⚱️ #کادوی_عید!
🌺 #عید_نوروز از راه می رسید و منصور در تدارک جشن عید بود و برای فردا آماده می شد.
💭 از آن جایی که خودش اعتبار چندانی نداشت فکری به ذهنش رسید، #امام_کاظم (علیه السلام) را خواست و گفت:
👨🏻 فردا عید نوروز است، از قدیم رسم بوده که کوچک ترها به دیدن بزرگ ترها می رفتند و عید مبارکی می گفتند، می خواهم فردا این جا باشی و تبریک مردم را پاسخ بگویی!!
🌷 اما من در سخنان جدم - رسول خدا - چنین چیزی ندیده ام، این سنت مربوط به مردم فارس می باشد نه عرب، اسلام چنین عیدی را به رسمیت نمی شناسد و من پناه می برم به خدا از این که در دین بدعتی(۱) ایجاد کنم.
👨🏻 #منصور_دوانیقی سیبیل هایش را تاب داد و گفت: می دانم، اما این سیاست است که حضور داشته باشی، از تو خواهش می کنم و تو را به خدا سوگند می دهم که فردا حتماً این جا باشی!
🌹 و امام کاظم (علیه السلام) ناگزیر قبول کرد.
🏰 روز عید فرا رسید و سران لشکری و کشوری با دبدبه به حضور امام می آمدند و تبریک و شادباش می گفتند و هدایای خود را تقدیم می کردند، هر کسی هر چه می آورد امام به خادم می گفت که بنویسد.
👳🏼♂️ آخرین نفری که برای تبریک گفتن آمده بود به امام گفت: ای آقا، من پیرمردی فقیرم و چیزی نداشتم که برایتان بیاورم، اما جدم در عزای جدت #حسین_بن_علی (علیه السلام) سه بیت #شعر سروده است اگر بپذیرید آن را تقدیم می کنم.
🌷 بخوان.
👳🏽♂️ پیرمرد سه بیت شعرش را خواند. لرزان خواند. هنگامی که شعرش تمام شد اشک امام جاری شد و فرمود:
🌷 هدیه ات را قبول می کنم، بیا و کنار من بنشین.
🌷 پیرمرد سالخورده با کمک عصایش روی زمین و کنار امام نشست.
🌷 امام #موسی_بن_جعفر (علیه السلام) به خادمی که هدایا را می نوشت گفت:
❓برو به امیرت بگو که این قدر هدایا جمع شده چه کنیم؟
🏰 خادم پیغام امام را به منصور دوانیقی رساند و وقتی بازگشت گفت: او می گوید همه آنها را به شما بخشیده، اختیارش با شماست!!
🌷 حضرت دستش را روی شانه پیرمرد گذاشت و فرمود: همه اینها را به تو می بخشم، بردار و ببر!!
👳🏼♂️ چشم های پیرمرد داشت از حدقه در می آمد، با تعجب نگاهی به امام کرد و گفت: ولی...
🌷 مال تو است، بردار!
👳🏼♂️ پیرمرد که گویی نیروی تازه ای یافته بود با دست های لرزانش آنها را درون کیسه اش ریخت و تشکر کرد و رفت.
🧔🏻 پس از رفتنش خادم منصور به امام گفت: در مقابل سه بیت شعر، این همه هدیه؟!
🌷 امام کاظم (علیه السلام) نگاهی به خدمتکار کرد و برخاست و رفت.(۲)
🧔🏻 خدمتکار که ظلم و ستم منصور را به شیعیان دیده بود و اندک بویی از انسانیت برده بود به فکر فرو رفت؛ با خود می اندیشید «مرثیه برای #حسین (علیه السلام) کم چیزی نیست حقا که در راه حسین یک دنیا نیز کم است».
📚 پی نوشت ها:
۱- داخل کردن چیزی در دین که از دین نیست.
۲- منتهی الآمال، ج ۲، ص ۳۴۵.
📗 حیات پاکان / ۳ داستان هایی از زندگی امام محمد باقر، امام جعفر صادق و #امام_موسی_کاظم (علیهم السلام)، مهدی محدثی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#شهادت_امام_موسی_کاظم