🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🖌روحالله هنرمند بود. هم خطاطی میکرد هم طراحی و نقاشی.
بهش پیشنهاد داده بودند برای طراحی حرم کاظمین و سامرا برود.
✋اما روحالله قبول نکرد.
🌷میگفت: من تو سپاه و کارِ نظامی مفیدتر هستم تا جای دیگه...
🇮🇷✌ اعتقاد داشت راهِ سپاه، راهِ امام حسین(ع) است.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
🌐 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🎓 بعد از کلی درس خوندن وتلاش کردن دانشگاه هنر سمنان قبول شد. وقتی وارد دانشگاه شد از تیپ های عجیب و غریب و رفتار زنندهٔ بعضی از دانشجوها خیلی ناراحت شد، اما سعی کرد هویت خودش رو حفظ کنه،
🏢 روح الله تنها کسی بود ڪه تو دانشگاه به چشم نمیاومد. از بس که تیپ ساده ای داشت و ساکت و سر به زیر بود.
📢 اذان که می گفت اولین و تنها ڪسی که به سمت نمــازخونه حرڪت میکرد روح الله بود.
👥👥 تکرار این کارش باعث شد بعضی از دوستانش ڪہ برای خوندن نمـــاز از بقیه خجـالت می ڪشیدند، با روح الله همراه بشن...
✌🇮🇷 روح الله با ورودش به دانشگاه نه تنها روحیه ی انقلابـی اش را از یاد نبرد، بلڪه گروهی را هم با خود همراه کرده بود. با تقـــوایی که در رفتارش داشت بزرگ ترین کارهای فرهنگی را در جذب افراد به دین انجام می داد.
🎙 راوی: دوست شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
🌐 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
👥👥 یک بار که دور هم نشسته بودیم و از آینده صحبت میکردیم گفتم:
⁉ روحالله اگر ما بریم و شهید بشیم خانوادههامون چی میشن؟! من خیلی نگرانشون هستم!
✊ روحالله خیلی محکم و جدی گفت: من دارم در راه امام زمان(عج) میرم و با دشمنای اسلام میجنگم... مگه ممکنه که امام زمان خانواده منو رها کنه! من مطمئنم که امام زمان هوای خانوادهام رو داره...
💚 دیدگاه عمیقش من رو به فکر فرو برد. روحالله رابطه قلبی خوبی با امام زمان(عج) داشت.
🎙به نقل از: دوست و همرزم شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
با هم رفتند روبهروی گنبد امام رضا(ع) و روی فرشهایی که پهن بود، نشستند.
📖 روح الله کتاب دعا را دست زینب داد: «چرا انقدر گریه کردی؟»
زینب سرش را بلند کرد و به گنبد نگاه کرد: « یاد اون سالی افتادم که تنها اومدم مشهد. از امام رضا خواستم یه همسر خوب سر راهم بذاره...
🌷 روحالله سرش را تکان داد «اتفاقا منم دو ماه قبل از اینکه خاله تو رو بهم پیشنهاد بده، اومدم مشهد. منم خیلی دعا کردم. عنایت امام رضا بود که خدا تو رو سر راهم قرار داد...
💚 قلبشان مملو از عشق بود. عشق به امام رئوفی که حاجتش را داده بود.
📖 روحالله روی دو زانو نشسته بود و قرآن میخواند.
✋ قرآن خواندنش که تمام شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد. آهسته دعا میکرد. زینب خیلی متوجه دعاهایش نشد. از بین آنها فقط یکی را شنید:
🔅«اللهم ارزقنا شهادة فی سبیل الله»
📔برشی از کتاب«دلتنگ نباش».
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
🆔 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
📄وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای زندگینامۀ #شهید_رسول_خلیلی را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش شد.
💣 جلوی نحوۀ شهادت نوشته بودند: در حین خنثی سازی بمب به شهادت رسید.
🕌 از مسجد که بیرون آمد، اولین حرفی که به روح الله زد، همین بود: «ببین، نوشته وقتی میخواسته بمب رو خنثی کنه، شهید شده!»
📄 روح الله همان طور که به بروشور نگاه میکرد، گفت:
☝آره، کار ما همینه زینب. اولین اشتباهمون آخرین اشتباهمونه!!
👁 زینب با تعجب به او چشم دوخته بود.
🌷 روح الله ادامه داد:
👌«من باید اینقدر درسم رو خوب بخونم، اینقدر کارم رو با دقت انجام بدم که اولین اشتباهم آخرین اشتباهم نشه».
📔 بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
🆔 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🗯 فکر مهران خیلی مشغول بود. نمیدانست کدام راه را انتخاب کند. می خواست با روح الله مشورت کند و نظرش را بپرسد.
🌃 پاتوق شان شب ها بعد از ساعت خاموشی، در بالای ساختمان ممنوعه بود...
❓تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم؟ من فکرم مشغوله، نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم.
