پس از باران | روایت گیلان
🔗 اجلاسیه مجلس خبرگان سال ۱۳۶۰ آیت الله محفوظی
🔸یکی از اعضای جامعه🔸
آیتالله بهجت نام شناختهای در ایران و مخصوصاً گیلان است.🍃
همه ما گیلانیها افتخار میکنیم که هم استانی این عالم بزرگِ نمونه در سیر و سلوک هستیم.حالا حساب کنید آیتالله بهجت با آن همه کرامت گفته بود که روی حکم آقای محفوظی حکم نمیکنم.
آقای محفوظی کیست؟ راستش من هم تا امروز صبح که خبر فوتشان را شنیدم نه تنها نمیشناختمشان بلکه اسمشان هم به گوشم آشنا نبود. خیلی جا خوردم وقتی فهمیدم گیلانی هستند و سال پیش رهبری برای فوت خانم ایشان پیام تسلیت دادند.
گزارهها به اندازه کافی قوی بودند که شاخکهای کنجکاویام تحریک بشود و بروم پی جستجو برای آشنایی با آیت الله محفوظی.
آیتالله محفوظی سال ۱۳۰۷ در رودسر به دنیا آمد. روز میلاد علمدار کربلا. اسمش هم شاید به مناسبت همین تقارن گذاشتند عباس.
عباس محفوظی مقاطع ابتدایی تا اول متوسطه را در همان رودسر گذراند، در دوران پهلویِ اول رفت حوزه علمیه رودسر. دروس مقدماتی تا سیوطی را همانجا پیش آیت الله سید هادی روحانی خواند اما حوزه رودسر رونقی نداشت در آن دوران. به همین حساب بعد از دو سال راهی قم شد. بعد از مدتی دلش هوای حوزه نجف کرد. به آنجا هم رفت و پای درس اساتیدی مثل آیتالله حلی و شاهرودی هم نشست اما طول این اقامت به دلیل مخالفت خانواده کوتاه بود. دوباره برگشت به قم. خیلی زود دروس مقدمات و سطح را به پایان رساند و به درس خارجِ فقه علمای به نامی چون امام خمینی(ره) و آیت الله بروجردی رسید. فلسفه هم در محضر علامه طباطبایی خواند.
این رشد علمی و دینی او را از شناخت سیاست دور نکرد. قبل از انقلاب در جلسات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم شرکت میکرد تا جایی که سال ۵۲ به مدت سه سال تبعید شد به رفسنجان. بعد از انقلاب یکی از اعضای جامعه مدرسین شد و در سال ۶۸ با رأی هم استانیهایش به خبرگان راه یافت و بعد شد نماینده ولی فقیه در دانشگاهها و بعدتر عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و ... و فعالیتهایش ادامه یافت تا بیستم شهریور ۱۴۰۳.
ایشان در دوران حیات آیتالله بهجت، رئیس دفترشان بودند و علیرغم جایگاه علمی که داشت، آنقدر ادب به خرج داد که تا زمان حیات آیتالله بهجت و جانشین توصیه شدهشان آیتالله گلپایگانی، از اعلام مرجعیت خودداری کرد.
افسوس که نام آیتالله محفوظی هم نشست کنار نام بزرگانی که در زمان حیاتشان معرفی نشدند و ناشناخته ماندند برای مردم.🕊
✍سرمست درگاهی| رشت
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#آیت_الله_محفوظی
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📌عکس کمتر دیده شده #آیت_الله_العظمی_محفوظی و مقام معظم رهبری
مسجد دانشگاه تهران
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
#معرفی_کتاب 📚
به دنبال تاسیس هسته اولیه "جامعه مدرسین حوزه علمیه قم"(موسوم به گروه یازده نفره) بحث اقتضائات مربوط به "تشکیل حکومت دینی"، بعنوان یکی از بحث های محوری مطرح شد و علی رغم عدم موافقت و همراهی برخی اعضا،نهایتا به تشکیل گروه ولایت منجر گردید. آیت الله شیخ محمد یزدی ، از اعضای اولیه «گروه ولایت»،ماجرای تأسیس گروه به محوریت شهید بهشتی را شرح داده است:
«یکبار شهید بهشتی قبل از پیروزی انقلاب به قم آمدند و در جلسه ای محرمانه با حضور ده_دوازده تن از علماء از جمله آقایان محفوظی،طاهری،مصباح و آذری،شرکت کردند.بنده هم در آن جلسه احتمالا به دلیل اصفهانی بودن و آشنایی با شهید بهشتی، حضور داشتم. آن شهید در ابتدای جلسه عنوان کردند که ما باید راجع به شکل حکومت اسلامی، در اینجا بحث کنیم و این بحث تاکنون در جایی مطرح نشده است. برای پربار شدن بحث، باید تمام اسناد و مدارک موجود در این رابطه اعم از قرآن و حدیث گردآوری شود و بعد کار طبقه بندی و تنظیم آنها صورت گیرد تا در نهایت بتوان به شکل کار تحقیقی و دانشگاهی ارائه نمود.
در جلسه دوم، منابع و مآخذ مشخص و تحقیق در هر یک از آنها به عهده یکی از افراد جلسه گذاشته شد و به او مأموریت دادند که کتاب مزبور را یک دوره به طور کامل مطالعه کند و هر جا که به بحث حکومت اسلامی مربوط می شود،یادداشت نماید و فیش برداری کند. در هر جلسه نیز افراد، حاصل تحقیقات خود را ارائه کنند تا پس از جمع بندی و تنقیح،شکل حکومت اسلامی استخراج شود.
این کار مدتها به طول انجامید و بسیار هم ثمر بخش بود؛ تا اینکه به تدریج مسائل انقلاب به وجود آمد و افراد پراکنده شدند و برخی از آنها دچار حبس و تبعید گردیدند و قضیه متوقف شد. به خاطر دارم که در آن جلسه پر فیض،کتاب وافی مرحوم فیض برای فیش برداری به بنده پیشنهاد شد.»
📍کتاب «نخستین پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران»📔
✍به قلم سهراب مقدم شهیدانی
📥 کسب اطلاعات بیشتر و ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت گیلان
#یک_برش_کیک 🍰
🔹سکانسهای تکراری🔹
برای من سینما از اول دبیرستان معنا پیدا کرد. برای فیلمی که آن سال حسابی سر و صدا کرده بود: «دوئل» به کارگردانی احمدرضا درویش با بازی کلی ستاره و بازگشت سعید رادی که بزرگترها میگفتند سوپراستار زمان خودش بوده و صدای دالبی دیجیتال که هیچ وقت خدا نفهمیدیم چه مزهای است!
دوئل پرهزینهترین فیلم دوران خودش لقب گرفته بود. با آن تیزرهایی که از تلوزیون بارها بارها پخش شد و حسابی دل ما نوجوان های جوگیر را برد. آن دیالوگ ماندگار مرحوم سعید راد و پرویز پرستویی هنوز توی گوشم هست:
- اینجا مقام و مسئول کیه؟
- مُقام نداره مسئول مونُم!
القصه قرعه به نام سینما گل سرخ بندر انزلی افتاده بود. سینمایی که از سال 51 کارش را با «این گروه خشن» برادران وارنر شروع کرده بود. حالا ولی حدود 500 دانش آموز ریخته بودند که این گرانترین فیلم دفاع مقدسی را ببینند. طبیعتاً با آن حجم سر و صدای مخاطب، اگه سینما امکان پخش صدای دالبی را هم داشت، چیز زیادی از فیلم دستگیرمان نمی شد. با این حال فیلم آن قدری برایم جذاب بود که با یکی از دوستانم وعده کنیم یک بار دیگر خودمان بلیط بگیریم و در یک سانس خلوت برای دیدنش برویم.
بخش های زیادی از فیلم برایم جالب بود و می توانم درباره اش بنویسم. اما یک سکانس واقعا خیلی خاص بود. این سکانس من شانزده ساله را از کرانه تالاب انزلی 1382 و اوج امنیت بلند کرد و صاف گذاشت وسط جاده مرزی غرب خرمشهر و کنار نهر خین سال 1360. خودم را واقعا وسط جنگ می دیدم! جنگ با تمام حواشی پشت خاکریز و به معنای واقعی کلمه «خانمان سوزی»اش. و رشادت های زینال و دوستان به تعبیر خودش پاپتی با دست های خالی که عجیب برایم هویت ساز شده بود.
➕ برداشت اول
سکانس از آنجایی شروع می شود که از پشت بیسیم مقر، کسی اسم زینال را می پرسد و زینال با لهجه خرمشهری جواب می دهد: «اسممو می خوای چه کار؟ می خوای استخدامم کنی؟» و بعد خودش را این طور معرفی می کند که «مو زینالم با یه مشت پاپتی اهل خین که می خوان خونهشون رو از این حرومیها پس بگیرن. شنفتی؟» این یک دیالوگ سیاسی-حماسی فوق العاده بود برای شروع روایت.
بعد در چند قاب پشت سر هم، اوضاع آشفته سنگر تحت فرماندهی زینال تصویر میشود. آمبولانس در حال تعمیر، زخمی های آواره، کمبود تیر و مهمات، مرکز که جواب نمیدهد و...
ولی اوج ماجرا جایی اتفاق میافتد که به خاطر اشتباه یک راننده و تصادفی که نزدیک بود یکی را زیر بگیرد، بین رزمنده ها درگیری پیش میآید و در آن واویلای جنگ، دعوایشان میشود. دعوایی که با خمپاره دشمن و ترکش خوردن بسیجی راننده تمام می شود. نقش اول سکانس ولی نه زینال بود، نه راننده و نه مکانیک. نقش اول فیلم بردار بود با دوربین در دست و فیلم برداری فوق العادهاش که انگار خودش وسط دعواست و می خواهد رزمنده ها را جدا کند و بعد با نشستن یک باره رزمنده ها بعد اصابت خمپاره، او نیز می نشیند! برای حدود سی ثانیه اصلا فراموش میکنیم که یک فیلم سینمایی میبینیم و انگار یک مستند زنده است! از همان زمان فهمیدم که در سینما چقدر دوربین مهم است.
➕ برداشت دوم
بعد خمپاره و ترکش خوردن بسیجی راننده و آن سکوت بعد دعوا و جار و جنجال، رزمنده ها انگاری به خودشان می آیند! می فهمند که وسط یک جنگ بزرگ و زیر آتش یک هیولای بیرحم هستند و در این واویلا دیگر مجالی برای دعواها جر و بحث های بی اهمیت نیست. زینال از این خود آگهی استفاده می کند و با نشان دادن سنگر زخمی شده ها به رزمنده مکانیک او را متوجه اوضاع خطیری که در آن بودند می کند.
یک لحظه صبر کنید! چه شد؟ یک بار دیگر این سکانس را مرور کنید: جنگ، دعوا، درگیری، خمپاره، ترکش، زخم، سکوت و خودآگاهی. این قصهی امروز و هر روز ما نیست؟ جبهه خودی مملؤ است از دعواها و جار و جنجال هایی که رزمنده ها پشت خاکریز خودی برایش یقه می درانند و نزدیک هست کار دست هم بدهند، و حتما باید خمپاره ای از دشمن بیاید و کسی زخمی شود تا به خودمان بیاییم و بفهمیم کجای کار قرار گرفته ایم! و زینالهایی که باید ما را متوجه این موقعیت خطیر کنند ولی روز به روز تعدادشان کمتر میشود. براستی این خودآگاهی جبهه خودی نمی تواند و نباید بدون خمپاره و خون حاصل شود؟
✍ آقای رسا پورباقی| انزلی
بیست و چهار شهریور ۱۴۰۳
#یک_برش_کیک 🍰
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔹تماشای فیلم تعطیل نیست🔹
📍بخش_اول
💡۱ شب، خارجی، پارک قدس رشت
روی چمن موکت پهن کردهاند. روبرو، داربست زدهاند و پردهی بزرگ سفیدی به آن آویزان است. روی موکت نشستهایم و داریم عادت میکنیم به صدای موتوربرق پشت سرمان که دستگاه آپارات را روشن نگه داشته. تصویر خشدار روی پرده، از چهار سه دو یک شروع میشود و بعد، به روال همهی فیلمهای دهه شصت، ابتدا موسیقی و سپس تیتراژ...
این اولین خاطرهی تصویری من از سینماست
💡۲ روز، داخلی، سینما هویزه مشهد
من میتونم کاری کنم که همه چیز عوض بشه
هرچی سنگ تو باغچه هست، آبنبات یا گز بشه...
بچه مدرسهایها، با جیغ و کف و خنده سالن را روی سرشان گذاشتهاند. پاتال و آرزوهای کوچک، از فردا، نقل زنگ تفریح همهی مدارس است.
💡۳ روز، داخلی، زیرزمین دبستان تکتم
اسمش را گذاشتهایم آقای کانون پرورش فکری. مهربان و پرحوصله است و به همهی سوالهایمان با دقت جواب میدهد. تا دستگاه را راه بیندازد و حلقهی فیلم را روی آن سوار کند، خانم مدیر بارها تذکر میدهد که ساکت باشیم و سر جایمان بنشینیم. برق زیرزمین خاموش میشود و روی دیوار سفید، اسم فیلم، ظاهر میشود: اوی مثبت
💡۴ شب، داخلی، آمفی تئاتر مجمّع الثقافی ابوظبی
بناست که از کرخه تا راین، به مناسبت دهه فجر برای ایرانیان مقیم، اکران شود.
کسی نمیداند دو ساعت بعد، همین قصهی سعید و لیلا قرار است همه را با چشمهای اشک آلود از سالن بدرقه کند.
💡۵ روز، داخلی، دبیرستان عفاف رشت
چقدر همکلاسی ها اصرار میکنند که «امروز بیا بریم سینما»؛ نمیپذیرم. خواهران غریب کیومرث پوراحمد به تازگی اکران شده و خوراک جمعهای دخترانه است. اما من قرار است امشب با خانواده به سینما بروم. برای منی که چند سال پیش رمان اریش کستنر را خواندهام و ماجرایش را جسته گریخته، برای خواهر و مادرم تعریف کردهام، تماشای فیلم در کنار خانواده لطف دیگری دارد. گویا میخواهم با آنچه از قصهی آلمانیاش میدانم، پیش از پایان فیلم، دست کارگردان را رو کنم. خبر ندارم که پوراحمد، قرار است مثل همیشه مخاطب را غافلگیر کند. او قصهی اقتباسی را طوری میسازد که امضایش تا ابد پای داستان بماند.
بعد از این هر کسی بپرسد خواهران غریب را میشناسی باید جواب بدهیم خواهران غریب کستنر یا پوراحمد؟
💡۶ روز، داخلی، سینما سپیده تهران
فکر نمیکردم تماشای یک فیلم جنگی، باعث شود بروم آسیکلوویر بخرم.
تا روی صندلی ننشینی و صدای فیلم میخکوبت نکند دقیقا نمیفهمی که دالبی دیجیتال یعنی چه. این را موقع تماشای فیلم دوئل فهمیدم. انفجارها آنقدر زنده و واقعی بود که حس میکردم موشک دقیقا از بالای سرم رد میشود و خمپارهای درست کنار صندلیام به زمین میخورد. از سینما که بیرون زدم، تبخال کنج لبم را روی دستگیرههای صیقلی مترو دیدم.
💡۷ شب، خارجی، حیاط اردوگاه باهنر
بعد از آنهمه کلاس و کارگاه، چشمهایم آنقدر خسته است که به زحمت باز مانده. ساعت حدود ۱۰:۳۰ شب است و قرار است ناصرالدین شاه آکتور سینما را ببینیم و نقد کنیم. دوره دستگاه آپارت و موتوربرق سالهاست که گذشته. حالا یک پرده نمایش و پروژکتور، با نورهای پیدرپیاش، چرتم را مدام پاره میکند.
💡۸ روز، داخلی، پردیس سینمایی آزادی
پر سروصداترین ساختهی مجید مجیدی اکران شده. به معنای واقعی بیگ پروداکشن است. از همان پلان اولش که آفتاب نارنجی از پس افق طلوع میکند، ناخودآگاه اشکم جاری میشود. قصه چیست؟ هنوز حتی یک سکانس هم ندیدهام و اینطور به گریه افتادهام.
💡۹ روز، داخلی، منزل
استثنائا این هفته، بعد از تلاوت قرآن و بیان احکام، تفسیر نداریم.
فیلم هنگامه را از بچههای عمار گرفتهام و قرار است در جلسهی تفسیر هفتگیمان اکران کنم. یک جمع سی نفره که بناست از مانیتور ۵۵ اینچی خانگی، فیلم برگزیدهی جشنوارهی عمار را تماشا کنند.
💡۱۰ شب، داخلی، پراید
با دخترداییها همسفرم از قم تا رشت. لپتاپ را باز میکنم تا توی مسیر، سرگرم شویم. در جوابِ «چه فیلمی بذارم» یکیشان میگوید «یه چیزی بذار که شهاب حسینی داشته باشه». برادرم خسرو، انتخاب دونفر از ماست. هنوز یک سوم فیلم هم نرفته که همسفر کوچکتر، بیحوصله میشود. ریتم فیلم، کسلش کرده و یک چیز هیجانی میخواهد. با همان قاعدهی «یه چیزی که شهاب حسینی داشته باشه» به طعم شیرین خیال راضی میشود. شیفت کردن از یک فیلم روانشناختی به یک فضای فانتزی، سخت اما جذاب است.
ادامه...👇🏻
پس از باران | روایت گیلان
🔹تماشای فیلم تعطیل نیست🔹 📍بخش_اول 💡۱ شب، خارجی، پارک قدس رشت روی چمن موکت پهن کردهاند. روبرو، دا
🔹تماشای فیلم تعطیل نیست🔹
📍بخش_آخر
💡۱۱ شب، خارجی، میدان شهرداری
هیجان و ماجراپردازی منطقهی پرواز ممنوع، فاطمه سادات هشت ساله را جذب کرده. حالا که از سالن سینما بیرون آمده دوست دارد بایستد و پوسترهای فیلم را تماشا کند. یکی از دیالوگهای فیلم، عجیب به دلم نشسته: «یه وقتایی مجبوری با چشمهای بسته هم ببینی»
💡۱۲ روز، داخلی، مدرسهی روستایی
این دخترها و پسرها هرگز در عمر چهارده پانزده سالهشان سینما نرفتهاند. پروژکتور را امانت گرفتهایم. با والذاریاتی کابل مبدل پیدا کردهایم تا hdmi لپتاپ را به vga تبدیل کنیم. دخترها با دستمال نمدار دیوار شمالی کلاس را تمیز کردهاند که بشود فیلم را نمایش داد. یکی از پسرها از خانه پتو آورده تا پنجره را بپوشاند. تمام منافذ نور را میگیریم. نیمکتها را به سمت دیوار میچینند و به وقت شام آغاز میشود.
💡۱۳ نیمه شب، داخلی، اتاق خواب
کرونا سینماها را تعطیل کرده. اما تماشای فیلم تعطیل نیست. ویاودیها به ایدهی اکران آنلاین رسیدهاند و ما حالا منتطر ورودِ خروج هستیم. صفحهی لپتاپ، پردهی کوچک سینمای اختصاصیام میشود تا در این سکوت نیمه شبانه، آخرین ساختهی پرحاشیهی حاتمیکیا را به تماشا بنشینم.
💡۱۴ شب، داخلی، تالار مرکزی رشت
از میان فیلمهای جشنواره، خواهرم را مهمان عطرآلود کردهام. با خودم فکر میکنم کاش دم در ورودی، مثل عطرفروشیها به هر کداممان یک تکه کاغذ کوچک معطر میدادند. یا یک سیستمی کار میگذاشتند که هنگام پخش سکانسها، عطرهای مختلف توی سالن پخش میشد. آنقدر ذهنم مشغول تست عطرها شده که حس میکنم گلودرد گرفتهام. نمیدانم بخاطر سرمای بهمنماه است یا یک واکنش هیستریک به افکار مشعشع و معطرم.
💡۱۵ روز یا شب، داخلی یا خارجی، نمیدانم
حالا که قرار است یک روز، روزی که خیلی دیر و دور نیست، تمام آنچه بوده و زیستهام را مقابل چشمانم اکران کنی، لطفاً خودت کارگردانیاش کن
✍ سعیده شبرنگ | رشت
بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۳
#یک_برش_کیک 🍰
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸آقا جلال🔸
مثلاً ما بعد از هزاااارسال چشم بستن و خاکستر شدن،
صبح رستاخیز تشنه و خسته از یک خواب ابدی سر از گور برداشتهایم.
تکه استخوانهایمان رجعت گون به هم متصل میشود، قد راست کرده، گرد و خاک میتکانیم. نخ سور را گرفته پشت به دنیا گیج و منگ به طرف صحرای شلوغ محشر روانه ایم. ما لخ لخ کنان، راه ناتمام، مسیر وهم آلود....
آقا جلال نامی سیبیلو، پیراهن سیاه نخی پوشیده و شلوار کرم رنگ شیش جیب، یک دمپایی معمولی به پا دارد. به طرف جمعیت با آستین های تا زده بشاش و سرزنده سینی بزرگ آب خنک میگیرد .
او که انگار هزار سال روی پا ایستاده و گرم خادمیست، بیدارتر از همه چشمان خشک و وحشت زده ی مان را میهمان یک رسیدن بخیر جانانه میکند.
ما گلو تر میکنیم
آقاجلال زمزمه میکند:" رحمتالله به عشاق اباعبدالله"
✍حمیده عاشورنیا| رشت
بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۳
#درس_فداکاری
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸ادعایی نیست! اصراری هم وجود ندارد🔸
ولی به گمانم آخرین خبرنگاری باشم که در مقابل مرحوم آیت الله محفوظی نشستم و با ایشان مصاحبه کردم.
ماجرا برمی گردد به عصر یک روز زمستانی در سال هزار و چهارصد و یک در شهر قم.
به همراه گروه مستندسازی پیگیر فرازهای مختلف زندگی دادستان شهید استان گیلان حاج ابوالحسن کریمی بودیم. مرحوم آیت الله محفوظی از جمله کسانی بودند که در زمان حیات و بعد از شهادت ایشان پاسدار نام و یاد این شهید بزرگوار بودند.
خیلی تلاش کردیم و واسطه ها انداختیم تا بالاخره با مصاحبه موافقت شد چون آیت الله کمی کسالت داشتند و صحبت برایشان سخت بود.
از خیابان های شلوغ قم گذشتیم و در کوچه ای باریک و قدیمی وارد بیت ایشان شدیم. خانه ای که قدمتش بسیار می نمود و در دل خود داستان ها داشت.
اهل خانه می گفتند در جریان مبارزات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی این خانه ملجاء و پناهگاه بسیاری بوده و رویدادهای فراوان به خود دیده است.
روبروی آیت الله که نشستم لحظه ای خستگی یک عمر مبارزه و مجاهدت در سیمای ایشان برایم نمایان شد. آن روز مصاحبه انجام شد و ایشان نکاتی را درباره شهید حاج ابوالحسن کریمی متذکر شدند و در کنار آن نکاتی هم از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی بیان کردند.
دست آخر هم قرآنی هدیه دادند که حلاوتش به جان نشست.
هرچند آن روز کسالت ایشان مجال مصاحبه مبسوط را از ما گرفت ولی همان مختصر هم در یادم ماند و مایه این نوشتار شد.
✍علیرضا شعبانی نژاد | رشت
بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳
#آیت_الله_محفوظی
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸آب قند لازمیم🔸
حالا که فکرشو میکنم میفهمم که چرا از فردای اون روز از داشتن عروسک🧸 برای همیشه منصرف شدم. یه روز سرد پائیزی🍁 مامان تصمیم گرفتن که ما رو مهمون مرام خودشون کنن و برای تجدید روحیهمون بریم سینما ۲۲ بهمن 🎞 ، آخه یه فیلم اکران میشد مختص کودکان. تو راه ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا بگن آقا این فلک زده ها رو نَبَر سینما، کائنات هم دست به کار شده بودن تا منصرفمون کنن.
رسیدیم لب خیابون تاکسی 🚕 سوار شیم، آخه اون موقعها اسنپ و آژانس نبود باید یه نون میخریدی از نونوایی اکبر آقا و یه بطری آب تا لب خیابون .
یه تاکسی زیر پامون نگه داشت تا اومدیم دستگیره تاکسی رو بگیریم شل بود افتاد. شُل بود، شُل، ما کاره ای نبودیم.
راننده از اون سمت با یه حرکت ژیمناستیکی و کشدار در رو از داخل باز کرد اونم با اخم هیتلری🥸. سوار شدیم به سلامتی.
شیشه پایین بود باد میگفت وایستید من الان میخوام فقط از دو سوراخ بینی تون برم تو ببینم چه خبره. اومدیم کرایه بدیم پول افتاد بین پاهامون کف تاکسی. تا کمر رفتم پایین تا پول رو واسه مامان پیدا کنم
اینها همه نشانه بود و عاقلان را یک اشاره.
اما، اما سایه مامان سنگین، ما بچه ها عاقل نبودیم که درک کنیم و برگردیم و منصرف شیم از تماشای این فیلم.
خب برگردیم به اصل ماجرا، رسیدیم به سینما همون اولش از ذوق فیلم و سینما، مامان مارو گم کرد، نه ما مامان رو ☺
فیلم دزد عروسک ها که الهی به زمین گرم بخورن، نمیدونم کارگردان و نویسنده و عوامل تولید، موسیقی، تدارکات و ... چه فکری کرده بودن که این حجم از گریم سکته آور، ترس و اضطراب رو یک شبه وارد ذهن پویا، انیشتنی ما کنند.
فیلم شروع شد دزده اومد با اسکیت و ما در حال لرزش دست و پا.
تمام مدت من که شیری بودم تو خونه، تو سینما پشت بازوی خواهرم قایم شده بودم همون شد که وقتی برگشتیم گربه هم نشدم تنزل درجه بهم داده بودند بهم.🐱
جاتون خالی پیراشکی گرم🍩 خریده بودیم از بوفه کنار سینما از اون مدلهایی که کِرِم داخلش عین فرنی وارفته از دور و اطرافش بیرون زده بود و هر طرفش رو گاز میزدی از یه طرفش قضایای پیش می اومد که الان قابل ذکر نیست.
(اندر همه ده اگر کسی هست
ولله که اشارتی تمامست)
یادمه فیلم که تموم شده نفهمیدم اون پیراشکی رو چطور نگه داشته بودم که به حرف اومده بود و یک ریز میگفت:
اکسیژن بیارین، تنفس دهان به دهان لازمم. اورژانس خبر کنید. آخه چند نفر هم به کما رفته بودن. چند نفر هم محو در افق و در حال نگاه کردن به فرار اون چند کلاغ شوکه شده. چند نفر هم آب قند لازم شده بودند به خاطر سقوط فشار خونشون،نه سقوط ارز و دلار .🤪🤪
✍ فاطمه گنجه| رشت
بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳
#یک_برش_کیک🍰
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالله تقیانی پور کرد.
«قلب رقه» فیلم محبوب این روزهای سینما، توجه نویسندگان حوزه هنری را به خودش جلب کرد و حالا روایت هایی که حاصل تماشای این فیلم است، برای ما ارسال کردهاند.
📌نتیجه پویش #یک_برش_کیک 🍰 تا آخر هفته در کانال #پس_از_باران اطلاعرسانی میشود
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran