eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۵۶ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم ْ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🗓 ۳۱ خرداد یکی از عجیب ترین انسان های تاریخ بشریت و از بنیانگذاران جبهه مقاومت و حزب الله لبنان، گرامی باد. 🌹شهیدی که مانند در سراسر این کره خاکی شبیه هیچ کس نبود. قرار بود که وقتی شهید آوینی از سفر فکه برگشت در خصوص شهید چمران یه مستند بسازه اما خواست خدا این بود که سید در فکه آسمونی بشه و تو بهشت همنشین دکتر بشه 🔸و حالا این شهید چمران است که در غیاب راوی «روایت فتح»، روایت شهادت خود و لحظات آخر عمرش را با صدای خویش به ما می گوید! به همراه فیلم لحظه شهادت شهید در شادی ارواح پاک ومقدس شهدا @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت-
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - پنجاه و هفتم حق الناس برایش شوخی بردار نبود. وقتی لشکر رفت سمت غرب مقرمان توی یک کشتارگاه صنعتی بود. نیروها را که مستقر کردیم گفت((مسئولیت مقر با شما، این جا مرغداریه ، تجهیزاتش رو هم تازه نصب کردن . مبادا کسی دست به چیزی بزنه . حواست جمع باشه . اگر اتفاقی بیفته شما رو مسئول می دونم.)) ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
💍حاج اکبر نسبت به جوانان آماده‌ی ازدواج مجرد خیلی اهتمام داشت... بعضی مواقع به شوخی می‌ گفت: من چهل تا داماد دارم. چون واسطه ازدواج چهل نفر شده بود. با خانمش صندوق خیریه‌ی ازدواج تشکیل داده بودند تا ازدواج های آسان را ترویج کنند. در فرازی از اش آورده بود: از ثلث مالم ۲۵ هزار تومان به دختری در فامیل که قصدِ ازدواج دارد بدهید. اگر کسی در فامیل نبود، آن را به غیر فامیلی که قصد ازدواج دارد بدهید. ♦️فرمانده‌یگان‌دریایی لشکر۱۷ علی‌ بن ابیطالب @parastohae_ashegh313
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح پاک شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم بین ما و شهداء فاصله بسیار نبود. ✍ استاد فقیهی اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🤲💐 @parastohae_ashegh313
🦋 من و حمید به کمترین چیزها راضی بودیم . به همین خاطر بود که خریدمان، از یک دست آینه وشمعدان و حلقه بالاتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! 🌷گفت: کیو گول می زنیم، خودمون یا بقیه رو؟ اگر قراره مجلسمون رو این طوری بگیریم، پس چرا خریدمون رو اونقدر ساده گرفتیم؟! مطمئن باش این جور بریز و بپاش ها اسرافه و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم. 🔷با این که برای مراسم، استاندار، حاکم شرع وجمعی از مسئولین کرمان آمده بودند، نظرش تغییری نکرد وهمان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد! 🌷حمید می گفت: شجاعت فقط توی جنگیدن و این چیزها نیست . شجاعت یعنی همین که بتونی کار درستی رو که خلاف رسم و رسومه، انجام بدی. راوی : ❥‹@parastohae_ashegh313
🔴‌ امام خمینی (ره)، ۱تیر۱۳۶۰: [چمران] با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. 🔹‌ سالگرد شهادت شهید مصطفی چمران شهید دکتر 🕊🌹 @parastohae_ashegh313
زمستان رفته بود، از نوک قندیل های سفید و بلوری که از زیر شیروانی آویزان بودند، آب روی آسفالت می افتاد. آفتاب وسط آسمان بود امّا زورش به یخ ها نمی رســید.من و حســین از روی تــراس خانــه بــه محوطــۀ چالــۀ قــام دیــن نگاه می کردیم. دل و دماغ چیدن سفرۀ هفت سین را نداشتم. رادیو، سرودِ «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را می خواند و من برای زینب 02 روزه ام، بغض می کردم. اردیبهشت ماه سال 8531، حسین از تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در استان همدان خبر داد و گفت: «سپاه در حال حاضر فقط در تهران تشکیل شده و ما اولین سپاه استانی تو سطح کشوریم که اعضای تشکیل دهنده ش بچه مســلمون های انقلابــی و مبــارز هســتن. و نکتــۀ جالــب این کــه، فرمانده مــا یه زنه. زنــی بــه اســمِ طاهره دبــاغ کــه 7 تــا دختــر داره و یه پســر. اون یه چریکه که ســال ها شکنجه های زندان ساواک رو تحمل کرده، مدّت ها برای آموزش نظامی به لبنان و فلســطین رفته و قبل از پیروزی انقلاب در ایام تبعید امام با ایشــون در دهکدۀ نوفل لوشــاتو پاریــس بــوده و ایــن شــیر زنِ باتجربــه، امــروز بــا حکم مســتقیم امام به همدان آمده تا سپاه را فرماندهی کنه.» ســاختمان ســپاه در محل پیشــاهنگی در ســاختمانی دو طبقه بود که در طبقۀ بالا، خواهران سپاهی و در طبقۀ پایین برادران بودند. حسین شیفتۀ مرام و ادب و اخلاص همکاران سپاهی اش بود. و بیشتر از همه از فرمانده عملیات سپاه یاد می کرد. می گفت: «اسم شناسنامه ای ما خیلی شبیه هم هستن؛ حسین شاه کوهی و حسین شاه حسینی اما من کجا و اون کجا. هر روز صبح جارو برمی داره، از سر خیابــون پیشــاهنگی تــا وســط خیابــون رو جــارو می زنه و می گه زیــر پای این مردم شریف، باید تمیز باشه. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
احســاس روزهایی رو داشــتم که تو ایام محرمِ هر ســال، پابرهنه می شــدم و توی خیابون عزاداری می کردم. احساس خوبی بود. دنبال کفش ها نگشتم. تمام مدّت روز، پابرهنه بودم. تا به بهشت زهرا رسیدم.» حسین از حلاوت تاول ها به گونه ای شیرین تعریف می کرد که به حال او غبطه خــوردم. او از ســخنرانی پرشــور امــام در بهشــت زهرا تعریــف کــرد و از آشــنایی بــا جوانــی نوزده ســاله بــه اســم محمــود شــهبازی کــه اصفهانــی بــود و از طرف دانشجویان دانشگاه های تهران، مسئولیت سازماندهی جوانان و دانشجویان را برای امنیت بهشت زهرا به عهده داشت. هنــوز زخــم تاول هــا خوب نشــده بود که حســین دوباره آهنــگ تهران کرد. این دفعه با آیت الله مدنی و دکتر باب الحوائجی و یک ماشین پر از اسلحه. وقت رفتن حسین یک جمله گفت: «کار شاه تمومه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
قای شاه حسینی یه همافر انقلابی بوده که با بقیۀ بچه های سپاه، یه بهشت کوچولو توی ساختمون پیشاهنگی درست کردن و اسمش شده ســپاه.» حســین هــر روز یــک مطلــب تــازه از ســپاه می گفت که مــن به حال او و بقیه حسرت می خوردم. پیشنهاد دادم که عضو بخش خواهران سپاه شوم. او هم استقبال کرد. با اینکه می دانست باردارم، فقط تأکید کرد که آموزش های نظامی ســنگین انجام ندهم. ســپاه تازه تأســیس همدان ۳۷ عضو در قســمت برادران داشــت و ۲۵ نفر در قســمت خواهران که همه به جز من مجرد بودند. آموزش فشــردۀ نظامی، در زمســتان ســرد و یخبندان کوهپایۀ الوند و جایی که بــه درۀ گــرگ معــروف بــود، شــروع شــد. درۀ گــرگ به یک تبعید گاه در ســیبری بیشتر شبیه بود تا یک اردوگاه آموزشی. تا چشم کار می کرد برف بود و برف. و می توانستیم تصور کنیم گرگ هایی را که تا پشت سیم خاردارهای دورِ اردوگاه می آمدنــد. خواهــران از همــان بــدو ورود، می خندیدند و می گفتند: «بیخود که به اینجا نمی گن درۀ گرگ، اینجا فقط گرگ دووم میاره، خدا به دادمون برسه.» دختــرِ خانــم دبــاغ، یکــی از اعضــای این گروه بود. همۀ خواهران می دانســتند که متأهلم. اما او هم که از بقیه به من نزدیک تر بود، نمی دانست که باردارم. حتم داشــتم که حســین هم هیچ سفارشــی به مربیان ســخت گیر آموزشی نکرده اســت. هر چهار مربی از دوســتان نزدیک او بودند؛ علی شادمانی،جمشــید ایمانی، محمد بهنامجو و اسدالله طهماسبی. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝به محل استراحتمان که رسیدم بیشتر احساس خستگی کردم . همان طور که توی چادر دراز کشیده بودم خوابم برد . صبح که برای نماز بلند شدم جواد را ندیدم . او از شب تا سحر با خدای خودش مناجات کرده بود . مثل مناجات های ماه رمضان سال قبل « خدایا ما را در این ماه به فیض کامل برسان » . 🌷منظورش این بود که شهید بشود . حتی برای رسیدن به آرزویش تصمیم داشت به سوریه برود و مدافع حرم باشد اما اجازه اش ندادیم . این بار انگار به آرزویش رسیده بود چرا که چند ماه بعد ماه رمضان شد و در همان شروع ماه خدا به فیض کامل رسید و شهید شد !  🌹شرط شهید شدن ، شهید بودن است برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری ْ @parastohae_ashegh313
💔 ذی الحجه که از راه میرسد دل، هوایی میشود هوای قدم زدن در پاک ترین نقطه زمین ما اینجا دل را پرواز می‌دهیم ولی شهدا... آه از شهدا که "عند ربهم یُرزقونند" از تمامی خوبی‌ها و زیبایی‌های دنیا که برای ما حسرت است، نصیب برده‌اند و چرا چنین نباشد؟ وقتی شهدا با خدا بر سر جانشان معامله کرده‌اند... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۵۷ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313