eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد 🕊امروز ۱ بهمن دی سالروز شهادت 🌹شهید مدافع حرم اکبر شهریاری 💐شادی روح پرفتوح شهید . @parastohae_ashegh313
💠 شهیدی که در زمان جنگ دشمن برای سرش جایزه ای بیشتر از فرمانده اش تعیین کرده بود! 💠 در لحظه شهادت قرآن را بوسید و زیر لب امام زمان (عج) را صدا میزد. 💠 در عملیات حصر آبادان توانست با اسلحهٔ خالی چند عراقی را اسیر کند‌. 💠 قبل از انقلاب، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورد و به جایش عکس الاغ گذاشت! 💠 حاج قاسم درمورد ایشان گفتند: حاج مهدی کازرونی کلید لشکر بود و قسم میخورم در وجودش ذره ای ترس وجود نداشت! 🌷 @parastohae_ashegh313
و سلام بر او که می گفت: «خدا، خدا، خدا همه چیز دست خداست تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست» قهرمان من رفیق آسمانی من @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان، وسعت چشمان تو را کم دارد دلم اندازه زیبایی تو غم دارد همچو رودی که صدای عطشش می آید... دل دیوانه من از تو خوشش می آید...🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به زحمت دسته هاي فرغون را بلند کرد و به جلو راند. هرچند لحظه، خمپاره و توپ بي هدفي در دور و نزديكي شــان منفجر مي شــد. صداي شلیك گلوله و انفجار براي لحظه اي قطع نمي شــد؛ گرچه از گلوله باران روز اول کاســته شده بود. مصیب که ســرش رو به چرخ فرغون بود، سر، بلند کرد، به زحمت لبخند زد و پرسید: «بهنام... اين... آمبولانس... را... از... کجا... آوردي؟» بهنام که از زور و تقلا خیس عرق شده بود، خنده خنده جواب داد: «مگر يادت رفته؟ وقتي تو مسابقات کشتي اول شدم، اين را جايزه دادند!» مصیب خنديد. از گوشه ي لبش باريكه ي خون جاري شد. «پس... پس چرا... فقط يك... يك چرخ... دارد؟» «عراقي ها گشنه بودند، سه تا چرخ ديگرش را کوفت کردند!» چرخ فلزي فرغون با صداي بلند غیژ غیژ مي کرد. مصیب با درد خنديد. «حتما ًاين هم آژيرش است!» نزديك مسجد جامع رسیدند. بهنام در همان حال گفت: «فقط قول بده وقتي خوب شدي، کرايه ام را بدهي!» به مســجد جامع رســیدند، بهنام به مصیب نگاه کرد. مصیب لبخند بر لب، چشمانش باز مانده بود. فرغون از دست بهنام افتاد. با ناباوري جلو رفت. مصیب با چشــمان رو به آســمان شهید شده بود. بغض بهنــام ترکید. چند نفر آمدند و جنازه ي مصیب را داخل حیاط مســجد جامع بردند. بهنام به گوشــه ي حیاط رفت. به ديوار تكیه داد و شانه هايش لرزيد. در هر گوشــه ي حیاط، عده اي مشــغول کاري بودند. در زاويه ي راست، يك چادر بهداري بود. چند دکتر و پرســتار به مجروحین مي رســیدند. در زاويه ي چپ، خانم ها در حال پختن غذا بودند. ده ها نوجوان و جوان در حال درســت کردن کوکتل مولوتف بودند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فتح المبين جمعي از دوستان شهيد او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان(عج) فقط آقا را صدا مي زديم و از او كمك مي خواســتيم. اصاً نمي دانستيم چه كاركنيم. تنها چيزي كه به ذهن ما مي رسيد توسل به ايشان بود. 🌹🌹🌹🌹 هيچكس نفهميد آن شب چه اتفاقي افتاد! در آن سجده عجيب، چه چيزي بين آن ها و خداوند گفته شد؟ اما دقايقي بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت! پس از طي حدود يك كيلومتر به يك خاكريز بزرگ مي رسد. زماني هم كه به پشــت خاكريز نگاه مي کند. تعداد زيادي از انواع توپ و ســاح هاي سنگين را مشاهده مي کند. نيروهــاي عراقي در آرامش كامل اســتراحت مي كردنــد. فقط تعداد كمي ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده مي شــد. ابراهيم سريع به سمت گردان بازگشت. ماجرا را با علي موحد در ميان گذاشــت. آن ها بچه ها را به پشــت خاكريز آوردند. در طي مســير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليك نكنيد. در حين درگيري هم تا مي توانيد اسير بگيريد. 🌹🌹🌹🌹 از سوي ديگر نيز گردان حبيب به فرماندهي محسن وزوايي به مقر توپخانه عراق حمله كردند. آن شــب بچه ها توانســتند با كمتريــن درگيري و با فريــاد الله اكبر و ندای يازهرا(س) توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادي از عراقي ها را اســير بگيرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدي روبرو كرد. بچه ها بافاصله لوله هاي توپ را به سمت عراق برگرداندند. @parastohae_ashegh313
👈 امروز توی این تاریکی‌های عالم مجازی بدونِ دو رکعت نماز نیای پشت کامپیوتر بشینی، بدون وضو نشینی؛ 👈 یه موقع‌هایی برا خودت یه روضه بذار، یه ذره اشک بریز، بذار این کلیدهای کامپیوتر با اشکات به همدیگه سیماشون وصل بشه! 🍃 حاج حسین یکتا @parastohae_ashegh313
سلام علیکم هل من ناصر ینصرنی جلسه توجیهی برنامه های سفره خانه شهدا یکشنبه ۲بهمن ماه ،ساعت ۱۶ مکان : حرم‌مطهر صحن صاحب الزمان طبقه بالای صحن، منتظر قدوم مشتاقان خادمی شهدا هستیم گروه فرهنگی تبلیغی شهید گمنام
🌵صفات بارز اخلاقی: مهربان، شوخ طبع، صبور، خنده رو، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، صادق و بی ریا 🌵علایق: فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در هییت‌های مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «علیه السلام»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «علیه السلام» در دهه‌ی اول محرم،••• تکاور مدافع حرم @parastohae_ashegh313
کلاس دشمن شناسی و تحلیل مختصر شرایط فعلی روزهای فرد حدیث خوانی روز های زوج تفسیر قران جمعه ها شروع : ساعت ۲۱ پایان : ۲۱:۲۵ لینک کلاس https://gharar.ir/r/cc17dc1c
🦋✨ خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد... - اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه. @parastohae_ashegh313
1_1432736798
6.32M
دلبستہ‌ۍ عشق، بستہ‌ۍ دنیا نیست زندگے خـتـم به نشود زیبا نیست...💔 ــــــــــــــ شبتون شهدایی ــــــــــــــــــــــــــــــ ☆☆☆☆☆☆☆☆☆ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀 🍃 @parastohae_ashegh313
🌹کسانی‌به امام‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِسرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده ،که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند ..! شهیدآوینی ✍🏻 . @parastohae_ashegh313
فتح المبين جمعي از دوستان شهيد . اما به علت نبود نيروي توپخانه از آن ها استفاده نشد. توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاكسازي اطراف آن شديم. دقايقي بعد ابراهيم را ديدم که يك افسر عراقي را همراه خودش آورد!افسر عراقی را به بچه هاي گردان تحويل داد. پرسيدم: آقا ابرام اين كي بود؟! جواب داد: اطراف مقر گشــت مي زدم. يكدفعه اين افسر به سمت من آمد. بيچاره نمي دانست تمام اين منطقه آزاد شده. من به او گفتم اسير بشه. اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت، من هم با او كشتي گرفتم و زدمش زمين. بعد دستش را بستم و آوردم. نماز صبح را اطراف توپخانه خوانديم. 🌹🌹🌹🌹 با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود. يكدفعه دو تانك عراقي به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند. ابراهيم با ســرعت به ســمت يكي از آن ها دويد. بعد پريد بالاي تانك و دَر برجــك تانك را بــاز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايســتاد و چند نفر خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند. هوا هنوز روشــن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو حركت كرديم. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام بلند شد و گفت:«خُب، آقا بهروز اگر کاري نداريد من... .» ناگهان ســوت خمپاره آمد. مصیب روي بهنام پريد خمپاره با صداي مهیبي منفجر شد. بوي باروت در مشام بهنام پیچید. گرد و خاك همه جا را تیره کرد. مصیب کنار افتاد و بهنام ديد که ســینه و شــكم مصیب ترکش خورده و خون از محــل جراحت بیرون مي ريزد. بهروز بــا عجله بلوزش را کند، تكه تكه کرد و زخم هاي مصیب را پانسمان کرد. مصیب هنوز زنده بود. بهنام فرياد کشید: «بايد برسانیمش مسجد جامع!» يكي گفت: «آخه چطوري؟ ما که وسیله نداريم.» بهنام خم شد و گفت: «روي کول من سوارش کنید. خودم مي برمش.» بهــروز و يكي ديگر کمك کردند و مصیــب را بر کول بهنام انداختند. بهنام زيــر آتش گلوله و ترکش ها حرکت کرد. مصیب ســنگین بــود و جثه ي ريز و استخواني بهنام طاقت حمل مصیب را نداشت. نفس نفس زنان، چند کوچه را رد کرد. مصیب دردکشان گفت: «بهنام... مرا بگذار زمین... خسته مي شوي.» بهنــام، مصیب را در پناه يك ديوار، زمین گذاشــت. نفس تازه کرد و گفت: «من الان برمي گردم.» بهنــام دويــد. خانه هاي خالي را جســتجو کرد. يك فرغــون را که چرخش لاستیك نداشت، پیدا کرد. به زحمت مصیب را روي فرغون گذاشت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ 🎥جایگاه شهید قبادی نیا (ره) در مورد فرمودند: ✅ «کمترین مقام ایشان در بهشت اینست که ایشان مستجاب الدعوه است» 💚 به این شهید بزرگوار متوسل شوید حاجت روا بخیر باشید ان شاءالله 🤲🏻 @parastohae_ashegh313🕊
💢 چرا دل به این دنیای فانی ببندیم و برای جمع آوری اندوخته های بیشتر،به گناهان گوناگون آلوده شویم و زخم بربدن مولایمان امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) بگذاریم و دل رهبرمان را بدرد آوریم. ‼️ پس بیاییم کمی به خودمان و اعمالمان بیندیشیم و ببینیم آیا آمادۀ سفر آخرت هستیم. و دلمان را به چندکارخیری که کرده ایم خوش نکنیم، چرا که کردار بدمان آن کارهای خوب را می پوشاند. "" ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─