eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۸۸ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 فرمانده میدانی لشکر فاطمیون 🌷 @parastohae_ashegh313
: ما در علم و تحقیق نخبه های برجسته ای داریم ..... دانشمند هسته ای 🌹سالروز شهادت @parastohae_ashegh313
هر شب لباس پدرش را  به تن میکند و می خوابد، بلکه بوی پدر جواب دلتنگی هایش باشد 😭😭😭 حال و روز فرزندان شهدای مدافع حرم اینچنین است. ♥️عشق قیمت نداره♥️ محمد مهدی، فرزند شهید🕊🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهیدی که بعد از یک هفته از پیکرش خون تازه جوشید.. 🔸پدر شهید گفت: بعد از هفت شبانه روز که از شهادت رضا گذشت جنازه او را آوردند. از رضا خواستم مقداری از خونش را جهت تقدیم به حضرت مهدی عجل الله هدیه بدهد. 💔همان زمان از جای زخم ( کتف ) خون بیرون آمد انگار که قلب می زند. مقداری از این خون به پارچه ی سفید آغشته شد تا تقدیم به منتقم گردد. 🔺آدرس مزار : گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۱۰ شماره ۳۲ @parastohae_ashegh313
|🍁📎| 📌خواهرانم از شما تمنا دارم! به پهلوی شکسته فاطمه زهرا (سلام‌الله) قسمتان می دهم که حجاب را ؛ حجاب را ؛ حجاب را رعایت کنید ... @parastohae_ashegh313
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد. 🌷 شهید @parastohae_ashegh313
حاج آقا دارایی اش را وقف بچه های سپاه، جنگ و جبهه کرده بود. حالا نوبت حسین بود که گوشه ای از زحمات او را جبران کند. باید به منطقه می رفت ولی دلش گیر حاج آقا بود و نگران که مبادا برود و برگردد، حاج آقا نباشد. سرانجام جبهه را انتخاب کرد. با غم آشکاری که در چهره داشت دست و صورت حاج آقا را بوسید و رفت. حســین معاون عملیاتی قرارگاه قدس ســپاه شــده بود و برای شناســایی عمق خاک عراق با لباس کردی به کردستان عراق رفته بودند. این واقعه را خودش _ بعدها_وقتی برای سرکشی به منزل خانوادۀ شهید صالحی ـیکی از فرماندهان همراهش در این شناسایی ـ رفته بودیم، تعریف کرد. حســین پــس از دو مــاه بی خبــری محــض و زندگــی در کردســتان عــراق وقتــی بازگشــت، ســتاد قرارگاه قدس در همدان بود. حســین برای جلســات می رفت و می آمــد و مــن از رادیــو می شــنیدم کــه عــراق شــهر فــاو را پس گرفته و به جزیرۀ مجنون و شلمچه حمله کرده است. ثقل جنگ باز به ســمت جنوب ســنگین شــده بود و حســین تنها حرفی که زد ایــن بــود کــه «آقا عزیــز1 گفتــه خودت رو به جنوب برســون.» و به جنوب رفت و عراق برای اشغال مجدد خرمشهر از شلمچه حمله کرد. وقتی خبر را شنیدم، می فهمیدم که غیرت پاسداری حسین برای دفاع از خرمشهر، به تپش درآمده و الآن در تکاپوی سازماندهی مردم و رزمندگان برای مقابله با دشمن است. خبر پشت خبر، نگران کننده بود. هنوز چند روز بیشتر از خبر پذیرش قطعنامۀ 895 سازمان ملل از سوی ایران نگذشته بود که گفتند سازمان منافقین از سمت غرب با حمایت ارتش صدام تا شهر اسلام آباد پیش روی کرده اند. حالا نیازی نبود که اخبار را تنها از رسانه ها بشنوم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
زنان همسایه هر کدام یک کانال خبری شده بودند که از زبان شوهرانشان، خبرها را جزبه جزء تعریف می کردند. همدان فاصلۀ چندانی با مرکز درگیری که آن ســوی کرمانشــاه بود نداشــت. رزمندگان برای پشتیبانی می رفتند و می آمدند و همۀ آن ها در یک قول متفق و مشترک بودند که: «آقای همدانی، اولین فرماندهی بود که خودش را به کانون درگیری در چارزبر رساند، لشکرها را سازماندهی کرد و منافقین را در چارزبر به دام انداخت.» حسین از تعریف و تمجید بدش می آمد. وقتی آب ها از آسیاب افتاد، به خانه آمــد. از کار و تــلاش و نقــش خــودش کــه همه نقل می کردند، حرفی نزد. تنها از پذیرش قطعنامه گفت و از اینکه پس از 8 سال دفاع، هرچه امام صلاح بداند، باید تابع آن باشد. چه جنگ و چه صلح. تنها از یک جملۀ امام غصه دار بود که چرا امام فرموده: «من جام زهر را نوشــیدم.» و حســرت می خورد و می گفت: «خوش به حال شهدا که به تکلیفشون بهتر از ما عمل کردن.» وقتی حسین با حسرت از شهدا حرف می زد، گفتم: «منم همین سؤال رو دارم. چه اتفاقی افتاد که امام این جمله رو فرموده؟» حســین گفــت: «آمریکایی هــا کــه تاکنــون از صدام حمایــت اطلاعاتی می کردن، مستقیماً وارد جنگ شدن. جنگ رو به خلیج فارس کشاندن. سکوهای نفتی مون رو، روی دریا و هواپیمای مسافربریمون رو توی آسمان زدن. به صدام اجازه دادن که با بمب های شــیمیایی به شــهرها حمله کنه و روس ها و کشــورهای اروپایی هم تمام قد به حمایت صدام اومدن و از هواپیماهای جدید تا امکانات زرهی مدرن رو در اختیــارش قــرار دادن. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
سکوت ســرد و ســنگین داخل جان پناه، فقط با انفجار بمب ها شکســته می شــد. یک لحظه به این فکر کردم که الآن چه مادران و کودکانی که با هم تکه تکه می شوند و شاید مقصد یکی از این بمب ها، خانۀ ما باشد. بچه ها را بغلم چسباندم و زیر لب شهادتینم را گفتم. چشمانم را بستم و صورت خاک خوردۀ حسین، در خاطرم زنده شد و طنین صدای مهربانش در گوشم پیچید: «پروانه، صبور باش.» هواپیماها همچنان مثل لاشخور توی آسمان می چرخیدند و تا آژیر سفید زده شود، اهواز زیر و رو شد *** نزدیک عید، حســین ســری به خانه زد و گفت: «اســباب ها رو جمع کنین.» به خانه به دوشــی عادت کرده بودم. دیگر نمی پرســیدم کجا و چرا. اسباب کشــی پی درپی ما، تابعی از مسئولیت و کار حسین در جبهه بود. خودش که حرفی نمــی زد و مــن حــدس مــی زدم کــه صحنــۀ جنــگ از جنوب به ســمت غرب یا شمال غرب تغییر کرده که او می خواهد ما را به همدان ببرد. مقداری خرت وپرت را که داشتیم پشت یک وانت ریختیم. عمه قبل از ما با میهمان هــا از اهــواز بــه همــدان برگشــته بــود. اول به تهران رفتیم و با همان وانت و اثاثیه از ســمت گردنۀ آوج به طرف همدان برگشــتیم. ســرما و کولاک، از درز شیشه ها، زوزه می کشید و داخل می آمد. وهب و مهدی به هم چسبیده بودند و می لرزیدنــد. مــن هــم زهــرا را داخــل پتــو پیچیده بودم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
💠بسم رب الحسین علیه‌السلام💠 امسال به عشق امام حسین علیه‌السلام برای تصمیمی بگیرید و برای پویش بفرستید و در قرعه کشی ده نگین انگشتری متبرک (سنگ حرم امام حسین علیه‌السلام) و جوایز نقدی دیگر شرکت کنید. ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ ارسال به صورت فیلم، عکس یا متن به آی دی @alamdaret پویش @barayehussein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۸۹ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا