«شب چله»
پارسال هَمی موقوُ شبِ چِله چه صَفوی بود
بارون میومد جِلجِل و جُونم، چه هَووی بود
زیرِ کُرسی نِشسیم تا سحر، خوردیم و خوردیم
از جُکوی فاطی هِرته دادیم از خنده مُردیم!
یهی چَن روزی بیبیم به هَووی رفتنِ دکتر
جُل بود خونمون ریپَس میزد به جونمون غُر
گفتم به بَچا بازم بیوین نقشه بریزیم
دور از چیشِ آقا جون و بیبی و عَزیزیم
یِیهو نازی زَد بِشکن و گُف(ت) خودُم بَلاشم
نقطه ضَعفشِ میدونم و خودُم سِزاشم
یِیهو گُف: نَنه او خواسگارو پَس چیطو شد؟
ها نگفتی او مِگان سوارو پس چیطو شد؟
رنگ و روش پَرید بیبی و هِی نِگا به ما کِرد
چیش غُره به نازی رفت و هی نیگانیگا کِرد
آقا جون که حَواسش پیِ اخبار بود و نشنید
دیدم که عزیزی فهمید و زیر لُویی خندید
گفتم ها ننه؟ راس میگه نازی؟ بوگو خب زود
گُف نازی بیمیره لال بُوشو سِرتقِ نابود!
هیسی گُف عَزیزی، که زودی قائله خوابید
هَمو موقع آقام به سمت ما چرخید و پرسید:
دوست دارید که حافظ بوخونیم و فال بیگیریم؟
تقدیرمونو از غزلاش سوال بیگیریم؟
همه بله دادن غیرِ بیبی که رَف بخوابه
گُف قرصِ فشارو خورده و حالش خرابه!
بعدِ خوردنِ هندونه و گرفتنِ فال
شد نوبتِ قصههایی از سیاوش و زال
گفتم به نازی یواشکی: بیبی رو چِزوندیش؟
وُوی جلو بَچا یِهیبارَکی چِرو تو تَکوندیش؟
گُف هیچی نگو که خواسِگارو از اوناش بود
بیبیِ وَرپریده روش نشد که از خُداش بود!
وقتی آقا جون رَف بخوابه به نازی گفتم:
راس گفتی یا من اَنَک شدهی حرفای مُفتم
نازی گُف نه والُو دوروغُم بَری چیچیم بود
هَمو خواستگارِ مگان سوار بَری بیبیم بود
اومدم که پُشَم بالوی سرُم بیبیمو دیدم
خَم شد بیگیره گوشُمو یهو از جُو پریدم
گفتمش بیبی چِرو گوشُمو میخُووی بیگیری؟
گُف خُدات داده، چی پرسیدی؟ اِلُوی بیمیری!
گفتم به خدا نازی میگُف هِی از او حرفا
گُف اَلو بیگیره نازی و زبونِ حاشا
نازی زد به خواب خودشو هَمونجو زیرِ کرسی
بیبی هم پَرید رَف تو حیاط دنبالِ اُرسی
ترسیدم بیاد سراغمون، لامپو خوابوندم
خودُمَم زیرِ کرسی بغلِ نازی چَپوندم
فرداش پُشُدم رفتم و نون و آش خریدم
برگشتنی یه مگان سوار سرِ کوچه دیدم
از درِ خونمون بیبی اومد بیرون یواشی!
رَف سمتِ ماشین از اونورِ ستون یواشی!
وُوی خاک به سَرُم دوس پسرِ بیبیمو دیدم
از خجالتُم دُویدم و لوُمو گِزیدم!!
#پروین_جاویدنیا
#طنز
#شب_چله
خواسگار= خواستگار
لوُمو= لبم را
اَنک= مسخره
اَلو= آتش
@parvin_javidnia1359