eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
معلم نمونه ✨ عباس هادی با ابراهيم صحبت کردم. حرف هاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود. ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نمي دادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع مي خنديد. به موقع جَذَبه داشت. . 🌸🌸🌸🌸 زنگ هاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع مي شدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج مي شد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد. فرامــوش نمي كنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروه هاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آن ها را به مسجد دعوت كرد. 🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 🥀 هر طرف که می‌نگری شهیدی را می‌بینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه می‌کنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان, حس می‌کنی که در وجودت چیزی در هم می‌ریزد! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌱🦋 @parastohae_ashegh313 🦋🌱
📚داستاݧ شهدایی ❤❤️ ￿ چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم  مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو   _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن ) دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم سریع حاضر شدم  نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 سنم و یکم برده بود بالا با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار خندم گرفت مثل این فیلما 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 چادرمو مرتب کردم  وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم ب جناب خواستگار ک رسیدم کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون   آقاےسجادے❓❓❓❓😳 ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕 ینی این اومده خواستگارے من❓ واے خدا باورم نمیشہ چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم   مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود اما چاره اے نبود باید میرفتم ..... ◀️ ادامـــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @parastohae_ashegh313
🥀 پشت خاکریز می رفتم تا عکس بگیرم که یک لحظه در فاصله ای نزدیک پس از صدای انفجار ، خاک و دود زیادی بلند شد . تا نگاه کردم پسرک را دیدم . چهره معصومش را دود و غبار گرفته بود . به گونه ای که ترکش های صورتش هنوز آشکار نبود . گویا دنبال کسی می گشت . صدای حسین حسینش را شنیدم و به طرفش دویدم . بی اختیار دکمه دوربین را فشار دادم . آنی به زمین افتاده و سرش در دامنم قرار گرفت . به معبودش پیوسته بود صورت خون آلودش را بوسیدم و دیگر اشک امانم نداد . عکاس : سید مسعود شجاعی طباطبایی عملیات کربلای یک _ منطقه مهران ✒️ ★᭄ꦿ↬ @parastohae_ashegh313
بدانیـــــــد!☝ اسلام تَنها راهِ نجات و سعادتِ ماست🛣 همیشه به یادِ خُد باشید و فرامین خدا را عمل کنید! پشتیبان و از تَهِ قلب مقلد باشید! اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راهِ سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیتِ حسینی و زینبی بیابید و رسالتِ آنها را رسالتِ خود بدانید و فرزندانِ خودرا نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل برای اسلام ببار آیند! بخشی از وصیت نامه 📝 ♡﴾ @parastohae_ashegh313 ﴿♡   ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
رفقــــاے همیشــہ همراه💚🍃 ممنون بابت حضور گرم و پرمهرتون🍃🌱 🌷 🦋 🦋🌱🦋 😇 ⚡ یاعلـــــــــی✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ❤️ پروردگارا، جز شراب وصال تو چیز دیگری عطش مرا نمی‌ڪاهد و جز به دیدار تو چیزی دیگر عشق مرا خاموش نمی‌ڪند و جز دیدن رحمت تو در این ڪار اشتیاق مرا سیر نمی‌سازد. 🌹 متولد اصفهان به سال 1343، محل شهادت به سال 1365 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می‌شود. 💝 💝 @parastohae_ashegh313
معلم نمونه عباس هادی با حضور چند تن از دوســتان انقابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش و پاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود! ســال تحصيلي 95-85 آقــاي هادي به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد. هر چندکه سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر 95 حكم اســتخدامي ابراهيم برای منطقــه 21 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كاس برود. . 🌸🌸🌸🌸 درآن سال مشغوليت هاي ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باســتاني وكشتي، مســجد و مداحي در هيئت و حضور در بســياري از برنامه هاي انقابي و...که براي انجام هر كدام از آن ها به چند نفر احتياج است! @parastohae_ashegh313
...🚗آنجا که رسیدیم صفیه خانم همسر آقا مهدی داشت ساک ایشان را مرتب می کرد🧳 من که همیشه آقا مهدی را در لباس بسیجی دیده بودم از لباس سپاهشان در ساک تعجب کردم🤔 پرسیدم چه عجب !!آقا مهدی لباس سپاهشان را میبرند ؟؟ صفیه خانم لبخند زنان جواب داد آخه اقا مهدی با امام دیدار دارند 🥰 از خودش پرسیدم: راستی فرمانده، از امام رضا علیه السلام چه خواستین؟؟؟😇 خیلی آرام و متین با تبسم همیشگی اش گفت😊 سه چیز 🍃 سلامتی امام❣️ پیروزی اسلام✌🏻 یکی هم برای مهدی باکری شهادت اما....🌷 آقا مهدی شهادت که دیگه اما واگر نداره....؟😟 اقا مهدی گفت اره درسته اما از خدا خواستم اگر شهید شدم 🌱حتی یک وجب خاک هم به نام من اشغال نشود🌷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
📚داستان شهدایی ❤❤️ ￿ ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد  سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من من دانشجوے  عمران بودم اونم دانشجوے  برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید  راهشو کج میکرد  منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت..... 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد این کاراش حرصم میداد  فکر میکرد کیه❓❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم  غرق در افکار خودم بودم ک با صداے مامان ب خودم اومدم اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم   مامان با تعجب نگام میکرد 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد  سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود  حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا حسابے آبروم  رفت پیش خوانوادش برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم آقاے سجادے بفرمایید از اینور انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓ بلہ بلہ معذرت میخواهم خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ... ◀️ادامــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @parastohae_ashegh313
🍃نمے‌شناسمِ‌تـان امّـــــــــــا در این قاب تصــویر، نگاه‌تـان خیلـے آشناست اینقدر ڪہ دلتنـگ‌تان مے‌شوم💔 ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم.... 🌺 @parastohae_ashegh313🌺
🌀مـرحـوم حـاج اسمـاعیـل دولابی: ❤️هـنگامـی کـه بـه یـادِ امـام حـسـین(ع)مـی افـتـید تـردیـد نـداشته باشـید کـه آن حضـرت هـم بـه یـادِ شـماسـت... 🤍 💚 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💚 وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💚 وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💚 وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن @parastohae_ashegh313
https://pay.eitaa.com/?link=FS2ZH جهت کمک به برنامه های شهدا میتوانید از طریق لینک اقدام فرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ 🌕 خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بی‌خبری نمانیم. 💥خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم. ⚡️ خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن  که برای تو برود. ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
دبير ورزش خاطرات شهيد رضا هوريار ارديبهشت سال 9531 بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك مي دانستم. 🌸🌸🌸🌸 حالا اين آقا مي خواد...! گفتم باشــه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي مي كنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويس ها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهســته زد. امتيــاز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . مي خواست ضايع نشم. عمداً توپ ها را خراب مي كرد! @parastohae_ashegh313