#تلنگرانه🌱
رفیق!
یه وقت نگے
من که پروندم خیلی سیاهہ
ڪارم از توبه گذشتہ!
تـوبـہ،
مثل پاڪ ڪن مےمونہ
اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه
فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش...
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رجزخوانی✊🏻🇮🇷
#مشهد
#لبیک_یا_خامنه_ای
بشنود گوش گرگ های خبيث🗣️
مملکت مال بچه های علی است💪🏻
خط پایان عمر اسرائیل🇮🇱
بسته بر پلک های خامنه ای است ❤️
ادم شیشه کثیف رو پاک میکنه
حسش خوب میشه؛
ببین دلو پاک کنی چی میشه ! :)
پاک کن هرآنچه که به جسم و روحت
آسیب میزنه🙂🌿
❄️🌨☃🌨❄️
🔴 راه های پاک شدن مؤمنان از گناه
یونس ابن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:
درخصوص مومنان، هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند.
گفتم: واقعا ملعون است؟
فرمودند: بله.
گفتم: واقعا؟
باز فرمودند: بله.
پس چون امام علیه السلام سنگینی مطلب برای من را مشاهده کردند، فرمودند:
ای یونس! از جمله ی بلا و آسیب به بدن همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است، نه لزوما مصیبتهای بزرگ.
مومن نزد خداوند بافضیلت تر و گرامی تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید؛
ولو به یک غم پنهان در دلی ، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است.
به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن میکند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس دوباره وزن میکند و متوجه میشود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی از گناهان اوست...
📚 الوسائل: 11 / 518 ج 21
البحار: 76 / 354 ج عن کنز الکراجکی: ص 63 بإسناده عن یونس بن یعقوب
#امام_زمان
┈┈••✾❀💓✿💓❀✾••┈┈•
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت
نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
صاحب دل پذیرفت که جماعت را پندی دهد…
نماز جماعت تمام شد، چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود،
آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسى برنخاست !
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسى برنخاست !!!
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید!
❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨#داستان آموزنده
🔻شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد.
💠روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت.
شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله.
💠طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
💠شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
💠زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت: میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم.
💠زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است. آیا ما لااله الاالله را با دلهایمان آموختیم؟ چیزی بزرگتر از اخلاص به آسمان نمیرود و چیزی بزرگتر از توفیق از آسمان نازل نمیشود.
توفیق به اندازه اخلاص است.
🔺خدایا به ما در سخن و عمل اخلاص عطا بفرمآ. آمین...
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
#عبد_بودن 11 🔷 یکی از مسایل مهم در #تربیت_دینی جا انداختن این موضوع هست که ما "عبد" خلق شدیم. ✅ هو
#عبد_بودن 12
🔶 در تشهدِ نماز بعد از شهادت دادن به یگانگی خداوند متعال ، میگیم:
✨"وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمّد عَبده و رَسوله..."✨
🌷 یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قبل از رسیدن به مقام نبوت و پیامبری به "مقام عبد بودن" رسیدن.
" اصلاً خدا ما رو برای عبد شدن آفرید و به این دنیا فرستاد "
✅🔷 "بندگی خدا" مهمترین موضوع زندگی ماست که متاسفانه فراموش شده......⭕️
🛄 کسانی که مسوولِ فرهنگی در جایی هستن، یکی از اولین مفاهیمی که باید برای مخاطبینشون جا بندازن مفهومِ "عبد شدن" هست.
🌍💞 اگه این مفهومِ مهم رو به خوبی برای خودمون و فرزندانمون تبیین کنیم ،
همه انسان ها عاشقِ دستوراتِ دین خواهند شد
و یه زندگی لذّت بخش رو تجربه خواهند کرد.
🌷 خدایا به حق پیامبرت توفیقِ "بندگی خالصانه" رو به همه ی ما عنایت بفرما......
🔹🌺🔶💖
پروانه های وصال
بلند شدم وگفتم :طلاق ... با صدای که سعی میکرد آروم باشه گفت :واگر ندم ... لباسم رومرتب کردم وگفتم
نگاهش کردم وگفتم :سالم ..یک مدت نتونستم بیام ....
متوجه شد که نمی خوام درباره غیبتم حرف بزنم ..لبخندی زد وگفت :باشه ..بریم سلف نهار
بخوریم بعدشم بریم سرکالس ..وای سپیده یکی از استادامون از اون بد عنق هاست ...همون اول
که آمد شروع کرد به حاضر غایب ...بعدشم قوانین خشکش رو گفت ..کاش این درس رو ترم
دیگه بر میداشتم ...
فقط تونستم بگم ..چقدر بدشد..ولش کن باالخره که درس میداشتی باهاش ...
کوله مشکی سفیدم رو روی دوشم انداختم وخیره شدم به زمین آسفالتی ..امروز روز دوم بود
...یعنی دوروز دیگه از طاها جدامیشدم ..تو این دوروزی که گذشت ندیدمش اصال دوتاییمون مثل
جن از بسم اهلل میترسه شده بودیم ..اون میومدم من تو اتاق بودم ...من که بیرون بودم اون تو
اتاقش ...به زمین آسفالتی نگاه کردم وبه این فکر میکردم دوروز دیگه من باید چیکار کنم..کجا
برم زندگی کنم..خواب گاه هاهم پر بود ونمی شد رفت ..بهتره برم روتابلواعالنات رونگاه کنم ببینم
کسی دنبال همخونه نمی گرده ...دستم رواز دست طوبی کشیدم بیرون وگفتم :طوبی جان من باید
برم کار مهمی دارم ..واسه نهار یک زمان دیگه میام ...
نگاهم کردوگفت :میخوای منم باهات بیام ؟؟...
یهو گفتم :طوبی تو خوابگاه میری؟ ...
مقنعه اش رو مرتب کرد وگفت :نه .با چند تا از دخترای هم رشته مون یک خونه رواجاره کردیم
اونجا هستیم ...
لبخندی زدم وای که اگر میشد چی میشد!! ...سریع گفتم :میشه منم از این به بعد با شما باشم
..سهم خودم رو از پولش میدم ...
یکم با تعجب نگاهم کرد وگفت :سپیده تو هم خانواده ات پول دارن هم شوهرت ..اصال مگه خونه
شوهرت نیستی ...تو که میگفتی ..
پریدم جلوی حرفش وگفتم :میدونی طاها داره میره یک ماموریت چند ماهه منم نمی تونم واسه
درسام برم ..خب خونه تنهام بهتره بادوستام باشم ..ببین اگر مشکلی نیست
۴۲
پروانه های وصال
نگاهش کردم وگفتم :سالم ..یک مدت نتونستم بیام .... متوجه شد که نمی خوام درباره غیبتم حرف بزنم ..لبخن
این باراون پیش دستی کرد وگفت :نه ..فکرمیکنم زهرا وفاطمه قبول کنند البته دوتاشون خیلی
شرهستن البته باز زهرا یکم آروم تره ..واین که خیلی ببخشید ها اما باید تو سالن باشی ..اتاق ها
رو که اون دوتا گرفتن ..اصال تو هم با من تو یک اتاق ..باشه .خبرش رو بهت میدم سپیده جون ...
لبخندی زدم به پهنای صورت وگفتم :باشه ..پیش به سوی نهار ...
سلف جای خوابگاه ها بود...وارد محوطه خوابگاه دانشگاه شدیم که دم در ورودش چشمم خورد به
ماشین طاها که پارک کرده بود وبیرون از ماشین منتظرم بود ..سرم رو انداختم پایین وبی توجه
بهش رفتم که مانتوم رو کشید وگفت :سپیده ...
طوبی کنار گوشم گفت :همسرت نیست ؟؟..
نمی خواستم متوجه اختالفمون بشه لبخندی زدم وگفتم :اِچرا ..من میرم فعال ....
دست طوبی رو رها کردم ورفتم سمتش وگفتم :بله ...
نگاهم کرد وگفت :سالم خوبی ...
کوله ام رو کمی جابه جا کردم وگفتم :بله خوبم ..کارداری ؟؟...
دستی تو موهاش کشید تازه تیپش رو دیدم که یک شلوار جین مشکی با بلوز مشکی ...عذادار کی
بود ؟؟...
با نگرانی گفتم :بگو دیگه دق کردم ..کسی چیزیش شده ؟؟..
.نگاهم کرد وگفت :میشه خواهش کنم تو ماشین بشینی ....
کوله ام رو پرت کردم صندلی عقب ونشستم خودشم نشست وگفت :نهار خوردی ؟؟..
باداد گفتم :کارت رو بگو ..واگرنه وقتم رو نگیر ...
سریع گفت :چشم میگم ..ببین ...امروز مثل این که پدرت داشته میرفته سر پروژه ای که داشته تو
یک ساختمان نیمه ساز که تو راه نمی دونم چه بالی سر ماشینش میاد که به گارد ریل ها برخورد
میکنه واالن تو بیمارستانه ...
از چیزی که شنیدم منگ موندم ..باباپدرام من ..نگاهش کردم ..کاسه چشمام پر از آب شده بود
...به خودم اشاره کردم وگفتم :با..بببایی مم.ممن
۴۳
پروانه های وصال
این باراون پیش دستی کرد وگفت :نه ..فکرمیکنم زهرا وفاطمه قبول کنند البته دوتاشون خیلی شرهستن البته ب
سرمروکشید توبغلش وگفت :سپیده آروم باش ..
.روح داشت از بدنم میرفت ...بابایی که باهمه اخالقاش بازم بهترینم بود ..مرده باشه...سرم وباال
گرفتم وگفتم :بابا..مم.مرده ...
محکم تر کشیدم سمت خودش وحرفی نزد ...واسه یک لحظه کل خاطراتی رو که داشتم باهاش
رو سپری کردم لحظه لحظه بزرگ شدنم رو توبغلش بودم ...سرم رو بلند کردم وبا همون هق هق
خفه گفتم :االن کجاست ؟؟...
یک لرزی افتاده بود به جونم ...بابای بانمک من مرده ؟؟...همیشه چقدر واسه شوخی باهاش
اصرارمیکردم بره وسط کله اش رو طاس بود مو بکاره وچقدرم میخندید ومیگفت :اون موقع
مامانت میذاره میره ..کل دخترا واسم غش میکنند بعد بساط جنازه جمع کنی خواهیم داشت ..من
همین طوری راه میرم پشت سرم امبوالنس میاد کشته مرده هام روجمع میکنه ...
تو گریه خندیدم ..یک خنده زهرالود...سریع گفتم :منو ببر پیشش ...چرا نمی گی کجاست ؟؟...
نگاهم کرد وگفت :تهران هستن ..میبرمت ...آروم باش ...یهو با داد گفتم :همه اش تقصیر توئه ...
با تعجب گفت :عزیزم ..من ؟؟..
با همون داد ..دوست داشتم یکی رو تقصیر کار بدونم که چرا دوروز پیش که واسه یک لحظه به
دلم افتاد برم تهران ..نرفتم وندیدمش ..به بازوش مشت زدم وگفتم :آره تقصیر توئه واگرنه من
....
بس هق هق میکردم نفس نمی آمد باال ..پشتم رو دست کشید وگفت :باشه ..باشه ...هیش...
فراموش کرده بودم میخواستم ازش جدا بشم ..فراموش کرده بودم ازطاهای که میگفتم بدم میاد
ازش ..وحاال داشت آرومم میکرد ..وای مامانم یعنی تو چه حالیه ؟...سرم روکوبیدم به سینه اش
وگفتم :منو ببر پیشش ..زودباش ..
روسرم روبوسید وگفت :خب آروم باش تا برم ..اشکای رو که میدونست حاال حاال ها تموم نمی
شن رو بوسید وگفت :چشم میریم..
.یواش با وجودی که ویرون شده بود با تارهای صوتی که از وجود توپ گنده میلرزیدگفتم :طاها ...
سرم رو گذاشت روسینه اش وگفت :جون طاها
۴۴
4_5947051703634233296.mp3
8.1M
#استغفار ۳ 📿
بعد از استحمام، گونه هات برق میزنند؛
نورانی میشن!
حمامِ روح هم، جانت رو جلا میده!
گونههای روحت برق میزنن ...
استغفار، نورانی ات میکنه!
4_5947051703634233297.mp3
5.71M
#استغفار ۴ 📿
إنّ اللّه تعالى، يَغفِرُ لِلمُذنِبِينَ إلاّ مَن لا يُريدُ أن يُغفَرَ لَهُ !
قالوا : يا رسولَ اللّه، مَنِ الذي يُريدُ أن لا يُغفَرَ لَهُ ؟
قالَ : مَن لا يَستَغفِرُ
خدا همه رو میبخشه! مگر اونایی که خودشون نمیخوان!
یعنی کیــــا ؟
اونایی که اهل استغفار نیستند💥
یه بار نماز صبحش قضا شد دیدم
تلگرامشو پاک کرد ...
+ گفتم چرا پاک کردی؟
- گفت: برای تنبیه کردن خودم،
+ تنبیه؟!
- ببین نماز صبح اینطوریه که وقتی خواب میمونی و دقیقا پنج دیقه بعد از طلوع آفتاب میپری یا اینکه با ده تا زنگ هشدار بیدار نمیشی ینی یه غلطی کردی که اون روز خدا هم صحبتی تو با خودشو گرفته ازت.
این تنبیه نداره؟! این بدبختی ماست دیگه
تنبیهم باید از اونجایی باشه که تو میدونی نفست اذیت میشه، من میدونم صدقه بدم هم خودمو تنبیه کردم اما نفسم اذیت نمیشه، پس تلگراممو پاک کردم که اذیتش کنم :)
#تنبیهنفس
❄️🌨☃🌨❄️
💢💢💢💢💢
🍂وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً
📖«اسراء،۷۹»
💢مرحومآیت الله ناصری
✨مقام محمود ميخواهی ، نمازشب بخوان...
اگر حاجت و گرفتاری داری، نيمساعت،يک ربع ساعت،قبل از اذان صبح بلندشو؛
دورکعت نماز بخوان وبگو «خدايا! عنايت کن»
خدا شاهد است محرومت نمیکند…🦋
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 #متن_شب 🌟
امشـب نـگاه کن به اطرافت
به خوشبختی هایـت
به کسانی که می دانـی
دوستـت دارنـد
و به خـدایی کـه
هـرگـز تنهایـت
نخواهد گذاشـت.
🌙شبتون پر از نگاه خدا⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
✨امـروز را با عشق تو
🌸آغـاز میڪنم
✨بخشندڪَي از توست
🌸عشق در وجود توست
✨قدرت در دستاڹِ توست...
🌸عشق را در وجود ما قرار ده
✨تا مهـربـان بـاشیـم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃
🍃🌷امروز سه شنبه
🍃🌷زندگیتون را بیمه کنید
🍃🌷با ذکر پر برکت صلوات
🍃🌷بر حضرت محمد(ص)
🍃🌷و خاندان پاک و مطهرش
🍃🌷الّلهُم صَلِّ علی محمَّد
🍃🌷وَآلِ محمَّد
🍃🌷وعجِّل فرجهُ
❤️✨خوشبخت کسی که
❤️✨عشق احمد ﷺ دارد
❤️✨در قلب و
❤️✨رخش نور مُحَمَّدٍ ﷺ دارد
❤️✨هر کس بفرستد
❤️✨به مُحَمَّدٍ ﷺ صلوات
❤️✨در آخرتش ثواب
❤️✨بی حد دارد
❤️✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
❤️✨وَآلِ مُحَمَّد
❤️✨وَعَجِّل فَرَجَهُم🙏
🌷🍃