.ir/node/3486 ۳۹_شهید محمدجواد سگوندی https://shohud.ir/node/3973 ۴۰_شهید شهریار سلطانی https://shohud.ir/node/3986 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
📚 همه توی سالن جمع شدیم.تعدادی از کارکنان، راهی خط مقدم جبهه بودند.اشک از گوشه‌ی چشم‌هایم روانه بود. هرکدام از دوستان زیر گوشِ بچه‌ها زمزمه‌هایی داشتند: - التماس دعا. - شهید شدید ما رو هم شفاعت کنید! - به سلامت برگردید! با کاسه‌ی آبی پشت سرشان، بدرقه‌شان کردند. سکوت فضای سالن را پر کرد. کفش‌های کارم را به پا کردم.لباس‌های شخصی‌ام جایشان را به لباس‌های کار دادند. دستگاه‌ها را روشن کردم. اولی. دومی. سومی..یکی یکی صدای روشن شدنشان من را به حال و هوای جبهه می‌برد. صدای ماشین‌‌آلات کارخانه با صدای شلیک خمپاره‌‌ها و تیراندازی‌ها در هم آمیخت. یک دلم می‌گفت:《تو هم برو ،اینجا نمون.کار، همیشه هست》و یک دلم:《 کار من هم کمتر از اون‌ها نیست! محلِ کارم هم، میدان رزم دیگه‌ایه!》 دلم روشن بود که نام من هم به عنوان رزمنده ثبت می‌شود. در افکار خودم غوطه‌ور بودم که صدای مهیب انفجار همه‌ی سالن را به لرزه درآورد.برق‌ها خاموش شدند و سالن تاریک. صدای شکستن شیشه‌ها آمد. ضدهوایی‌ها شروع کردند به شلیک. دود و آتش بر دیوارها می‌ریخت. صدای ناله‌ی بچه‌ها بلند شد. من هم با موج انفجار به گوشه‌ای پرتاب شدم. کم‌کم تصاویر از جلوی چشم‌هایم محو شدند. حالا رزمنده‌ای بودم که در جبهه‌ای دیگر به آنچه دلم گواهی داد، رسیدم. من و ۳۹ نفر دیگر از همکارانم، در صبح یک روز گرم خدا، نه قصد جنگ داشتیم و نه حتی در صحنه‌های جنگ بودیم، اما با حمله هوایی دشمن به شهرمان، شهادت را در آغوش کشیدیم. 💠💠💠💠 تقدیم به شهید جواد اسدی و دیگر شهدای کارخانه واگن پارس اراک در ۶۵/۵/۵ ✍فرهوده جوخواست https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بزرگترین نبرد زمینی دفاع مقدس بعد از جنگ جهانی دوم : دلاورمردان شهرم در لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب در مرحله پنجم عملیات رمضان، پای دشمن بعثی را از غصب این آب و خاک در منطقه راهبردی پاسگاه زید قطع کرده‌اند. این عملیات در بازه زمانی ۲۱ تیر تا ۷ مرداد به طول انجامیده است. ۱۸۷ همشهری‌ام برای رسیدن به این آرمان به آسمان پر می‌کشند. پیکر ۷۲ نفر از این همشهری‌های آسمانی‌ام باز نمی‌گردد. در پنجمین روزِ پنجمین ماه سال ۶۱، ۷۲ دسته‌ گل به جای پیکرهای نیامده، روی دست‌های مردمان شهرم، تشییع می‌شود. در همین عملیات، ۳۲۰ نفر از رزمندگان جانباز و ۳۲ نفر نیز اسیر شدند. 🗓۱۳۶۵/۰۵/۰۵ 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 32 روز تا ..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
📌بخش چهارم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۳۱ _شهید محمد رضی دولت آبادی https://shohud.ir/no
📌بخش پنجم شهدای عملیات رمضان پنجِ پنجِ سال ۱۳۶۱ ۴۱_ شهید محمود سلطانی https://shohud.ir/node/3994 ۴۲ _شهید محمدرضا شکروی https://shohud.ir/node/2448 ۴۳ _شهید احمد شموسیان https://shohud.ir/node/2688 ۴۴_ شهید منصور شیخی مهرآبادی https://shohud.ir/node/3043 ۴۵ _شهید ناصر شیرشاهی https://shohud.ir/node/3158 ۴۶ _شهید احمد صالحی ابراهیم آبادی https://shohud.ir/node/2229 ۴۷ _شهید عقیل صالحی مرزیجرانی https://shohud.ir/node/2301 ۴۸_ شهید حسن طاهری https://shohud.ir/node/3028 ۴۹ _مصطفی طهماسبی https://shohud.ir/node/3451 ۵۰_ شهید سید حمید طیبی https://shohud.ir/node/3458 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj