eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🌸🍃 حبیب‌های لشڪر خمینی همچون حبیب حسیــن (؏) میدان جهـاد، بـــــزم وصالشان بود ... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۵۹ ✍ طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه : چند تا از رزمنده‌ها یک قرار قشنگ گذاشته بودند: «اینکه هرجا کسی داره غیبت می کنه صلوات بفرستند.» با اینکار هم طرف متوجه اشتباهش می‌شد و غیبت نمی‌کرد ، هم صلوات می‌فرستادند و ثواب می‌بردند. واسه همین هر جا کسی مشغولِ غیبت بود ، یکی می‌گفت: بلند صلوات بفرست ... 📌شهدا نسبت به عاقبت به خیریِ دیگران بی تفاوت نبودند ... ما نیز بی‌تفاوت نباشیم ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) ⃣2⃣ خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کاربود. صبحانه و چای را آماده میکرد و... بعضی هفته ها بعد از پایان دعا به همراه احمدآقا با موتـــــ🏍ـــور میرفتیم اطراف چهار راه سیروس. آنجا برای بچه ها عدسی می خریدیم.😋 خداروشکر به خاطر صبحانه هم که شده بچه ها دور هم جمع میشدند.😅 احمد اقا از هزینه خودش برای بچه ها صبحانه تهیه میکرد. ✨✨✨✨✨ کار های مختلف انجام میداد تا بلکه معنویت و ارادت به امام زمـــ🌹ــان (عج) در بچه ها تقویت شود. در همین برنامه دعای ندبه بسیاری از بچه هارا برای آینده تربیت کرد. ودستشان را در دست مولایشان قرار داد احمد آقا کارهای فرهنگی مسجد را حول محور اهل بیت (ع) قرار داد ونتیجه خوبی از این روند گرفت 🌺 البته کارهای جمعی احمدآقا برای بچه ها فقط دعای ندبه نبود.🙄 ✨✨✨✨✨ بعضی شب های جمعه بچه هارا به مهدیه تهران برای دعای کمیل میبرد. در مسیر برگشت هم برای بچه ها ساندویچ می خرید و حسابی به بچه ها حال میداد ✨✨✨✨✨ (نماز جمعه)🌺 از اینکه بچه های بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معارف دین نیستند بسیار ناراحت بود.😔 خیلی برای ارتقای سطح معرفت وعقیده‌ی بچه ها تلاش میکرد. با مسئولان بسیج بارها صحبت کرده بود. میگفت بیشتر از برنامه های نظامی به فکر ارتقای سطح معرفتی بچه ها باشید. برای این کار خودش دست به کارشد. به همراه بچه ها به مسجد حاج اقا جاودان میرفت.🙄 به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت.❤️ ✨✨✨✨✨ مدتی هم بزرگتر های فرهنگی مسجد را به جلسات حاج اقا مجتبی تهرانی می برد. وقتی احساس میکرد که این جلسات برای بچه ها سنگین است جلسات آنهارا عوض و از اساتید دیگری استفاده میکرد. ازدیگر کارها که تقریبا هر هفته تکرار میشد برنامه‌ی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی بود. با بچه ها به زیارت میرفتیم و روبه روی ضریح می نشستیم وبه توصیه‌ی ایشان،اقا ماشاءالله برای ما مداحی میکرد. ... 📚منبع : کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
💖(فوق العاده زیبا) ⃣3⃣ با بچه ها خدمت مرحوم آیت الله ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. توصیه های اخلاقی بسیارخوبی به طلاب و شاگردان داشتند. یک بار فرمودند : آقا ، نماز جمعه را ترک نکنید. نمی دانید حضور در نمازجمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا وقتی که هوا بسیارسرد یا بسیارگرم باشد❗️( یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت می کنند ) من و دیگر شاگردان احمدآقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم؛ چون از زمانی که به یاد داشتیم با احمد آقا به نمازجمعه می رفتیم. احمدآقا همه ی مارا به حضور در نمازجمعه مقید کرده بود. او با سختی بچه ها را جمع می کرد. بعد می رفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دو طبقه یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نمازجمعه می رفتیم. بچه ها شلوغ می کردند. اذیت می کردند و... اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین آشنا می کرد. 💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾 یکی از بچه ها می گفت : من از همان دوران احمد آقا به نمازجمعه مقید شدم. بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود. یک بار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام. احمد آقا از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم. بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس. فهمیدم اینجا نمازجمعه است. همان لحظه از خواب بیدار شدم. فهمیدم علت اینکه احمدآقا این گونه من را تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نمازجمعه است. 🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾 ←اردو→ ( برادران محمدشاهی ) برخی روزها به من توصیه می کرد : امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره❗️ می گفت : کمال ، امشب بیا یه خبرهایی هست❗️ شب هایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود. آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد. نمی دانم احمدآقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد❗️ ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یک بار دیدم احمدآقا در جمع بچه های نوجوان قرارگرفته و مشغول بازی است. فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد. اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوانان ها تا او گل بزند❗️ احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند. از همان جا با آن ها رفیق می شد و... بعد از بازی گفتم : ... ... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی جان شهادتت مبارک! ، جوانترین شهید مدافع وطن کشور.... تو همون ساعت هایی که من و شما مشغول فراهم کردن سور و سات جشن عید غدیر بودیم یه جوون رعنا و دسته گل،متولد سال 1376 به نام علی پیغامی اهل بناب در منطقه عملیاتی قندیل 2 سر دشت در درگیری با اشرار ضد انقلاب به شهادت رسید تا برای بار هزارم به یادمان بیاورد که ! روحش شاد ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
••• این‌‌خانه‌لو‌رفته‌‌ست‌در‌جمع‌گدایان اینجاکسی‌ڪه‌دست‌خالی‌مۍ‌رود‌نیستــ 💚 ••• ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌸🍃 🍃 بسم رب الشهدا و الصدیقین راهیان نور غرب حکایتش فرق میکند! . . غربت اینجا آدم را یاد سامرا می اندازد درست همان لحظه که در سرداب امام زمان ایستاده ای و زیر لب میگویی کجایی مولای من.. و غریبی مولایت را حس میکنی... اینجا حکایت عجیبی دارد قصه ؛ قصه مردانی ست که دل هایشان تنها در گرو ایمان بود و بس ..! آخر میدانی اینجا کومله ( ضد انقلاب) اگر رزمنده ای را اسیر میکردند او را به بدترین نحو ممکن شکنجه میدادند تا شهید شود! طاقت داری بگویم؟ چشم هایت را ببند و نخوان! او را زنده زنده خاک میکردند تا فقط سرش بیرون بماند و شهید شود! اجزاء بدنش را زنده زنده بیرون میکشیدند! توی دیگ آب میسوزاندندش.. دست آخر سرش را میبریدند! و این تنها بخشی از شکنجه های آنهاست.. و هروقت دست شان به بیمارستان ها میرسید رزمنده ها را با آمپول هوا شهید میکردند!.... آری ..اینجا حکایتش فرق میکند! اینجا حکایت مردانی ست که از هیچکس نمیترسیدند چون ایمانش قوی بود و راه را میشناختند و لحظه ای تردید نمیکردند که یقین داشتند انَّ الله معنا را ... اینجا سر میدادند اما نمیگذاشتند حرف امام روی زمین بماند! میدانی در چه شرایطی ؟ در شرایطی که دولت وقت ( بازرگان) تیم میفرستاد تا با ضد انقلاب مذاکره کنند! ضد انقلاب هم فکر کردند که خیلی مهم شده اند به پیشروی و تصرف در شهرها شروع کردند اما مردم عاشق امام شان بودند وقتی امام شان بیانیه سرداد که هر چه زودتر پاوه را از افراد شرور پاک کنید مردم بی هیچ پشتوانه دولتی دل به خدا سپردند و لبیک گویان به امام شان به دل کوه های پر پیچ خم غرب کشور زدند.. طولی نکشید که شهر از شر شرور پاک شد! اری طولی نکشید اما خون های مقدس زیادی بر فرش خیابان ها و خاک کوه ها ریخته شد تا قصه مقاومت و قوت ایمان را جاودانه کند! اینجا قصه مردانی بزرگی ست قصه کاوه ها چمران ها زین الدین ها ناصری ها بروجردی ها ابشناسان ها شفیعی زاده ها که ثابت کردند تنها رمز پیروزی ایمان است ایمان! . ‌. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
°•|🍃🌸 ❣زمین را از صفـــــا زیـور ببندید ❤️به اوج آسمـــــان اختـــر ببندید ✨ ❣به مژگان خاک این ره را زدایید ❤️بر آن بـــــال ملائـــک را گشایید ✨ ❣به اشـــک دیدگان ره را بشویید ❤️شمیــم عشـــــق را اینک ببویید ✨ ❣که مى‌آید گلـــــى از آسمانــــــها ❤️که مستش مى‌شود دلها و جانها ✨ 💫🎊 ولادت امـــام حلــــم و شکیبایی بــــــــــاب_الحــــــــوائج امـام موســــی کاظــم صلوات‌الله علیه بر تمام شیعیان مبارک باد 🎊💫 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۶۰ ✍ عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت یک نوجوان شانزده ساله رو آوردند اورژانس، هنوز از پیکر مطهرش دود بلند می‌شد. بدنش سوخته بود و چهره اش قابل تشخیص نبود ، اما لبهایش آیات قرآن می خواند و برا سلامتیِ امام خمینی دعا می کرد... یک مجروح دیگه رو هم آوردند که از هم دریده شده بود. ازش پرسیدم : دردت شدیده؟!!! گفت: خوشحالم که به امام خمینی درد نمی‌رسه... 📚منبع: کتاب روایت مقدس، صفحه 131 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 1⃣3⃣ از همانجا با آنها رفیق می شد و... بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟!😅 گفت:یار نداشتند به من گفتند بیا بازی،من هم قبول کردم.. بعد ادامه داد : فوتبال وسیله خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد. بعد از بازی چنتا از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمیدونستیم که احمد اقا اینقدر خوب بازی میکنه⁉️😁 گفتم : من قبلاً بازی احمد اقا رو دیده بودم. خیلی حرفه‌ای بازی میکنه.😌 تازه برادرش هم که شهـــــ💔ـــــید شد بازیکن جوانان استقلال بوده. بعد به اون ها گفتم : قدر این مربی را بدانید احمد اقا تو همه چیز استاده... ✨✨✨✨✨ یکی دیگر از برنامه‌های فرهنگی که احمد اقا خیلی به آن توجه میکرد اردو بود. یکبار بچه‌های مسجد را برای برنامه مشــ💜ـــهد انتخاب کرد. آن موقع امکانات مثل حالا نبود. بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند.😕 خیلی برای این سفر اذیت شد،اما بعد از آن سفر شنیدم که میگفت:بسیار زیارت بابرکتی بود.❤️ گفتم : برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود.😢 اما احمد اقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع)می گفت.💚 ما نمیدانستیم که احمد اقا در این سفر چه دیده❗️ چرا انقدر از این سفر تعریف میکند.🤔 اما بعد ها در دفترچه خاطراتی که از او جا مانده بود ماجرای عجیبی را درباره این سفر خواندیم : ↘️↘️↘️ ✨✨ ...وقتی در حرم مطهر بودم (به خاطر و...)خیلی ناراحت شدم. تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.😔 به خاطر . که به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل .... در جایی دیگر درباره همین سفر نوشته بود: در روز سه شنبه 8/13 در حرم مطهر بودم.❤️ از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله..💙 ✨✨ از دیگر برنامه‌های احمد اقا برای بچه ها،زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا (س)بود.😍 تقریبا هر هفته با سختی راهی بهشت زهرا(س) میشدیم وزیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم. ... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
💖(فوق العاده زیبا) ⃣3⃣ (بچــه هاے مســجــ🕌ـد) "مــن یـقـین دارم ایـنـکـہ خدا بہ احمـــد آقا این قدر لـطـف کرد بہ خــاطر تحـمـل سـختـے و صـبـر ے بــود کہ در راه تـربـیـت بـچـہ هاے مـسـجد از خــود نشــان داد" این جــمــلـہ را یـکے از بـزرگـان مـحــل مـے گـفت. مـدارا با بـچـہ هـا در سـنــیـن نـوجـوانے، همـراهے با آن ها و عـدم تـنـبـیـه، از اصـول اولـیه تـربـیت است.👌 احمــدآقا کـہ از شـانـزده سالگے قـدم بہ وادے تـربـیـت نـہاد او بـدون اسـتـاد تـمـام ایـن اصــول را بـہ خــوبــے رعــایـت مـےکــرد. امــا دربـاره ے بــچــہ هـاے مــســجــد بـایـد گــفــت کـہ نـوجـوان هــاے مـسـجـد امـیـن الدوله با دیـگـر محـله ها و مسـاجــد فرق داشتـند. آن ها بـسـیـار اهــل شــیــطــنـت و.... بــودند.😮 شــاید بــتــوان گـفت : هــیـچ کـدام از نـوجـوانان و جـوانان آنـجا مثـل احـمـد آقـا اهـل سـکـوت و مـعـنویـت✨ نـبـودند. نـوع شـیـطـنـت هـاے آنــها هــم عـجـیــب بود❗️ ✨✨✨ درمــســجــد خــادمــے داشـــتـیـم بـہ نــام مـیـرزا ابــو القــاسم رضــایـے کـہ بـسـیار انـسـان وارسـتہ و ســاده اے بــود. او بـیـنـایـے چـشـمش👁 ضــعــیـف بود. بـراے هــمــین بــار ها دیــده بــودم کــہ احــمــد آقــا در نـظافــت مسـجـد کـمـکش مـے کــرد. امــا بـچـہ ها تـا می توانـسـتـنـد او را اذیـت مـےکــردند❗️ یــکـبار بـچـہ هــا رفـته بودند به سـراغ انــبـارے مــسجــد، دیـدنـد در آنـجـا یـک ⚰ وجـود دارد. یکے از هـمـان بـچـہ های مــســجــد