🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🐈 داستان بچه گربه و علامه مجلسی (ره)
🎙حجت الاسلام #شیخ_محسن_کافی
🌐 @partoweshraq
4_5820999915349738635.mp3
1.58M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🐈 داستان بچه گربه و علامه مجلسی (ره)
🎙حجت الاسلام #شیخ_محسن_کافی
🌐 @partoweshraq
#آیت_الله_بهجت (ره):
🎙اگر شرایط دعا جمع باشد، استجابت دعا حتمی خواهد بود.
البته استجابت به این معنا نیست که تا دعا کردیم، فوراً نتیجه اش را ببینیم.
📚 در محضر بهجت، ج ٢، ص ٣٢٨.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
👧👦 کودکتان نباید اینها را بشنود!
⁉ «چرا نمیتونی شبیه... باشی؟!»
👌این کاملاً واضح است که کوچولوی شما نمیتواند شبیه هیچکس دیگری باشد.
هیچ کدام از ما نمیتوانیم.
⁉ میتوانیم؟!
💔 کم ارزش کردن فرزندتان به او کمک نمیکند تا احساس بهتری داشته باشد.
🔍 با مقایسه کردن کوچولویتان با یک کودک دیگر او احساس میکند در مرتبه پایینتری قرار گرفته و این راه مناسبی برای مجبور کردن او به انجام فعالیتی خاص نیست.
👦👧 وقتی کودک خودش را پایینتر از دیگری حس کند روحیهاش را میبازد، بنابراین باید نقاط قوت و ضعف کودکتان را بپذیرید.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و بیست و پنجم
⏳دقایقی به همان حال بودم تا سرگیجهام فروکش کرد و دردهایم تا حدی آرام گرفت.
کمی میان چشمانم را گشودم و دیدم هنوز چشمان مهربان مجید به تماشای صورتم نشسته است.
نگاهش که به چشمان نیمه بازم افتاد، لبخندی زد و با لحنی لبریز محبت پرسید: «بهتری؟» و آهنگ کلامش به قدری گرم و با احساس بود که دریغم آمد باز هم با سردی جوابش را بدهم و با لبخندی خیالش را راحت کردم که تازه متوجه شدم پیراهن سیاه پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است.
🏴 نیازی نبود دلیلش را بپرسم که امشب، شب اول محرم بود و او آنقدر دلبسته امام حسین (علیهالسلام) بود که از همین امشب به استقبال عزایش برود.
👌هر چند دیگر پیش من از احساسات مذهبیاش چیزی نمیگفت و خوب میدانست که پس از مصیبت مادر، چقدر نسبت به عقاید و باورهایش بدبین شدهام، ولی دیدن همین پیراهن سیاه هم کافی بود تا کابوس روزهایی برایم زنده شود که دست به دامان امام حسین (علیهالسلام) شب تا سحر برای شفای مادرم گریه کردم و چه ساده مادرم از دستم رفت و همین خاطرات تلخ بود که روی آتش عشقم به مجید خاکستر میپاشید و مشعل محبتش را در دلم خاموش میکرد.
🕓 عقربههای ساعت دیواری اتاق به عدد چهار بعد از ظهر نزدیک میشد که بلاخره خودم را از جا کَندم و خواستم برخیزم که باز سرم گیج رفت و نفسم به شماره افتاد.
مجید با عجله دستانم را گرفت تا زمین نخورم و همچنانکه کمکم میکرد تا بلند شوم، گفت:
- الهه جان! رنگت خیلی پریده، میخوای یه چیزی برات بیارم بخوری؟
لبهای خشکم را به سختی از هم گشودم و گفتم:
- نه، چیزی نمیخوام... و با نگاهی گذرا به ساعت، ادامه دادم:
- فکر کنم دیگه بابا اومده.
از چشمانش میخواندم که بعد از اوقات تلخیهای این مدت، چه احساس ناخوشایندی از حضور در جمع خانواده دارد و از رو به رو شدن با دیگران به خصوص پدر و ابراهیم تا چه اندازه معذب است، ولی به روی خودش نمیآورد و صبورتر از آنی بود که پیش من پرده از ناراحتیهای دلش بردارد.
در طول راه پله دستم را گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم، ولی برای کمر دردم نمیتوانست کاری کند که از شدت دردم تنها خودم خبر داشتم.
🚪پشت در که رسیدیم، نگاهم کرد و باز پرسید:
⁉ خوبی الهه جان؟!
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم، دستم را از دستش جدا کردم و با هم وارد اتاق شدیم.
👴 پدر با پیراهن سفید عربیاش روی مبل بالای اتاق نشسته و بقیه هم دور اتاق نشسته بودند و انگار فقط منتظر من و مجید بودند.
سلام کردیم که لعیا پیش از همه متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید:
⁉ چیه الهه؟!!! چرا انقدر رنگت پریده؟!!!
لبخندی زدم و با گفتن «چیزی نیس!» کنارش نشستم و پدر مثل اینکه بیش از این طاقت صبر کردن نداشته باشد، بیمقدمه شروع کرد:
👴 خدا مادرتون رو بیامرزه! زن خوبی بود!
نمیدانستم با این مقدمه چینی چه میخواهد بگوید که چین به پیشانی انداخت و با لحنی خسته ادامه داد:
👴 ولی خُب ما هم زندگی خودمون رو داریم دیگه...
👁 نگاهم به چشمان منتظر عبدالله افتاد و دیدم او هم مثل من احساس خوبی از این اشارههای مبهم ندارد که سرانجام پدر به سراغ اصل مطلب رفت و قاطعانه اعلام کرد:
👴 منم تصمیمم رو گرفتم و الان میخوام برم نوریه رو عقد کنم...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
اگر در جايى از كره زمين ديدى زنى از فرط جنگجويى و كار و زحمت، فرسوده شده يا مثل مردها شده، بگرد و ببين كه در آن شهر يا «مرد» كم يا «نامرد» زياد!
✒ دکتر علیرضا شیری.
🌐 @partoweshraq
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی
🌹✨تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
🌹✨ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
🌹✨ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
🌹✨ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ...
🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🔥از حیوان پست تر
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
4_5834692898154611999.mp3
2.89M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🔥از حیوان پست تر
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🌙 📖 #دعاى_روز بیست و هشتم #ماه_رمضان
⚜ اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ؛
⚜ خدايا بهره ام را در اين ماه از مستحبات فراوان كن، و مرا با تحقق درخواست ها اكرام فرما، و از ميان وسايل وسيله ام را به سويت نزديك كن، اى كه پافشارى اصرارورزان مشغولش نسازد.
▶️🆔 eitaa.com/partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
🌿 یک برگ توت در اثر تماس با نبوغ انسان به ابریشم تبدیل میشود.
🏰 یک مشت خاک در اثر تماس با نبوغ انسان به قصری بدل میگردد.
🌲 یک درخت سرو در اثر تماس با نبوغ انسان دگرگون می شود و شکل معبدی می گیرد.
👘 یک رشته پشم گوسفند در اثر تماس با ابتکار انسان به صورت لباسی فاخر در می اید.
🍁 اگر در برگ چوب خاک و پشم این امکان هست که ارزش خود را از طریق انسان صد برابر بلکه هزار برابر کنند آیا من نمیتوانم با این بدن خاکی که نام مرا حمل میکند چنان کنم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🍑 مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود، زردآلو هر کیلو ٢ تومن، هسته زردآلو هر کیلو ۴ تومن!!
👨 یکی پرسید چرا هسته اش از زرد آلو گرونتره؟!
👴 فروشنده گفت: چون عقل آدم رو زیاد میکنه!!!
👨 مرد كمی فكر كردُ گفت، یه کیلو هسته بده! خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت:
💭 چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.
👨👴 رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت، فروشنده گفت:
👌بــــــله، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه!!! چه زود اثر کرد...
✒ دهخدا.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
💠❓📚 ✍💠 #پــرســمــان
❓سئوال: علت نجس بودن خون و ادرار چیست؟
تا در بدنه نجس نیست اما در لباس نمازگزار باعث ابطال نماز می شود؟
✅ پاسخ: مسأله نجاست خون و ادرار از مسلمات فقه اسلامی است و در روایات فراونی نسبت به نجاست آنها تصریح شده است.
📚 وسائل الشیعه، ج ٣، ص ٣٩۵، باب ١، ابواب النجاسات و ص ۴٢٨، باب ١٨ - ١٩ - ٢٠ - ٢١.
⚜ بی شک از آنجایی که صادر کننده این حکم خداوند حکیم است، حتماً از روی مصالح و منافع و دوری از مفاسد و ضررها برای بندگان این حکم را صادر کرده است، اگر چه فلسفه آن برای بشر معلوم نباشد.
⚜ امام صادق (علیه السلام) فرمود:
🔅«از آنجایی که می دانیم خداوند حکیم است تصدیق می کنیم که تمام افعال و دستوراتش دارای حکمت است اگر چه فلسفه آن برای ما روشن نباشد».
📚 بحارالأنوار، ج ۵٢، ص ٩٢.
⚜ لذا امام رضا (علیه السلام) فرمود:
🔅«هر آنچه در آن فساد نهفته شده و مایه ضرر برای جسم و نفس است حرام شمرده شده است».
📚 بحارالأنوار، ج ١٠٠، ص ۵١.
🔰از جمله مفاسد بهداشتی که بر لزوم پرهیز از خون مرده دلالت دارد این بیان است:
🔅« تمام ميكربهايى كه وارد بدن انسان مى شوند به خون حمله مى كنند، و آن را مركز فعاليت خويش قرار مى دهند، به همين دليل گلبولهاى سفيد كه پاسداران و سربازان كشور تن انسانند همواره در منطقه خون پاسدارى مى كنند تا ميكربها به اين سنگر حساس كه با تمام مناطق بدن ارتباط نزديك دارد راه پيدا نكنند.
👌مخصوصا هنگامى كه خون از جريان مى افتد و به اصطلاح مى ميرد، گلبولهاى سفيد از بين مى روند و به همين دليل ميكروبها كه ميدان را خالى از حريف مى بينند به سرعت زاد و ولد كرده گسترش مى يابند، بنا بر اين اگر گفته شود خون به هنگامى كه از جريان مى افتد آلوده ترين اجزاى بدن انسان و حيوان است گزاف گفته نشده است.
📚 تفسیر نمونه، ج ١، ص ۵٨۵.
🔰 و در مورد مفاسد و ضررهای بهداشتی عدم پرهیز از ادرار گفته شده است:
🔅«ادرار داراى يك سلسله موادّ سمّى است كه (در صورت عدم رعایت بهداشت و دوری از آن، ضررهای جبران ناپذیری به انسان وارد می کند)؛
🔬 در تركيب «ادرار» موادّ زير وجود دارد:
⚠ اوره - اسيد اوريك - اوراتها - اوروبيلين - اسيد هيپوريك - اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرار است - مواد معدنى و بطور استثنايى «گلوكز» در بيمارى ديابت (بيمارى قند) و آلبومين (در بيمارى آلبومين).
🚨 درجه آلودگی و سمیت در موارد فوق بسیار زیاد است به گونه ای که لزوم رعایت بهداشت در برابر آن را برای همگان اجتناب ناپذیر می کند.
📗 پاسخ به پرسشهای مذهبی، ص ٣١٣.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
3⃣4⃣ داستان #ضرب_المثل «اگر تو کلاغی من بچه کلاغم!»
📖 ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به افرادی میگویند که فکر میکنند خیلی زرنگ و باهوشند.
🌳 روزی روزگاری بر روی درختی وسط یک شهر بزرگ کلاغی زندگی میکرد که تازه تخم گذاشته بود و از آنها مراقبت میکرد.
🐣 تا اینکه جوجههایش سر از تخم درآوردند و کلاغ صاحب سه جوجه کلاغ کوچک شد.
🐦 کلاغ مادر که خیلی خوشحال بود، به شدت از جوجههایش مراقبت میکرد. برای آنها غذا تهیه میکرد و با بالهایش سایبان برای جوجههایشان میساخت.
🐱 یک روز که کلاغ برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفته بود، گربه به لانهی او حمله کرد و دو تا از جوجههایش را خورد.
🐤 جوجهی سومی که خیلی زرنگ و باهوش بود از دست گربه فرار کرد و توانست خود را در لابه لای برگهای درختان پنهان کند و زنده بماند.
🐦 هنگامی که کلاغ مادر به لانه بازگشت و جوجههایش را پیدا نکرد شروع به گریه و زاری کرد که ناگهان جوجه کلاغ کوچک خودش را نشان داد و گفت: مادر من توانستم از دست گربه فرار کنم.
🐦 کلاغ مادر تا جوجهاش را دید خوشحال شد و خدا را شکر گفت که حداقل یکی از جوجههایش زنده مانده.
🌳 بعد از این اتفاق کلاغ مادر از جوجهاش دور نمیشد و به شدت از او مراقبت میکرد. تا اینکه وقت آموختن پرواز به کلاغ شد. مادرش با حوصله و مهربانی فراوان تمام فوت و فن پرواز را به او آموخت.
🐦 کم کم جوجه کلاغ میتوانست خود به تنهایی پرواز کند. و مادرش از اینکه جوجه کلاغ با سرعت توانسته راه و رسم پرواز را بیاموزد بسیار خوشحال بود.
🌌 یک شب کلاغ مادر به جوجهاش گفت: تو دیگر بزرگ شدهای و میتوانی از خودت مراقبت کنی. فقط خیلی مراقب آدمها باش، چون بچهی آدمها همیشه در پی آزار و اذیت جوجهها و پرندهها هستند. تو باید خیلی مواظب خودت باشی. بچه کلاغ که با دقت به حرفهای مادرش گوش میکرد فکر کرد و گفت:
🐦 خیالت راحت مادر اگر دیدم که آدمها خم شدهاند تا از روی زمین سنگ بردارند، فرار میکنم «اگر تو کلاغی من بچهی کلاغم!»
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه