فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
#شهیدمطهری
◾️ کاری که دشمنان امام حسین(علیهالسلام) از انجام آن عاجز ماندند ولی برخی دوستانش انجام دادند!
#محرم #امام_حسین
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فتح خون 4.mp3
5.92M
#کتاب_صوتی 🎧
📕فتح_خون
قسمت 4⃣
#شهیدسیدمرتضیآوینی
#اللهمعجللولیکالفرج
•┈┈•❀🌹❀•┈┈•
قسمت3👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27976
#شهیدعلیرضا_محمودی_پارسا
💌در وصیت نامه اش نوشت:
پناه میبرم به خدا از اینکه برای نماز شب بیدار نشدم،
از اینکه سیر بودم و به یاد فقرا نبودم،،
از اینکه سخن بیهوده گفتم،
از اینکه منتظر بودم تا به من سلام دهند،
از اینکه...
🌹شهدا رفتند به سادگی
ما ماندیم وزرق وبرق روزگار
#شبتونآرامبایادشهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
✳️ با سلام و عرض ادب و احترام خدمت اعضای محترم کانال #شهدایگمنام
🔰 به اطلاع میرساند
دو #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
( به نیت ظهور به نیابت از شهدا )
ان شاالله از ۸ مرداد تا ۱۶ شهریور به صورت همزمان در کانال برگزار میشود.
✅ بزرگواران در یک یا هر دو چله میتوانند شرکت کنند .
✅ چله هر روز در کانال یاداوری میشود.
《 ان شاالله حاجت روا و عاقبت بخیر باشید》
♻️ لطفا به دوستانتان هم اطلاع دهید.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۹۵
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
4_6023612098435615792.mp3
11.05M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵روایت اول:
فردای روز واقعه...
#صباحا_و_مساء
#اللهمعجللولیکالفرج
✧════•❁🌹❁•════✧
✅ اولین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
@parastohae_ashegh313
طلبه شهید حمید سلیمانی ارادت عجیبی
به حضرت زهرا (س) داشت 🥀 شبی
نیمههای شب از خواب بیدار شدم .
میخواستم وضو بگیرم که حمید را دیدم
او هم مهیای وضو گرفتن است .
مرا که دید بدون مقدمه : گفت چرا ما به
حضرت زهرا (س) محرم نیستیم ؟😔
گفتم : اراده خداوند چنین است.
گفت : آیا اراده خدا بر این است که ما
تا آخر بسوزیم؟ در حالی که خدا لطیف
است🕊
این جوری نیست که ما تا به آخر در
این غم بمانیم و بسوزیم من تحمل
ندارم . میخواهم از خودم به خدا شکایت
کنم😞
این را گفت و مشغول وضو شد . و پس از آن به نماز شب ایستاد 🥀 در قنوت نماز به فارسی درد و دل میکرد و اشک می ریخت .
