eitaa logo
پروانه های وصال
7.2هزار دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
20هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ روایت شده هر کس مابین نافله صبح و نماز صبح صد مرتبه بگوید سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ. خدای متعال برای او خانه ای در بهشت بنا کند
فرازی از احمد امینی اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تأسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهراء سلام الله علیها خورده شود.
خدایا بی دلیـل و با دلیل دوستت دارم دوست داشتن تـو دل مےخواهد نـه دلیـل دل اگر گاهے کم آورد با بـودنــت دلیلــم بـاش 🌸تو کـه باشی، کافیسـت🌸
خدایا درانتهاے شب قلبهاے مهرباڹ دوستانم رابه تومي سپارم باشدڪہ با یاد تو بہ آرامش رسیده وفارغ ازدردها و رنجها طلوع صبحي زیبارابہ نظاره بنشینند 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا میدانید ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺩ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﯾﻤﻨﯽ ﺑﺪﻥ قوی تر می شود ؟ ﻣﺤﺒﺖ، ﻣﺤﻞ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﻮﺍﺩ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻣﻐﺰ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺮ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺑﺪﻥ ﺗﺄﺛﯿﺮﮔﺬﺍﺭ است.
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮ ✨ حضرت محمد (ص) فرمودند: كسى كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و آنگاه بميرد بر دين من نمرده است و با خدا ديدار مى كند در حالى كه بر او خشمگين است.✨
امیدوارم در این ظهر زیبا پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهای ‌اجابت بنشیند . . . 💓‌‌‌‌ظهرتون عالی💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ مگسی در اندیشه فتح ابرها نیست، و هیچ گرگی، گرگ دیگر را به خاطر اندیشه اش نمی کشد! هیچ کلاغی به طاووس، رشک نمیبرد، و قناری میداند قار قار هم شنیدن دارد. هیچ موشي ، به فیل بخاطر بزرگی اش حسادت نمیکند. و زنبور میداند که گل، مال پروانه هم هست... و رودخانه به قورباغه هم اجازه خواندن میدهد! کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به سفر فکر نمیکند. زمین میچرخد تا آفتاب به سمت دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!! هیچ موجودی در زمین، بیشتر از انسان همنوعانش را قضاوت نمیکند و همنوعانش را به خاک و خون نمی کشد! ای انسان دنیا، فقط براي تو نیست..... آدم ها به هر خال شما را قضاوت خواهند کرد زندگیتان را صرف تحت تاثیر قراردادن دیگران نکنید برای خودتان زندگی کنید نه قضاوت دیگران ! 💕💕💕
-گفت: -بازم شهید آوردن؟🤔 -یه مشت استخون؟😅 °شب خواب دید تو یه باتلاقه!! °دستی او را گرفت!✋ -گفت: -کی هستی؟😳 +گفت: +من همون یه مشت استخونم..:)💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕💕💕
💕امام علی ع : ❄️در آغاز سرما (فصل پاييز) خود را از سرما نگه داريد و در آخرش (فصل بهار) خود را به آن بسپاريد ؛ زيرا سرما با تن ها همان مى كند كه با شاخه هاى درخت : در آغاز مى سوزاند و در پايان، به برگ و بار مى نشاند 🌸 📚غرر الحكم و درر الكلم، حديث455
4_310226054725763571.mp3
2.69M
✍اللهم کن لولیک... نجوایی است، بر زبان ما! 🔻اما قلبمان، به ستون های دنیا،زنجیر شده است! دعایمان،بوی بی دردی می دهد؛ که به اجابت نمی رسد!
