🔸شیرین ترین جایزه من🔸
کلاس اول ابتدایی بودم. بچه زرنگ و عاشق درس خواندن. دیگر خودم می توانستم کتاب قصههایم را بخوانم. کلی ذوق داشتم برای خواندن کتاب قصه های جدید.
یک روز امتحان ریاضی داشتیم. بعد از امتحان خانم معلم نشسته بود و برگه ها را تصحیح می کرد. زنگ آخر رو به بچه ها گفت:« تا الان یه نفر هم بیست نشده.»
چه اتفاق عجیبی، امتحان خیلی سخت نبود. باز حواسپرتی کار دستمان داده بود. نمره این امتحان حیثتی شد برایمان.
روز بعد با کلی اضطراب منتظر ورود خانم معلم به کلاس بودیم. خانم معلم که در کلاس را باز کرد بلافاصله بعد از سلام پرسیدیم:«از امتحان چه خبر؟»
خانم معلم لبخندی زد و گفت:«دیشب کار زیادی داشتم. فرصت نشد همه برگه ها رو تصحیح کنم ولی هنوز کسی بیست نشده، اگه شما ساکت بمونید همه رو امروز تصحیح می کنم.»
تمام زنگ، آرام روی نیمکتها نشسته بودیم. خانم معلم تک تک برگهها را تصحیح میکرد. هنوز کسی بیست نشده بود، حتی بچه های زرنگ کلاس.
با خودم میگفتم:«مریم، سمیه و الهام که زرنگترین بچههای کلاسن بیست نشدن، مگه می شه من بیست بشم. وای من چند میشم؟ نکنه نمره خیلی بدی بگیرم.»
تو همین فکرها بودم که ناگهان خانم معلم با خوشحالی گفت:«بالاخره یه نفر بیست شد» وقتی اسمم را شنیدم باور نمیکردم. خانم معلم و بچهها تشویقم کردند. با تعجب به نمره بیست روی برگه و جمله آفرین دختر پرتلاشم نگاه می کردم. باورم نمیشد. خانم معلم گفت: «آفرین دختر خوبم، یه جایزه پیش من داری.» آن روز من تنها کسی بودم که بیست شدم.
وقتی رسیدم خانه با ذوق به مامانم گفتم:«مامان امتحان ریاضی رو فقط من بیست شدم، خانم معلم گفت بهم جایزه میده.»
هر روز که میرفتم مدرسه منتظر جایزه معلمم بودم. چند وقت گذشت. انگار خانم معلم یادش رفته بود قرار بود بهم جایزه بدهد. گاهی به مامانم میگفتم: «خانم معلم هنوز جایزهام رو نداده.» مامانم میدید غصه میخورم میگفت: « اشکال نداره، صبر کن میخره. ولی تو نباید به خاطر اینکه خانم معلم جایزه نگرفته درس نخونی که. درساتو خوب بخون دخترم.»
یک روز اول زنگ خانم معلم گفت: «بچهها اون امتحان که یه نفر بیست داشتیم یادتونه؟ قرار بود من یه جایزه به این دختر خوب بدم. متأسفانه یادم می رفت. امروز جایزهاش رو آوردم.» صدای دست زدن بچهها همراه کنجکاویشان برای اینکه بدانند جایزه چیست کلاس را پر کرده بود. خانم معلم سمت نیمکت من آمد و جایزه را که در یک کاغذ کادو براق زردرنگ پیچیده شده بود به من داد. بازش کردم یک تراش فانتزی به شکل قو بود. خیلی خوشحال شدم. شیرینترین جایزه ای بود که گرفته بودم.
دوران شیرین کودکیام تمام شد و وارد نوجوانی شدم. دوم راهنمایی بودم. یک روز« خسته از مدرسه به خانه آمدم. تصمیم گرفتم تا ناهار آماده شود، چرتی بزنم. با صدای مامانم از خواب بیدار شدم. داشت با خواهرم حرف می زد. گرمای پتو وسوسهام میکرد باز هم بخوابم. میان اینکه بلند شوم یا همچنان زیر پتو بمانم دو دل بودم که شنیدم مامان به خواهرم گفت: « اون روز که ریاضیش رو بیست شده بود معلمش گفت براش جایزه می خره. هر روز منتظر جایزه بود. من دیدم بچه همش تو فکره غصه میخوره نمیتونه درس بخونه، آخر گفتم خودم یه چیزی بخرم بدم معلمش. رفتم نوشت افزار وسایلها رو نگاه کردم اول خواستم یه چیز مثل کتاب قصه، دفتر، مداد رنگی. بعد گفتم معلم که اینقدر هزینه نمی کنه، یه چیز کوچیک بخرم. یه تراش فانتزی خریدم کادو کردم رفتم مدرسه. زنگ تفریح رفتم داخل دفتر پیش معلم و جایزه رو دادم بهش. گفتم دخترم متوجه نشه من خریدم. بگید خودتون برای نمره بیستش خریدید. معلمش گفت: وای من کلا فراموش کرده بودم. عذر میخوام.»
مامان جایزه رو خریده بود! اشک در چشمم حلقه زد. خودم را به خواب زدم که نفهمند من شنیدم. سفره را انداختند و خواهرم مرا صدا زد تا ناهار بخوریم. کل روز به این فکر می کردم مامان چقدر حواسش به من هست، حتی حواسش بود که من متوجه نشوم. چقدر تو خوبی مامان گلم.
حالا من مقطع ارشد را هم تمام کردهام. هر وقت یاد قصه جایزه اول ابتدایی میافتم بیشتر عاشق مامانم میشوم. هنوز نه مامانم چیزی درباره جایزه گفته نه من گفتهام که می دانم. مانند یک راز.
اما هربار هزار بار از خدا تشکر می کنم که چنین مادر مهربانی به من داد که اینقدر حواسش به من است.
#پویش_ولادت_تا_ولادت
✍ناهید عباس نیا | رشت
۲۷دی۱۴٠۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸وقتی «خورشید» در رشت غروب میکند🔸
هوای دلگیر مشروطه، جنگ، بلبشوی قحطی، اضطراب و نگرانی همه و همه تو را برای یک آرامش چند ساعتی به «سینما» دعوت میکند.
برای چندساعتی پیمایش بیخیالی مسیر درشکه را به سمت سینما تغییر میدهید، اگر چه خورشید دم غروب است و چادر رفتن سر کرده، اما چراغهای سینمای خورشید رشت برای رشتوندان همیشه روشن است.
وقتی سینه «خورشید» سوخت
روی یکی از صندلیهای سرد و خشک سینما نشستم فضای نظماتیک سالن با حضور فرد به فرد یا گروه گروه مردم برای لحظهای دچار تشویش شد و حالا همه منتظر نشستهاند تا از قاب جادویی پرده سینما، فیلم تماشا کنند.
تیتراژ اولیه فیلم «پرکش کنان» در حال پخش بود که ناگهان صدای مهیبی سکوت معنادار سالن «سینما خورشید» رشت را شکست و در میان هیاهو و شلوغی فقط یک صدایی گوش و ذهنم را متوجه خود کرد که آن هم صدای پیرمردی بود که داد میزد؛ «انگلیسی ها سینما را آتش زدند _ اجنبیها اینجا را آتش زدند».
در حالی که این صدا اکودار در گوشم نواخته میشد خیل جمعیت را میدیدم که دوان دوان دنبال راه خروجی برای رهایی از این مخمصه انگلیسی بودند و من هم پشت سر این جماعت دویدم.
شعلههای این آتش انگلیسی از سر و صورت سینما بالا میرفت و دود غلیظی آسمان و زمین رشت را فرا گرفته بود. اطراف سینما پر شده بود از افسران درجه دار انگلیسی و اجنبیهای تا دندان مسلح؛ ترس، دلهره و اضطراب لحظه به لحظه جای باران در شهر بارانهای نقرهای میبارید. درشکه سواران هم در ترس فرو رفته بودند و نزدیک حادثه آتش سوزی که میشدند، تندتر میتاختند.
#سینما_خورشید
✍ بهرام قربانپور | رشت
۲۷دی۱۴٠۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
پس از ۴۷۱ روز مردم مظلوم غزه با آتش بسی پیروزمندانه راه تنفس پیدا کردند.
گرچه جای یحیی سنوار و سید حسن نصرالله به شدت خالیست اما مقاومت همچنان زنده است و پایدارتر از قبل.
📝 و الآن وظیفه ماست که راوی روزهای سخت مردم غزه و لبنان باشیم. از آن زمان تلخ تا الآن که با دل پر از داغ، پیروزی را جشن گرفتهاند. کانال پس از باران آماده انتشار روایتهای شما با این موضوع است.
#روایت_ایستادگی
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸تراس 🔸
"ولی ابوعماد:«ایندفعه تراسِ رو به دریا را
پهنتر از قبل میسازیم.
جمعهها که از نماز برگشتیم مینشینیم دور هم قلیان چاق میکنیم....»"
#روایت_ایستادگی
📸✍ عکسنوشت: حمیده عاشورنیا
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای پیمودن هر راهی، انجام هر کاری و یا گرفتن تصمیمی، شنیدن #تجربه افراد راه رو برای ما هموارتر، انجام کار رو سهلتر و تصمیمگیری رو دقیقتر میکنه.
به همین جهت جمعی از اصحاب قلم و رسانه شهر رشت دور هم جمع شدند تا با حضور آقای محمدعلی جعفری بشنوند از تجربه پیچ و خم های نوشتن و بازگو کردن یک #روایت
🎞 لحظاتی از این نشست تخصصی انتقال تجربه پیرامون موضوع روایت رو باهم ببینیم
📚دفتر مطالعات رسانهای عصر روایتها
📲 https://eitaa.com/asrerevayatha
🌱اینجا پس از باران؛ جوانهها سخن میگویند🌱
📲 https://eitaa.com/pas_az_baran
http://ble.ir/join/3e6bN1W2Ju
http://virasty.com/pas_az_baran
🔔 در راستای چهارمین دوره رخداد رسانهای #سردارتاسردار برگزار میشود:
🟢 دومین جلسه از سلسله کارگاههای #راوی_شو
♨️ باحضور: سید حسین حسینی
مدیر مرکز تجربه نگاری امتداد کشور
💠 صفر تا صد تجربهنگاری (تکنیکهای سوژه یابی، مصاحبه و پیادهسازی)
🗓 پنجشنبه ۱۱ بهمن ماه | ساعت ۹ صبح الی ۱۶
♨️ جهت #ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر از طریق تماس، پیامک و پیامرسان ایتا با شماره 09037960200 ارتباط برقرار نمایید.(ظرفیت محدود)
#کارگاه_آموزشی
📚دفتر مطالعات رسانهای عصر روایتها
📲 https://eitaa.com/asrerevayatha
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 «بعثت» نعمت خدا بر بشریت و منت آفریدگار بر انسان بود. بعثت طلوعی بود که خورشید حق را از خاور تاریخ، تاباند. عید مبعث مبارک باد🎊
🔸ضمن تشکر از همه نویسندگانی که برای کانال روابت ارسال کردند، به مناسبت این روز مبارک برندگان #پویش_ولادت_تا_ولادت رو اعلام میکنیم:
✅خانم زهرا برجعلیزاده : روایت دختر ناقلا
و دو اثر از نویسندگان نوقلم که شایسته ی تقدیر شدند:
🔸فاطمه حسنا ظریفی: روایت فداکاری بابا
🔸طهورا ناصردوست: روایت شامیهایمامان بزرگ
🎁جایزه برندگان، تماشای یک سانس فیلم به انتخاب خودشان در سینما سپیدرود است.
😉 منتظر پویشهای بعدی ما باشید
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸حلقه وصل🔸
قراربود در یک فرصت پنج،شش ساعته به ما یاد بدهند چگونه روایت کنیم سیره و زندگی سردارها را... . در این قرار، باز هم خانمها آمدهاند و من در کنار تعدادی از مادران سرزمین میزرا کوچک خان هستم. قلبهای تپندهای که برای روایت روزگار جوانمردها و شیرزنها دور هم جمع شدهاند و مرا به یاد دامان مادرانی میاندازد که توانستهاند سردار بپرورانند. مدرس محترم کارگاه به عنوان سوژهای برای پرداخت، از احوالات مادری مثال میزند که هر هفته برای رفتن به هئیت، سه فرزندش را آماده میکند، میبرد، میآورد و این کار را هر هفته تکرار میکند. این مثال شیرین که با پوست و گوشتمان میفهمیدیمش، در کنار دیدن مادرهایی که با دو فرزند کوچک خود از سر صبح به کارگاه آمدهاند و یا مادر عزیزی که تنها آمده ولی با اشاره از اتاق فرمان، در فرصت استراحت بین دوکارگاه، میرود و با فرزندش باز میگردد، قند در دلم آب میکند و یاد فرزند کوچک تبدارم که خانه گذاشتمش، خاطرم را مشوش میکند ولی از اینکه پدر و خواهرش مراقب او هستند و هرکس دارد نقش خودش را در این مجال ایفا میکند، دوباره آرام میشوم. عینک تهاستکانی و لبخند تهدلیِ مادری دیگر را که در ذهنم مرور میکنم، با خودم میگویم سردار تا سردار شاید اولین روایت شیرینش، قاب سختیهای است که مادران آنها کشیدهاند و به مادران امروز سپردهاند.مادرانی که حلقهی وصل دیروز، امروز و فردایند.
✍سعیده حسینی| رشت
۱۱بهمن ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
سلام و عرض تبریک جهت ایام الله دهه فجر به پس از بارانیهای عزیز و اهل قلم🇮🇷
از ته دل میخوایم که هر روز شاهد پیشرفتهای چشمگیر تک تک شما عزیزان زیر این پرچم عزیز باشیم
بعد از ۴۶ سال این وظیفه ماست که با قلممون از روزهایی که گذشت بنویسیم. خاطرات خوش روزهای پرشور دهه فجر و راهپیماییهای ۲۲ بهمن یا روایت رسیدن به قلههایی که اصلاً آسون نبود.
منتظر روایت ها و خاطرات شما هستیم.
طراحی پوستر: سمیه کشاورز
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۶ بهمن با همراهی دفتر مطالعات رسانهای عصر روایتها میزبان نویسندهای کاربلد بودیم، در رویداد #راوی_شو
تجربیات آقای جعفری بوی قطاب میداد، شیرینی لوز داشت و پختگی کیک
یزدی. بیجهت نیست که هر وقت کتابی از ایشان دست گرفتم، لاجرعه سر کشیدمش. پشت این قلم روان، شخصیتپردازی قوی، فضاسازی دقیق، پشتکار و علاقهای بود که ایشان را به میانه روایتهای ناب میکشاند و البته که آقای جعفری خوب بلد بود از این فرصتها شاهماهی شکار کند. زمان کمی داشتیم برای آموختن ماهیگیری و وعده گرفتیم برای دورهای دیگر... کانال پس از باران را از دست ندهید. خبرهای خوبی در راه است😉 🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱 پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله، ویراستی و اینستاگرام: https://instagram.com/pasazbaran.ir