شهید حمید سلیمانی خیلی کم حرف بود . ولی مرتب به بچه ها توصیه میکرد که اگر می خواهید به جایی برسید باید به حضرت زهرا (س) متوسل شوید و ایشان را رها نکنید🍃
می گفت : حضرت ابوالفضل (ع) ، فاطمه
زهرا (س) را دید که جرأت کرد به امام حسین
بگوید یا آخاه ادرک آخاک و بعد هم شروع
میکرد به گریه کردن💔
او فقط موقع خواب ساکت بود و گرنه در طول روز دائم الذکر بود🙂
🥀#شهید_حمیدسلیمانی
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا🌹
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهدایمدافعحرم🕌
🌷شادی_روح_شهدا_#صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌱 سجده نجات بخش 🕊
💠 شهید سید عبدالله برقعی 💠
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌱 سجده نجات بخش 🕊 💠 شهید سید عبدالله برقعی 💠 @parastohae_ashegh313
🍃
در عملیات فتح المبین ، ما در گردان مالک اشتر تیپ حضرت رسول (ص) بودیم🙃
فرمانده ما شهید شهبازی از دانشجویان بسیار مخلص بود . قرار بود گردان شبانه عراقی ها را دور بزند . ما در منطقه ای که تپهای بود حرکت کردیم ولی هرچه رفتیم به هدف نرسیدیم 😞
تا این که راه را گم کردیم فرماندهان هر چه کردند راه را پیدا نمی کردند . ساعتی می رفتیم و وقتی نتیجه ای نمیگرفتیم 😔 می نشستیم بچه ها چنان خسته شده بودند که به محض نشستن خوابشان میبرد برای همین بعضی مراقب بودند تا خواب رفته ها را بیدار کنند که جا نمانند ✨
در بین ما یکی از بچه ها بود به نام سید عبدالله برقعی که خیلی فعال بود . مسئولیت او فرمانده دسته بود🍃
ایشان قبل از عملیات در توسلات خیلی قوی بود 🕊
آن موقع با این که دهه فاطمیه هنوز جا نیفتاده بود اما او برای حضرت زهرا (س) مراسم می گرفت روضه میخواند و خلاصه حال عجیبی داشت به طوری که در بین بچه ها شاخص بود💔
خیلی با اخلاص در امور گردان خدمت و فداکاری میکرد از جمله ارادت های او به اهل بیت این که او چادری داشت که چند نفر را در آن جا داده بود 🥀
شهید تقی شرعی ، سید محمد موسوی اهل تهران ، شیخ حسن محرابیان و علی قاری که همگی به جز خود سید عبدالله برقعی طلبه بودند✨🍃
این چند نفر همگی هیئتی بودند و دائم مشغول توسل و روضه و مراسم بودند🕊
یکی از کارهایشان این بود که گاهی همین پنج شش نفر در چادرشان مشغول عزاداری می شدند این کار آنها به قدری رواج داشت که چادرشان را بین بچه ها معروف و شاخص کرده بود 💙🌿
به خصوص که خود سید عبدالله فوق العاده به حضرت زهرا (س) عشق می ورزید💔
آن شب که ما حسابی خسته بودیم و راه را هم پیدا نمی کردیم و از طرفی به صبح نزدیک شده بودیم ، نگران و ناراحت نشستیم تا گروه هایی بروند به اطراف و راه را پیدا کنند🍀
یکی از بچه ها به شهید برقعی گفت : تو که این قدر یا زهرا یا زهرا میکنی 💔 و میگفتی حضرت کمک می کند ، کو؟ پس چه شد؟ چرا کاری نمیکنی که راه را پیدا کنیم و نجات یابیم؟ 😔
تا سید این جمله را شنید اشک هایش جاری شد 😭 و همان جا سر به سجده گذاشت و مشغول توسل شد 💔 در سجده خیلی گریه کرد .
او با فاصله کمی از بچه ها به طوری که همه او را می دیدند متوسل به حضرت فاطمه (س) شد و کمی بعد بلند شد 🍃
به محض بلند شدن سید ، صدای فرماندهان به گوش رسید که می گفتند برخیزید که راه پیدا شد 🙃
همه بلند شدیم و حرکت کردیم و بعد از دقایقی به منطقه هدف رسیدیم و تنها با سه شهید و چند مجروح منطقه را گرفتیم 😔💔 که یکی از شهدا هم خود سید عبدالله برقعی بود🥀
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
27.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدا
گذر عمر به سبک شهدا
فرهنگ آن است که حاضرم جانم را فدایش کنم ( امام خامنه ای مدظله العالی )
