eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 بخشی از تکاندهنده که گویا برای حال‌وهوای امروز ما و لزوم عدم انفعال در نوشته شده است: ‼️ "بگذار بگویند حکومت دیگری بعداز حکومت علی(علیه‌السلام) به نام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا... سرنگون شد! ما از سرنگونی نمی‌ترسیم، از انحراف می‌ترسیم!" ✍ در رثای این شهید والامقام نوشتند: 🔰"درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوارترین روزها مخلصانه‌ترین اقدام‌ها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد، یادش به خیر و روحش شاد" @parastohae_ashegh313
مــن و ایــران تــوی یــک مدرســه درس می خواندیــم. او کلاس پنجــم می رفت و من کلاس اوّل. مدرسۀ ادب، فاصلۀ چندانی با خانۀ ما نداشت. هرروز روپوش طوسی مدرسه را می پوشــیدیم، مامان روی ســر من یک روبان ســفید خوشــگل می بســت که شــکل پروانــه بــود، ایــران هــم روســری می پوشــید، دســتم را تــوی یک دســت و کیــف چرمــی اش را تــوی دســت دیگــر می گرفــت و از محله مان،کوچۀ برج1 راه می افتادیم، از کنار «چشمه کبود» رد می شدیم و آن طرف «پل مراد» به «مدرسۀ ادب» می رسیدیم. ساعت ده که می شد، ایران از توی کیفش، نان و پنیر و سبزی یا گردویی که مامان گذاشته بود، درمی آورد و با لذّت تمام می خوردیم. به این لقمه های دراز که حکم یک وعدۀ غذا را داشت، «لقمه قاضی» می گفتیم. از مدرسه، معلّم و مشق خوشم می آمد و سرکلاس شش دانگ حواسم به حرف های معلم بود. یک بــار ســر کلاس، یکــی از بچه هــا از معلممان ســؤال کرد: «چــرا بال پروانه ها می ســوزه؟» خانم معلم جواب داد: «چون از نور، خوشــش می آد، دوســت داره اون قدر دور شمع یا چراغ بگرده که بسوزه!» از این حرف دلم شکست و گریه ام گرفت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
وقتی به خانه برگشــتم، می خواســتم از مامانم بپرســم که چرا اســم من را پروانه گذاشتید کهپ درما زس رویس آمد.پ درمر انندۀم اشینس نگینب ود.م اه به ماه نمی دیدمش، خیلی دلتنگش می شدم. دیدن او پس از مدّت ها، غم و غصۀ داشتنِ اسم پروانه را از دلم برد و فراموش کردم که از مامان دربارۀ اسمم بپرسم. آقــا صدایــش می کردیــم. یــک آقــای مهربان که هیچ وقت دســت خالی از ســفر نمی آمد، به محض اینکه می رسید این جمله را می گفت: «شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمع ان» اسم پروانه را که می آورد، حظ می کردم و دلم غَنج می رفت. یکی یکــی بغلمــان می کــرد و بــه هرکــدام ســوغاتی را کــه از خرمشــهر آورده بود، می داد که بیشتر اسباب بازی و لباس بود. هرچقدر برای ما سوغاتی و خوراکی آورده بود به همان مقدار را کنار می گذاشت و می داد به مادرم، می گفت: «اینم سهمِ گوهرتاج و بچه هاش. فردا بهشون بده.» «گوهرتــاج» عمــه ام بــود کــه بــا بچه هایــش منصــور، اکرم، حســین و اصغر طبقۀ پاییــن مــا زندگــی می کردنــد. البتــه حیــاط 0001 متریمان آن قدر بزرگ بود که دو خانوادۀ دیگر آن طرف حیاط و باغچه، مستـأجرمان بودند. پدرم رانندۀ دست ودلبازی بود. به مستأجرها سخت نمی گرفت 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
علامه سید علی قاضی فرموده بودند کسی که همیشه به نماز اول وقت اهمیت میدهد اگر به مقامات عالیه نرسید، آب دهان در صورت من بیاندازد. 🌹 ابراهیم همیشه و همه جا به نماز اول وقت اهمیت میداد و راز ماندگاری او را در همین مطلب باید جستجو کرد @parastohae_ashegh313
