پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هفدهم🎬: روز عید قربان بود و حضرت اسماعیل همراه پدر بزرگو
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_هجدهم🎬:
حضرت ابراهیم همانطور که خواسته فرزندش بود، لباس او را از تن بیرون آورد، دست و پای ایشان را با طنابی محکم بست .
برای آخرین بار نگاهی پر از مهر بر چهره زیبای اسماعیل نمود، او باید از این جوان رعنا دل می کند و دل را در گرو مهر پروردگارش محکم تر گره می زد.
اسماعیل را به صورت روی ریگهای بیابان حجاز خوابانید، خنجری را که تازه تیز کرده بود بر گلوی اسماعیل گذاشت و محکم کشید اما گلوی اسماعیل بریده نشد و خونی جاری نشد.
حضرت ابراهیم خنجر را بالا آورد یک آن فکر کرد نکند خنجر را اشتباها بر عکس گرفته، دوباره خنجر را از این دست به دست دیگر داد و باز برگلوی اسماعیل و محکم تر از قبل کشید، اما باز هم هیچ اتفاقی نیافتاد و خونی جاری نشد و دوباره و دوباره و دوباره کشید، حضرت ابراهیم آنقدر خنجر را کشید که اثر خنجر بر گلوی اسماعیل ماند اما گلوی او بریده نشد.
ابراهیم که گمان می کرد خطایی از او صادر شده که خداوند این قربانی را از او نپذیرفته و برای همین موضوع خنجر بر گلوی اسماعیل اثر نمی کند با پریشان حالی خنجر را به طرفی پرت کرد به طوریکه تیزی خنجر تخته سنگ را به دو نیم کرد و ابراهیم سر به آسمان بلند کرد و فرمود: خنجر آنچنان تیز بود که سنگ را دو نیم کرد پس چرا گلوی اسماعیل را نبرید؟! خداوند من از هر اشتباهی مرتکب شدم که باعث شده این ذبح را از من نپذیرید به درگاهت توبه می کنم و اشک از چشمان مبارکش سرازیر شد.
در این هنگام فرشته وحی بر حضرت ابراهیم نازل شد و فرمود: ای ابراهیم تو امری را که در رؤیا به تو دستور داده شد با درستی به انجام رساندی و برای امر خداوند دل از فرزند دلبندت کندی و از این امتحان سخت سربلند بیرون آمدی و بدین سبب خداوند اراده کرده مقام «امامت» را که بالاتر از مقام نبوت است به تو عنایت کند
و سپس قوچی از پشت سر ابراهیم پیش آمد و خداوند امر کرد که امروز این قوچ را قربانی کن اما در روزگاری دیگر از تو ذبحی عظیم به سمت درگاه خداوند روانه خواهد شد
ابراهیم با حالت سوالی سری تکان داد و فرمود: آن ذبح عظیم چیست و فرشته وحی از ابراهیم پرسید...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