eitaa logo
پس از باران | روایت‌ گیلان
212 دنبال‌کننده
124 عکس
26 ویدیو
0 فایل
🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 🌧️بارش پانزدهم: روایت ایستادگی✌️🇱🇧🇮🇷🇵🇸✌️ 📱راه ارتباطی برای ارسال روایت @pas_az_baaraan 🔴 روایت‌ها در صورت نیاز، با نظر ادمین ویرایش و اصلاح می‌شوند
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از باران | روایت‌ گیلان
#یک_برش_کیک 🍰
🔹سکانس‌های‌ تکراری🔹 برای من سینما از اول دبیرستان معنا پیدا کرد. برای فیلمی که آن سال حسابی سر و صدا کرده بود: «دوئل» به کارگردانی احمدرضا درویش با بازی کلی ستاره و بازگشت سعید رادی که بزرگترها می‌گفتند سوپراستار زمان خودش بوده و صدای دالبی دیجیتال که هیچ وقت خدا نفهمیدیم چه مزه‌ای است! دوئل پرهزینه‌ترین فیلم دوران خودش لقب گرفته بود. با آن تیزرهایی که از تلوزیون بارها بارها پخش شد و حسابی دل ما نوجوان های جوگیر را برد. آن دیالوگ ماندگار مرحوم سعید راد و پرویز پرستویی هنوز توی گوشم هست: - اینجا مقام و مسئول کیه؟ - مُقام نداره مسئول مونُم! القصه قرعه به نام سینما گل سرخ بندر انزلی افتاده بود. سینمایی که از سال 51 کارش را با «این گروه خشن» برادران وارنر شروع کرده بود. حالا ولی حدود 500 دانش آموز ریخته بودند که این گران‌ترین فیلم دفاع مقدسی را ببینند. طبیعتاً با آن حجم سر و صدای مخاطب، اگه سینما امکان پخش صدای دالبی را هم داشت، چیز زیادی از فیلم دستگیرمان نمی شد. با این حال فیلم آن قدری برایم جذاب بود که با یکی از دوستانم وعده کنیم یک بار دیگر خودمان بلیط بگیریم و در یک سانس خلوت برای دیدنش برویم. بخش های زیادی از فیلم برایم جالب بود و می توانم درباره اش بنویسم. اما یک سکانس واقعا خیلی خاص بود. این سکانس من شانزده ساله را از کرانه تالاب انزلی 1382 و اوج امنیت بلند کرد و صاف گذاشت وسط جاده مرزی غرب خرمشهر و کنار نهر خین سال 1360. خودم را واقعا وسط جنگ می دیدم! جنگ با تمام حواشی پشت خاکریز و به معنای واقعی کلمه «خانمان سوزی»اش. و رشادت های زینال و دوستان به تعبیر خودش پاپتی با دست های خالی که عجیب برایم هویت ساز شده بود. ➕ برداشت اول سکانس از آنجایی شروع می شود که از پشت بیسیم مقر، کسی اسم زینال را می پرسد و زینال با لهجه خرمشهری جواب می دهد: «اسممو می خوای چه کار؟ می خوای استخدامم کنی؟» و بعد خودش را این طور معرفی می کند که «مو زینالم با یه مشت پاپتی اهل خین که می خوان خونه‌شون رو از این حرومی‌ها پس بگیرن. شنفتی؟» این یک دیالوگ سیاسی-حماسی فوق العاده بود برای شروع روایت. بعد در چند قاب پشت سر هم، اوضاع آشفته سنگر تحت فرماندهی زینال تصویر می‌شود. آمبولانس در حال تعمیر، زخمی های آواره، کمبود تیر و مهمات، مرکز که جواب نمی‌دهد و... ولی اوج ماجرا جایی اتفاق می‌افتد که به خاطر اشتباه یک راننده و تصادفی که نزدیک بود یکی را زیر بگیرد، بین رزمنده ها درگیری پیش می‌آید و در آن واویلای جنگ، دعوایشان می‌شود. دعوایی که با خمپاره دشمن و ترکش خوردن بسیجی راننده تمام می شود. نقش اول سکانس ولی نه زینال بود، نه راننده و نه مکانیک. نقش اول فیلم بردار بود با دوربین در دست و فیلم برداری فوق العاده‌اش که انگار خودش وسط دعواست و می خواهد رزمنده ها را جدا کند و بعد با نشستن یک باره رزمنده ها بعد اصابت خمپاره، او نیز می نشیند! برای حدود سی ثانیه اصلا فراموش می‌کنیم که یک فیلم سینمایی می‌بینیم و انگار یک مستند زنده است! از همان زمان فهمیدم که در سینما چقدر دوربین مهم است. ➕ برداشت دوم بعد خمپاره و ترکش خوردن بسیجی راننده و آن سکوت بعد دعوا و جار و جنجال، رزمنده ها انگاری به خودشان می آیند! می فهمند که وسط یک جنگ بزرگ و زیر آتش یک هیولای بیرحم هستند و در این واویلا دیگر مجالی برای دعواها جر و بحث های بی اهمیت نیست. زینال از این خود آگهی استفاده می کند و با نشان دادن سنگر زخمی شده ها به رزمنده مکانیک او را متوجه اوضاع خطیری که در آن بودند می کند. یک لحظه صبر کنید! چه شد؟ یک بار دیگر این سکانس را مرور کنید: جنگ، دعوا، درگیری، خمپاره، ترکش، زخم، سکوت و خودآگاهی. این قصه‌ی امروز و هر روز ما نیست؟ جبهه خودی مملؤ است از دعواها و جار و جنجال هایی که رزمنده ها پشت خاکریز خودی برایش یقه می درانند و نزدیک هست کار دست هم بدهند، و حتما باید خمپاره ای از دشمن بیاید و کسی زخمی شود تا به خودمان بیاییم و بفهمیم کجای کار قرار گرفته ایم! و زینال‌هایی که باید ما را متوجه این موقعیت خطیر کنند ولی روز به روز تعدادشان کمتر می‌شود. براستی این خودآگاهی جبهه خودی نمی تواند و نباید بدون خمپاره و خون حاصل شود؟ ✍ آقای رسا پورباقی| انزلی بیست و چهار شهریور ۱۴۰۳ 🍰 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت‌ گیلان
🔹تماشای فیلم تعطیل نیست🔹 📍بخش_اول 💡۱ شب، خارجی، پارک قدس رشت روی چمن موکت پهن کرده‌اند. روبرو، دا
🔹تماشای فیلم تعطیل نیست🔹 📍بخش_آخر 💡۱۱ شب، خارجی، میدان شهرداری هیجان و ماجراپردازی منطقه‌ی پرواز ممنوع، فاطمه سادات هشت ساله را جذب کرده. حالا که از سالن سینما بیرون آمده دوست دارد بایستد و پوسترهای فیلم را تماشا کند. یکی از دیالوگ‌های فیلم، عجیب به دلم نشسته: «یه وقتایی مجبوری با چشم‌های بسته هم ببینی» 💡۱۲ روز، داخلی، مدرسه‌ی روستایی این دخترها و پسرها هرگز در عمر چهارده پانزده ساله‌شان سینما نرفته‌اند. پروژکتور را امانت گرفته‌ایم. با والذاریاتی کابل مبدل پیدا کرده‌ایم تا hdmi لپتاپ را به vga تبدیل کنیم. دخترها با دستمال نم‌دار دیوار شمالی کلاس را تمیز کرده‌اند که بشود فیلم را نمایش داد. یکی از پسرها از خانه پتو آورده تا پنجره را بپوشاند. تمام منافذ نور را می‌گیریم. نیمکت‌ها را به سمت دیوار می‌چینند و به وقت شام آغاز می‌شود. 💡۱۳ نیمه شب، داخلی، اتاق خواب کرونا سینماها را تعطیل کرده. اما تماشای فیلم تعطیل نیست. وی‌اودی‌ها به ایده‌ی اکران آنلاین رسیده‌اند و ما حالا منتطر ورودِ خروج هستیم. صفحه‌ی لپتاپ، پرده‌ی کوچک سینمای اختصاصی‌ام می‌شود تا در این سکوت نیمه شبانه، آخرین ساخته‌ی پرحاشیه‌ی حاتمی‌کیا را به تماشا بنشینم. 💡۱۴ شب، داخلی، تالار مرکزی رشت از میان فیلم‌های جشنواره، خواهرم را مهمان عطرآلود کرده‌ام. با خودم فکر می‌کنم کاش دم در ورودی، مثل عطرفروشی‌ها به هر کدام‌مان یک تکه کاغذ کوچک معطر می‌دادند. یا یک سیستمی کار می‌گذاشتند که هنگام پخش سکانس‌ها، عطرهای مختلف توی سالن پخش می‌شد. آنقدر ذهنم مشغول تست عطرها شده که حس می‌کنم گلودرد گرفته‌ام. نمی‌دانم بخاطر سرمای بهمن‌ماه است یا یک واکنش هیستریک به افکار مشعشع و معطرم. 💡۱۵ روز یا شب، داخلی یا خارجی، نمی‌دانم حالا که قرار است یک روز، روزی که خیلی دیر و دور نیست، تمام آنچه بوده و زیسته‌ام را مقابل چشمانم اکران کنی، لطفاً خودت کارگردانی‌اش کن ✍ سعیده شبرنگ | رشت بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۳ 🍰 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸آب قند لازمیم🔸 حالا که فکرشو می‌کنم می‌فهمم که چرا از فردای اون روز از داشتن عروسک🧸 برای همیشه منصرف شدم. یه روز سرد پائیزی🍁 مامان تصمیم گرفتن که ما رو مهمون مرام خودشون کنن و برای تجدید روحیه‌مون بریم سینما ۲۲ بهمن 🎞 ، آخه یه فیلم اکران می‌شد مختص کودکان. تو راه ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا بگن آقا این فلک زده ها رو نَبَر سینما، کائنات هم دست به کار شده بودن تا منصرفمون کنن. رسیدیم لب خیابون تاکسی 🚕 سوار شیم، آخه اون موقع‌ها اسنپ و آژانس نبود باید یه نون می‌خریدی از نونوایی اکبر آقا و یه بطری آب تا لب خیابون . یه تاکسی زیر پامون نگه داشت تا اومدیم دستگیره تاکسی رو بگیریم شل بود افتاد. شُل بود، شُل، ما کاره ای نبودیم. راننده از اون سمت با یه حرکت ژیمناستیکی و کشدار در رو از داخل باز کرد اونم با اخم هیتلری🥸. سوار شدیم به سلامتی. شیشه پایین بود باد می‌گفت وایستید من الان می‌خوام فقط از دو سوراخ بینی تون برم تو ببینم چه خبره. اومدیم کرایه بدیم پول افتاد بین پاهامون کف تاکسی. تا کمر رفتم پایین تا پول رو واسه مامان پیدا کنم اینها همه نشانه بود و عاقلان را یک اشاره. اما، اما سایه مامان سنگین، ما بچه ها عاقل نبودیم که درک کنیم و برگردیم و منصرف شیم از تماشای این فیلم. خب برگردیم به اصل ماجرا، رسیدیم به سینما همون اولش از ذوق فیلم و سینما، مامان مارو گم کرد، نه ما مامان رو ☺ فیلم دزد عروسک ها که الهی به زمین گرم بخورن، نمیدونم کارگردان و نویسنده و عوامل تولید، موسیقی، تدارکات و ... چه فکری کرده بودن که این حجم از گریم سکته آور، ترس و اضطراب رو یک شبه وارد ذهن پویا، انیشتنی ما کنند. فیلم شروع شد دزده اومد با اسکیت و ما در حال لرزش دست و پا. تمام مدت من که شیری بودم تو خونه، تو سینما پشت بازوی خواهرم قایم شده بودم همون شد که وقتی برگشتیم گربه هم نشدم تنزل درجه بهم داده بودند بهم.🐱 جاتون خالی پیراشکی گرم🍩 خریده بودیم از بوفه کنار سینما از اون مدل‌هایی که کِرِم داخلش عین فرنی وارفته از دور و اطرافش بیرون زده بود و هر طرفش رو گاز می‌زدی از یه طرفش قضایای پیش می اومد که الان قابل ذکر نیست. (اندر همه ده اگر کسی هست ولله که اشارتی تمامست) یادمه فیلم که تموم شده نفهمیدم اون پیراشکی رو چطور نگه داشته بودم که به حرف اومده بود و یک ریز می‌گفت: اکسیژن بیارین، تنفس دهان به دهان لازمم. اورژانس خبر کنید. آخه چند نفر هم به کما رفته بودن. چند نفر هم محو در افق و در حال نگاه کردن به فرار اون چند کلاغ شوکه شده. چند نفر هم آب قند لازم شده بودند به خاطر سقوط فشار خون‌شون،نه سقوط ارز و دلار .🤪🤪 ✍ فاطمه گنجه| رشت بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳ 🍰 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالله تقیانی پور کرد. «قلب رقه» فیلم محبوب این روزهای سینما، توجه نویسندگان حوزه هنری را به خودش جلب کرد و حالا روایت هایی که حاصل تماشای این فیلم است، برای ما ارسال کرده‌اند. 📌نتیجه پویش 🍰 تا آخر هفته در کانال اطلاع‌رسانی می‌شود 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت‌ گیلان
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالل
عاشقانه‌ایی دلنشین در دل رویدادهای منطقه‌ایی تصویری از عشق؛ ایثار؛ در دل پرداختن به سیاهی های داعش عاشقانه‌ایی در دل صحنه های اکشن خطر کردن برای باورها ✍خانم فتحی| رشت ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت‌ گیلان
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالل
🖇 قلب رقه قرار شد یک فیلم سینمایی ، میهمان دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان باشیم. فیلم انتخابی " قلب رقه" بود. فیلم خوب و خوش ساختی است. یعنی ماجرا و ریتم شلوغ پلوغی ندارد که اگر چند دقیقه موبایلت را چک کنی کلاف فیلم از دستت در برود. موسیقی و گریم، نورپردازی و صداگذاری اکشن و گیرایی که همان اول کاری قلابش را به ذهن مخاطب می‌اندازد. داستان فیلم با تعلیق‌های به موقع ، کشش لازم و بدون اتلاف وقت دو ساعته برای نشستن در سینما را دارد. از نظر منِ مخاطب عام یکی از مهمترین جذابیتهای فیلم لوکیشن ساخت آن بود. که صحنه ها در جغرافیای جنگ زده ی مربوط به داستان یعنی سوریه تصویربرداری می‌شود. ساختمانها و کوچه پس کوچه های بهم ریخته و متروکه‌ای که با همه ی کَریه بودن حریف جریان زندگی نشده‌ است. فکر کنم نظر تخصصی درباره فیلم را از متخصصان و تماشاگران حرفه‌ای باید بخوانید‌. ما که تماشای فیلم را میهمان جیب مبارک حوزه هنری بودیم اما فیلم پر هیجان و حرفه‌ای قلب رقه ارزش بلیط خریدن و صرف وقت را دارد‌‌. پیشنهاد می‌کنم شما هم دست به کار بشوید با احتساب ایاب و ذهاب سه چهار ساعت بچه و زندگی را امانت بسپرید. بدون چیپس و پفک که جز مزاحمت برای بقیه تماشاگرها عاید بهتری ندارد، خیلی سنگین و رنگین یک فیلم اکشن خوب ببینید. ✍حمیده عاشورنیا | رشت ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
🔹قلب رقه🔹 فیلم "قلب رقه" فیلمی که با صدای خوبی گرفته شده، به طوری که وقتی بمب بین مردم منفجر می‌شود آن حس ترس منجر به فرار به طور محسوسی به مخاطب منتقل می‌شود. فیلمنامه خوبی دارد هم به خوبی خباثت و پلیدی داعش را در به یغما بردن جان و مال و ناموس مردم نشان می‌دهد و هم دستان پشت پرده اسرائیل را. در عین حال عشق قشنگی بین دو زن و شوهر و البته شوهری که مدافع حرم هست. مدافع حرمی که هم برای حفظ ناموس تلاش می‌کند و هم حفظ جان و دوستان . جان گذشتگی و شجاعت مدافعان حرم هم به خوبی در فیلم به نمایش در آمده است. فیلم نه آنقدر حزن انگیز می‌شود که مخاطب را در مسیر غم جا بذارد و نه نه آنقدر خالی از حزن و خیلی زود در مسیر امید پیروزی و شکست داعش پیش می‌رود. ✍ سمانه شهیدی| رشت ۲۸ شهریور ۱۴۰۳ 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) 09115616501 @sn_sarmast @Ayeh_Mm 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
📍برندگان پویش سینمایی 🍰 اعلام شد... به دلیل تقارن اعلام نتایج با ولادت پیامبر اکرم(ص) تصمیم بر انتخاب 2⃣ برنده شد، که یک شخص منتخب داوری و دیگری به صورت قرعه مشخص شده اند.😉 بریم برای اعلام برندگان پویش🔥