گــفــت : مــن مــے خــوابــم😴 تــوے تــابـوت و یــک پــارچــہ مــے اندازم روے بــدنــم. شــما بــروید خــادم مســجــد را بــیــاوریــد و بــگــوییـد انـبـارے مـسـجـد "جــن و روح👻" داره❗️ ✨✨✨ بــچـہ ها رفـتــند سـراغ خــادم مــســجد و او را بہ انـبـارے آردنـد. حـسـابـے هــم او را تــرسـاندند کــہ مــراقــب بــاش ایــنــجــا... وقـتـے مـیـرزا ابـوالــقـاسـم بـا بــچـہ ها بـہ جــلــوے انــبــارے رسـیـد آن پــسرک کـہ داخـل تـابـوت بـود شـروع کـرد بـہ تـکـان دادن پــارچــہ❗️اولـیــن نـفـرے کــہ فــرار کــرد خــادم مـسـجـد بـود. خــلاصــہ بــچــہ ها حــسـابـے مـسـجـد را ریـخـتـند بہ هم❗️🙈 یــا ایــنــکـہ یـکـے دیــگــر از بــچــہ ها را تـوے دســت مـے گــرفـت و بــا دیـگــران دســت مــے داد و ســوســک را در دســتــ طـرف رهــا مــےکــرد و...😑 چــقــدر مــردم بـہ خـاطـر کـارهـاے بــچـہ ها بـہ احــمــد آقـا گـلـہ مـے کــردنـد. او بـا صــبــر و تــحــمــل بــا بــچــہ هـا صــحــبــت مـے کــرد. دارد .... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
حدیث روز/ به سمت حسین فرار کن... جوانی خدمت امام جواد علیه السلام رسید وعرض کرد: حالم خوب نیست، از مردم خسته شدم،تهمت،غیبت و… چه کنم؟ بریده ام،نفسم در این بلاد بالا نمی آید امام جواد(ع) فرمود: به سمت حسین فرار کن. 🌸 🌸 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#پنجشنبه_هاےشـ‌هـدایـی💔 به زیارت مزارهایشان که میروی بدان دعوت شده ای .. اگر میان #قطعه ها خودت را گم کردی و سر یکی از #مزارهای مطهرشان به خودت آمدی و دیدی که ایستاده ای! بدان که ویژه دعوت شده ای 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌷شـادی روح شهدا #صلوات #دلٺنڱ_شهادتــــ 🌷🕊 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
مداحی آنلاین - شهید گمنام - مجتبی رمضانی.mp3
1.73M
⏯ #واحد احساسی #شهدا 🍃شهید گمنام سلام 🍃خوش اومدی مسافر من 🎤 #مجتبی_رمضانی 🌷 #عصرتون_شهدایی 🌷 #التماس_دعا ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
هوشِ من را هوس كرب و بلايش برده شــب جمعـه شده و بوى حرم مى آيد... اربابم ، دلتنگ حرمم شبتون حسینی ✨♥️ ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دلم برای تــو تنگ است ، و خوب میدانی چقدر دوری و من بی تو ابر بارانی .. دلم هوای دو فنجان چای و لبخندت .. دلم هوای تــو و یک سکوتِ طولانی... 🌷 📎سلام ، ظهرتون شهـدایـی🌺 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۶۱ ✍ همسرداری را از شهدا بیاموزیم هر وقت خونه بود ، توی بچه داری کمکم می کرد. از شستنِ بچه گرفته تا پهن کردنِ لباس‌هاش رویِ بند خلاصه از هیـچ کمکی دریغ نمی‌کرد. هیچ‌وقت هم سخت‌گیری نمی‌کرد که چیزی بخرم یا نه ... البته من هم اهلِ ریخت و پاش نبودم ، عبدالله هم این رو می دونست ... 📌خاطره‌ای از زندگی طلبه شهید عبدالله میثمی 📚منبع: کتاب نیمه پنهان ماه11، صفحات 26 و33 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) ⃣3⃣ درستـــ در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخے از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ هاے دوران بچگــے خودشــان بودند. می رفتند مُهـــرهاے مسجــ🕌ــد را مے گذاشتند روے بخـــارے❗️ مُهرها حســــابے داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ مے خواستـــ به سجده برود مے رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ... یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ مے آوردند. وقتے حواس ........ بود مے انداختند توے بخارے و سریع مے رفتند بیـــرون❗️ احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود. بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجـــہ گرفتـــ. بہ جرئتـــ مے گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالاے⬆️ علݥ و معرفتــــ رسیدند. یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـــرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستــــہ❓ بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد❗️ میـــرزا ڪه باطن پاڪے داشت عصبانے شد گفتـــ : چے ڪار می ڪنی❓ اشتباهه❗️ اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ مے داد تا خادم عصبـــانے بشه. ★★★ یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشتـــ❗️ بعد خیلے جدے پوشید و بعد از نماز وقتے همہ رفته بودند وارد مسجــ🕌ـــد شد. فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــ🌿ــان و پاڪے داشت رفتـــ به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید❓ او هم گفت : بلہ❗️ بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچـــہ ها رو نصیحتـــ ڪنید. بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید. حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست❗️ بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد❗️ میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد. همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و... میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے⁉️ خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد. شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام به امیرالمؤمنین فرمودند : یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد. ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند. آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند. به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد❗️ ادامه_دارد ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد . ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
💖(فوق العاده زیبا) 4⃣3⃣ آیت الحق برای اینکه از احمدآقا بگوییم باید استاد گران قدر ایشان را بهتر بشناسیم. کسی که احمدآقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود. آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند. نام او کریم و نام خانوادگی ایشان صفاکیش بود. پدرشان در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به «علی خان» شهرت داشت. او سه فرزند به نام های ولی ، کریم و رحیم داشت. منزل پدری ایشان در خیابان ایران قرار داشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد. پدر در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت. مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود. ایشان از مادرِ بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند. می فرمودند : « ‌مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت. اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند❗️و حتی آیات مبارکه ی قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد❗️ او این فهم و شناخت را به خوابی که از امام علی (علیه السلام) دیده بود ، مربوط می دانست. در آن رؤیا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند. یکی از آن ها را شیطان می رباید؛ اما او موفق می شود که دیگری را حفظ کرده و بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند❗️ با وفات مادر، دایی بزرگ حاج میرزا علی پیش قدم شده و گفته بود : (( از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.)) بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون رفتند. حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره ی درس به بازار برود و به کسب و کار بپردازد. رسم روزگار همین بود. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد. راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند. اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود. ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای وارث غدیر چه سخت است انتظار ای وارث غدیر بیا مـرد اقتــدار عیدغدیر با فرجت ناب می‌شود آن روز تازه شیعه شدن باب می‌شود ⛅️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج⛅️ ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#وارثِ #غدیر ، قرن‌‌ها چشم‌براه است حاضران به غائبان برسانند؛ پیغامِ ولایت او را ... #اللّهــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّــڪَ‌الفَـــرَج ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
YEKNET.IR - zamine - 98.04.18 - meysam motiee.mp3
11.16M
احساسی 🍃همچنان بر شانه ها می آیند یاران ما 🍃تا گره با دست خود بگشایند از جان ما 🎤میثم ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