#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهدای_مدافع_حرم
🌷شادی_روح_شهدا_#صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
📸 گزارش تصویری | در روز عید غدیر، زوج های جوان آغاز زندگی مشترکشان را در جوار قبور مطهر شهدا آغاز کردند.
🔸چه مکانے پاک تر از اینجا
براے این پیوند مقدس؟!
🔸چه نگاهے زیباتر از نگاه شهدا
به زنــــدگـــیـــتـــــــان؟!
🌹#روزگارتان_شهدایی 🌹
#پیوند_شهدایی
#عید_غدیر
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای زیبای #شهیدمصطفی_صدرزاده را ببینید و بشنوید و حظ ببرید.
🌹واقعا که برای شهید شدن ،باید شهیدانه زندگی کرد...
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌺•✿❅⊰━━━─
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_سیزدهم
از بچگی علاقه ی زیادی داشت به پزشکی. کمک های اولیه را یاد گرفته بود. از پانسمان سوختگی ها و زخم ها گرفته تا تزریقات ؛ شده بود پرستار خانه. کتاب های پزشکی قدیم یا جدید را که به دستش می آمد، مطالعه می کرد. برای خودش یک پا متخصص شده بود. برایمان طبابت هم می کرد؛ مثلاً اگر می گفتی ((آقا من معده م این طوری درد می کنه)) می گفت((شما میوه زیادخوردین. حالا باید فلان چیز را بخورین.))
جنگ که شد با وجود علاقه ی زیادش به پزشکی ، راهش را کج کرد و رفت جبهه
✍🏻نویسنده کتاب #لیلاموسوی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
#شهید_پویا_ایزدی
🍀 بزرگترین روز و زيباترين عید برایش عید غدیر بود.هدیه میخرید و به اطرافیان میداد
شیرینی و شکلات پخش میکرد
اعتقاد داشت ما شیعه هستیم و ولایت خیلی برایمان مهم است و باید برای همه فرهنگ بشه که بزرگترین عیدمان #عید_غدیر است.
هدیه دادن و طعام دادن در این روز توصیه امامان و بزرگان دین ماست که باید به آن عمل کنیم.
🏷راوی دوست شهید
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
#شهیدسلیمانی
💎
والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. #شهیدحاجقاسمسلیمانی #عید_غدیر #لبیک_یا_خامنه_ای
#اللهمعجللولیکالفرج@parastohae_ashegh313
💢دیدار با خانواده های شهدا
بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود.
گفتم: «بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده...»
با لحن ملایمی گفت: «حضرت رباب (س) را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند.» کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد.
شهید#محمود_بنیهاشم
★᭄ꦿ↬@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
جلسه که تمام شد، صِدام کرد، گفت:
🔸 جلسه ی امروز همه اش اداری نبود. حرف و کار شخصی هم بود. هر چقدر بابت پذیرایی هزینه کردین، بنویسید به حساب من.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
📢 این را بدانید که مردم محروم دنيا ، حسرت مي خورند و انتظار مي كشند كه روزی این انقلاب به آن كشورها هم صادر شود ،
❗️پس اي كسانيكه چشمانتان را بسته ايد و اثرات اين انقلاب را نمي بينيد و فقط ضعفها را مي بينيد و روي آن تبليغ مي كنيد ، بدانيد كه كاري به پيش نخواهيد برد .
اي مسلمانان ايران و ساير كشورهاي ديگر بدانيد كه ان شاءالله پيروزي از آن ماست .
#شهید_والامقام_حسین_خزائیلی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
@parastohae_ashegh313
همسفر 6.mp3
21.28M
#کتاب_صوتی 🎧
📗 همسفر
فصل ❻
#شهیدسیدمحمودموسوی
#اللهمعجللولیکالفرج
✦════•❁🌷❁•════✦
فصل5 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27498
#قسمت219
گرفتن ارزاق نسبت به تهیۀ نفت برای بخاری تفریح به حساب می آمد. سرمای زمستان زیر 53 درجه رسیده بود. از آن سرماهایی که مثل برگ خزان آدم های بی خانمــان را می ریخــت. آن هــا کــه مثل ما خانه داشــتند اگر نفت نمی رســید حال و روزشــان بــا گداهــا فرقــی نمی کرد. مردم با بمباران خانه هایشــان راحت تر کنار می آمدند تا با بی نفتی. اواســط زمســتان نفتمان تمام شــد. مدت زیادی از رفتن حســین می گذشــت. دوســتانش کم وبیــش بــه خانواده هایشــان ســر می زدنــد و خبــر ســلامتی اش را می دادند. غرورم اجازه نمی داد که به آن ها بگویم، نفت نداریم. مهــدی را بغــل کــردم و یــک بیســت لیتــری دســت دیگــرم گرفتــم. ســه تا کوپن بیســت لیتری ســهمیه داشــتیم. امّا نمی توانســتم بیشــتر از یک پیت، با خودم ببرم. چرخی ها توی بیشتر کوچه ها می چرخیدند و نفت جابه جا می کردند. رسیدم سر خیابان، جایی که نزدیک ترین شعبۀ توزیع نفت بود. صف طویل مردمی که با طناب پیت های نفتشان را بسته بودند، نشان می داد که حالاها نوبــت مــن نمی شــود. پیــت را داخــل صــف گذاشــتم و نفــر آخر شــدم. آفتاب بی رمقی به برف ها می خورد. پولک های سفید برف، چشم ها را می زد. وهب و مهدی سردشــان بود. باوجود شــال و کلاه و دســتکش و چکمه، لپ هایشــان از ســوز ســرما ســرخ شــده بود. نیم ســاعت بعد، همان آفتاب کم رمق هم رفت. بچه ها می لرزیدند. اول مهدی به گریه افتاد و بعد وهب.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت220
تنها کسی که توی آن صف طولانی با دو بچه ایستاده بود، من بودم. پیرمردی که با لباس خاکی، هیئت یک رزمنده را داشت، از جلوی صف بیرون آمد و گفت: «حاج خانم شما جای من بیا نفتت رو بگیر و برو.» حلب خالی را از طناب درآورد و برد جلوی صف. ســه تا کوپن را دادم و دو تا پیت هم از صاحب شــعبه گرفتم. حالا می توانســتم به ســه تا پیت بیســت لیتری پر از نفت فقط نگاه کنم. پیرمرد لطفش را کامل کرد و رفت چرخی از صاحب شعبه به امانت گرفت و بیست لیتری ها را، شانه به شانۀ هم چید و به زور چرخ را از میان برف و یخ ها به طرف خانه حرکت داد. وهــب بــا گریــه می خواســت او را هــم مثــل مهــدی بغــل کنم. یکــی دوبار بغض کردم امّا پیش پیرمرد که هرازگاهی به عقب سر می چرخاند، بغضم را خوردم. نزدیک خانه یک دفعه ماشــین «آریا» کنارم ترمز زد. حاج آقا ســماوات بود که برای سرکشی به خانوادۀ رزمنده ها به محلۀ ما می آمد. وقتی صحنه را دید، فرو ریخت. پیرمرد حاج آقا ســماوات را شــناخت. از ســر دلسوزی گفت: «احتمالاً، شوهر این خانم رزمنده س. امّا خُب باید کسی یا کسانی باشن که نگذارن، این ضعیفه، توی این سرما با دو بچه بیاد، سرِ صفِ نفت.» حاج آقــا صبورانــه از او تشــکر کــرد و پیــر مــرد رفت. حاج آقا گفت: «من و امثال من باید، بمیریم که شماها...»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۷۴
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313