🌹بیاییم با فرهنگ شهادت و سبک زندگی شهدا عمر خود را مدیریت کنیم تا قیمت پیدا کنیم
https://eitaa.com/BeSabkeShohada
#قسمت268
تقریباً همۀ کســانی را که می شــناختم. صورت هایشــان ســوخته و گونه هایشــان اســتخوانی و لاغراندام شــده بودند. حســین را هم از دور می دیدم از شــادی در پوســت خــود نمی گنجیــد. دســت اســرا را یکی یکــی می گرفــت و مثــل یکقهرمان ملی آن ها را روی پشــت بام بلند می برد. کنارشــان می ایســتاد و گاهی نمی توانست. اشک شوقش را پنهان کند. فردا صبح زود دیدم که کاغذ و قلم برداشته و نامه ای خطاب به فرمانده کل ســپاه تنظیم می کند. به شــوخی گفتم: «جنگ که تمام شــد. داری وصیت نامه می نویسی؟!» جــواب داد: «از وصیت نامــه هــم مهم تــره، بــه آقا محســن نامــه می نویســم که من و همکارانم توی این چند سال امانت دارِ سپاه بودیم. حالا که توی کاروان اسرا از فرمانده ســپاه تا معاوناش هســتن، اونا بر من و معاونام ترجیح دارن و ما آماده ایم که کار رو تحویلشون بدیم و هرجا صلاح بدونن کار کنیم.» حســین نامه را نوشــت و مســئولین و شــورای فرماندهی ســپاه همدان و لشــکر انصارالحســین را بــا خــود بــه تهــران بــرد و یکــی دو روز بعد، برگشــت پرســیدم: «چی شد؟» گفت: «متأسفانه آقا محسن قبول نکرد ناچارم ادامه بدم، هرچند از ته دل راضی بودم که معاون حاج حمید نوروزی بشم.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت269
کار حسین بعد از جنگ، سرحال نگاه داشتن روحیه و انرژی بسیجی های از جنگ برگشته بود و می خواست با روشی تازه، ظرفیت های متراکم رزمنده ها را از حیث معنوی، اخلاقی، ورزشی حفظ کند و حتی به نوجوان و جوانان انتقال دهد. دائم میان بسیجیان و پایگاه های مقاومت می چرخید و تا پاسی از شب با آن ها هم کلامی می کرد تا راهکاری برای ایجاد انسجام و رزمندگان بسیجی و ســپاهی و انتقــال میــراث دفــاع مقــدس بــه آینــدگان پیدا کند. تا ســرانجام با راه اندازی اولین کانون بسیج جوانان در سطح کشور این خواسته را عملی کرد. کانون بسیج پاتوقی برای رزمندگان و جوانان بود که یک روز متعلق به برادران بود و یک روز در اختیار خواهران. حسین همۀ همکاران پاسدار و بسیجی را تشویق می کرد که پای فرزندان دختر و پسر و حتی همسران خود را به کانون باز کنند. و مثل همیشه خودش جلودار شد و اسم وهب و مهدی را نوشت.وهب به شنا علاقه داشت و مهدی به کشتی. وقتی که وهب و مهدی از کانون برمی گشتند با آب وتاب از آنچه که یاد گرفته بودند، تعریف می کردند. وهب می گفت: «علی آقا شمسی پور مربی شنای ماست.1 توی جنگ غواص بوده و آدم شوخ و بامزه ایه.
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#روایت تنها شهید ایرانی حاضر در دشت کربلا
✨قاری قرآن ، معلم ، شاعر و قصه گوی کودکان امام حسین علیه السلام ✨
#شهیداسلمبنعمرترکقزوینی
#محرم #امام_حسین
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#روایت نگارش کتاب با راهنمایی #شهیدحاجیونسزنگیآبادی قسمت اول... 🔹حجت الاسلام و المسلمین #انجوی_
#روایت نگارش کتاب با راهنمایی #شهیدحاجیونسزنگیآبادی
قسمت دوم...
📦 کارتون را برداشتم و اومدم خونه همین که اعضای خانواده مرا با کارتونی از کاغذ و دست نوشته دیدند ماجرا را جویا شدند.
📖 وقتی که گفتم اینها را میخوام به یک کتاب تبدیل کنم لب اعتراض گشودند و گفتند دوباره میخواهی خودت را توی اتاق حبس کنی...
❗️ما هم زندگی داریم ما هم دوست داریم کنارمون باشی و باهامون حرف بزنی گفتم نه دیگه زندگی خرج داره...
📜 بعد از اینکه کمی استراحت کردم کارتون کتاب را برداشتم و به اتاق خودم رفتم شروع کردم به توق برگههای موجود در کارتون...
