eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ حر انقلاب 🌷شادی_روح_شهدا_ ْ @parastohae_ashegh313
به گفته مادرش، « مراقبه‌ها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نمازشب می‌خواند در قنوتش شهدا را دعا می‌کرد». خانواده‌اش می‌گویند کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص می‌شود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج‌الحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین‌شعاری و ابراهیم هادی. می‌گفتند: بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید . شهید مدافع حرم🕊🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍همسر شهید بخشی دلتنگی‌های دخترش را چنین روایت می‌کند: خیلی وقت‌ها دلتنگ پدرش می‌شود و می‌گوید: «مامان! بابایم کجاست؟» من می‌گویم: «بابا رفته پیش خدا»، می‌پرسد: «کی برمی‌گردد؟» و من می‌گویم: «بابا دیگر برنمی‌گردد.»، سؤال زیاد دارد و خیلی دلتنگ او می‌شود. 🔸یک شب یادم هست از خانه یکی از بستگان به منزل آمدیم و محمد حسین در بغل من بود که باز سمیرا شروع کرد به بهانه گرفتن. می‌گفت: «مامان! کسی نیست من را بغل کند.»، من او را هم در بغل گرفتم تا هر دو را نوازش کنم اما سمیرا آرام نشد، سراغ پدرش را می‌گرفت. عکس پدرش را به‌ ناچار مقابلش گذاشتم تا کمی آرام شود. او عکس پدر را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. من از گریه‌های او فیلم می‌گرفتم و خودم هم هم‌زمان اشک می‌ریختم.😭 🎥فیلم اشک‌های جانسوز سمیرا فرزندشهیداحمدحسین بخشی که توسط مادرش به‌ثبت رسیده است. ▪️این گریه های دخترانه برای ما قدمتی ۱۴۰۰ ساله داره به یاد سه ساله علیه السلام رقیه خاتون سلام الله علیها😔💔 اگه دلتون رفت کربلا برای فرج مولامون دعاکنید... @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه ظهربود. از شناسایی برمی گشتیم. حسابی گرسنه مان شده بود. از یک باغ قدری انگور چیدیم .تصمیم گرفتیم به جایش صدقه و رد مظالم بدهیم . نمی خواستیم زیر دین کسی باشیم. اما مجید قبول نکرد. توی این طور مسائل خیلی حساس بود. اصرار داشت صاحب باغ را پیدا کند ، آن هم در خاک دشمن . اگر گیر می افتادیم کارمان ساخته بود. بی هیچ ترسی رفت دنبال صاحب باغ ، آن قدر گشت تا مطمئن شد که نمی تواند اورا پیدا کند. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
🔷 اش انگار برای این روزهاست... مخصوصا آنجا که نوشته: 🔳، لبـاس رزم زن مسلمـان استـــ ڪه تمــام نقشــہ هـاي شـوم استعمـارگــران و ابـرخـون‌خـواران شـرق و غـرب را نقـش بـرآب ڪرده و برنده‌تر از سلاح من نوعي، خـون سرخـم مي بـاشـد؛ سعي ڪنیـد حجابــ اسلامي را رعایتـــ ڪرده، قـرآن را یـاد بگیـریـد و بہ دیگـران بیـاموزیــد. @parastohae_ashegh313
