📝محمد صدرا مازنی
💠چلهشتم
🔻۱. آخر صفر خانه های شیعیان ماتمکده است. منازل ایرانیها اما بیشتر. تنها امامی که در ایران مدفون است، در این روز به شهادت رسید. به امام رئوف و ضامن آهو خوانده میشود. مردم ترک زیارتش را ذنب لایغفر میدانند. مخصوصاً وقتی به ایام شهادتش میرسیم تلاطم مردم بیشتر میشود. همیشهی خدا هم صحنوسرایش شلوغ است. با اینکه طرح توسعهی حرم عملکرد خوبی داشته، اما حریف مدیریت جمعیت زائر نشدند. یادم نمیآید کسی از سفر زیارتش برگشته باشد و نگفته باشد«حرم خیلی شلوغ بود».
🔻با سابقه ترین هیئت مذهبی شهرم «هیئت زینبیهی نوکنده» است. زیارت امام رضا(ع) رسم هر سالهی هیئت است. اعضای هیئت از اربعین تا شهادت امام هشتم را به زیارتش میروند. از کودکی این را یادم هست. اتوبوسی فراهم میشد، روبروی ساختمان زینبیه که در مرکز شهر قرار دارد، می ایستاد و مردم به وسیله ی آن راهی می شدند. در شمال ایران آخر صفر به چهل و هشتم مشهور است. زمان سنج شهادت امام رضا(ع) هم برای مردم شهرم امام حسین(ع) است. یعنی چهل و هشتمین روز شهادت امام حسین(ع). اغلب مردم روز شهادت امام رضا(ع) را به آخر صفر نمیشناسند. میگویند چلهشتم.
🔻من نتوانستم در هیچ یک از سفرهای این هیئت به مشهدالرضا(ع) همراهشان باشم. شاید به خاطر اینکه برنامهی زیارتی خانواده از زمان کودکیام، وقت دیگری تنظیم میشد. اخویهایم حوزهعلمیه مشهد درس خواندند. حاج احمدآقا آنجا ساکن بود و من اولین سفر زیارتیام را به مشهد در دوسالگی به اتفاق پدر مرحوم و مادر عزیزم دشت کردم. با قطار. مثل بوعلی سینا حافظهی رؤیایی ندارم و مانند او که دربارهی حافظهاش چیزهایی گفته شد که به افسانه بیشتر شبیه است، چیزی از آن زمان به یاد ندارم. میگویند: خیلی قبلتر از چندماهگی را هم یادش بود! اما من هیچ از آن زمان به خاطر ندارم.
🔻یادگار آن سفر خاطراتی است که از مادر و اخوی میشنوم. عمدتاً گزارش بازیگوشی ها و بیطاقتی و گریههای ممتدم. و نیز تصویر سیاه و سفیدی که برداشته شد. پنج نفر در تصویر هستیم. پدرم که بهگمانم سن و سال الان من باشد. حدود چهل و شش ساله. با کت و شلواری مشکی. و یک جفت کفش شِبرو که غبار رویش در مبهمی از سیاه و سفید عکس پیداست. مادرم چادری بر سر دارد با گلهایی ریز و پیراهنی باگلهای درشت. حاج احمد آقا با عمامه و قبا و عبای بر تن. شهید مهدی برادر دیگرم که با چشمهای درشتش به دوربین خیره شده و من با روسریای که گوشههایش یک دور گردنم را طواف کرده و پشت سرم بسته شد! بجای کلاه. پشت تصویر مان هم عکس بزرگی از حرم امام رئوف بر دیوار نصب شده.
🔻این عکس زمانی که هنوز پدر در قید حیات بود بر دیوار سه در چهار اتاقِ نشیمنِ خانهی کاهگلیِ پدری نصب شده بود. من آن را برداشتم و اینک در آلبوم شخصیام چشمهای بیننده را در آخرین صفحهاش بدرقه میکند.
🔻2. مدتی بود که زیارتش روزیام نمیشد. عصر یکی از روزهای خدا مشغول مطالعه بودم. خودم را برای امتحان آماده میکردم. ترم سوم دانشگاه بودم. به گمانم دیماه سال94 بود. گوشی همراهم زنگ خورد. خودش را معرفی کرد. از حوزهی علمیه خراسان. دعوت شده بودم. برای برگزاری کارگاه نیازسنجی پژوهشی. کارگاه بهانه بود، برای زیارت دعوت شده بودم. با سر قبول کردم و برای بهمن ماه وقت را تنظیم کردیم. بعد از بازگشتم از سفر تماس گرفتند. شماره حساب میخواستند. گفتم خیلی پیشتر به حسابم واریز شد!
#مشهدالرضا
#مسائل_پژوهشی
#محمدصدرامازنی
@masaelepazuheshi