📜 تعدادی از خاطراتی را که خانواده و دوستان و آشنایان در مورد این شهید گفته بودند خواندم...
♨️ ساعتی از حضور من در اتاقم میگذشت که به این نتیجه رسیدم این اوراق قابلیت کتاب شدن را ندارند.
⭕️ چرا که راویان این خاطرات یک سری خاطرات دست و پا شکسته و متفرقهای از یک شهید به نام حاجی یونس زنگی آبادی را به نحوی باورنکردنی برای مخاطب خود تعریف کرده بودند.
🌸گویا حاجی یونس انسانی در حد معصوم و فرشته صفتی است که ویژگیها و خصوصیات فوق العادهای داشته مثل ملائک زندگی کرده و اصلاً انگار آدم نبوده گویا همه در تعریف و تمجید کردن از ایشون مسابقه گذاشته بودند.
📦 با خودم گفتم این مطالب به درد کار من نمیخوره و زود برگهها را از روی میز جمع کردم و داخل کارتون گذاشتم تا برای آقای کرمانی ببرم و پس بدهم.
‼️ همین که مشغول بستهبندی کارتون بودم ناگهان!
ادامه دارد...
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌱شاید مرا بخری نوکرت شوم🌱
صدا زد رفتم توی اتاق پاچه شلوار کردی اش
را زد بالا ران پایش را نشانم داد و پرسید: به
نظرت چرا این طور شده؟! 🤔
رانش کبود بود گفتم: با موتور 🛵 جایی نخوردی؟
گفت : نه ، اگه جایی خورده بودم باید شلوارم هم پاره میشد 😢
نگران شدم. دو سه ساعتی گذشت یکدفعه
توی ذهنم جرقه خورد . یادم آمد موقع
مداحی با یک دستش میکروفون 🎤 و برگهٔ
شعر را می گرفت ؛ با آن یکی دستش میزد روی پا گفتم : وقتی از خود بیخود میشی ، نمیفهمی داری چه بلایی سر خودت میاری😔
روح و روانش با امام حسین بود💔 اسم ، هیئت با دل و جانش بازی می کرد🕊
چشمانش برق میزد وقتی میدانست امشب
هیئت داریم ، مشعوف می شد 🥀 همه جا هم نمی رفت ؛ مخصوصاً هیئت هایی که به سبکهای لس آنجلسی سینه می زدند .
میرفتیم پاساژ مهستان ، کتاب های شعر آئینی پیدا می کرد 📚 آن وسط حواسش به همه جا بود .
می رفتیم طبقه دوم سمت چپ انتهای سالن ،
مغازه بزرگ دو دهنه ای بود که تابلو و وسائل
تزئینی مذهبی خوشگل می فروخت. برای
بچه های خواهرش و پسر عمویش کادو
می خرید🙃
سبک هایی را که به ذهنش می رسید ، می
نوشت. گاهی اوقات شعر هـم می گفت برای
مراسمی که میخواست بخواند سه چهار
ساعت توی خودش خلوت می کرد. به بهانه
شعر پیدا کردن میرفت گوشه اتاق می نشست💔🕊
از روی لهوف برای خودش روضه می خواند.
می گفت که تا وقتی خودم درک نکنم ، چطور اشاعه بدهم 👌🌱
مقید بود مداح باید همیشه توی جیبش شعر
داشته باشد که اگر فرصتی پیش آمد ، بتواند مجلس را گرم کند👌
🕊#شهید_محمدحسینمحمدخانی
📖#کتاب_عمارحلب
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲فرازی از وصیتنامه
🌹شهیدعلیرضاملازاده
🍀|↫#حجاب
🍀|↫#کلام_شهید
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فتح خون 5.mp3
6.25M
#کتاب_صوتی 🎧
📕فتح_خون
قسمت 5⃣
#شهیدسیدمرتضیآوینی
#اللهمعجللولیکالفرج
•┈┈•❀🌹❀•┈┈•
قسمت4 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27994
✨اولین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
#اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰🍀🌺✨🌺🍀⊱━═
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
1_5961741995.mp3
47.19M