همه به طرف جان پناه دویدند. اکرم خانم و دخترش، وهب و مهدی و من که زهرا راب غل کردهب ودمش انه به شانۀه من شستیمو ت نهاع مهب یرون بود، صدایشم ی زدیم: «بیا تو، سنگ و شیشه می ریزه رو سرت.» عمه هم انگار که از همه سروصدا گوشش کیپ شده باشد، صدای ما را نمی شنید. وسط حیاط ایستاده بود و با مشتِ گره کرده، رو به آســمان، صدام و خلبان هایش را خطاب و عتاب و نفرین می کرد. آن قدر جدی و محکم که انگار خلبان های صدام روی پشت با م نشسته اند و داد و هوار او را می شنوند. بالاخره خسته شد و آمد کنار ما و یک گوشه کِز کرد. تا این حد از بمباران، ســهمیۀ هر روز و برایمان عادی بود. ما هم طبق معمول تا آژیر سفید اعلام شود، بلند بلند حرف می زدیم یا صلوات می فرستادیم. ولی آن روز، صدام تصیمم داشت، آب چشم مردم اهواز را به حدی بگیرد که اگر زنــده ماندنــد، شــهر را خالــی کننــد. بمب از پی بمــب، فرود می آمد و جان پناه با انفجار هر بمب، مثل گهواره می جنبید و چپ و راست می شد. گویی زلزله به جان زمین افتاده بود. زلزله ای که پایان نداشت. هواپیماها بمب هایشان را روی شهر می ریختند و می رفتند. بلافاصله چند تای دیگر می آمدند. جان پناه رو باز بود و تودۀ عظیم دود که از هر طرفِ شهر به آسمان می رفت، پیدا. زهرا را محکم توی آغوش گرفتم. وهب و مهدی به پاهایم چسبیدند. سکوت ســرد و ســنگین داخل جان پناه، فقط با انفجار بمب ها شکســته می شــد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
نفس که می کشــیدیم از دهانمــان، بخــار بیــرون می آمــد و لایه هــای یــخ شیشــه های داخل ماشــین را ضخیم تر می کرد. بخاری ماشین، زورش به سرما نمی چربید. حسینچ شمشا زپ شتش یشۀی خ زده ب ه ج ادهب ود، گاهیب اآ ستین کاپشنش،ش یشه را به اندازه ای که ببیند، می تراشید اما خیلی زود ب ا چند بازدم، شیشه گرفته و تار می شد. حتی برف پاک کن هم نمی توانست یخ های روی شیشه را بردارد. آهسته و ب ااحتیاطم ی راند که گوییم اشینا یستادها ست.ب چه هاد اشتندم ی پرسیدند« کی می رسیم؟» که ناگهان لاستیک ها روی یخ لیز خوردند. حسین به تکاپو افتاد. نمی توانست پا روی ترمز بگذارد. ب ا مهارت، دنده ها را جابه جا کرد تا ماشین ایستاد. با گوشــۀ چادرم، یخ شیشــه را پاک کردم تا بیرون را ببینم. لب پرتگاه ایســتاده بودیم، در یک قدمی مرگ. بچه ها ترسیدند. حسین انگار که اتفاقی نیفتاده، بــرای روحیــه دادن بــه مــا صلــوات فرســتاد. وهــب و مهدی هم بــا صدای بلند صلوات فرستادند و زهرا از خواب پرید و گریه کرد. بالاخــره بــه همــدان رســیدیم. بــه خانۀ ســردی کــه فقط با گرمی حســین، قابل تحمّل می شد. ما را که سروسامان داد، رفت احوال پرسی حاج آقا سماوات. حاج آقا ســرطان حنجره داشــت و دکترها جوابش کرده بودند. حســین تا چند روز مرتب به حاج آقا سر می زد. خودش را خیلی مدیون حاج آقا می دانست و می خواست محبت های گذشتۀ او را جبران کند. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
خاطرات_شهدا 🌷 همین لحظات و ساعات⏰ بود، غروب اول مهرماه و شب سوم محرم سال ۹۶ که باهم سوریه بودیم و این عکس 📷رو ازش گرفتم. صبح ها🌤 می رفتیم زیارت حرم عمه جان زینب (س) و عصرها زیارت حرم سه ساله ارباب، خانم رقیه جان (س). با دیدن بچه های در حال بازی داخل حیاط می گفت: ببین اگه دقت کرده باشی تو هیچ حرمی به اندازه اینجا، اینطوری بچه ها راحت بازی نمی کنند. می گفت انگار بی بی هم دوست داره بچه ها تو حرمش بازی کنند و خودش میاد بینشون. بعد از دور زدن داخل صحن های حرم و خواندن کتیبه های روضه مانند داخل حرم(عکس دوم و..)، تکیه داد به یکی از ستونها و رفت تو حس و حال خودش.✨ اینطور وقتا بدون اینکه حواسش پرت بشه ازش عکس می گرفتم و معمولا غبطه می خوردم به حالِ خوبِ منقطع شده از دنیایش. 🌍 به نجواهای درونیش با اهل بیت، با بی بی جان رقیه (س). برای رزق شهادتش، خیلی به خانم متوسل شد، خیلی دختر سه ساله را پیش پدر واسطه کرد تا برسد به آنچه بی تابانه مشتاق رسیدنش بود. ارادتش به نازدانه ارباب را با یک خاطره و جمله نمی توان گفت. فقط می دانم امشب که شهادت بی بی جان (س) است، فرصت خوبی برا واسطه کردنش هست.🍃 ان شاﺀالله امشب خدمت خانم که رسیدند، سلاممون رو برسونند و یاد کنند از ما و دعاگوی همه باشند.✨ 🌷گر دخترکی پیش پدر ناز کند… 🌱اللّهم عجِّل لولیک الفرج🌱 🔹به نیابت از شهدا، هدیه به روح مطهر بی بی سه ساله صلوات🌷 شهید مدافع حرم @parastohae_ashegh313
🎆 هیچ‌ وقت نگفت ریشت را تیغ نزن، آهنگ گوش نکن یا شلوار پاره نپوش! اگر با او می‌گشتی خوان می‌شدی ناخودآگاه، بدون این که یک کلمه به تو بگوید، نمی‌کردی. 🖌هر وقت قرار بود ببینمش از روز قبل ریش‌هایم را تیغ نمی‌زدم و لباس سنگین می‌پوشیدم، بس که حضورش موثر بود. 📚منبع:کتاب عمار حلب @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۸۸ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 فرمانده میدانی لشکر فاطمیون 🌷 @parastohae_ashegh313
: ما در علم و تحقیق نخبه های برجسته ای داریم ..... دانشمند هسته ای 🌹سالروز شهادت @parastohae_ashegh313
هر شب لباس پدرش را  به تن میکند و می خوابد، بلکه بوی پدر جواب دلتنگی هایش باشد 😭😭😭 حال و روز فرزندان شهدای مدافع حرم اینچنین است. ♥️عشق قیمت نداره♥️ محمد مهدی، فرزند شهید🕊🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهیدی که بعد از یک هفته از پیکرش خون تازه جوشید.. 🔸پدر شهید گفت: بعد از هفت شبانه روز که از شهادت رضا گذشت جنازه او را آوردند. از رضا خواستم مقداری از خونش را جهت تقدیم به حضرت مهدی عجل الله هدیه بدهد. 💔همان زمان از جای زخم ( کتف ) خون بیرون آمد انگار که قلب می زند. مقداری از این خون به پارچه ی سفید آغشته شد تا تقدیم به منتقم گردد. 🔺آدرس مزار : گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۱۰ شماره ۳۲ @parastohae_ashegh313
|🍁📎| 📌خواهرانم از شما تمنا دارم! به پهلوی شکسته فاطمه زهرا (سلام‌الله) قسمتان می دهم که حجاب را ؛ حجاب را ؛ حجاب را رعایت کنید ... @parastohae_ashegh313
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد. 🌷 شهید @parastohae_ashegh313
