eitaa logo
پروانه های وصال
9.5هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
27.2هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_دوم🎬: ابراهیم رو به درگاه خدا نمود و از او طلب کمک خواست
🎬: مردم گویا از دین این صحنه شوکه شده بودند و همه ابراهیم را به یکدیگر نشان میدادند، به یکباره فریادشان بلند شد: آه...ابراهیم زنده است، آتش ابراهیم را نسوزانده، خدای ابراهیم او را نجات داده... ابراهیم جلو می آمد و همراه او نسیمی روح بخش و خنک و بسیار معطر در حرکت بود به طوریکه کل فضای آنجا مملو از عطری بسیار خوشبو و عجیب شده بود، عطری که تا به حال کسی به مشام نکشیده بود و گویا این عطر عصاره تمام گلهای عالم بود آزر و کاهنان هم به این صحنه نگاه می کردند و چنان دستپاچه شده بودند که نمی دانستند چه کنند، در این زمان یکی از کاهنان اعظم نزد آزر آمد و گفت: می دانی اگر حرکتی نکنیم تمام اعتقادات بابلیان به بت ها برفنا می رود و همه به راهی خواهند رفت که پسرت ابراهیم طلایه دار آن است. آزر شانه ای بالا انداخت و گفت: می دانم! اما چیزی به ذهنم نمی رسد، اگر تو می توانی کاری کنی بکن، این گوی و این میدان... آن کاهن دندانی بهم سایید و گفت: من نمی توانم اجازه دهم که حاصل تلاش سالهای سال کاهنان به یکباره بر باد رود، باید سوار بر جهل مردم شویم همانگونه که تا به حال این کار را کرده ایم و با زدن این حرف به سمت ابراهیم که حالا فاصله ای تا مردم نداشت رفت و در حین رفتن دستانش را بالا برده بود و در هوا تکان میداد و می گفت: خاموش باشید مردم! ساکت باشید تا موضوع مهمی را برایتان بگویم. نمرود با دیدن صحنه کنار کوه آتش اشاره ای به طبال کرد تا طبل بکوبد و مردم را ساکت کند تا ببیند آن کاهن چه می گوید. با بلند شدن صدای طبل همه خاموش شدند، حالا کاهن کنار ابراهیم ایستاده بود و پشت سرشان در فاصله ای دورتر، هیزم ها همچنان در آتش می سوختند. آن کاهن به ابراهیم اشاره کرد و رو به مردمی که سراپا گوش شده بودند تا بفهمند آن کاهن چه در چنته دارد، کرد و گفت: ای مردم بابل! گمان می کنید که ابراهیم را خدایش نجات داد که آتش او را دربر نگرفت و به او آسیبی نرساند؟! هیچ کس جوابی نداد و آن کاهن صدایش را بلند تر کرد و گفت: همانا این کار هم کار ما بود، ما برای اینکه شما ببینید که مردوک و خدایان بابل چقدر قدرت دارند، از مردوک خواستیم که کاری کند تا آتش ابراهیم را نسوزاند اینگونه می خواستیم مهر مردوک را نسبت به انسان ها نشان دهیم و این آتش کسی را نخواهد سوزاند چون خواسته ما بود و مردوک اجابت کرد. نمرود از آن بالا نیشخندی زد و در گوش مشاورش گفت: عجب حقه بازیست این کاهن! دوست دارم او کاهن اعظم برج بابل شود. هنوز حرف در دهان نمرود بود و مردم به ابراهیم بد گمان شده بودند که به اذن خداوند یکتا، ناگاه جرقه ای از کوه آتش همراه با هیزمی شعله ور برخاست و بر سر آن کاهن افتاد و کاهن در چشم بهم زدنی گُر گرفت و سوخت و به درک واصل شد و این موضوع معجزه ای دیگر از خدای ابراهیم بود تا مردم به او ایمان آورند. در این هنگام، نمرود که شاهد همه چیز بود از جای برخواست، او باید کاری می کرد که هم اعتماد مردم را جلب کند و هم به نحوی ابراهیم را رام خود کند چون خوب می دانست هر کاری بر علیه ابراهیم ممکن است شروع معجزه ای دیگر از جانب خدای ابراهیم باشد و اوضاع نمرود و خدایان بابل را بدتر کند، پس باید با نقشه ای زیرکانه پیش می رفت پس صدایش را بلند کرد و ابراهیم را خطاب قرار داد و فریاد زد:... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