#داستان
✍زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند.
زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند.
زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد.
❄️🌨☃🌨❄️
🌠☫﷽☫🌠
🌸#پیامبر_اکرم ﷺ:
در هر روز دوازده برکت و رحمت الهی بر خانه ای که در آن دختران زندگی می کنند نازل می گردد، و آن منزل مورد زیارت و دیدار ملائکه قرار می گیرد، و آن ملائکه برای پدر آن دختران- در هر روز و شب- ثواب عبادت یک سال را در نامه عمل او می نویسند.
📚جامع الاخبار ، ص ۲۸۵
✅در اسلام صرف حضور فرزند دختر در خانه ای باعث علو درجات والدین میگردد.
#زن_عفت_افتخار #حجاب
❄️🌨☃🌨❄️
صبح مردم در تهران در خیابان بودند #دهه_فجر با #بانگ_الله_اکبر و حالا شب در تلاویو ...
البته تفاوت اینجاست که آنجا مردم علیه نتانیاهو به خیابان آمده اند ، اینجا برای دفاع از #ایران_ما ....
پرچم بالاست🇮🇷✌️
📍وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد
♨️تمام شعارهای نوشتاری یک طرف، این یکی طرف دیگر...
✍🏻#دهه_فجر
#فرزندآوری خانوما بسم الله به مدد #امام_زمان ان شاء الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ آمده ام با رهبرم بیعت کنم
🔹 ️صحبتای جالب یک خانم در راهپیمایی:
🔹 ️من و انقلاب هم سن هستیم؛ بچه بودیم میگفتیم میآییم مشت بزنیم بر دهان استکبار، اما الان میگم مشت را نظامیهای ما میزنند؛ من فقط آمدهام با رهبرم بیعت کنم.
#دهه_فجر #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما
🌷برای دفع بلاها این آیات بعدنمازصبح تلاوت شود:
🌷۱. قلْ لَنْ یصِیبَنَا إِلَّا مَا كتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ.۵۱توبه
🌷۲.وإِنْ یمْسَسْك اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یرِدْك بِخَیرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یصِیبُ بِهِ مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.۱۰۷یونس
🌷۳. ومَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَیعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا ۚ كلٌّ فِی كتَابٍ مُبِینٍ.۶هود
🌷۴.وكأَینْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُهَا وَإِیاكمْ ۚ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.۶۰عنکبوت
🌷۵.ما یفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِك لَهَا ۖ وَمَا یمْسِك فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكیمُ.۲فاطر
🌷۶.قلْ أَفَرَأَیتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِی اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ ۚ قُلْ حَسْبِی اللَّهُ ۖ عَلَیهِ یتَوَكلُ الْمُتَوَكلُونَ.۳۸زمر
🌷۷.حسْبِی اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَیهِ تَوَكلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.۱۲۹توبه
منبع: بحار الانوار جلد 83. صفحه: 337
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_ژله_دو_رنگ_تو_در_تو
موادلازم
آب350 میلی لیتر
پودرژلاتین نصف ق غ
شکر نصف پیمانه
شیر150میلی لیتر
سس توت فرنگی1 ق غ
برای ژله شفاف:
آب 500 میلی لیتر
پودرژلاتین نصف ق چ
نصف پیمانه شکر
🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فيلم_آموزشي
#ایده_تزیین
چندتا تزیین جالب و متفاوت دسر و کیک با شکرآب شده
🧁🍨🧁🍨🧁🍨🧁
🌷 #امیرالمومنین (علیهالسلام):
يَكْتَسِبُ الصَّادِقُ بِصِدْقِهِ ثَلَاثاً حُسْنَ الثِّقَةِ بِهِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُ وَ الْمَهَابَةَ عَنْهُ
راستگو به واسطه راستگویی، سه چيز را به دست میآورد: ديگران به او حسن #اعتماد دارند، #محبت ديگران به سمت او جلب میشود، هيبت او دل ديگران را تسخير میكند.
غررالحکم، حدیث ۴۳۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیا #نظام_کارآمد است؟ یا ناکارآمد؟
🔹 خلاصه تمامی شبهات در یک کلمه!
حجت الاسلام #راجی
پروانه های وصال
#عبد_بودن 10 🔷 بعدِ یه مدت، عبد به مولای خودش میگه: خدایا من دارم توی دنیا اذیّت میشم.... ❣خدا میف
#عبد_بودن 11
🔷 یکی از مسایل مهم در #تربیت_دینی جا انداختن این موضوع هست که ما "عبد" خلق شدیم.
✅ هویتِ ما اینه که "عبدِ خدا" بشیم...
✅ "هدفِ خلقت ما عبد شدنه."
🌷 خداوند در قرآن کریم فرمود:
*جن و انس رو نیافریدم مگر برای عبد شدن ؛
{وَ ما خَلَقتَ الجِنّ وَ الاِنس اِلّا لِیَعبُدون }
🔸سوره مبارکه ذاریات/ آیه ۵۶
💢 متاسفانه مفهومِ عبد شدن، بین ما مسلمانان یه مفهوم خیلی غریب هست ؛
در حالی که "هدفِ اصلی خلقتِ ما این بوده که عبد بشیم" ✔️✅
🚫 عبد شدن اصلاً به این معنا نیست که آدمِ بدبخت و ذلیلی باشیم! 😒
👈 بلکه عبدِ خدا کسی هست که "بالاترین قدرت عالم هستی" رو در اختیار داره.....
🌺💖 در واقع بالاترین مقامی که یه نفر میتونه بهش برسه ، مقامِ عبد شدن هست.👌
🌍
پروانه های وصال
ولش کن بابا ب ذار با خودش فکرکنه شوهر دوستم ...دیگه نمیخوام باکسی حرف بزنم ....همون لحظه در خونه با
سارا داشت میرفت ومنم انگاری یک تیکه از وجودم داره میره ..خیلی بهم نزدیک تر شده بودیم
..لحظه آخرم کنار گوشم گفت :مواظب خود ت باش ..هرچی شد رو بگو کمکت میکنم ...اگه
تصمیمت موندن با این آمازونیه ..بهتره گربه رو دم حجله بکشی تا عمرداره دست روت بلند نکنه
...
خندیدم وگفتم :چشم دیگه ..
خودشم خندید وگفت :این چند روز بس پند واندرز بهت گفتم ..دارم حس میکنم شبیه مادر بزرگا
شدم ....
روی کاناپه دراز کشیدم ...به ساعت نگاه کردم ..1صبح بود غلتی زدم حالم نسبت به قبل خیلی
بهتر شده بود ..چشمم خورد به طاها که خمیازه میکشید ومیومد پایین ..وای امروز باید قیافه اش
رو تحمل کنم ..شرکت نرفته ...روم روبرگردوندم وبه پشتی مبل نگاه کردم ...کنارم نشست وگفت
:سالم خانومم ..پاشو بریم بیرون یکم دور بزنیم ...امم.بهتره بریم پارکی جایی یکم ورزش کنی
سرحال بشی...
شونه هام رو ماساژ داد وگفت :خواب نری ها ..پاشو ..
برگشتم عقب وگفتم :هرجا میخوای پاشو برو ...
نگاهم کرد وگفت :سپیده من واقعا پشیمونم که زدمت ..ببخشید ..هرکار بگی برای جبرانش میکنم
..
پوزخندی زدم وگفتم :باشه ..پس میتونی بری..کارهای طالق توافقی مون رو درست کنی..اونجوری
شاید بخشیدمت ...
ابروی باال داد وچین انداخت بین ابروهاش وگفت :باز شروع کردی...
یهو باداد گفتم :بله شروع میکنم تا تموم شه این زندگی نکبتی که تو توش بهم اعتماد
نداری...وداری خودتو نشون میدی که یک وحشی به تمام معنایی ...بخاطر غلط زیادی توئه
عوضیه که نمی تونم برم بیرون ...بدم میاد ازت .."بیشتر داد زدم تا اشکم نیاد "این محبت های
خرکیت روهم ببر واسه یکی که زود خر بشه وکوتاه بیاد ...طاها متنفرم ازت باالخره خودت خسته
میشی وراضی میشی به طلاق
۳۸
پروانه های وصال
سارا داشت میرفت ومنم انگاری یک تیکه از وجودم داره میره ..خیلی بهم نزدیک تر شده بودیم ..لحظه آخرم کن
سرش رو تو دستاش گرفت ..حرفی نزد ..به دستاش نگاه کردم که با عصبانیت موهاش رو چنگ
میزد ...بلند شدم ..بهتر بود برم آشپزخونه با درست کردن غذا سربند بشم ..حوصلحه ام سر
میرفت تو اتاق خوابم ..با این که بوی سرخ کردنی برام بد بود ..چون میخواستم ماکارانی درست
کنم ..باید پیاز تفت میدادم ..دنبالم آمد داخل آشپز خونه وگفت :سپیده ببین من ...
چرخیدم ودستام روروی گوشام گذاشتم وگفتم :برو بیرون ..
آمد جلوم ودستام روحکم گرفت وبرشون داشت وگفت :التماست میکنم گوش کن ....از همین بود
که میترسیدم ومراقب بودم که ....
از چی میترسید ؟؟....مشتی به یخچال زد ورفت بیرون ...
دم در رفتم وگفتم :از چی میترسیدی ..چرا ؟؟...جواب ندی میرم ...
نگاهم کرد وگفت :بیا ...
با چشمای گرد نگاهش کردم ..خندید وگوشه پیراهنم روگرفت وکشید ..خودم از دستی یواش
میرفتم سمتش اخم پررنگی هم داشتم ...بغلم کرد وگفت :تاحاال بهت گفته بودم رنگ یاسی بهت
میاد ..
مشت زدم تو سینه اش وبا لحن لوسی گفتم :خب خر شدم امرتون ...بعد بازداد زدم وگفتم :ولم
کن ..
خندید وگفت :سپیده ...
بدون این که نگاهش کنم ..دست به سینه پشت بهش ایستادم ..اونم مثل کنه چسبیده بود ..بهم
دستاش دورم بود ...پاش رو لگد کردم وگفتم :هوم ؟؟..
کمی کج شد به انگشت پاش نگاه کرد که با کفش روفرشی لج دارم له شده بود ...صورتش از درد
جمع شده بود ...میدونست بدم میاد یکی کنار گوشم حرف بزنه قلقلکم میاد ..از دستی کنار گوشم
گفت :یک فرصت دوباره بده تا همه چی رو جبران کنم ...
سرم رو چسبوندم به شونه ام که ورورنکنه کنار گوشم که خنید وگونه ام رو بوسید وگفت :ببخشید
۳۹