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه - بیست وهفتم هرروز توی سپاه زنجان، داستانی درست می کردند ، همه شان را اخراج کردند.خبرش که به گوش آقا مهدی رسید، آوردشان لشکر. باهاشان یک گردان خط شکن تشکیل داد که توی عملیات ها خیلی به درد لشکر خوردند. بیشترشان هم شهیدشدند. - بیست و هشتم سوارموتور گازی شدو رفت مسجدنزدیک مقرسپاه رای بدهد، یکی از مسئولین شناختش ، از جا بلندشدو معرفی اش کردبه بقیه . رای اش را که انداخت توی صندوق، خدا حافظی کردبرود، تا دم دربدرقه اش کردند و پرسیدند((وسیله داری؟)) نگاه شان افتاد به موتور گازی بیرون مسجد، خندیدوگفت((این هم برای داداشم مجیده.)) مات شان برده بوداز این همه سادگی یک فرمانده لشکر. ✍🏻 نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
« را رها نکنید👌🖇.» ✳️ ایشان قبل از هرجایی که بودند و اذان می‌شنیدند، خودشان اذان می‌گفتند و همان‌جا نماز می‌خواندند. ❗️ بعضی از وقت‌ها در مراسمات عروسی که تازه در انجام می‌شد، آقا می‌دانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند، ✅ آنجا می‌رفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع می‌کردند، گفتن و جو را عوض می‌کردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت می‌بردند و گوش می‌دادند. !❭ 💚@parastohae_ashegh313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاجت گرفتن خانواده مسیحی از امام زمان ارواحنا فداه در مسجدِ مقدس 📌 برادرِ به طور اتفاقی به جمکران میرود و میگوید: یا صاحب جمکران... @parastohae_ashegh313
روحش شاد او که میگفت: باید صد در صد وجودت رو برای امام زمان (عج) خرج کنی؛آقا “یارِ نیمهِ تمام ” نمی پسندد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۳۱ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، 🌹 اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، 🌹 بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم مْ @parastohae_ashegh313
🕊پِلاڪ‌راازگردنت‌درآوردی گفت:ازڪُجاتورابشناسند؟! گفتی:انڪہ‌باید‌بشناسد میشناسد! :))🤍 @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_‌زین‌الدین #قسمت- بیست وهفتم هرروز ت
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - بیست ونهم داوطلبانه آمده بودندخط پدافندی پاسگاه زید . ماه رمضان توی هوای گرم تابستان ، نهضت سوادآموزی با دو سه تا کلاس راه افتاد. دوره که تمام شد۳۵-۳۰نفر بی سواد، باسواد شدند و اولین بار از خط مقدم برای خانواده های شان نامه نوشتند. باز تاب زیادی پیدا کرداین کار ،آقامهدی گفت((یه مراسم بگیر؛می خوام از این دو سه تا معلم تجلیل بشه.)) خودش آمد توی مراسم . سخنرانی کرد برای رزمنده ها. معلم های نهضت را هم حسابی تحویل گرفت واز طرف لشکر هدیه دادبه شان. -سی ام ترکش خورد شیلنگ بیل میکانیکی و بیلش از کار افتاد. همان طوری بلا استفاده مانده بود، جلوی خط دشمن آمد توی سنگر وگفت((این بیل قراره همین جا بمونه تا آهن پاره بشه؟))همان شب رفتیم سروقتش ، خودش هم آمد، هر جوری بود شیلنگ را عوض کردیم . تا صدای دستگاه بلندشد خمپاره بود که کنارمان خورد زمین، با هزار سلام وصلوات آوردیمش عقب. آقا مهدی راضی بود. توی تاریکی هم می شد فهمید چقدرخوشحال شده . ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
🌱همیشه آیه‌ی وَ جَعَلْنا... را زمزمه می‌کرد ‌گفتم: آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست نگاه معناداری کرد و گفت: ★دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره...؟! @parastohae_ashegh313