موقعِ‌خریدِجـهیزیه‌خانم‌فروشـنده‌به عڪسِ‌صفحه‌ی‌گوشےام‌اشاره‌کردو پرسـید: این‌عڪسِ‌کدوم‌شَهـیده؟"خندیدم‌و گفتم"این‌هـنوزشهیدنشده‌شوهـرمه !" برشےازکتابِ↓↓ ♥️✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 مولای مهربان غزل های من سلام سمت زلال اشک من، آقای من سلام نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز آبی ترین بهانه دنیای من سلام قلبی شکسته دارم و شعری شکسته تر اما نشسته در تب غوغای من سلام ما بی حضور چشم تو این جا غریبه ایم دستی، سری تکان بده، مولای من؛ سلام تقدیم چشمهای تو این شعر نا تمام زیباترین افق به تماشای من سلام به رسم عاشقی صبحمون رو با سلام بر پدر مهربانمون آغاز میکنیم السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اَباصالحَ المَهدی یا خَلیفةَالرَّحمنُ و یا شَریکَ الْقُرآن 📖✨ اَیُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مولای الامان الامان🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کسی که بخواهد کاری را انجام دهد راهش را پیدا می کند و كسي كه نخواهد بهانه اش را...!🍂🍃
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد... عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد... آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي! او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی ! بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست. آي مردم به خدا روز حسابي هم هست. زندگي در گذر است آدمي رهگذر است زندگي يک سفر است آدمي همسفر است آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است. "رهگذر ميگذرد" 💕💕💕
إيّاكَ و التَّسويفَ؛ فإنّهُ بَحرٌ يَغرَقُ فيهِ الهَلْكى از افكندن كار امروز به فردا بپرهیز؛ زيرا اين كار دريايى است كه مردمان در آن غرق و نابود مى شوند 💡حواسمون به اتلاف عمرمون هست؟ 💕💕💕
🍋 ✅ اگر بوی مرغ شما را اذیت میکند هنگام آب پز کردن مرغ یک تکه لیمو تازه به آن اضافه کنید . هم مرغ را خوشبو میکند و هم طعمش را عالی میکند .
🌷۴فایده مهم نماز 🌷۱.ان الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر نماز،انسان راازگناه بازمی‌دارد.۴۵عنکبوت 🌷۲.ان الحسنات یذهبن السیئات. ۱۱۴ هود نماز،گناهان راازبین میبرد 🌷۳.الابذکرالله تطمئمن القلوب.. ۲۸ رعد یادخدا،دلهاراآرام میکند 🌷۴.واعبدربک حتی یاتیک الیقین. ۹۹حجر عبادت کن تا به یقین برسی 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خب..منظورم اون دوستمه که خارجه..بنظرت اونو دوباره میبینم؟ فاطمه با مهربانی خندید و گفت : اره ان شاالله میببنیش.مگه نگفته بودی تلفنش روداری؟ ناخواسته یاد عاطفه افتادم وبا ناامیدی گفتم: -نه چندسالی میشه ازش خبری ندارم .ظاهرا شماره ای که ازش داشتم هم عوض شده. من هم بهش دسترسی ندارم فاطمه با کنجکاوی پرسید: -اون چی؟؟ اون هم هیچ شماره ای ازت نداره؟ گفتم: من با تلفن کارتی باهاش تماس میگرفتم. .آخه اون موقع تو ایران هرکسی تلفن همراه نداشت که یک خط مستقل داشته باشه ورومینگ نبود که.. فاطمه باتکان سرحرفم رو تصدیق کرد. اگر فاطمه میفهمید من دارم ماهها بهش دروغ میگم جه احساسی بهم پیدا میکرد؟ اگر میفهمید من رقیب عشقی او هستم چیکار میکرد؟؟ فاطمه آهی کشید.انگار یاد چیزی افتاده بود. گفت:خیلی خوبه آدم یه رفیق قدیمی داشته باشه! یکی که وقتی یادش بیفتی دلت براش پرواز کنه. من با سکوت به حرفهاش گوش میدادم. با آهی عمیق ادامه داد: من هم دوستی صمیمی داشتم که هروقت بهش فک میکنم حالم تغییر میکنه.اون برام مثل یک خواهر بود.ولی اونم منو ترک کرد. حس کنجکاویم تحریک شد.پرسیدم: ترکت کرد؟؟ کجا رفت؟ چشمان فاطمه پراز اشک شد. گفت:رفت به دیار باقی..رفت به بهشت عجب! پس فاطمه دوستی صمیمی داشت که فوت کرده بود! فکر کردم که که این داغ تازه ست چون مرتب آه از ته دل میکشید و رگهای صورتش متورم شده بود. پرسیدم:متاسفم! چرا قبلا بهم چیزی نگفته بودی؟ میان گریه خنده ی تلخی کرد. گفت:از بس ضعیفم! مدتهاست سعی میکنم از حرف زدن راجع بهش فرار کنم.چون هروقت حرفشو میزنم تا چندهفته تو خودم میرم. من حرفش رو میفهمیدم.این حس رو من هم تجربه کرده بودم. دلم میخواست بیشتر از دوستش بدونم ولی با این حرفش صلاح نبود چیزی بپرسم. گفتم.:میفهمم فاطمه جان.ببخشید اگر با یادآوریش اذیت شدی…نمیدونم چه اتفاقی افتاد برا دوستت ولی امیدوارم خدابیامرزتش. فاطمه سریع اومد تو حرفم: -اون بر اثر یک تصادف چهارسال پیش ضربه مغزی شد و دوهفته ی بعد… فاطمه رو با ناراحتی در آغوش گرفتم.یکی از بچه های مسجد که دوستی نزدیکی با فاطمه داشت آهی بلند کشید و رو به من گفت:الهام خیلی گل بود. همه از شنیدن خبر فوتش ناراحت شدند.و همه نگران وناراحت فاطمه و .. فاطمه سرش را به طرف او چرخوند و با نگاهی تند حرف او را قطع کرد. -اعظم جان..قبلا گفته بودم نمیخوام از اون روزها چیزی یادم بیاد.. لطفا بحث و عوض کنید.من واقعا کشش این حرفها رو ندارم. و بعد با پشت آستینش سیل اشکهایش رو پاک کرد و از کوپه خارج شد. چهره ی بچه ها دیدنی بود. اعظم سرش رو پایین انداخت. هرکسی با ناراحتی چیزی میگفت. وحیده با تأسف گفت:من فک میکردم باقضیه کنار اومده. من که نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده با تعجب پرسیدم:چرا اینقدر فاطمه از یاداوری اون روزها عذاب میکشه؟ مگه علت فوت دوستش فاطمه بوده؟ نگاهی معنی دار بین اعظم و وحیده رد وبدل شد. وحیده گفت:توچیزی میدونی؟ گفتم : نه.اولین باره دارم میشنوم.ولی حس میکنم باید چنین چیزی باشه. وحیده کنارم نشست و در حالیکه سعی میکرد آهسته حرف بزند گفت:از همون اولش هم بنظرم تو خیلی تیز بودی.الهی بمیرم برای دل فاطمه.!! اگه لطف وبزرگی حاج مهدوی نبود معلوم نبود که الان فاطمه چه حال و روزی داشت.الهام فقط دوستش نبود.دختر عموش هم بود.فاطمه خودشو مسئول مرگ اون و بچش میدونه.آخه طفلکی حامله بود.تا جایی که من میدونم به اصرار فاطمه سوار ماشین الهام میشن که برن جایی.وبخاطر وضعیت بارداری الهام، فاطمه پشت فرمون میشینه.خلاصه نمیدونم چی میشه که  … اعظم به وحیده تشر زد :وحیده لطفاا! !! شاید فاطمه راضی نباشه! وحیده با اصرار خطاب به او گفت:چرا راضی نباشه؟ اون فقط دوس نداره جلوی خودش حرفی بزنیم وگرنه با عسل خیلی صمیمیه. اعظم با ناراحتی گفت:حالا که باهاش راحته بزار خودش سرفرصت برای عسل تعریف میکنه. کارتو اصلا درست نیست. وحیده خیلی بهش برخورد.اینو میشد از حالاتش فهمید با یک جهش روی جایگاه خودش نشست و خودش رو با کتابی که قبلا دستش بود مشغول کرد. من یک چیزایی دستگیرم شده بود.فکر نمیکردم فاطمه ی شاد وخوش زبون این شش ماه غصه ای به این بزرگی داشته باشه و رنج بکشه.فقط نمیتونستم هضم کنم که بزرگی و لطف حاج مهدوی در قبال او چه بوده و نگرانم میکرد. دیگه نمیتونستم بیشتر از این معطل کنم .از جا پریدم و از کوپه خارج شدم. ادامه دارد… نویسنده: