eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸 🕊زیارتنـامـه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱 🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸 🌷@parastohae_ashegh313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام و نام خانوادگی: حمید سیاهکالی مرادی تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۲/۴ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴ محل شهادت: سوریه،جنوب غرب حلب محل مزار : گلزار شهدای قزوین خصوصیات اخلاقی شهید حمید سیاهکالی . در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمی‌رنجاند. . عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه می‌کرد. نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع. فرازی ازوصیت نامه شهید؛ آنان که ماندند از دین داری به دین یاری رسیده بودند و فهم درک کرده بودند که این مسیر تنها راه رسیدن به خداست و عامل انحراف بشریت دور ماندن و کور ماندن از راه و از نور هدایت است. 🌷@parastohae_ashegh313🌷
ما تو را دوست داريم جواد مجلسي پائيز سال 1631 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين بار َنقل همه مجالس توســل هاي ابراهيم به حضرت زهرا(ع)بود. هر جا مي رفتيم حرف از او بود! خيلي از بچه ها داستان ها و حماســه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف مي كردند. همه آن ها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س)انجام شده بود. به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر مي زديم از ابراهيم مي خواستند كه براي آن ها مداحي كند و از حضرت زهرا(س)بخواند. شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي ازگردان ها شروع به مداحي كرد. 🌷🌷🌷 صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخي كردند و صدايش را تقليد كردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد. آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اين ها مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نمي كنم! هــر چه مي گفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را بكن، اما فايده اي نداشت. @parastohae_ashegh313
🌹، سالروز اولین حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع راهیان نور کشور و گرامی باد @parastohae_ashegh313
🌹پای راستش قبل از این در جبهه گیلانغرب از قسمت بالای زانو قطع شده بود ، بطوری که حتی امکان استفاده از پای مصنوعی هم نداشت، ولی دوباره به جبهه برگشت و هم پای رزمندگان در عملیات ها شرکت می‌‌‌‌کرد!! 🌹نیز در صحنه ای که نارنجک ضامن خارج شده می توانست جان عده ای از رزمنده ها را به خطر اندازد، با ایثار و فداکاری خود، نارنجک در حال انفجار را قاپید تا آسیبی به دیگران نرسد. نارنجک در دستانش منفجر شد و بر اثر همین، دست راست او از مچ قطع شد و در دست چپ هم فقط دو انگشت پیروزی برایش باقی ماند. @parastohae_ashegh313
؛ ✨بسیاری شهید را در با گونه های خیس دیده بودند. ≈یکی از همرزمان شهید می گوید: 🍀 همیشه اصرار بر نماز اول وقت داشت و همیشه از آنجایی که خودش عامل به نماز اول وقت بود دیگران از نزدیکان تا آشنایان و دوستان را به سفارش می کرد. @parastohae_ashegh313
📘 «» بقدر قطره‌ای، روایتگر رشادت ها، فضیلت‌ها و حماسه آفرینی های سردار مظلوم جبهه ها، است تا شاید گذرزمان پرده غفلت را ازدیدگان ما بزداید و نسل جوان، قهرمانان بی نظیر هشت سال دفاع مقدس را بشناسند. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸 🕊زیارتنـامـه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱 🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸 🌷@parastohae_ashegh313🌷
🚩 جنازه‌ی سه روز گم شد. چندتا از رفقا و هم‌رزمای نزدیکش در به در دنبال پیکر حاجی بودن. از این سردخونه به اون سردخونه، از این معراج به اون معراج، دستِ آخر رو بین شهدای پیدا کردن. از روی بادگیر و زیرپوش و چراغ‌قوه‌ی تو جیبش. ولی من میخوام بگم، چه سرّی بود که توی عاشورایی بجنگی، همه‌ی نیروهاتو فدا کنی و فقط خودت باشی و خودت، مثل اربابت امام حسین علیه‌السلام هم به برسی و توی لشکر عاشورا پیدات کنن!!؟؟؟ بعد اونوقت چشاتم اختصاصی خدا واسه خودش بخواد، چون اون چشما نامحرم ندید و فقط خدا رو دید...!!؟؟؟ .... 🌷@parastohae_ashegh313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل۲۶ بهنام چشم باز کرد. متوجه شد که در بیمارستان است. نشست روي تخت. ســرش گیج مي رفت. زخم پايش را پانســمان کرده بودنــد. لنگ لنگان از اتاق بیــرون آمد. تعــداد مجروحین آن قدر زياد بود که پرســتارها و دکترها فرصت براي اســتراحت نداشــتند. بیمارستان آبادان مثل خرمشــهر زير باران خمپاره و توپ قرار داشــت. لنگ لنگان به حیاط رســید. ديد که خانواده هاي زيادي در حیاط بیمارستان اتراق کرده اند. آنجا را بهترين مكان براي گذران زندگي يافته بودند. يك پیرزن متوجه بهنام شد. با دلسوزي جلو آمد. «چي شده خاله؟ مجروح شدي، بمیرم الهي!»بهنام خجالت کشــید. دوست نداشــت مثل بچه ي کوچك با او رفتار کنند. پیرزن دست بهنام را کشید. «بیا اينجا برايت چايي بريزم. گشنه ات که نیست؟» بهنام دلش نیامد دل پیرزن را برنجاند. همراه پیرزن تا کنار يك نخل رفت. بــه نخل تكیه داد و نشســت. پیرزن براي بهنام چايــي ريخت. يك زن با چند پســربچه در حال عبور بودند. پیرزن صدايشــان کرد. بهنام ديد که بچه ها انگار لال هســتند. آرام و مطیع کنار پیرزن نشســتند. مادر بچه ها تكیده بود. بچه ها هم لاغر و استخواني بودند. پیرزن گفت: «ننه، چرا اين جور شديد؟ چرا بچه ها مثل دنبه آب شده اند؟» بهنام ســرش پايین بود. چايي را مزه مزه مي نوشــید و گوشش به حرف هاي آنها بود. «آخه چرا چشمات گود افتاده. چرا بچه ها اين همه دست و پاشون کبره بسته. تو را به خدا حال و روزشان را ببین!؟ انگار صد سال گرسنگي کشیده اند.» زن تــكان تكان مي خــورد و کلمات را جويــده و بي تكلــف از دهان بیرون مي ريخت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فصل۲۶ روز بعد، مقر عراقي ها و محل تانك هايشــان توسط خمپاره گلولـه باران شد. عراقي ها گیج مانده بودند که چه طوري ايراني ها با اين دقت به هدف مي زنند. اگــر مي فهمیدند نوجواني کــه ديروز خودش را به کر و لالــي زده و از آنها کنسرو و کمپوت گرفته بود، همان کسي است که گراي مقر آنها را داده، حتما ً ديوانه مي شــدند. بهنام روي يك پشت بام دراز کشیده بود و قارچ هاي انفجار را مي ديد که چگونه عراقي ها را تار و مار مي کند. صدايي شــنید. برگشــت و نگاهش به يك قفس بزرگ افتــاد. داخل قفس توري، ده ها کبوتر گرسنه و تشنه در حال جان دادن بودند. بهنام دست به کار شــد. تكه اي نان خشك برداشــت و آن را با آجر خرد کرد. از ته حوض حیاط. آب بو گرفته برداشت و تو قفس کبوترها گذاشت. کبوترها جان گرفتند. نوراني و بهــروز مــرادي از کوچه مي گذشــتند که ديدند چند کبوتر بالاي پشــت بام، پشتك وارو مي زنند. نوراني گفت: «حتم دارم که بهنام آن بالاست.» بهروز خنديد و فرياد زد: «بهنام، بهنام!» بهنام خم شد و به کوچه نگاه کرد، نوراني رو به بهروز گفت: «نگفتم؟ بیا پايین بهنام، مي رويم طرف مسجد جامع.» بهنــام پله ها را دو تا يكي پايین آمد، هنوز از حیاط نگذشــته بود که صداي انفجار آمد. بهنام میان گرد و غبار گم شــد. نوراني وحشــت زده دويد تو حیاط، ديــد که بهنام ترکش خورده. از پــاي او خون بر زمین مي ريخت. بهنام صورت ترسیده ي نوراني و بهروز را که ديد، خنديد. «چیزي نیست. خوب مي شوم!» اما ضعف و خستگي و خوني که از بدنش مي رفت، بهنام را زمین انداخت. 🌹داستان شهیدبهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
♦️ 🌹 به یاد سرهای به سامان عشق رسیده و از تن عافیت دل بریده؛ 💔 به یاد قطرات خون دلمه بسته بر لب های تسبیح گویان عارف؛ 🔖 به یاد دسته پلاک های جامانده از همسفرانی که در گمنامی، به ملکوت «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» رسیده اند؛ 📍 به یاد پوتین های خاک خورده و پاهای سالک راه حق شده، کمرهای خمیده در پشت خاکریزهای عاشقی و چشم های تا ابد محو تماشای جلال و عظمت آستان بندگی؛ 🌺 به یاد شما شقایق سیرتان، در آستانه راه حیات ایستاده ایم و چشم داریم تا کاروان سبز و سرخ شهادت، خیابان های خسته و زمستان زده شهرمان را به برکت قدومتان، میزبان بهار کنند. 🌷 راه شهیدان ادامه دارد... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام سفرهای زیارتی 🎥 🌹 یاد و خاطره شهدا زنده هست همیشه الحمدلله در خاطرم شد زنده 🌱یاد فاطمیون 🌱یاد شلمچه 🌱یاد فکه 🌱یاد مجنون @parastohae_ashegh313
💌فرازی از مدافع حرم 💍 امر را سخت نگیرید، ولی متفکرانه و به جا و به وقتش انجام دهید. برای شما و تمام جوانان از خداوند طلب خوشبختی و عاقبت به خیری می‌کنم. @parastohae_ashegh313
‌❣ وقتی براۍ خدا باشی ، تو را آنقدر مشهور مـےکند کھ عالم تو را بشناسد .. ثمره اخلاص و معامله با خدا این است . . ♥  @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