حاج آقا دارایی اش را وقف بچه های سپاه، جنگ و جبهه کرده بود. حالا نوبت حسین بود که گوشه ای از زحمات او را جبران کند. باید به منطقه می رفت ولی دلش گیر حاج آقا بود و نگران که مبادا برود و برگردد، حاج آقا نباشد. سرانجام جبهه را انتخاب کرد. با غم آشکاری که در چهره داشت دست و صورت حاج آقا را بوسید و رفت. حســین معاون عملیاتی قرارگاه قدس ســپاه شــده بود و برای شناســایی عمق خاک عراق با لباس کردی به کردستان عراق رفته بودند. این واقعه را خودش _ بعدها_وقتی برای سرکشی به منزل خانوادۀ شهید صالحی ـیکی از فرماندهان همراهش در این شناسایی ـ رفته بودیم، تعریف کرد. حســین پــس از دو مــاه بی خبــری محــض و زندگــی در کردســتان عــراق وقتــی بازگشــت، ســتاد قرارگاه قدس در همدان بود. حســین برای جلســات می رفت و می آمــد و مــن از رادیــو می شــنیدم کــه عــراق شــهر فــاو را پس گرفته و به جزیرۀ مجنون و شلمچه حمله کرده است. ثقل جنگ باز به ســمت جنوب ســنگین شــده بود و حســین تنها حرفی که زد ایــن بــود کــه «آقا عزیــز1 گفتــه خودت رو به جنوب برســون.» و به جنوب رفت و عراق برای اشغال مجدد خرمشهر از شلمچه حمله کرد. وقتی خبر را شنیدم، می فهمیدم که غیرت پاسداری حسین برای دفاع از خرمشهر، به تپش درآمده و الآن در تکاپوی سازماندهی مردم و رزمندگان برای مقابله با دشمن است. خبر پشت خبر، نگران کننده بود. هنوز چند روز بیشتر از خبر پذیرش قطعنامۀ 895 سازمان ملل از سوی ایران نگذشته بود که گفتند سازمان منافقین از سمت غرب با حمایت ارتش صدام تا شهر اسلام آباد پیش روی کرده اند. حالا نیازی نبود که اخبار را تنها از رسانه ها بشنوم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
زنان همسایه هر کدام یک کانال خبری شده بودند که از زبان شوهرانشان، خبرها را جزبه جزء تعریف می کردند. همدان فاصلۀ چندانی با مرکز درگیری که آن ســوی کرمانشــاه بود نداشــت. رزمندگان برای پشتیبانی می رفتند و می آمدند و همۀ آن ها در یک قول متفق و مشترک بودند که: «آقای همدانی، اولین فرماندهی بود که خودش را به کانون درگیری در چارزبر رساند، لشکرها را سازماندهی کرد و منافقین را در چارزبر به دام انداخت.» حسین از تعریف و تمجید بدش می آمد. وقتی آب ها از آسیاب افتاد، به خانه آمــد. از کار و تــلاش و نقــش خــودش کــه همه نقل می کردند، حرفی نزد. تنها از پذیرش قطعنامه گفت و از اینکه پس از 8 سال دفاع، هرچه امام صلاح بداند، باید تابع آن باشد. چه جنگ و چه صلح. تنها از یک جملۀ امام غصه دار بود که چرا امام فرموده: «من جام زهر را نوشــیدم.» و حســرت می خورد و می گفت: «خوش به حال شهدا که به تکلیفشون بهتر از ما عمل کردن.» وقتی حسین با حسرت از شهدا حرف می زد، گفتم: «منم همین سؤال رو دارم. چه اتفاقی افتاد که امام این جمله رو فرموده؟» حســین گفــت: «آمریکایی هــا کــه تاکنــون از صدام حمایــت اطلاعاتی می کردن، مستقیماً وارد جنگ شدن. جنگ رو به خلیج فارس کشاندن. سکوهای نفتی مون رو، روی دریا و هواپیمای مسافربریمون رو توی آسمان زدن. به صدام اجازه دادن که با بمب های شــیمیایی به شــهرها حمله کنه و روس ها و کشــورهای اروپایی هم تمام قد به حمایت صدام اومدن و از هواپیماهای جدید تا امکانات زرهی مدرن رو در اختیــارش قــرار دادن. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313