eitaa logo
پروانه های وصال
7.6هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ایده در مورد تخم مرغ و ایده های مناسب برای صبحانه ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅فرزندان، میهمانان زندگی‌ات هستند ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ‌ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ! ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می‌گذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می‌پرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺍول ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی‌روی. ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می‌پرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می‌کنی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی‌کنی. ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ. ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ. 💕❤️💕❤️
✨﷽✨ 🔴سرمنشأ مشکلات بشر ✍️تمام گرفتاری بشر از نقطه‌ای آغاز شد که نفهمید کیست و کجای عالم ایستاده! دنیا را یک‌ کُره گِرد دید، وسط کهکشانی بزرگ که ‌می‌تواند در آن بخورد و بیاشامد، تفریح کند، ازدواج کند، علم بیاموزد، و.. نفهمید او یک زن یا یک مرد نیست، نفهمید زمین فقط یک کُره گِرد نیست، بلکه خانه‌ای است شبیه رحم‌ِ مادر،‌ که او را احاطه کرده برای مدتی معلوم، تا بتواند روح انسانی او را به تکامل برساند. چونان جنینی که در رحم مادر مراتبی را از نطفه تا انسانی کامل طی می‌کند، و در پایان چهل‌هفتگی، زمانی که آماده استفاده از نعمت‌ها و امکانات دنیا شد، به دنیا متولد می‌گردد. انسان از همانجا به هر الگوی عجیب و غریبی که رسید، دلش را به او داد و به سمت ناکجاآباد رفت؛ که یادش نماند، می‌تواند شبیه خدا جاودانه باشد، و در آرامش و نشاطی دائم غرق شود، و برای رسیدن به چنین تکاملی نیاز به یک مربی کارآزموده دارد که خود این مسیر را طی کرده باشد. 💕🧡💕🧡
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 9 ☢ چرا این همه در مورد رنج صحبت کردیم؟ برای اینکه گیرِ اصلی آدم ها👈 رنج هست ؛
10 🔔 البته علاوه بر اینکه ما نباید از رنج بترسیم باید "سراغِ برخی رنج ها" هم بریم؛🚶 (خیییلی مهم👆) 🔸🌺◽️ 💠 شما دیگه میدونید این رنج اینقدر مهم هست که اگه دنبالش نری ایمان رو هم بهت نمیدن....🚫 ⭕️ این عامل هست که اگه ازش بترسی،دیگه نمیتونی از عقلت اطاعت کنی.... ✅🔹➖☄💖
مستند صوتی شنود1658423824810.mp3
17.25M
🔉 🔰 نیروی امنیتی که را درک کرد 📣 جلسه دهم 🔷 همسر فرشید چگونه به فساد کشیده شد. در ذهن همسرش چه گذشت؟ دختر 12 ساله او بعدها به کجا کشیده شد؟ 🔷 من حس میکنم دارم برای رضای خدا کار اطلاعاتی میکنم، اما... 🔷 کارهای ما باید پیوست خدایی داشته باشد. 🔷 به من نشان دادند که چرا برگشتم. ولی آرزو داشتم بروم. از داخل شهر رفتن متنفر بودم. 🔷 مردم آزادانه می‌گردند و حق الناس به گردنشان است. خیلی از حساب و کتاب‌ها شیطانی است. از حق الناس نمی‌شود به حساب خودمان اضافه کنیم. 🔷 من بدون اینکه قصدی داشته باشم سر دخترم داد زدم و....! اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمدوَعَجِّل فَرَجَهُم ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
پروانه های وصال
‍ بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_دوم با بغض شروع کردم به نوشتن امر
رمان: نویسنده: امروز را این چنین نوشتم که: دلم یک اربعین حرف دارد با تو حسینم... به همه گفتم اربعین حرم هستم.این تن بمیرد آبرویم را نبر آقا... هرچی سعی می کنم خوابم نمیبره از ذوق.تازه امشب فهمیدم((شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد)). یک لحظه آرزو کردم کبوتر بودم.پر میزدم و پر میزدم و پر میزدم.سریع تر از آنکه فکرش را بکنم میرسیدم نجف. همین جوری به سقف زل زدم و فکر می کنم.یک دفعه یاد حال زینب افتادم که امروز چه جوری شده بود.وقتی با نرگس رفتیم اتاق مدیریت گفتن باید خود زینب بیاد.گفتیم حالش خوب نیست آقا.همون لحظه سه نفر اومدن تو برای ثبت نام.پس یا من باید ثبت نام می کردم تنها میرفتم که این کمال نامردی بود یا باید میرفتیم زینب رو می اوردیم.با خودم فکر کردم خونه نرگس اینا که زیاد دور نیست میرم میارمش. خلاصه از نرگس خداحافظی کردم و بهش گفتم: -زود میام نرگس بهم گفت: —ببین رضوان،..تو رو امام حسین زود بیا. توی دلم هی خالی می شد برای همین معطل نکردم و زود راه افتادم.انقدر تند راه میرفتم که چند بار محکم خوردم به مردم پیاده رو.تو حال و هوای خودم بودم که برای سومین بار خودم به یک پیرزنه.همه وسایل هاش ریخت.سه تا پلاستیک پر از میوه داشته که بیشترش ریخته بود.اومدم یه معذرت خواهی بکنم و سریع تر برم.گفتم: -مادر جون ببخشید من باید برم عجله دارم. —برو مادر خودم یه کاریش می کنم. یک قدم نرفته بودم.یک لحظه صداشو شنیدم که آروم گفت:یاحسین. برگشتم نگاش کردم دیدم دستاشو گذاشته رو زانو هاش تا بتونه دولا بشه و میوه ها رو برداره.همین جوری خشکم زد.من برای چه کاری داشتم می رفتم؟ سریع برگشتم و هرچی میوه بود برداشتم ریختم تو پلاستیکش.پلاستیک هارو دادم دستش و لبخند زدم و گفتم: -بیا مادر جون این هم میوه هات فقط باید بشوریشون.شرمنده دیگه. لبخند زد بهم و کیسه هارو گرفت. اومدم برم که گفت: —دختر جون،امام حسین عاقبت بخیرت کنه. دیگه نتونستم بایستم و نگاهش کنم و بهش بگم: -دعا کن مادر جون.دعا کن.عاقبت من با خود خود حسینه. یادم نیست دیروز چی نوشتم.ولی شاید نوشتم:تا بال و پر شکسته نباشی اجازه پرواز نخواهی داشت... خوشا به حال دل شکستگان.. 🌸 پايان قسمت سوم 🌸 امیدوارم لذت برده باشید🌷 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_سوم امروز را این چنین نوشتم که: دل
‍ ☔️بانو میم☔️: ‍ نویسنده: امروزم را نوشتم: در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است بعد از رفتن استاد میزهامون رو گوشه ای از کلاس گرد کردیم و شروع کردیم به صحبت کردن.زینب حالش خوب شده بود.خوب خوب.چرا مریض باشه؟درمانش را پیدا کرده بود دیگر.اینکه می گویم درمان یعنی معجزه. دیروز وقتی به خونه زینب رسیدم مامانش داشت گریه می کرد.گفت: -بچم از دیشب تبش پایین نمیاد که بالا میره.شده کوره آتشین. یه ذره که دلداریش دادم رفتم سمت اتاق زینب.نباید وقت تلف می کردم.در اتاق رو باز کردم و دیدم زینب دمر افتاده روی تختش و داره زار زار گریه می کنه. برش که گردوندن صورت قشنگش سرخ سرخ بود.دست هام که دست هاشو گرفته بود داغ داغ شده بود.بهش گفتم: -چه می کنی با خودت دختر. با بغض گفت: —رضوان خواهر دارم میسوزم. بهش گفتم:می ترسی بسوزی؟ _نه فقط... -دلشکسته که باشی خود خدا سرنوشتت رو میسازه بعد با خنده بهش گفتم: -بسه دختر پاشو خودت و جمع کن بریم دانشگاه بدو. —نه من نمیام‌. مجبور شدم خبر رو بهش بگم تا راضی بشه و بیاد.وقتی بهش گفتم یهو عین برق گرفته ها پاشد سر جاش نشست.چه جوری بگم که عرض سی ثانیه سرخی صورتش رفت و زرد شد.دست هاش یخ کردم.منم که خندم گرفته بود از این تغییر ناگهانیش سریع بلندش کردم و مجبورش کردم لباس هاشو بپوشه.هیچی نمی گفت.لام تا کام هیچ.فقط وقتی داشت چادرشو سرش می کرد صورتش خیس از اشک بود.از در خونه که میرفتیم بیرون یکی این گریه می کرد یکی مامانش.خلاصه مجلس زاری داشتیم. صدای خنده بچه ها که رفت بالا از فکر بیرون اومدم و دیدم زینب داره با خنده یک خاطره تعریف می کنه.دیدید گفتم.یعنی ذکر حال اون موقع زینب چیزی جز این شعر یادم نمی انداخت: تنها به شوق کرب و بلا می کشم نفس دنیای بی حسین به دردم نمی خورد. با نرگس و زینب از کلاس بیرون اومدیم به سمت خونه هامون راه افتادیم.هممون توی حال خودمون بودیم.نرگس توی همون حالی که بود گفت: -بچه ها می ترسم به کربلا نرسم.می ترسم بمیرم از فرط این هیجان. زینب دستش رو گرفت و گفت: -نفس بکش نرگس.به خدا بوی سیب میاد.به خدا همه جا بوی سیب پیچیده. امروز را نوشتم:من از آغاز در خاکم نمی از عشق می دیدم مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر عشق کاریست که تنها از سینه سوخته های محبت و دود چراغ خورده های معرفت بر می اید.عشق،یک بسیجی تنها در یک میدان مین است. حال من حال جوانیست که یک ماه تمام در پی کسب جواز حرمت پیر شده.... 🌸 پايان قسمت چهارم 🌸 امیدوارم لذت برده باشید🌷 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ ☔️بانو میم☔️: ‍ #بسم_رب_الحسین #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_چهارم امروزم را نوشتم
‍ ‍ رمان: نویسنده: امروزم را نوشتم: آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام خوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می مانی ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام حرف بزن،حرف بزن سال هاست تشنه یک صحبت طولانی ام گوشی تلفن رو برداشتم و زنگ زدم نرگس. -الو سلام نرگس جون خوبی؟ —ممنون عزیز خوبم. -ببین نرگس من چی بردارم؟وا استرس دارم.دوروز فقط مونده دارم دق می کنم. —چته دختر تو؟؟؟ببین رضوان جان چیز زیادی برندار چون خودمون باید وسایل رو بیاریم کم بیار.لوازم واجب رو. بعد از اینکه یه ذره دیگه حرف زدیم گوشی تلفن رو قطع کردم و رفتم سروقت کشو لباس ها و کوله پشتی ام.پشت کوله پشتی به عربی نوشته بود:به سوی راه حسین. با خودم گفتم:کربلا به رفتن نیست به شدن است.اگر رفتنی بود که شمر هم کربلایی بود... و امروز هم گذشت و فردا شد... موبایلم رو برداشتم و به همه دوست و فامیل پیام دادم که حلال کنید و این ها منم عازم شدم.همین طور که داشتم لیست مخاطبینم رو زیر و رو می کردم اسم دوست دوران دبیرستانم رو دیدم که یک ماهی میشد ازش بی خبر بودم.بهش پیام دادم.به سی ثانیه نکشید که بهم زنگ زد.گوشی رو جواب دادم: -به به خانوم گلی.دیگه ماهم رفتنی شدیم خواهر.حلالمو.... هنوز حرفم تموم نشده بود که هق هق گریه اش حرفم رو نصفه گذاشت. -الو.الو نازنین حالت خوبه؟ —ببین رضوان چیزی نگو.فقط رفتی کربلا،رفتی بین الحرمین رو به حرم حسین بگو نازنین گفت:ارباب جان یک سوال داشتم ازت.من میومدم کربلا خیلی آبروریزی میشد نه؟ این حرفش اتیش به دلم زد.یاد حال خودم افتادم.تلفن قطع شده بود و منم مات و مبهوت.بغضم ترکید و مثل خود نازنین هق هق به گریه افتادم.تنها حرفی که می تونستم بین گریه ام بزن این بود:این حسین کیست که جان ها همه پروانه اوست؟ توی حال خودم بودم که یک پیامک اومد از طرف نازنین. -رضوان ببخشید حالم اصلا خوش نیست.دارم شعله ور میشن.همه رفیق هام دارن میرن.تا حالا شده جا بمونی رضوان؟؟ نتونستم جوابی بهش بدم. —نازنین جونم غصه نخور.قسمت باشه میایی ان شالله. -رضوان تو دیگه آرزو داری؟؟الان که رفتنی شدی؟ نمی خواستم نمک به زخمش بپاشم.نمی خواستم جنونش به امام حسین رو شعله ور تر کنم.ولی باید می نوشتم.یعنی دستم بدون فرمان عقل روی صفحه گوشی حرکت می کرد.مگه میشه اسم حسین بیاد و عقل من کار کنه؟نه فرمان دست دله.فرمان زندگی من از همون اول دست خود حسین بود و هست. —نه هنوز هم حرفم همونه.آرزو یعنی داشتن یک جفت پای خسته،هشتاد کیلومتر کربلا،اربعین حسینی... -رضوان چشم من که لایق دیدار نیستودل من رو ببر پیشش و بیار خواهر.فقط همین. دیگه توان نداشتم چیزی بهش بگم.ولی دوست دارم امروزم رو شرح حال نازنین بنویسم و مطمئنم روز او هم چنین نوشته شد: ویزا بلیط کرببلا مال خوب هاست سهم چو من پیامک هستم به یادت است 🌸 پايان قسمت پنجم امیدوارم لذت برده باشید🌷 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نماهنگ فوق العاده زیبا و احساسی «آشوبه این دل» 🎵شعر و نوای: کربلایی عبدالحسین شفیع پور حرف دل همه زائرا و جامونده‌های اربعین رو زده 🔸میترسم جابمونم از حرم، آشوبه این دل میگفتم که یقینا زائرم، اما چه حاصل؟!🔸 😭😭😭 در نشر اینکار سهیم باشید تا اگه اشکی پاش ریخته شد برای شما هم نوشته بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚دکتر رفیعی شنیدن نام امام حسین (ع) اللهم عجل لولیک الفرج
‼️قطع رابطه با اقوام‼️ ✅مردی به حضرت محمد صلى الله علیه و آله گفت: ((اقوام و خویشاوندانم با من قطع رابطه کرده اند و مرا آزار می دهند، آیا من هم می توانم با آنها قطع رابطه کنم؟)) رسول الله فرمودند: ((اگر چنین کنی ، خداوند نظر رحمتش را از همه شما بر مى دارد.)) آن مرد پرسید: ((پس چه کنم ؟)) حضرت محمد صلى الله علیه و آله فرمودند: ((ایجاد رابطه کن با کسى که با تو قطع رابطه کرده است، و عطا کن به کسى که تو را محروم ساخته، و عفو کن کسى را که به تو ظلم کرده است؛ در این صورت ، خداوند پشتیبان تو در برابر آنها خواهد بود.)) 📚محجة البيضاء، جلد ۳، صفحه ۴۳۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤جواد مقدم: 🏴آه مِن الفرق ، ای کعبه عراق ازحال دلم میشه بگیری سراغ😭 اللهم عجل لولیک الفرج ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢❤️💢 🍃امام على عليه السلام 🔶اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ اِذا اَرادَ اَنْ يُصيبَ اَهْلَ اْلاَرْضِ بِعَذابٍ قالَ لَوْلاَ الذَّينَ يَتَحابُّونَ بِجَلالى، وَيَعْمُرُونَ مَساجِدى وَيَسْتَغْفِرُونَ بِاْلاَسْحارِ لاََنْزَلْتُ بِهِمْ عَذابى.  🔷هنـگامى كه خـداوند بزرگ اراده مى كند مردم روى زمين را گرفتار عـذاب كنـد مـى گويـد: اگـر نبـودند كـسانى كه مـرا بخـاطر جـلال و جبروتم دوست مى دارند و مساجد مرا آباد مى كنند و سحـرگاهان اسـتغفار مى كـنند عـذابم را بر زمـينيان نازل مى كـردم. 📚بحارالأنوار، ج 87، ص 150  ┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💛💛💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب جمعه ست بریم کربلا🕊 بریم حرم حضرت عباس♥️ دست بندازیم تو شبکه های ضریح آقاجان تو دست زمین خورده هارا نمیگیری 💔 امضای کربلای ما به دست شماست یا باب الحوائج کرببلای مارا امضاکن زمین خورده ایم آقا ناامیدمون نکن....😭 🏴 🖤 🥀 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروانه های وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 😍همه به یاد امام زمان باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز جمعه 🌷❤️🌷 خدایا🙏 در این آدینه تابستانی🌸 به برکت ذکر امروز🌷 مهربانی را ❤️ به خانه هایمان دعوت کن خوش اخلاقی گذشت فداکاری ،‌ عشق و محبت ❤️ را در زندگی همه ما پر رنگ بگردان 🌸 آمین به برکت صلوات بر 🌷🍃 حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚 و خاندان مطهرش 🌷 🍃 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خــدای مهـربانـم ✨ از تـو شاکـرم 🌸ڪه چشمـانم را گشـودی ✨و فرصتی دوباره برای زنـدگی 🌸برای ادامه ی حیات ✨و برای دیـدن‌ عزیـزانم 🌸به مـن عـطا کردی 🌸بـا نـام و یـاد زیبایت ✨روزم را آغـاز می‌کنـم 🌸و از تو طلب بهترینها دارم 🌸 بِسـمِ اللهِ الرَّحمـنِ الرَّحیـم ✨ الهـی بـه امیـد تـو 🌸🍃
♥️مهدے جان(عج) 🌷جمعه شد تا باز 🍃جای خالی توحس شود 🌷تا شقایق باز 🍃دلتنگ گل نرگس شود 🌷آفتاب پشت 🍃ابرم نام تو دارم به لب 🌷خواستم نور تو گرمی 🍃بخش این مجلس شود اللهم عجل لولیڪ ألفرج 💚🙏 🌼🍃