eitaa logo
پرتو اشراق
816 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17هزار ویدیو
73 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🌄 روزها یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند و خورشید عالم افروز به عادت همیشگی اش هر روز از مشرق سر در می آورد و در مغرب غروب می کرد، اما چیزی که او می دید فقط تاریکی سیاه چال بود! 🌗 سال های سال بود که سهم او از روشنایی روز، فقط نور اندک از روزنه کوچکی بود و بس، تنها چیزی که او را زنده نگه داشته بود نور ایمان بود. 🤲🏻 آنجا از رفاه و آسایش و آزادی خبری نبود، اما زمزمه های عاشقانه او در «خلوت خانه تنهایی» و به هنگام راز و نیاز با معبودش روح او را به عالم ملکوت پیوند زده بود و از این دنیای حقیر به عبادت دلخوش کرده بود. 🧕🏻 نور ایمان او دل کنیز زیبا رو - که زندان بان او برای آزار روحی امام به زندان فرستاده بود - را نیز در کنج زندان روشن کرده بود. 🏰 بر عکس در کاخ نعره های مستانه دیوسیرتان تا آسمان بلند بود و بساط عیش و نوش همیشه به راه، زندانی آنجا نیز دست از ارشاد گمراهان بر نمی داشت، می خواست حرف آخرش را بزند و حجت را تمام کند. 📜 زندان بان را صدا کرد و قلم و کاغذی از او خواست. آنگاه زیر روزنه کوچکی که کمی نور همراه داشت نشست و نامه ای نوشت. یک بار خواند و نامه را به نگهبان داد تا به هارون الرشید برساند! 🏰 نگهبان وارد کاخ شد، هارون پرسید: + چیست؟ - نامه! + از چه کسی است؟ - از زندانی، ، اما گفته بلند بخوانید تا همه بشنوند!! + بده ببینم، حتماً تقاضای آزادی کرده و نامه را گرفت و طوری که حاضران همه بشنوند خواند: 📜 «روزگار بر من در این زندان تاریک با مشکلات و سختی های فراوانی می گذرد، در حالی که روزگار تو سراسر خوشگذرانی است. من و تو در روز قیامت - که پایانی برایش نیست - به هم خواهیم رسید و به حساب هایمان رسیدگی خواهند کرد. این را بدان که آن جا ستمگران و اهل باطل زیانکار خواهند بود».(۱) 👳🏽‍♂️ هارون به اطرافش نگاه کرد. و حاضران چهره ای غمگین به خود گرفته بودند. رگ وسط پیشانی هارون از شدت خشم بر آمده بود. 📜 نامه را مچاله کرد و به گوشه ای پرتاب کرد و دست هایش را به کمرش زد و مشغول قدم زدن شد. 🍷آن نامه کوتاه ولی پر معنا مستی را از سرش پرانده بود. دست آخر از شدت عصبانیت نعره ای کشید که گوش فلک را کر کرد. 🏰 روی تخت ریاستش تکیه کرد و در حالی که دندان هایش را به هم می فشرد به فکر فرو رفت. 💭 با خود اندیشید که این حرف حق را - که بسیار تلخ و شکننده بود - چگونه پاسخ گوید. 🥀روز بعد جسم نحیف (علیه السلام) در گوشه ای از زندان روی زمین بود، اما پرنده روحش به نزد جد بزرگوار و پدر و مادر شهیدش پر کشیده بود. 📚 پی نوشت: ۱. بحارالأنوار، ج ۴۸، ص ۱۴۸. 📗 حیات پاکان / ۳ داستان هایی از زندگی امام محمد باقر، امام جعفر صادق و (علیهم السلام)، مهدی محدثی 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq