eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان است ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۶۰ ✍ عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت یک نوجوان شانزده ساله رو آوردند اورژانس، هنوز از پیکر مطهرش دود بلند می‌شد. بدنش سوخته بود و چهره اش قابل تشخیص نبود ، اما لبهایش آیات قرآن می خواند و برا سلامتیِ امام خمینی دعا می کرد... یک مجروح دیگه رو هم آوردند که از هم دریده شده بود. ازش پرسیدم : دردت شدیده؟!!! گفت: خوشحالم که به امام خمینی درد نمی‌رسه... 📚منبع: کتاب روایت مقدس، صفحه 131 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۶۸ ✍ پایانِ قشنگ زندگیِ شهیدی که با قرآن انس داشت ، به روایت شهیدی دیگر شهید سید مهدی اسلامی‌خواه می‌گفت: تار و پود و وجودِ حسن قدومش رو قرآن فرا گرفته بود. یک روز چند قدمی‌اش ایستاده بودم ؛ دیدم داره قرآن می خونه. گلوله ای اومد و بدنِ حسن قطعه قطعه شد. سـرش هم از پیکرش جدا ، و روی زمین افتاد. امـا تا چند لحظه لب هایِ قشنگش به هم می خورد و قـرآن می خواند... 📌خاطره ای از زندگی شهید حسن قدومش 📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 61 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
⚫️ ✨ ⚠️این روزها توی این همه دغدغه شون این شده که بیشتری بگیرن😏 و های بیشتری داشته باشن😳 و کسی شون نکنه❌ ❔ی سوال برام پیش اومده? ⚠️توی دنیای واقعی مون آیا تا حالا خدا برامون اولویت داشته❓❕🤔 تاحالا از ترس اینکه خدا مون کنه،از دست کشیدیم⁉️😞 تاحالا هامون رو از فیلتر رد کردیم🤔❓ 💔خدایی،خدامون خیلی 😔 📛دوره زمونه ی ما دوره ای شده ک آدم ها توی خیالات و پُست های خودشون و دارند👌🏻 ولی در عمل ,,,,,متاسفانه نه😔 📛وقتش نیست پامونو از این فضای غیرحقیقی بیرون بکشیم و ب دنیای واقعی برگردیم 📛شاید ته زندگی مون یکی مون کرده باشه یکی مثل ...😭 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌹 شهید مهدی رجب بیگی : ما از مرگ نمی هراسیم ، اما می ترسیم که بعد از ما، را سر ببرند ، و اگر دل از سوختن برگیریم ، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟! @parastohae_ashegh313
بـسـم الـلـہ الـرحـمـن الـرحـیـم ❤️ ❤️ جلسه دوم : ایثار و از خود گذشتگی قال امـیـرالـمـومـنـیـن علیه السلام : ✨الايثار أحسن الاحسان و أعلي مراتب الايمان✨ ايثار بهترين نيكوكاريها و والاترين مرتبه‏ هاي ايمان است . از خودگذشتگی جزو بهترین و بالاترین مراتب ایمان شمرده شده است ایثار مصادیق مختلفی دارد : گاهی با جان ، گاهی با مال گاهی با وقت ، گاهی با آبرو و گاهی با عمل است به هر حال میتوان میزان رو علامت مراتب بر شمرد. ✅ ایثار بیشتر = ایمان بالاتر 👈راه حل افزایش روحیه ایثار = خود فراموشی 👈راه حل خود فراموشی= دیگران و زیر دستان را دیدن 💠 در سـیـره شـهـدا 💠 1⃣ یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود . برادر دومیم توی اسلام آباد بود . وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر . باران تندی هم می آمد . من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو . آقا مهدی توی چادرش بود . بهش که گفتم . گفت : قدمتون روی چشم. فقط باید بیاین توی همین چادرجای دیگه ای نداریم . صبح که داشتیم راه می افتادیم مادرم بهم گفت : برو آقا مهدی رو پیدا کن ازش تشکر کنم . توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت : آقا مهدی حالش خوب نیست ، خوابیده. گفتم :چرا ؟گفت :دیشب توی چادر جا نبود . تا بخوابد یه جای دیگه پیدا کنه ، زیر بارون موند ، سرما خورد . 📚 یادگاران ، جلد سه ، کتاب شهید مهدی باکری ، ص 78 2⃣ با هم مرخصی گرفتیم . در اتوبوس صندلی خالی نبود . از پیرانشهر تا تهران را در بوفه نشستیم . بوفه اتوبوس‌های آن موقع باریک بود و تنگ و خسته کننده. از تهران تا سمنان را بلیط گرفتیم . فکر کردم دویست و پنجاه کیلومتر باقی مانده را روی صندلی می‌نشستیم . بعد از چندین ساعت روی بوفه نشستن ، حدود هشتصد نهصد کیلومتر وقتی سوار اتوبوس شدیم و روی صندلی نشستیم ، هنوز لذت نشستن روی صندلی راحت و نرم اتوبوس کامل نشده بود که علی در حالی که به خانمی با بچه‌ای در بغلش اشاره ‌کرد و گفت صمد جان ! پاشو جامون رو باید بدیم به این خانم . خودش هم بلند شد و اصرار آن خانم برای این که ما سر جایمان بنشینیم ، فایده‌ای نداشت . اصرار علی بیشتر بود. با این که به خودش هم سخت گذشته بود اما بیش از این به فکر راحتی دیگران بود. شهید علی احمدی 📚 منبع فرهنگنامه شهدای سمنان ، ج1 ، ص202 @parastohae_ashegh313
چه قشنگ گفت: ✨دیروز دنبـال‌ بودیم و امروز مواظبیم گم نشود... جبهه بوی مےداد و اینجا بو مےدهد...🥀 🌷 ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
دانشمند عارف ... خدایا...❤️ خود را به تو می سپریم تا در میان طوفان ها از میان های خطر؛ ما را راهنمایی کنی... با نور قلب های ما را روشن نمایی... به آتش خودخواهی ها و ناپاکی های وجود ما را بسوزانی.... ┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈
✨هنگام نماز ؛ سلاح جنگی را بر زمین می‌گذارند تا سلاح را در دست گیرند ... @parastohae_ashegh313
💍 تنها ره سعادت ، ، ..... 🌹شهیدغلامرضاصادق‌زاده 🌷شهیده‌فهیمه‌بابائیان معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا...... اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313