👁 روح الله نگاه نافذش را به مهران دوخت و گفت:
- آره، باید زودتر وارد کار بشیم. معلوم نیست قضیه سوریه تا کی باشه، باید زود خودمون رو برسونیم.
✊ الان که سوریه پیش اومده، وقت موندن و درس خوندن نیست، باید بریم و برسونیم خودمون رو...
👌روح الله خیلی نگران بود. مدام به زینب می گفت: دعا کن اونجایی که دوست دارم بیفتم.
🏴 شهادت رسول خلیلی خیلی چیزها را برایش روشن کرده بود. از خدا خواست آنچه برایش صلاح است و دوست دارد نصیبش کند.
📔 برشی از #دلتنگ_نباش
🔅آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
🔅فرزند و عیال و خانمان را چه کند
🔅دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
🔅دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
👥 هر دو «سردار زاده» بودند و هم دانشگاهی.
🎓🎓 درسشون که تموم شد، شدند همکار...
👥دست تقدیر همرزمشون هم کرد در جبهههای سوریه، برای دفاع از حریم اهل بیت.
❣آخه هر دو، عاشق سینه چاک امام حسین بودند.
👤یکیشون شد؛ فرمانده تیپ سیدالشهدا...
👤 یکیشونم تخریبچی تیپ سیدالشهدا...
🕊القصه؛ تخریبچی زودتر شهید شد، اونم چه شهیدی...!
🏴 فرمانده هر چی که تو روضهها خونده و شنیده بود حالا به چشم میدید...
🌷 یه پتو آورد و شروع کرد به جمع کردن گلی که پرپر شده بود.
👌تخریبچی شو تو بغل گرفت و گفت: ای بیمعرفت! رفتی و منو با خودت نبردی؟
🕊🕊 اما تخریبچی بیمعرفت نبود. سه روز بعد اومد سراغ فرمانده. دستش رو گرفت و با هم پر کشیدند تا خود خدا.
🌹همون جایی که حسین(ع) ساکن بود.
👌خلاصه قصه شون هم شد:
🔅عشــ❣ـقِ سیدالشهدا
🔅تیپ سیدالشهدا
🔅محضر سیدالشهدا
🌷 #شهید_مدافع_حرم_محمد_حسین_محمد_خانی، (حاج عمار) فرمانده تیپ سیدالشهدا
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🤝🏻 محسن در سوریه با شهید روحالله قربانی آشنا شده بود و یک مدت با هم بودند.
🏴وقتی روحالله قربانی شهید شد، محسن خیلی ناراحت شد.
📱مدام عکسش رو نگاه میکرد و میگفت: این آقا روحالله خیلی بچهی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد.
👁️ همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، عرب نبودا اما نمیدونم چجوری انقدر ماهرانه چفیه رو دور سرش میپیچید...!!
📱بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد.
🔺 داشت در مورد همین عکس معروف آقا روحالله صحبت میکرد. همان عکسی که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود.
🎙️به نقل از: همسر شهید محسن حججی
🌷 #شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🎤 مداح بود. تمام روضهها را از بَر بود. انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد. مخصوصا روضه علی اکبر (ع)
💥ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند!!
⌚ همین دو دقیقهی قبل روح الله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
🌷 «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»
⁉️ حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
🗣️ صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
✋🏻 «خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»
🥀 رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد! پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپرش را جمع کند.
👌🏻خب! فرمانده بود. غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
🥀گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید. زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
⏳اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد! باز هم روضه:
⚡«الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست» کمرش خم شده بود.
📆 دیگر نمیتوانست راست بایستد ۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
🕊️ پر کشید سوی شهیدان، سوی سالار شهیدان...
🌷 #شهید_مدافع_حرم_محمد_حسین_محمد_خانی
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
👤آقازاده بود پسرِ سردار داود قربانی
🗓️ نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که برای ورود به سپاه کمکش کند. ۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد.
👌🏻روحیهاش در مقایسه با بعضی از آقازاده های امروز عجیب و خاص بود. بله هنوز هم هستند کسانی که تقوای الهی پیشه میکنند و میشوند محبوب خدا، مانند #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
🌷 #شهیدانه
🏴 میگفت: وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالا سر روح الله...
💧با اشک چشمام غسلش دادم!
👌🏻داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش میکردم و باهاش حرف میزدم.
💥 تو حال خودم بودم که چشمم به موهاش افتاد، تو انفجار موهاش سوخته بود!
💔 دلم گرفت، اما این آرزوی روحالله بود.
🤲🏻 نمیدونم شاید شبِ سوم محرم تو روضهها از #حضرت_رقیه(س) خواسته بود.
🔥آخه.... میگن.... موهای.... بانوی.... سه ساله... هم... تو.... آتیش.... دشمن.... سوخته... بود...
🦋 خوش به حالت آقا روحالله... که به عشق سه ساله ارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی...
🎙️به نقل از: همسر شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq