eitaa logo
پرتو اشراق
786 دنبال‌کننده
26هزار عکس
14.4هزار ویدیو
59 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣7⃣ «زر دادم و درد سر خریدم!» 👳🏻‍♂ اکبر شاه، یکی از معروفترین پادشاهان سلسله ی گورکانی هند بود که در بالا بردن فرهنگ و رفاه زندگی مردم سرزمینش بسیار تلاش کرد. 📚 📖 او انسانی فرهیخته و علاقه مند به ادب و دانش بود و همواره اجازه می داد که متکلمان و دانشمندان از مذاهب مختلف در قصر او آزادانه و بدون ترس به بحث و مناظره بپردازند. 📜اکبرشاه خودش هم قریحه ی شاعری داشت و گاهگاه به فارسی شعر می سرود. 🍷آورده اند که، شاه بعد از یک شب خوشگذرانی که در مصرف مسکرات افراط کرده‌ بود، بامدادان با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد، آنچنان حال شاه بد شد که به ناچار آن روز را در بستر به استراحت پرداخت و چون ندیمان وخدمتگزاران برای عیادت به نزد او می رفتند این شعر را مکرر در پاسخ انها می گفت که: 🔅دوشینه ز کوی می فروشان 🔅پیمانه ی می به زر خریدم 🔅اکنون ز خمار سرگرانم 🔅زر دادم و درد سر خریدم 👌مصرع انتهایی شعر اکبرشاه یعنی «زر دادم و دردسر خریدم»، بعدها به صورت مثل در آمد و کنایه از آن است که هرگاه کسی کاری را نسنجیده و بدون فکر انجام دهد که منجر به ناراحتی و آسیبی برای شخص شود، این مصرع را جهت عبرت و پیشیمانی گوید. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🔺 پاسخ درباره برخی از نگرانی‌ها نسبت به آینده انقلاب: 📣 به همه بگویید... 👥👥 در روزهای اخیر جمعی از فعالان فرهنگی خارج از کشور با رهبر انقلاب دیدار کردند که در خلال آن یکی از حضار، دغدغه و نگرانی علاقمندان به انقلاب در آن سوی مرزها را از آینده بیان کرد. 🇮🇷 رهبر انقلاب در پاسخ به نگرانی این شخص از اقدامات دشمنان گفتند: 🎙نسبت به اوضاع ما اصلاً نگران نباشند، هیچکس هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، مطمئن باشند، هیچ تردیدی در این جهت وجود ندارد؛ . 🗞 خط حزب‌ الله 🌐 @partoweshraq
😷 کافیست به متن حواشی دیروز مجلس در جلسه استیضاح نگاه کرد تا فهمید جز لابی، فساد، افشاگری گزینشی، سیاسی‌کاری خط گرفته شده از خارج مجلس و قسم های والله و بالله و تاالله دروغ، چیزی از مجلس و دولت باقی نمانده است و شایسته‌ترین فرد برای ریاست این دو نهاد حقاً #لاریجانی و #روحانی هستند! 🌐 @partoweshraq
🔺٢ روز بعد از پیشنهادات خاتمی، #اصلاح‌_طلبان که با عملکرد دولت نگران اعتبارشان هستند، قصد دارند وانمود کنند که دولت #روحانی، دولت آنها نیست و برای حل مشکلات کشور نسخه جداگانه‌ای دارند! 🌐 @partoweshraq
🔺پورابراهیمی (نماینده مجلس): 😐 اگر وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه در پرونده پسران وزیر کار ورود کنند یک پرونده عریض و طویل تهیه خواهد شد که امروز گریبان گیر پدرشان شده است! 🌐 @partoweshraq
⚠ دستور سردار غیب پرور به بسیجیان جهت شناسایی و معرفی کسانیکه مایحتاج مردم را احتکار می کنند... 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👏 دمت گرم مرد 😐 یه سری از مسئولین اومدن آبادان به مشکلات مردم رسیدگی کنن، بعد ببینید چه ریخت و پاشی کردن!! ⁉ مردم نون ندارن بخورن این سفره چیه انداختید؟!! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌌 در #شب_جمعه، شب زیارتی مخصوص اباعبدالله الحسین (علیه السلام) هشتمین قسمت از مجموعه #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت تقدیم می شود. 🌹 با ما و این حکایات دلنشین و پندآموز همراه باشید! 🌐 @partoweshraq
🌹 🔥 (حکایت 8⃣) 🌹 حسن عاقبت کسی که قصد کشتن رسول خدا (ص) را داشت!! - (٢) 👳🏽عمیر بن وهب 🗡 یکی دیگر از کسانی که برای کشتن پیامبر (ص) آمده بود اما، همین تصمیم، زمینه هدایت او را فراهم کرد (عمیر بن وهب جمحی) بود. 🕋 عمیر، سوابق بدی در اذیت و آزار پیامبر (ص) و اصحاب آن حضرت در مکه داشت، به گونه ای که با توجه به کارهای گذشته اش، بعضی گفته اند: 🔥او شیطانی از شیاطین قریش بود. ⚔در جنگ بدر، پسر عمیر، اسیر سپاه اسلام شد. این حادثه، خشم عمیر را نسبت به اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بیشتر کرد و تصمیم گرفت انتقام مصائبی را که در جنگ بدر بر آنها وارد شده بود، از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بگیرد. 🔰داستان او را که به اسلام آوردنش انجامید چنین روایت کرده اند: 👳🏽 عمیر بن وهب جمحی پس از جریان اهل بدر، در کنار صفوان بن امیه که در حجر اسماعیل (علیه السلام) بود، نشست. 👤در حالیکه پسر عمیر وهیب بن عمیر در میان اسرای جنگ بدر بود، وی، اصحاب قلیب و کشته شدن آنها را (در جنگ بدر) به یاد آورد. 👤 صفوان گفت: به خدا قسم، پس از آنها، دیگر زندگی فایده ای ندارد... 👳🏽 عمیر گفت: به خدا قسم، راست گفتی، اما، به خدا قسم، اگر چنین نبود که مقروضم و چیزی برای ادای قرضم ندارم و اگر نمی ترسیدم که زندگی خانواده ام پس از من، تباه شوند هر آینه، به سوی محمد (ص) می رفتم تا او را به قتل برسانم و چون پسرم در دست آنها اسیر است، بهانه ای هم برای (رفتن به سوی) آنها دارم. 👤صفوان گفت: دِین تو بر عهده من، من آن را از سوی تو ادا خواهم کرد و خانواده تو با خانواده من باشند، تا زنده اند به همانگونه که با خانواده خود رفتار می کنم، با آنها رفتار خواهم کرد!! 👳🏽عمیر گفت: پس این کار (راز) بین من و تو پنهان بماند. 👤صفوان گفت: چنین خواهم کرد. 🗡 سپس، عمیر گفت: شمشیرش را آوردند، آن را تیز کرد و به زهر، آلوده ساخت، سپس راه افتاد تا به مدینه رسید. 👣 آنگاه که بر پیامبر وارد شد؛ گفت: 👳🏽انعموا صباحا (صبح بخیر)... ⚜ رسول خدا فرمودند: 🔅خدا، ما را به تحیت دیگری که بهتر از تحیت شماست، کرامت بخشیده است و آن سلام است که تحیت اهل بهشت است. ⚜ (سپس فرمودند): ای عمیر، برای چه آمده ای؟ 👳🏽 گفت: برای اسیری که در دست شماست آمده ام تا درباره او احسانی کنید. ⚜ حضرت فرمودند: پس چرا این شمشیر را به گردن انداخته ای؟ 👳🏽 عمیر گفت: خدا شمشیرها را زشت گرداند، آیا اینها، برای ما (در جنگ بدر) فایده ای داشتند؟! ⚜ حضرت فرمودند: با من راست بگو که برای چه آمده ای؟ 👳🏽 عمیر گفت: تنها برای آن (که گفتم) آمده ام. ⚜ پیامبر فرمودند: 🔅بله، تو و صفوان بن امیه در حجر (اسماعیل) نشستید و اصحاب قلیب از قریش را به یاد آورید سپس تو گفتی: اگر قرضی که به عهده دارم و سرپرستی خانواده ام نبود، هر آینه می رفتم تا محمد (ص) را بکشم، صفوان ادای دین و سرپرستی خانواده ات را به عهده گرفت که مرا بکشی، و خدا بین من و تو مانع است. 👳🏽عمیر (که این را شنید) گفت: ✋گواهی می‌دهم که همانا، تو پیامبر خدایی، و ما قبلا تو را تکذیب می کردیم و این (خبری را که به من دادی) کسی جز من و صفوان از آن اطلاع نداشت. 👳🏽پس به خدا قسم، همانا، من می دانم که کسی جز خدا، آن را به شما اطلاع نداده است پس، سپاس مخصوص خداست که مرا به اسلام هدایت کرد و مرا به اینجا کشاند، سپس به حق شهادت داد (شهادتین را گفت و مسلمان شد). ⚜ پیامبر خدا فرمودند: 🔅تعالیم دینی را به برادرتان بفهمانید و قرآن را به او بیاموزید، و اسیرش را آزاد کنید مسلمان ها چنین کردند. 👳🏽سپس گفت: ای رسول خدا (ص) من برای خاموش کردن نور خدا، تلاش زیادی کردم و مسلمانان را، زیاد اذیت کرده ام حال، به من اذن دهید که به مکه بروم و آنها را به خدا و اسلام دعوت کنم، شاید خدا آنها را هدایت کند و اگر نپذیرفتند آنها را به خاطر دینشان اذیت کنم، همانگونه که یاران شما را به خاطر دینشان اذیت می‌کردم آن حضرت به او اجازه دادند، عمیر به مکه رفت. 🐪 از وقتی که عمیر از مکه به سوی مدینه حرکت کرد صفوان به قریش می گفت: 👤بشارت باد شما را به واقعه ای که در این ایام خبر آن به شما می رسد و واقعه بدر را از یاد شما خواهد برد، صفوان از سوارانی که به مکه می آمدند، از حال عمیر جویا می شد تا اینکه سواری به مکه آمد و خبر اسلام آوردن عمیر را به صفوان داد، صفوان قسم یاد کرد که دیگر، با او سخنی نگوید و هرگز کاری، به نفع او انجام ندهد!! 🕋 آنگاه که عمیر به مکه آمد، در آنجا اقامت گزید و به دعوت مردم به اسلام پرداخت و کسانی را که با او مخالفت می کردند، آزار می داد (تا اینکه) تعدادی زیادی از مردم به دست او مسلمان شدند. 📚 بحارالأنوار، ج ١٩، ص ٣٢۶ - ٣٢٧. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🎧 #بشنوید | #شور شنیدنی 🎼 چه اضطراب و چه باکی ز آفتاب قیامت... 🎤 #حسین_سیب_سرخی 💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن 🌐 @partoweshraq
4_6001161977961907369.mp3
8.74M
🎧 | شنیدنی 🎼 چه اضطراب و چه باکی ز آفتاب قیامت... 🎤 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ✅ چطور جواب جوان هارو بدیم! ⛔ دشمن برای جذب جوانان و گمراهی آنان از اسلام بسیار خرج سنگین می کند. 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5969789745830560688.mp3
4.88M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ✅ چطور جواب جوان هارو بدیم! ⛔ دشمن برای جذب جوانان و گمراهی آنان از اسلام بسیار خرج سنگین می کند. 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 (ره): 🎙عاجزترین مردم کسی است که از دعا کردن عاجز باشد! و موفق کسی است که دعایش با شرایط، یعنی به‌شرط توبه و صادقانه و حقیقی و مستمر باشد؛ و در صورت تأخیر در اجابت، ناامید نشود و دست از دعا و تضرع و التماس برندارد و مأیوس نشود. 📚 در محضر بهجت، ج ٣، ص ٢٨۵. 🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 ⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜ 💇‍♂ ظاهر نوجوان 👌نوجوانان در سنین نوجوانی علاقه زیادی به دیده و پذیرفته شدن از طرف جامعه دارند، بنابراین برای این کار اقدام به عوض کردن ظاهر و نوع پوشش خود می‌کنند. ⛔ در مواجهه با این گونه مسائل، نباید با پرخاشگری و توهین فرزندتان را از تغییر ظاهرش منع کنید! ✅ بلکه باید با زبانی خوش و دلیل و منطق مناسب، او را تشویق به پذیرفته شدن از راه‌های دیگری غیر از تغییر ظاهر غیر متعارف کنید. از او بخواهید که رشته هنری یا ورزش مورد علاقه‌اش را به صورت حرفه‌ای ادامه دهد و موفقیت‌ها و قهرمانی‌های پیاپی‌اش سبب غرور و افتخار خودش و شما باشد. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🗓 پنجشنبه‌ها... 💚 دلمان گرم است به خاطره پدرهایی که نیستند، مادرهایی که رفته اند، آن عشق های سفر کرده؛ 💐 به یاد پدران و مادران آسمانی، بخوانیم فاتحه و صلوات: 🌹اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 🌐 @partoweshraq
🔺میدونید چرا اقتصاد کشور ترکیه پیشرفته شده و ایران نه؟! 🌐 @partoweshraq
📸 عکس خبرنگار آذربایجانی از دختران مسلمان ورزشکار ایرانی در حاشیه برگزاری تورنمنت کشورهای اسلامی در باکو 🌐 @partoweshraq
😳 وزیر ارشاد(!!): 😐 خانواده ها در معرض فروپاشی و اتفاقات تلخ قرار دارند!!! 🌐 @partoweshraq
🔺واکنش علیرضا زاکانی به استیضاح امروز ربیعی در مجلس: ربیعی از وزارت کار رفت تا آخوندی، زنگنه و کرباسیان بمانند!!! 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و هشتاد و ششم مجید همانطور که کنارم روی تخت‌خواب نشسته بود، به غمخواری دردهایم بی‌صدا گریه می‌کرد و باز می‌خواست دلم را به شیطنتی عاشقانه شاد کند که با آهنگ دلنشین صدایش برایم شیرین زبانی می‌کرد. 👁 می‌دیدم که ساحل چشمانش از هجوم موج اشک سرریز شده و دریای نگاهش از غصه به خون نشسته و باز با صدای بلند می‌خندید تا روی طوفان غم‌هایش سرپوش بگذارد و من که دیگر توانی برای پنهان کاری نداشتم، پیش محرم اسرار دلم بی‌پروا گریه می‌کردم. 💓 پرده از جای جراحت‌های جانم کنار زده و از اعماق قلب غمدیده‌ام ضجه می‌زدم و مجید مثل همیشه با همان سکوت سرشار از احساس همدردی، دلداری‌ام می‌داد. 🛌 سخت محتاج گرمای عشقش شده بودم و دست دراز کردم تا دستش را بگیرم که نیاز انگشتانم روی تن سرد و سفید تشک ماسید و گریه روی گونه‌هایم خشک شد. 🚪مجید کنارم نبود، من در تاریکی اتاق تنها روی تخت خزیده بودم و از آن رؤیای شیرین فقط بارش اشک‌هایم حقیقت داشت که هنوز ملحفه سفید تشک از گریه‌های دلتنگی‌ام خیس بود. روی تختخواب نیم خیز شدم و هنوز نمی‌خواستم باور کنم حضور مجید در این کنج تنهایی فقط یک خواب بوده که چند بار دور اتاق چشم چرخاندم تا مطمئن شوم امشب سومین شبی است که دور از مجیدم با گریه به خواب می‌روم و با خیالش از خواب می‌پرم. 🕰با چشمان خمارم نگاهی به ساعت رومیزی کنار تختم کردم. چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز می‌شدم که از این بد خوابی طولانی دل کَندم و با بدن سنگینم از روی تخت بلند شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست می‌کشیدم که دست دیگری برای یاری‌ام نمی‌دیدم تا بلاخره خودم را به بالکن رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید، روی چهارپایه‌ای که در بالکن گذاشته بودم، نشستم. 🚪حالا سه روز می‌شد که در این خانه حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل می‌کرد که حتی به عبدالله هم به سختی اجازه ملاقات با این زندانی انفرادی را می‌داد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر مجادله می‌کرد تا بلاخره دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. 👨ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا خبر داشتند، ولی جز عبدالله کسی جرأت نمی‌کرد به دیدارم بیاید. 👥 شاید ابراهیم و محمد می‌ترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این مجرم، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمی‌گرفتند. 🍊🍑 در عوض، عبدالله هر چه می‌توانست و به فکرش می‌رسید برایم می‌آورد؛ از میوه های نوبرانه‌ای که به توصیه مجید برایم می‌گرفت تا گوشی موبایل و یک سیم کارت اعتباری که دور از چشم پدر آورده بود تا بتوانم با مجید صحبت کنم و حالا این گوشی کوچک و دست دوم، تنها روزنه روشنی بود که هر لحظه دوای دلتنگی‌هایم می‌شد. 🏭 عبدالله می‌گفت هر چه اصرار کرده تا مجید به خانه مجردی او برود، نپذیرفته و شب‌ها در استراحتگاه پالایشگاه می‌خوابد. 👨 بعد از عبدالله چه زود نوبت مجید شده بود تا از این خانه آواره شود و می‌دانستم همین روزها نوبت من هم خواهد رسید. 🚪در این دو سه روز، چند بار درِ این خانه به ضرب باز شده و پدر با همه کوه غیظ و غضبش بر سرم آوار شده بود تا طلاقم را از مجید بگیرم و زودتر نوریه به این خانه برگردد و من هر بار در دریای اشک دست و پا می‌زدم و التماس می‌کردم که مجید همه زندگی‌ام بود. 👴 چند بار هم به سراغ نوریه رفته بود تا به وعده طلاق من هم که شده، او را به این خانه بازگرداند، ولی آتش کینه نوریه جز به یکی از سه شرطی که پدرش گذاشته بود، خاموش نمی‌شد. 🔥پدر هم به قدری از مجید متنفر شده بود که حتی به سُنی شدنش هم راضایت نمی‌داد و فقط مصمم به گرفتن طلاق دخترش بود. 🌃 دیشب هم که بار دیگر به اتاقم هجوم آورده بود، تهدیدم کرد که فردا صبح باید کار را تمام کنم و حالا تا ساعاتی دیگر این موعد می‌رسید. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء 💞 باورش نمیشدحضرت زهرا(س) اومدن به مراسم عروسی‌اش!! 🌷 گفت: فقط از روی احترام دعوتنامه فرستادم خانم! 🌹حضرت فرمودن: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟» 🌷 شهید مصطفی ردانی پور 🌐 @partoweshraq