eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز اول _ پاتک اول 🖌... يورش دشمن با گلوله باران شديد کانال و مواضع دفاعی گردان آغاز ‌و بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا به روی خط باریدن گرفت ، آتش پرحجم دشمن درست به داخل و لبه کانال و اطراف آن هدايت می شد و ديواره بیرونی کانال هم بصورت متوالی مورد اصابت گلوله توپ تانک ها قرار می گرفت . کانال به جهنمی آتشين مبدل شده و دود و آتش و خاک و خاکستر حاصل از انفجارات فضای داخل کانال را تيره و تـاریک کرده و بـوی تند بـاروت و خاکستر مشام را آزار میداد . صدها دستگاه تانک ، مستقیم ديواره بیرونی کانال را نشانه رفته و با گلوله های توپ ، يـک به يک سنگرها را هدف قرار می دادند . سنگر و کانال میلرزد و گونی های پر از خاک یکی پس از دیگری می افتادند و مجبور به ترمیم دوباره سنگر می شدیم ، مسلسل تانک ها هم یکسره در حال رگبار بودند و گلوله های مستقیم شأن مثال بلبل برایمان آواز می خواندند . هيچ تحريکی در داخل کانال ديده نمی شد و همه ساکت و صبور در داخل سنکرها پناه گرفته و منتظر نزدیک شدن قشون دشمن بودند . غرش خوف آور تانکها با صدای خشن زنجيرها در آميخته و حرکت قشون دشمن شروع و تانکها دودکنان و با سرعت تا نیمه های میدان آمده و همانجا ایستاده و شروع به اجرای یک سری حرکات نمایشی و مانورهای تاکتيکی کردند . طولی هم نکشید که دوباره به ستون شده و آرايش هجومی گرفته و از وسط میدان شروع به زدن کانال کردند . داشتیم زیر گلوله های توپ و خمپاره و رگبار مسلسل تانکها حال می کردیم که سر و کله هواپيماهای عراقی هم در آسمان پیدا شد و اول چند نقطه در کانال و اطراف آن را با راکت زدند و بعد هم چرخی در بالای کانال زده و با اطمینان از نبود سلاح سنگین و پدافند هوایی قشنگ پایین آمده و بمب هایشأن را به روی کانال و اطرافش ریخته و با اتمام مهمات از منطقه دور شدند . با پايان بمباران هوایی ، پیشروی دشمن آغاز و تانکها آرام آرام به سمت کانال آمدند ، چند هلیکوپتر عراقی هم از سمت روبرو به خط نزدیک می شدند. مشغول آماده کردن قبضه آر پی جی بودم که برادر بسيجی حسن محمدی با چند گونی موشک آر پی جی از راه رسیده و با رد و بدل سلام ، موشک ها را کنار سنگرم گذاشت و گفت : اینها را سردار زلفخانی فرستاد و گفت که بگم ، شدیداً مواظب حوضچه ها و نفوذ نيروهای دشمن از داخل آنها باشید. با شنیدن پیغام سردار زلفخانی ، برادر رضا رسولی و آقا محمد عابدینی شتابان محل استقرارشان را عوض کرده و با خروج از سنگر درست مقابل حوضچه ها مستقر و با دقت فراوان مشغول وارسی داخل و اطراف آنها شدند. تانکهای دشمن در سه رديف منظم و پشت سرهم به پيش آمده و چند صدمتر مانده به کانال متوقف و سپس تعدادی از ستون جدا و با تمام سرعت به سمت چند نقطه از خط پدافندی حمله ور شدند. تانک‌های پیشرو به نزدیکی های کانال رسیده و آر پی جی زنها با الله اکبر و سبحان الله شروع به شلیک موشک کردند . یکی از تانکها داشت مستقیم سمت انتهای کانال و محل استقرار ما می آمد . جای درنگ نبود . با نام خدا بلند شده و با ذکر مبارک سبحان الله ، اولين موشک را سمت تانک پیشرو شليک کرده و آماده پرتاب دومین موشک شدم که ناگهان ‌تانک تغییر مسیر داده و بقیه تانک ها هم برگشته و به سمت قشون خود رفتند ‌. جلو و عقب رفتن تانکها چندباری هم تکرار شد و رزمندگان هم دلیرانه به مقابله پرداختند تا اینکه هلیکوپترهای عراقی هم به خط نزدیک و هر سنگری را که از آن موشک شلیک می شد را زیر راکت و رگبار مسلسل های سنگين خود گرفتند . دشمن درحال ارزيابی خط پدافندی و شناسائی نقاط ضعف کانال بود تا معبری سست و راحت یافته و از آنجا نفوذ و مقاومت رزمندگان را در هم بشکند و برای همین هم تانک ها زیاد جلو نمی آمدند و با عقب و جلو رفتن و مانورهای پی در پی مشغول شناسایی و نشان گذاری سنگرهای آر پی جی و تیربار بودند. فرماندهان دشمن بعد از کلی بالا و پایین کردن و سبک و سنگین نمودن اوضاع ، عاقبت فرمان حمله صادر و قشون عظیم تانکها و نفرات پیاده عراقی از سه جناح مختلف به سمت کانال شروع به پیشروی کردند. دشت مقابل مملو از تانکها و نفربرهای عراقی بود و پشت هرکدام هم تعداد زیادی از نیروهای پیاده و کماندو پناه گرفته و یکسره در حال تیراندازی به سمت کانال بودند. با نزدیکتر شدن تانک ها به خط تعدادی از آنها دوباره از ستون کنده و تخته گاز به سوی کانال آمدند. تانکهای عقبی با مسلسل و توپ تاج خاکریز و سنگرهای بالای آن را می زدند و تانکهای مهاجم هم در پناه آتش پرحجم آنان با سرعت به کانال نزدیک و نزدیکتر می شدند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز اول _ پاتک اول 🖌... رگبار مسلسل هلیکوپترها از آسمان و سیل بی امان گلوله های تانکها و نفرات پیاده عراقی از سمت روبرو اجازه کوچکترین حرکتی را به آدم نمی دادند و همه رزمندگان از تاج خاکریز پایین کشیده و در داخل سنگرها ‌پنهان شده بودند . تانک های پیشرو به حوالی خاکریز رسیده و فریاد فرماندهان در فضای کانال طنین انداز شد که بزنیدشان ! رزمندگان دلاور که تا آن لحظه در سنگرها پناه گرفته و بی صبرانه منتظر فرارسیدن همین لحظه بودند ، یکدفعه همگی با فريادهای بلند و رعب آور الله اکبر و یا حسین (ع) به پاخاسته و سیلی از گلوله و موشک را روانه میدان نبرد کردند. حرکت جسورانه و بی پروای بچه ها بقدری دلیرانه و شجاعانه بود که همچون صاعقه ایی رعب آور بر اراده و عزم خدمه بزدل تانک های پیشرو فرود آمده و چنان تأثیر مخربی روی روحیه آنان گذاشت که بدون اینکه موشکی به تانکی برخورد کند . همگی شتابزده از چندمتری خاکریز دور زده و ناباورانه شروع به فرار کردند. خدمه تانکهای عقبی هم با دیدن فرار هم قطاران پیشرو ، دیگر زحمت دور زدن هم به خود نداده و یک به یک از کابین تانک‌ها بیرون پریده و بصورت خنده آوری شروع به دویدن در وسط میدان کردند ، نیروهای پیاده و کماندویی هم که مثل مور و ملخ دور تانک‌ها و نفربرها موضع گرفته بودند با دیدن اوضاع و احوال خدمه تانک ها ، گروه گروه در دشت پراکنده و دوان دوان به سمت کانال بدبو شروع به فرار کردند . با شکست ناباورانه تک سنگین دشمن ، شادی و هیجان داخل کانال را فرا گرفته و صدای بلند صلوات های پی در پی رزمندگان فضای منطقه را پر کرد و در آن فضای مملو از غرور و افتخار و در میان همهمه های پیروزی ، نوای زیبا و ملکوتی اذان ظهر در فضای کانال پیچید و رزمندگان شاکر از امدادهای غیبی پروردگار ، یک به یک با خاک تیمم کرده و در داخل سنگرها بصورت نشسته مشغول راز و نیاز با خالق یکتا شدند . بعد از اقامه نماز ، ناهار که شامل اندکی نان خشک و کمی آب کمپوت بود را نوش جان کرده و برای آوردن موشک به سمت جاده خاکی راه افتادم . با عقب نشینی خفت بار تانک ها و نیروهای عراقی ،‌ دشمن زبون دست از گلوله باران خط و کانال برداشته و دیگر خبری از سیل گلوله ها و باران ترکش ها نبود . هوا بصورت آزار دهنده ای گرم بود و به دلیل نرسیدن تدارکات ، قطره ای آب در سنگرها يافت نمی‌شد ، اکثر همسنگران از تشنگی در فشار بودند و لبان خشکيده شأن نشانگر اين امر بود . آثار خستگی و بيخوابی در چهره خاک گرفته و سياه آلود نفر به نفرشان بخوبی نمايان و مشهود بود و اکثریت هم در مورد آمدن گردان های جایگزین و برگشت به عقبه صحبت می کردند. بعضی ها بصورت نشسته و بعضی ها هم بصورت مچاله شده در داخل سنگرها بخواب رفته بودند و عده ای هم عرق ریزان و نفس زنان مشغول ترمیم و استحکام بخشیدن به دیواره سنگرهایشان بودند . به ورودی کانال رسیده و برای برداشتن موشک به کنار جاده خاکی رفتم . دوتا آمبولانس روی جاده در حال سوختن و خاکستر شدن بودند. مشغول تماشای آمبولانس ها بودم که برادر نادر عسگری از راه رسیده و بعد از روبوسی و سلام و احوال پرسی گفت که آمبولانس ها مملو از مجروح و شهید بودند که مورد اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ قرار گرفته و منهدم شدند . به گفته آقا نادر پيکر زخم خورده برادر‌ پاسدار طاهر اسـدی رزمنده با اخلاص و با اخلاق گردان نيز بين زخمی ها بوده که مثل سایر همراهانش سوخته و از بين رفته بود. مشغول گپ و گفت بودیم که آتش باران بعثی‌ها دوباره شروع شده و خبر از آغاز تهاجمی دیگر داد . هر کدام سریع چند گونی موشک برداشته و شتابان و نیم خیز سمت سنگرهایمان برگشتیم . آتش پرحجم ادوات سنگين دشمن درست روی کانال و اطراف آن هدايت ميشد و در هر لحظه صدها گلوله توپ و خمپاره و کاتيوشا زوزه کشان به اطراف خط اصابت کرده و ترکشهای ريز و درشت شأن به مانند نقل و نبات روی سنگرها فرو می ریخت. آتش دشمن اینبار بقدری شدید و سانتی متری بود که در همان دقايق اول چند سنگر مهندم و تعدادی از بچه ها شهيد يا زخمی ، جهت انتقال به کنار جاده خاکی منتقل شدند . نیم خیز و خیززنان خود را به سنگر رسانیده و با بستن خرج و کشیدن ضامن موشک ها دوباره آماده نبرد شدم .‌ بنا به دستور فرماندهی برادران رضا رسولی و محمد عابدینی برای جایگزین شدن در سنگر رزمندگان شهید و مجروح به اواسط کانال رفته و اجباراً در انتهای خط پدافندی تک و تنها مانده بودم.... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز اول _ پاتک دوم 🖌... دشمن زبون که از استقامت دليرانه همرزمان و ناتوانی نيروهایش در شکستن خط و تصرف کانال شدیداً به خشم آمده بود. اينبار با تمام قدرت و توان خود به ميدان آمده بود ‌تا به خیال خام خود کار را یکسره کند. تعداد تانکها و نیروهای پیاده و کماندویی که درحال نزديک شدن به کانال بودند چند برابر تک قبلی بودند و بقدری هم زیاد بودند که سرتاسر دشت مقابل را پوشانده بودند. ثـانـيه ها با نگرانی و دلهره فراوان گذشت تا اینکه تانک‌های عراقی به تیررس آر پی جی زنها رسیدند. بچه ها با نام خدا و با توکل بر نصرت خداوندی به پاخاسته و از هر سمت و سوی کانال شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند. درگيری آغاز و ثانیه به ثانیه هم شدید و شدیدتر شد و میدان نبرد در ابری از دود و خاکستر و تیر و ترکش فرو رفت. در کانالی ناشناس و در دشتی غریب حماسه ای دیگر از بچه‌های غیرتمند زنجان در حال رقم خوردن بود. دوباره رزمندگان دلاور زنجانی در مأموریتی سخت و سرنوشت ساز با کمترین امکانات و تجهیزات و بدون کوچکترین پشتیبانی زمینی و هوایی در مقابل صدها دستگاه تانک و هزاران نیروی دشمن بی باک و شجاعانه سینه سپر کرده و جانانه مشغول نـبرد با قشون عظیم دشمن بودند. بچه ها مردانه و جسورانه می جنگیدند و هرازگاهی هم دلاوری از پای می افتاد و با پیکری چاک چاک و غرقه در خون جهت انتقال به کنار جاده خاکی منتقل می شد‌. قبضه آر پی جی در دستم یک لحظه هم خالی نمی ماند و با تغییر جا یکسره در حال شلیک موشک بودم. تانک های پیشرو ‌خیلی به خط نزدیک شده و در تلاش بودند تا از نقطه کوری استفاده کرده و وارد کانال شوند. در این گیر و دار ، یکدفعه نگاهم سمت حوضچه ها افتاد و دیدم که عراقی ها تا حوضچه آخری پیش آمده و فقط یک یا دو حوضچه با کانال فاصله دارند . از آن نقطه کانال فقط قادر به دیدن حوضچه سوم به بعد بودم که پر از نیروهای پیاده و کماندوی عراقی بود. به حوضچه اول و دوم هم اصلأ دیدی نداشتم و برای بررسی داخل آنها حتما باید به آنسوی پل لوله ای می رفتم. نفوذ نیروهای دشمن به کانال مساوی با غافلگیری بچه‌ها و سقوط خط پدافندی بود. باید سریعاً کاری میکردم . وقت بسیار تنگ بود و عراقی ها هم در چند قدمی ورود به داخل کانال بودند . درگیریها در مقابل کانال بقدری شدید و نزدیک بود که همه مشغول نبرد سنگین با تانک ها و نیروهای عراقی بودند و هیچکس حواسش به حوضچه ها نبود. چندتا عراقی خاکی پوش و کماندو پوش داشتند از لبه حوضچه سوم با دوربین کانال را دید می زدند. شتابان آن نقطه را نشانه رفته و خواستم با موشک بزنم که ‌یکدفعه به ذهنم رسید که اگر نیروهای دشمن داخل حوضچه اول و دوم باشند با آغاز درگیری راحت وارد کانال می شوند. قبضه آر پی جی را کناری گذاشته ، تعداد زیادی نارنجک دستی برداشته و سراسیمه و سینه خیز از داخل پل لوله ای عبور کرده و درست مقابل حوضچه ها ، بالای سر عراقی ها مستقر شدم. با احتياط از لبه کانال،نظری داخل حوضچه ها انداختم و دیدم فقط چند نفری کماندو از دو طرف وارد حوضچه آخری شدند و بقیه در لبه حوضچه سوم موضع گرفته و چشم انتظار نفوذ آنان به کانال هستند. می دانستم با انداختن نارنجک آنها نیز متقابلاً نارنجک پرتاب خواهند کرد و برای در امان ماندن از ترکش ها ، با سرعت فوق العاده گونی های پر از خاک را از اطراف آورده و با چیدن به دور خود ، جان پناهی مناسب درست کرده و بدون تلف کردن وقت، ضامن اولين نارنجک را کشیده و با ذکر مبارک سبحان الله داخل حوضچه پرت کردم،صدای انفجار نارنجک توأم با فرياد های نيروهای عراقی فضا را پرکرده و خبر از کاری بودن نارنجک داد. چندتا نارنجک دیگر را هم یکی پس دیگری داخل حوضچه انداختم. همهمه و فریاد عراقی ها فضا را پر کرده و سیلی از گلوله و نارنجک و موشک روانه محل استقرارم شد. طول حوضچه ها بقدری بود که نارنجک ها به دیواره کانال نمی رسیدند. اما رگبار سلاحهای سبک و موشک آر پی جی ها امانم را بریده بود و اجازه جنب خوردن و سر بلند کردن بهم نمی دادند . گلوله ها یکسره به لبه کانال و گونی های سنگر می خوردند و موشک ها هم یکی پس دیگری اینطرف و آنطرف تاج خاکریز منفجر می شدند . بین گونی های پر از خاک پنهان شده و هر چند دقیقه یک نارنجک داخل حوضچه پرت میکردم ، نارنجک هائی که آورده بودم ، داشت به پایان می رسید ، از بچه‌های گردان هنوز کسی متوجه اوضاع وخیم و خطرناک حوضچه ها نشده بود و آنطرف هم در چند قدمی خط ‌، تعداد کثیری از نیروهای پیاده و کماندو عراقی همچون کفتار کمین کرده و منتظر ورود به کانال بودند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز اول _ شب اول 🖌... سلاحی جز یک سرنیزه کلاش نداشتم و بخوبی می دانستم با قطع شدن پرتاب نارنجک ، عراقی ها متوجه اتمام مهماتم شده و دیر یا زود با عبور از حوضچه آخری وارد کانال خواهند شد . فکر و تصور نفوذ عراقیها به خط پدافندی و غافلگيری همرزمان واقعاً داشت روی اعصابم رژه می رفت و هر لحظه مضطرب تر و هراسان ترم می کرد. خلاصه بعد از دقایقی درگیری ، نارنجک ها به انتها رسید و در کمال نااميدی و هراس ضامن آخرين نارنجک را کشیده و در دست نگاه داشته و با وحشت و نگرانی ، چشم انتظار ورود عراقی ها به کانال شدم . با قطع شدن نارنجک ها ، مزدوران بعثی هم دست از تیراندازی و موشک پرانی برداشته و سکوت بسیار عجیب و غریبی محیط را فرا گرفت . تمام وجود گوش شده و منتظر شنیدن صدای پای عراقی ها بودم که ناگهان صدای فریادهای سردار رضا زلفخانی معاونت دلاور گردان را از داخل لوله پل شنیدم که داد میزد : ماشاءالله دلاور ! نترس ! رسیدیم. با شنیدن صدای زیبای سردار ، جان تازه ای به کالبد نیمه جانم دمیده شد و احساس کردم که دنیا را بهم دادند . از شدت خوشحالی جیغ زدم و اشک مثل باران از چشمانم روان شد . شتابان نارنجک آخری را هم به داخل حوضچه انداخته و سردار زلفخانی هم با خروج از لوله پل ، الله اکبر گویان شروع به تیراندازی و پرتاب نارنجک کرد . بعد ایشان هم هم‌رزمان دلاور احد اسکندری و سعید تقیلو و چندنفر دیگر پشت سر هم از لوله پل در آمده و هر کدام از گوشه ای داخل حوضچه ها را زیر آتش گرفتند . عراقی ها بزدل که تعدادشان چندین برابر ما می شد . با دیدن شجاعت و دلاوری رزمندگان ، سریع صحنه نبرد را ترک کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند . با عقب کشیدن نیروهای عراقی از داخل حوضچه ها ، تانک های مهاجم دشمن نیز بلافاصله عقب گرد کرده و شتابان صحنه نبرد را ترک نمودند. ناباورانه بار دیگر با کمک امدادهای غيبی خداوند متعال و پایداری و فداکاری نیروهای جان برکف گردان ، فتح و پيروزی نصيب جبهه توحید گردیده و صدای تکبیر و صلوات و شادی و خنده رزمندگان فضای کانال را در برگرفت .   عراقی ها تا نفر آخر از داخل حوضچه ها خارج و به سمت کانال بدبو رفتند و سردار زلفخانی هم دستور بازگشت داد و یک به یک ‌از داخل لوله پل رد شده و به جشن پیروزی هم‌رزمان در آنسوی پیوستیم . بنا به دستور برادر زلفخانی دو تن از رزمندگان برای حفاظت از انتهای کانال کنارم مانده و بقیه هم به همراه سردار روانه بالای کانال شدند. آفتاب سوزان و زيبای جنوب آرام و آرام داشت می رفت تا غروب سرخ فام خود را آغاز کند و اين غروب با تمامی غروب هایی که در طول حياتم ديده بودم فرق داشت . خورشيد کاملاً سرخ سرخ شده و کل زمین و آسمان را به رنگ قرمز مبدل کرده بود. انگاری زمین و آسمان از خجلت آلاله‌های پرپر همچون شقايقی داغدار شده بودند. رنگ سرخ آسمان با سرخی خاک منطقه درآميخته و ترکيبی کاملآ خونرنگ به همه جا بخشيده بود و هر طرفی را که نگاه می کردی بطور شگفت انگیزی سرخ و سرخ بود . همانطور مبهوت تماشای سرخی زمین و آسمان ‌بودم‌ که خورشيد اندک اندک از نظرها پنهان و نوای دلنشين اذان مغرب در فضای خسته کانال پیچید و آرامش دلپذيری را به خط بخشید. همسنگران یک به یک تیمم کرده و بصورت نشسته در داخل سنگرها به نماز عشق ايستاده و صدای راز و نياز عاشقانه شأن از هر گوشه ای از کانال به آسمان برخاست . بعد از اقامه نماز اندکی نان خشک و کنسرو خورده و با آماده کردن تجهیزات آماده تحویل خط و برگشت به عقبه شدیم . چند ساعتی چشم انتظار آمدن گردان های جایگزین ماندیم اما هیچ خبری نشد. حوالی ساعت ۹ شب بود که پیک دلاور گردان برادر احد اسکندری به تک به تک سنگرها اعلام کرد که گردان در خط ماندنی است و دستور تنظیم برنامه نگهبانی شبانه را به فرماندهان ابلاغ نمود . رزمندگان گردان از لحظه ورود به منطقه یکسره و یک نفس در حال حرکت و نبرد بودند و هیچکدام کوچکترین استراحت و خواب راحتی نداشتند و حالا بعد از یک شب پر حادثه و سراسر خون و خطر و یک عملیات ناموفق و پر شهید که شیرازه و چارچوب گردان را کاملاً به هم ریخته بود و یک روز تماماً درگیری و دفع چند تک بسیار سنگین دشمن ، به گونه ای خسته و بی رمق و بی‌خواب بودند که بی هوا سرپا خوابشان می برد و باتوجه به کمی نفرات اکثراً توقع تحویل خط و برگشت به عقبه را داشتند و با شنیدن خبر ماندگاری ‌گردان چند دقیقه ایی همهمه به پا کرده و صدای اعتراض بعضی ها بلند شد . اما بعد کم کم همه جا را سکوت در برگرفت و داخل کانال کاملاً سوت و کور شد... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / شب اول 🖌... با ساکت شدن کانال ، بچه هایی که هنوز توانی در بدن داشتند به نگهبانی پرداخته و بقیه هم خیلی سریع بصورت نشسته و مچاله در داخل سنگرهای کوچک و روباز به خواب شیرینی فرو رفتند. با برادران دلاور رضا رسولی و محمد عابدینی در سنگری به ابعاد حدود یک متر در یک متر مستقر بودیم. آقا رضا و آقا محمد کف سنگر خوابیده و پاهایشان را به سمت ‌بالا بلند و به گونی های لبه سنگر تکیه داده بودند و من هم روی یک گونی پر از خاک کنار لبه کانال نشسته و در حال نگهبانی بودم. شب از نيمه گذشته بود و کانال و اطراف آن بطرز عجیبی خلوت و ساکت بود. منطقه در آرامشی خوف ناک و بی سر و صدا فرو رفته و هیچ تبادل آتشی در خطوط نبرد دیده نمی شد و فقط گهگاه چند گلوله منور در آسمان منطقه روشن و با صدای دلخراش جيرجير سوخته و خاموش می شدند. اتفاقات ناگواری که بعدازظهر در مقابل حوضچه ها داشتم . تاثیر بسیار بدی روی ذهن و روانم گذاشته بود‌. یکسره به نفوذ کماندوهای عراقی با چاقوی سربری و سیم اسرائیلی به داخل کانال فکر کرده و از ترس و دلهره و نگرانی فقط و فقط به سمت حوضچه ها و پل بتنی نگاه می کردم. مدت زمان نگهبانیم تموم شده و باید طبق برنامه یکی از همسنگران را برای تحویل پست بیدار می کردم . اما راستش بقدری نگران نفوذ عراقی ها از داخل حوضچه ها بودم که اصلاً دلم نمی خواست در خواب غافلگیر و اسیر دشمن شوم و برای همین هم با تمام خستگی و بیخوابی که واقعاً آزارم می داد. هوشیار نشسته و چنان گوش هایم را تیز کرده بودم که با کوچکترین صدایی سریع واکنش نشان داده ‌و آماده درگیری و تیراندازی می شدم. خلاصه شبی بسیار وحشتناک و سراسر ترس و دلهره‌ بود و برای همین هم به نگهبانی خود ‌ادامه داده و از بیدار کردن رفقا صرف نظر کردم ‌. در سکوت و تاریکی وهم انگیز شب، مشغول بازنگری اتفاقات تلخ و شيرين ديشب و امروز گردان و نیروهای جانبرکف و عاشقش بودم. به حوضچه ها خیره بودم و به شهدا و زخمی های لشگر ۸ نجف فکر می کردم که هنگام عقب نشینی با ما نیامده و در داخل حوضچه پنجم جاماندند. مقابلم صحرائی پر از ستاره های درخشان و نورانی بود که از گوشه به گوشه اش بوی عطر دلنشين عشق و وفا می آمد. آنطرف خاکریز پيکرهای قطعه قطعه شده ياران بود. بدنهای له شده در زیر شنی تانک ها، آن سو مکانی پاک و مقدس بود که يادآور واقعه روز عاشورا و بيانگر مظلوميت سيد و سالار شهيدان و جانبازی هفتاد و دو يار وفادار ايشان بود. آسمان داشت کم کم تغییر رنگ میداد و به نیلی می زد که نم نم نسیم سرد و استخوان سوز جنوب شروع به وزیدن کرد. یکدفعه چنان سردم شد که سریع مشغول پوشیدن بادگیر شدم. در این حین صدای مشکوکی از داخل حوضچه ها به گوشم رسید. شتابان چندتا خشاب کلاش کمرم گذاشته و چندتا نارنجک هم به فانوسقه انداخته و با احتیاط از لبه کانال بصورت سینه خیز سمت حوضچه ها رفتم. چون شب و تاریکی بود و دشمن دیدی روی کانال و خاکریز نداشت. دیگه از داخل پل بتنی رد نشده و از بالای آن گذاشته و خود را به سنگری رسانیدم که بعدازظهر ساخته بودم. سنگر درست مقابل حوضچه ها بود و دید خوبی هم بر روی تمامی حوضچه ها و اطراف شأن داشت. نیمی از حوضچه ها و دور و برشأن قشنگ دیده می شد. اما بقیه به دلیل تاریکی شب قابل رویت نبودند. چند دقیقه ای با دقت مشغول وارسی حوضچه‌ها شده و در زیر نور منورهایی که در آسمان روشن می شدند. گوشه و کنار و اطراف شأن را بخوبی دید زدم. اما چیز مشکوکی به چشمم نخورد. برای اطمینان خاطر چندتا نارنجک داخل حوضچه اول و دوم پرتاب ‌کرده ‌و چند دقیقه ایی هم صبر کرده و اوضاع حوضچه ها را زیر نظر گرفتم و وقتی دیدم خبری از واکنش و عکس العمل عراقی ها نیست. خیالم آسوده شد و به سمت سنگرم در آنطرف پل راه افتادم. صدای انفجار نارنجک ها موجب بیداری برادران رسولی و عابدینی شده و هر دو از خواب پریده و به دنبال علت حادثه بودند. ماجرا را شرح دادم و بعد هم برادر رسولی پست نگهبانی را تحویل گرفت و ماهم کف سنگر دراز کشیدیم که بخوابیم. فضای داخلی سنگر بسیار تنگ و کوچک بود و یا باید بصورت نشسته میخوابیدی و یا پشت را کف سنگر گذاشته و پاها را بلند کرده و بالا نگه می داشتی ، خلاصه اصلأ جای راحتی نبود و هر چه هم تلاش کردم خوابم نبرد تا اینکه سحر دمید و صدای دلنشین اذان صبح فضای کانال را عطرآگین کرد. سریع برخاسته و تیمم کرده و نماز را بصورت نشسته در بیرون سنگر خواندم و بعد هم به سنگر برگشته و نشسته و پشتم را به گونی های سنگر تکیه داده و زانوهایم را بغل کرده و به همان صورت خوابم برد... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _ پاتک اول 🖌... با صدای وحشتناکی از خواب پریده و دیدم که چند فروند هواپیمای جنگنده عراقی در ارتفاع بسیار پایین در حال عبور از بالای کانال هستند. دشمن عقبه را زیر آتش گرفته و با هواپیما و توپخانه های دورزن بطور مستمر خطوط مواصلاتی و تدارکاتی منطقه را میزد. صدای انفجارات قوی بصورت متوالی از عقبه به گوش می رسید و لحظه ای هم قطع نمی شد. اما با این وجود خط ما کاملاً ساکت و آرام بود‌ و هیچ خبری از انفجارات و تیر و ترکش ها نبود. عراقی ها با چند دستگاه لودر بسیار بزرگ و غول آسا در حال ساخت خاکریزی بلند کنار کانال بدبو بودند و تعداد بیشماری تانک و نفربر هم آنطرف کانال بدبو مشغول جابجایی و مانور بودند. بچه های ما هم عده ای مشغول جمع آوری مهمات در کنار سنگرهایشأن ‌بودند و عده ای هم تند تند گونی های پراز خاک را جابجا کرده و خرابی های سنگرهای خود را ترمیم می کردند. برادر محمد عابدینی چندمتر پائین تر از سنگر مشغول ساخت سنگر برای خودش بود و از برادر رسولی هم خبری نبود. برایم صبحانه کنار گذاشته بودند. کمی نان و پنیر خورده و بلند شده و مثل سایر هم‌رزمان شروع به ترمیم و رفع اشکالات سنگر کرده و از گوشه و کنار کانال موشک آر پی جی جمع کرده و کنار سنگر آوردم . فرشی از ترکش های ریز و درشت کف کانال را پوشانده بود و گلوله های منفجر نشده توپ و خمپاره و موشک های آر پی جی و مينی کاتيوشا هر طرفی دیده می شد. در حال گشت زنی و تماشای اطراف بودم که برادر بسيجی مصطفی جلدی چندتا گونی موشک آر پی جی برایم آورده و پیغام سردار زلفخانی معاونت دلاور گردان مبنی بر حفاظت شدید از حوضچه ها و جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن را ابلاغ نموده و رفت. تعداد زیادی موشک کنار سنگرم جمع کرده بودم و گونی های پراز موشک برادر جلدی هم به تعدادشأن افزوده و خیالم از بابت مهمات کلی راحت شد . مشغول بستن خرج موشک ها و کشیدن ضامن شأن بودم که یکدفعه بارانی از گلوله های خمپاره ۶۰ و راکت های مینی کاتیوشا به روی کانال باریدن گرفت و در عرض کوتاهی ‌بقدری گلوله خمپاره و مینی کاتیوشا به داخل کانال و اطراف آن اصابت کرد که همه جا را دود و آتش و خاکستر فرا گرفت و روز روشن مثال شب تیره و تار شد. شتابان داخل سنگر پریده و کف سنگر چهار دست و پا افتاده و دست هایم را روی سرم گذاشتم. آتش سنگين و پرحجم ادوات سبک عراقی ها ، دقيقأ روی کانال و اطراف آن ریخته می شد و‌ چنان شدت و کثرتی هم داشت که صدای رعب آور انفجارات لحظه ای قطع نمی شد و ترکش های ریز و درشت و سنگ و کلوخ همچون نقل و نبات به روی سنگرها می ریخت . همه رزمندگان در داخل سنگرهای کوچک و ناامن خود زمین گیر و میخکوب شده بودند و در محوطه داخلی کانال هیچ کس دیده نمی شد.‌ عراقی ها حدود نیم ساعتی هرچه داشتند و از دستشان بر می آمد. روی کانال ریختند و باعث انهدام چند سنگر و شهادت و مجروحیت تعدادی از رزمندگان شدند . بعد از کوبیدن شدید کانال،دشمن دست از آتشباری برداشته و غرش تانک ها خبر از آغاز تک دشمن داد.با احتیاط به لبه خاکریز کشیده و یواشکی نگاهی به میدان انداختم ، تعداد بیشماری تانک از کانال بدبو عبور کرده و در سه ستون افقی به صف شده بودند و نیروهای پیاده و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق هم فوج فوج از راه رسیده و در پشت تانکها موضع می گرفتند. باور کردنی نبود! فقط تعداد تانک‌های عراقی دهها برابر رزمندگان مدافع کانال بود. صدها دستگاه تانک و نفربر زرهی و چند گردان کماندو و پیاده دشمن مقابل مان صف کشیده و آماده یورش به سمت کانال می شدند. نبردی نابرابر و ناجوانمردانه پیش رو داشتیم. پنجاه یا شصت نفر نیروی خسته و بی خواب در مقابل یک قشون عظیم با انبوهی از تجهیزات مدرن و به روز جهان و تعداد زیادی نیروی تعلیم دیده کماندو و پیاده که واقعاً به شمارش نمی آمدند . صدای غرش تانکها خبر از آغاز حرکت دشمن داده و قشون عظیم عراقی ها گام به گام به کانال نزدیک و نزدیک تر شدند. تانک ها تا اواسط میدان با سرعت جلو آمده و سپس همگی توقف کرده و با مسلسل سنگین خود شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز نمودند. هر کجایی از کانال گونی پر از خاک دیده می شد. مورد اصابت متوالی رگبار گلوله های مسلسل تانکها قرار گرفته و سوراخ سوراخ و منهدم شد. گلوله ها یکسره به دیواره کانال و تاج خاکریز و گونی های سنگر اصابت می کرد و موجب پریدن و متلاشی شدن گونی های پر از خاک می شد. فضای داخلی کانال مملو از گرد و خاک و خاکستر و دود شده بود و رگبار گلوله تانکها با صدای وحشتناک شاق و شوق از بالای سنگر رد می شدند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _ پاتک اول 🖌... اوضاع داخلی کانال بقدری خطری بود که از ترس رگبار گلوله ها جرات بلند کردن سر و نگاه به اطراف را نداشتم و به شدت هم نگران نفوذ نیروهای دشمن از داخل حوضچه ها بودم. تانک ها مدتی سنگرها را تیرباران کردند و بعد حرکت نموده و کمی جلوتر آمده و با گلوله های مستقیم توپ شروع به زدن دیواره بیرونی کانال و سنگرهای بالای آن کردند. گلوله های مستقیم توپ ، یکی پس از دیگری به سینه خاکریز می‌خوردند و از شدت انفجارات کانال و سنگر می لرزید و گونی های پراز خاک یکی پس از دیگری از بالای خاکریز سقوط کرده و داخل سنگر می افتادند . تانکها چند دقیقه ایی کانال و سنگرهای روی خاکریز را زیر آتش توپ های خود گرفته و سپس ستون اول تانکها از قشون جدا و با سرعت تمام بطرف کانال آمدند.‌ آماده درگیری شدیم اما به کانال نرسیده تانکها دور زده و شروع به انجام مانور و ایجاد دود نمودند . انگاری داشتند دنبال نقطه ضعف خط می گشتند تا از آنجا کانال را مورد هجمه قرار دهند. تانکهای پیشرو با حرکات مارپیچ و کلی دود از چپ و راست میدان نزدیک می شدند و تا به تیررس موشک‌ها می رسیدند ، شتابان دور زده و عقب می کشیدند . همسنگران کم تعداد گردان ، خسته و بيخواب ، در زير بارانی از گلوله و ترکشهائی که همچون سيل بروی سنگرهايشان فرو می ريخت . با روحيه ایی بسيار قوی و محکم و با دل هائی آرام و پراميد ، خود را مهيای جنگيدن با تانک های دشمن می کردند. ذره ای ضعف و وحشت در چهره هايشان ديده نمی شد و بی توجه به آتشباران سنگين و سهمگين عراقیها ، با ايمانی قوی و چشمانی تیزبین چشم انتظار فرارسيدن زمان روياروئی با مزدوران بعثی بودند . تانک‌های پیشرو دشمن چند نوبت دیگر هم همین نمایش مسخره حمله را در آوردند تا اینکه بار آخر دیگر دور نزده و با سرعت تمام از چند نقطه مختلف به طرف کانال حمله ور شدند. نزدیک و نزدیک تر شدند تا اینکه به تیررس آر پی جی زنها رسیده و با فریاد بلند الله اکبر رزمندگان درگیری آغاز و از هر سمت و سوی کانال گلوله و موشک همچون سیل روانه راه تانک ها شد. اولین موشک را با ذکر مقدس سبحان الله به سمت تانکها شلیک کرده و سریع جایم را عوض کرده و دومی را زدم و بعدش سومی و چهارمی تا اینکه دیگر گوش هایم چیزی را نشنیده و کاملآ کر شدم. دیگه ‌حتی صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره های ۱۲۰ را که به اطراف کانال می خورد را هم نمی شنیدم و برای همین هم هیچ توجه ای به ترکش های ریز و درشتی که مثل باران به داخل کانال می بارید نکرده و دوان دوان پایین و بالای کانال می رفتم و موشک داخل لوله آر پی جی می انداختم و سراسیمه سمت تانک ها شلیک می کردم . بقيه دلاور مردان گردان نيز وضعيتی بهتر از من نداشتند و در سرتاسر کانال مردانه و عاشقانه داخل سنگرها ايستاده و با چنگ و دندان از خط پدافندی دفاع و از سقوط کانال جلوگیری ميکردند و در این میان هرازگاهی سنگری منهدم می شد و عزيزی از جمع ياران کم شده و توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل می شد و خبر مجروحیت و شهادتش سنگر به سنگر می گشت تا در نهایت به انتهای کانال و سنگر ما می رسید . حدود دوساعتی درگيری با شدت و قدرت تمام ادامه یافت و تانک‌های عراقی لحظه ای هم جرأت نزدیک شدن به کانال را پیدا نکردند تا اینکه فرماندهان دشمن ، از حمله های مکرر و بیهوده و ناکامی های پی در پی قشون عظیم خود خسته شده و‌ بدون گرفتن کوچکترین نتیجه ای ، شروع به عقب کشیدن تانکها و نفرات پیاده خود کردند . صدای صلوات و فریاد های بلند الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _حملات هوایی 🖌... مقاومت جانانه همسنگران و ناتوانی نيروهای بعثی در بازپس گيری کانال،دشمن زبون را حسابی خشمگین کرده و برای در هم شکستن مقاومت رزمندگان، نیروی هوایی خود را نیز وارد معرکه نبرد کرد. هنوز گرد و خاک یورش تانکها در داخل کانال نخوابیده بود که یکدفعه سر و کله چندتا هواپیمای جنگنده بر فراز آسمان ظاهر شد و بدلیل عدم پدافند هوايی در منطقه از ارتفاعی بسيار پائين به خط نزدیک و از دو سمت بالا و پائین ، داخل کانال و‌ اطراف خط را به رگبار گلوله های مسلسل خود بسته و با خیالی آسوده بمب هایشان را بر روی سرمان ریخته و از آسمان منطقه دور شدند. با رفتن جنگنده های عراقی ، سر و کله چند فروند هواپیمای قدیمی با صدای عجیب قارقار بالای سرمان پیدا شد و چند دور در اطراف کانال زده و سپس با صدای عجیب تری شروع به راکت باران کانال از ارتفاع بسیار بالا کردند. بارانی از راکت های کوچک،اما ویرانگر به روی مواضع گردان باریدن گرفت و در هر عرض چند ثانیه خط به جهمنی سوزان و آتشین تبدیل شد و در لحظات اولیه چندین سنگر در داخل کانال مورد اصابت راکت قرار گرفته و تعدادی از رزمندگان مجروح و شهید شدند. هواپيمای پی سی هفت که آن وقت‌ها رزمندگان نام قارقارک برآن نهاده بودند. یکی از مدرن ترین هواپیماهای روزجهان بود که از سوی قدرت های غربی ناجوانمردانه در اختیار صدام قرار گرفته بود و عراق هم از سال ۱۳۶۳ این نوع هواپیما را وارد معرکه های نبرد کرده و در طول جنگ هم استفاده گسترده ای از آنها می نمود. هواپيمای پی سی هفت صدای همچون صدای هواپيماهای دو موتوره قديمی داشت و چون آن روزها هیچ شناختی ازش نداشتیم. اول فکر کردیم که متعلق به جنگ جهانی دوم هستند و عراق برای عملیات شناسایی و عکس برداری از آنها استفاده می‌کند و برای همین هم زیاد به پرواز شأن در بالای سرمان توجه نکرده و پناه نگرفتیم. اما بعد با دیدن قدرت مانور و آتش دقیق و راکت های فراوانش ، تازه فهمیدیم که با چه سلاح پیشرفته و خطرناکی ‌مواجه هستیم و همه شتابان در داخل سنگرها پناه گرفتیم. لامذهب ها در ارتفاع بسیار بسیار بالا ، یکدفعه ترمز می کردند و درجا ایستاده و با صدای بسیار عجیب و خنده داری شروع به شلیک پی در پی راکت می کردند. کانال و اطراف آن بطور متوالی داشت با چهار فروند هواپيمای پی سی هفت راکت باران می شد که در این حین چند فروند هلیکوپتر شکاری دشمن نيز در آسمان منطقه ظاهر و از سمت مقابل شروع به زدن کانال و سنگرهای بالای آن کردند. همه جای کانال را دود و آتش فرا گرفته بود و گلوله های سنگین مسلسل هلیکوپترها بصورت متوالی به تاج خاکریز و دیواره کانال و گونی های خاک اصابت می کردند و موجب ایجاد گرد و خاکی عظیم در داخل کانال شده بودند. هلیکوپترها مدتی با مسلسل سنگرهایی بالای خاکریز را زدند و بعد از این اینکه خیالشان از بابت نبود مسلسل سنگین در کانال راحت شد. جلوتر آمده و با توپ و راکت شروع به زدن خاکریز و سنگرها کردند. روبروی کانال ایستاده بودند و در هر سنگری کوچکترین تحرک و‌ حرکتی می دیدند. بلافاصله با گلوله توپ و راکت مورد هدف قرارش میدادند . برای دقایقی اوضاع کانال کاملاً به هم ریخت و سنگرهای بالای خاکریز یکی پس از دیگری مورد هدف قرار گرفته و مهندم شدند. هلی‌کوپترهای دشمن که می دانستند هیچگونه سلاح پدافند هوایی درخط وجود ندارد با خیالی آسوده به کانال نزدیک می شدند و با دقت تمام سنگرهای فعال را می زدند. ببینید چه جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ای بود. آنطرف تا بن دندان مسلح به سلاح های جدید و مدرن و اینطرف بدون کوچکترین پشتیبانی زمینی و هوایی ، با سلاح های سبک و انفرادی ، بدون داشتن حتی یک قبضه مسلسل دوشکا که سمت هلیکوپترها شلیک کنه و باعث ترس و فرارشان شود. وضعيت داشت لحظه به لحظه خراب تر و بحرانی تر می شد و اگر اوضاع به همين منوال ادامه پیدا می کرد. دیگر سنگر سالمی در داخل کانال باقی نمی‌ماند. با ترس و دلهره فراوان هيکل خود را جمع کرده و کف سنگر بصورت چمباته پناه گرفته بودم و مدام هم با خداوند متعال راز و نياز کرده و خواهش و تمنا می کردم که هر چه زودتر از آن وضعیت بد و خطرناک نجات مان دهد . خلاصه هواپيماها و هلیکوپترهای عراقی آنقدر خط را زدند که در نهایت مهمات شأن تمام شد و مجبور به ترک آسمان منطقه شدند. با پایان حملات هوایی خط کاملاً آرام شده و سکوت و آرامش دوباره به داخل کانال برگشت. اما با این وجود کلی خرابی در سنگرها داشتیم و اکثر سنگرهای دفاعی بالای خاکریز منهدم شده و باید سریعاً ترمیم و بازسازی می شدند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _پاتک دوم 🖌... همه بخوبی می دانستیم این پایان حملات عراقی ها نیست و خیلی زود دوباره سمت کانال یورش خواهند آورد. برای همین هم بدون کوچکترین استراحتی همگی برخاسته و با سرعت مشغول ترميم خرابی سنگرها و تکمیل مهمات خود شدیم. گلوله تانکها و هلیکوپترها سنگرم را در بالای خاکریز بکلی درب و داغون کرده و گونی های پراز خاک را تکه و پاره کرده بودند.با جابجایی چند گونی پراز خاک دوبار سنگر را سرپا کرده و نشسته و با احتیاط از لبه خاکریز مشغول تماشای میدان نبرد شدم. عراقی ها تا کنار کانال بدبو عقب کشیده و همانجا مشغول سازماندهی مجدد و جابجایی نیروها و ادوات زرهی خود بودند و در داخل و اطراف حوضچه ها هم هیچگونه تحرکی دیده نمی شد. خط آرام بود و فقط صدای قوی انفجارات از عقبه به گوش می رسید. از فرصت بدست آمده استفاده کرده و کمی داخل سنگر استراحت کردم و بعد هم برخاسته و مشغول جمع آوری موشک آر پی جی از گوشه و کنار کانال شدم. اما هر چه اینطرف و آنطرف را گشتم هیچ موشکی پیدا نکرده و به ناچار برای آوردن موشک به سمت جاده خاکی رفتم. کانالی که در آن مستقر بودیم کانال انتقال آب بود و ارتفاع بلندی نداشت و برای در امان ماندن از تیر قناسه داران عراقی حتماً باید خمیده و نیم خیز و بعضی جاها هم نشسته حرکت میکردی . داشتم با احتیاط به سمت جاده خاکی می رفتم و در مسیر با تک تک بچه های دلاور گردان خوش و بش می کردم که یکدفعه معاون دلير گردان سردار رضا زلفخانی را دیدم که چند گونی پر از موشک را به پشت گرفته و داره خمیده و نیم خیز سمت انتهای کانال می آيد. با خوشحالی به استقبالش‌ رفته و سلام داده و خنده کنان پرسیدم : آقا رضا ! این گونی ها صاحب داره ؟ سردار لبخندی زد و گفت : بله ! و با انگشت انتهای کانال را نشان داد و گفت : واسه اون سنگر آخری می برم .  بوسه ای به صورت خاک آلوده و سیاه شده اش زده و گونی ها را از دستش گرفته و گفتم : شما چرا !؟ خودم داشتم می آمدم پایین که بیارم . دستی به سرم کشید و گفت : خودم آوردم ‌که اولش ازت تشکر کنم و دوم اینکه دوتایی بریم و یه سری به حوضچه ها بزنیم . گپ زنان آمدیم انتهای کانال و گونی های موشک را کنار سنگرم گذاشته و با عبور از داخل لوله پل بتنی روبروی حوضچه ها سنگر گرفته و سردار با دوربین مشغول وارسی حوضچه ها شد و بعد هم دوربین را به دستم داده و با اشاره انگشت انتهای حوضچه ها را نشانم داد و گفت آنجا را نگاه کن . در حوضچه آخری که چسبیده به خط عراقی‌ها بود تحرکات مشکوکی دیده می شد. انگاری خبرهایی آنجا بود. تعدادی از نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی خیلی یواشکی در حال رفت و آمد به داخل حوضچه بودند و تعدادی هم با دوربین از لبه حوضچه داشتن خط ما را تماشا می کردند . داشتم با دوربین حرکات عراقی ها را نگاه میکردم که سردار دستی به سر و گوشم کشید و انگشت خونی شو نشانم داد و با خنده گفت: زدن اون همه موشک باید هم این بلا را سر گوش آدم بیاره ! هنوز حرفش تمام نشده بود که یکدفعه آتش باران هوایی و زمینی دشمن شروع و بارانی از گلوله توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا بر روی کانال باریدن گرفت و خبر از آغاز هجوم دوباره دشمن داد . سریع به اینطرف پل برگشته و در داخل سنگر مشغول بستن خرج موشک ها شدم. سردار هم کنارم نشست و گفت: عباس جان!حوضچه ها بهترين معبر و راحت ترين گذرگاه برای نفوذ نیروهای عراقی به داخل کانال و غافلگير کردن بچه هاست. خیلی حواست به آنها باشه و چشم ازشان برندار ، احتمال داره اینبار دشمن از حوضچه ها برای نفوذ استفاده کنه و جلو بیاد. باید خیلی مراقب اوضاع باشی تا یکدفعه خدای ناکرده خودت و بچه های گردان از این نقطه غافلگیر نشوند . به سردار قول دادم که چهار چشمی مواظب حوضچه ها باشم و سردار هم بوسه ای به پیشانیم زده و زیر اون آتش سنگین و بارانی از ترکش های مختلف که زوزه کشان از بالای سرمان می گذشتند از سنگر خارج و روانه بالای کانال شد . داشتم موشک های آماده را کنار دستم می چیدم که سردار زلفخانی دوباره به همراه برادر بسیجی حسن محمدی وارد سنگر شدند و سردار لبخند زنان گفت: حسن آقا را آوردم واسه کمک! قراره موشک این سنگر را تامین کنه! چندبار هم به برادر محمدی سفارش و تاکيد کرد که در هر شرایطی نباید بگذارد این سنگر بدون موشک بمونه ، بعد هم دوباره خدا حافظی کرده و به همراه برادر محمدی راهی بالای کانال شدند . کم کم داشت صدای غرش رعب آور تانک ها منطقه را فرا می گرفت که برادر محمدی خسته و نفس زنان از راه رسیده و چند گونی پر از موشک را کنار سنگرم گذاشت... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _پاتک دوم 🖌... کانال و اطراف آن یکسره و بی وقفه زیر گلوله باران و موشک باران دشمن بود و تانکهای عراقی که تعدادشان چند برابر تک قبلی شده ، سرتاسر دشت مقابل را پوشانیده و آماده یورش به سمت کانال می شدند. داخل کانال و بالای سرمان را دودی غلیظ از خاک و خاکستر فرا گرفته و گلوله های خمپاره شصت بدون کوچکترين صدائی چند تا چندتا و پشت سرهم به اطراف و داخل کانال اصابت کرده و ترکش های ريز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند.  طولی نکشید که سر و کله هواپیماهای عراقی هم بالای سرمان پیدا شده و از چندین جهت مختلف شروع به بمباران خط کردند ، انواع مختلفی از هواپيماهای شکاری و بمب افکن هر چند دقيقه يکبار برفراز آسمان ظاهر گشته و بصورت گسترده و بی هدف راکت ها و بمب های خود را روی خط و اطراف آن خالی می کردند. با شنیده شدن صدای قارقار از تشریف فرمایی هواپیماهای پی سی هفت هم آگاه شده و طولی هم نکشید که بارانی از راکت روی کانال باریدن گرفت . اوضاع داخل کانال هیچ خوب نیست و از شدت انفجارات همه به داخل سنگرها خزیده و از ترس ترکش هایی که مثل نقل و نبات روی کانال می ریخت ، احدی جرأت سربلند کردن نداشت. صدای فريادهای دلخراش و دردآلود چند تن از همقطاران که سنگرشأن هدف راکت قرار گرفته و زخمی در وسط کانال افتاده اند از دور به گوش می رسد. اوضاع  دارد وخيم و وخيم تر می شود و حجم بمباران و آتشباران هم دقيقه به دقیقه بیشتر و بیشتر می شد . عراقی ها حدود نیم ساعتی متر به متر منطقه را با انواع تسلیحات سبک و سنگین و انواع مختلف هواپیما شخم زدند و سپس یکدفعه آتشباران را قطع کرده و تانکها به حرکت در آمده و قشون عظیم دشمن به سمت کانال شروع به پیشروی کرد. با خاموش شدن آتشباران دشمن ، امدادگران به داد رزمندگان مجروح رسیده و سریع پیکر مجروحان و شهدا‌ را به سمت جاده خاکی انتقال دادند. تانکها که اینبار تعداد شأن به شمارش نمی آمد.‌ در چندین ستون افقی و عمودی غرش کنان به خط نزدیک و نزدیک تر شدند و چندصد متر مانده به کانال ، چند فروند هلیکوپتر هم بالای سرشان ظاهر شد و شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کردند. هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود.‌ درجا بالای سر تانکها جلو می آمدند و در کانال و در هر سنگری کوچکترین فعالیتی را می دیدند ، بلافاصله سنگر را با رگبار مسلسل درب و داغون می کردند. وضعیت بقدری خطیر و بحرانی بود که همه در کف سنگرها میخکوب شده و احدی از بچه‌ها داخل محوطه کانال و بالای خاکریز دیده نمی شد. همه در داخل سنگرها پناه گرفته و کسی جرات سر بلند کردن نداشت . از فاصله قشون دشمن با کانال بی خبر بودم ، اما صدای خش خش زنجیر تانکها لحظه به لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد. ناگهان فریاد الله اکبر در کانال طنین انداز شد و صدای شلیک موشک آ ر پی جی خبر از آغاز نبرد داد. دیگر جای ترسیدن و پنهان شدن در سنگر نبود و باید برخاسته و وارد کارزار می شدم. قبضه آر پی جی را برداشته و شتابان داخل سنگرم در روی خاکریز پریده و ضمن پناه گرفتن خیلی سریع از مابین گونی ها نگاهی به میدان نبرد انداختم .‌ چندتا تانک از قشون جدا و با سرعت تمام داشتن به طرف کانال می آمدند. انگاری زنجیر پاره کرده بودند و هیچ ترس و واهمه ای هم از موشک و شکار شدن نداشتند . تانک‌های پیشرو به پنجاه یا شصت متری خط رسیده بودند که فريادهای رعد آسای الله اکبر و سبحان الله رزمندگان با صدای تيراندازی و شلیک موشک آمیخته شد و سیلی از گلوله و موشک بطرف تانکهای مهاجم روانه شد. در لحظات اولیه یکی از تانک ها مورد اصابت موشک قرار گرفته و آتش گرفت . اما در کمال ناباوری و شگفتی بدون کوچکترين خسارت و توفیقی به راه خود ادامه داد . تازه فهمیدیم این تانک‌ها که اینگونه بی باکانه و نترس سمت کانال يورش آورده اند. همگی از نوع تانک‌های پیشرفته تی ۷۲ روسی می باشند که موشک آر پی جی هفت به زره فولادین آنان تاثیر گذار نمی باشد.‌ تنها سـلاح ضد زره موجود در خط آر پی جی هفت بود و‌ هر چه هم زدیم به تانکها هیچ کارگر نیفتاد تا اینکه بالاخره به چند متری خط رسیدند و یکی شأن مستقیم به خط زد و غرش کنان از دیواره خاکریز بالا آمد و نیمی از هیکل گنده شو داخل کانال انداخت و با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کرد.... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _پاتک دوم 🖌... خط شکسته و کانال در آستانه سقوط بود با کوچکترین درنگی بقیه تانکها هم وارد کانال می شدند. همه رزمندگان بخوبی می دانستند که دست يابی دشمن به کانال ، یعنی شکست کل عملیات ، یعنی اسارت ، یعنی برباد رفتن زحمات شبانه و روزی شهدا و رزمندگان حاضر در منطقه ، برای همین هم بی باک و شجاعانه از هر طرف ، سمت تانک متجاوز که حالا نصف بیشترش داخل کانال بود. با گلوله و موشک و نارنجک حمله ور شدند . فاصله چندانی با تانک مهاجم نداشتم و مسلسل تانک هم مشغول زدن سنگرهای سمت چپ کانال بود. بهترین فرصت برای شکار تانک بود. برخاسته و تمام قد داخل سنگر ایستاده و آماده شلیک موشک شدم. برای انهدام و از کار انداختن تانک ، فقط و فقط باید ناحیه انتهایی برجک ، درست ناحیه اتصال به بدنه را می زدم تا موشک آر پی جی اثر می کرد و این کار ملتزم هدف گیری دقیق بود.‌ در حال نشانه گیری بودم که یکدفعه رگباری از گلوله به اطراف سنگر اصابت کرد. یکی از هلی‌کوپترها متوجه ام شده و مسلسلش را سمت سنگرم گرفته و تند تند رگبار می زد. دیگر فرصتی برای دقت نبود و واسه همین هم بی مطلعی ماشه را کشیدم. موشک به زره سمت راست تانک اصابت کرده و منفجر شد . اما هیچ تاثیری برعملکرد آن نگذاشت و مسلسل تانک هم سریعاً به طرف راست کانال چرخیده و شروع به زدن سنگرم کرد. از آسمان رگبار گلوله های هلیکوپتر به روی سنگرم می بارید و از زمین هم گلوله های تانک یکسره به دیواره بیرونی سنگر اصابت می کردند. فاصله آنچنانی با تانک نداشتم و گلوله های سنگین مسلسل با شدت و قدرت بیشتری به سنگر می خورند و باعث تکه و پاره شدن گونی ها پر از خاک می شدند. چمپاته زده کف سنگر افتاده بودم و جرأت تکون خوردن نداشتم و فقط به خدا التماس می کردم که از آن وضعیت خطرناک نجاتم دهد. لحظات بسیار بد و وحشتناکی بود.‌ از آسمان گلوله های سبز و قرمز رسام مثل بارون روی سنگر می بارید و از سمت راست هم گلوله های مسلسل تانک یکی پس از دیگری به دیواره بیرونی سنگر می خورند و گونی های پر از خاک را چنان می لرزاند که یک به یک داخل سنگر سقوط می کردند. خلاصه تیرباران بحدی شدید بود که اصلاً باورم نمی شد که بتوانم سالم و سلامت از سنگر خارج شوم . دیگه داشتم غزل خداحافظی را می خواندم که به ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد و پشت سرش رگبار مسلسل تانک و هلیکوپتر متوقف شد و بعدش هم صدای تکيبر و صلوات رزمندگان در فضای کانال پيچيد. سریع برخاسته و دیدم که تانک مهاجم در حال سوختن است. برجک تانک به گوشه ای پرت شده و خدمه بیچاره اش هم خیلی دلخراش در حال سوختن هستند. شیرمرد زنجانی ، پیک مخلص و دلاور گردان ، برادر پاسدار (شهید) احـد اسکندری با تغییر جهت مسلسل تانک ، فرصت را غنیمت شمرده و در عملی جسورانه از سنگر خارج و در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، از سمت پایین کانال خودشو به تانک رسانیده و از فاصله‌ای بسیار نزدیک برجک شو هدف قرار داده و باعث پریدن برجک و انهدام تانک شده بود. خدا را بابت نجاتم شکر کرده و با خوشحالی فراوان قاطی همهمه و شادی همسنگران شدم. با انهدام تانک مهاجم ، بقيه تانکهای تی ۷۲ که در چندمتری کانال مشغول مانور بودند. چنان وحشت کرده و هراسان شدند که فوراً فرار را بر قرار ترجیح داده و شتابان دور زده و پا به فرار گذاشتند. قشون اصلی دشمن هم که در سه رديف موازی و درحد فاصل پانصد متری کانال ایستاده بود. با ديدن انهدام تانک و عقب گرد و فرار بقیه تانکهای تی ۷۲ از مقابل خط ، احساس خطر کرده و همگی شروع به فرار کردند. تانکها و نفربرها بی درنگ دور زده و با سرعت تمام پا به فرار گذاشته و نيروهای پياده و کماندوهای گارد رياست جمهوری که پشت آنها پناه گرفته بودند. بدون هیچ جان پناهی در وسط ميدان جا مانده و با اوضاعی بسیار خنده دار و فریادهای عجیب و غریب شروع به فرار کردند. بار ديگر نصرت و امدادهای غيبی خداوند متعال شامل حال رزمندگان اسلام گردیده و نوای فتح و پيروزی ، غلغله شورانگيزی را در داخل کانال برپا نمود. همه در حال بگو و بخند بودند و صدای خنده و شادی و تکبیر و صلوات رزمندگان از هر گوشه ای از خط به گوش می رسید. اما این جشن و شادی دوام زیادی نیاورد و با حمله هواپیماهای عراقی دوباره همه جا را دود و انفجار و ترکش فرا گرفت و از ترس باران ترکش ها همه به داخل سنگرها پریده و فوراً پناه گرفتیم. حملات هوایی بصورت متوالی ادامه یافت تا اینکه دوباره قشون عظیم تانکها و نیروهای عراقی آرایش هجومی گرفته و شروع به حرکت سمت کانال نمودند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _پاتک سوم 🖌... دوباره از آسمان آتیش می بارید و زمین زیر پایمان می لرزید. صدای وحشتناک انفجارات و غرش رعب آور تانکها فضای منطقه را در برگرفته و دود و آتش همه جا فراگرفته بود. قشون عظیم دشمن که شامل صدها دستگاه تانک و تعداد بیشماری نیروی پیاده و کماندو بود. گام به گام به خط پدافندی گردان نزدیک و نزدیکتر می شدند. همسنگران خسته و بيخواب اما با دل هایی آرام و چشمانی باز در سنگرها پناه گرفته و آماده رویارویی با لشگر عظیم دشمن بودند. آتش پرحجم دشمن درست روی کانال و اطراف آن متمرکز شده و ابری سیاه از دود و خاکستر سرتاسر خط را پوشانیده بود. گلوله و ترکش همچون باران به روی سنگرها فرو می ریخت و از سمت مقابل هم تانک ها دیواره کانال و سینه خاکریز را آماج گلوله توپ قرار داده و با تاکتیک آتش و حرکت جلو می آمدند . آرايش رزمی عراقی ها ، اينبار با دفعات گذشته کاملآ فرق می کرد. تعداد تانک ها و نفربرهای زرهی بقدری زیاد شده بود که واقعاً به شمارش نمی آمدند. آن همه تانک از کجا می آمدند و برای چه در آن نقطه از منطقه عملیاتی تجمع می کردند. شده بود برایمان یک سوال اساسی ، تانکها که کل دشت مقابل را پوشانده بودند. درچند ستون افقی و عمودی حرکت ميکردند و پشت سر هر کدام هم تعداد زیادی از نيروهای پياده و کماندو عراقی در حال حرکت بودند . قشون پرتعداد دشمن دوباره تا نیمه های میدان آمده و سپس همچون دفعه قبل دهها دستگاه تانک از قشون جدا و با سرعت سمت کانال آمدند . به صد متری کانال نرسیده بودند که درگیری شروع و اولین موشک ها به بدنه تانک ها اصابت و کمانه کرد. همه تانک‌های پیش قراول از نوع تی ۷۲ و ضد موشک بودند. چاره ای نبود باید با هر چه داشتیم از شکستن خط و‌ سقوط کانال جلوگیری می کردیم. نبردی نابرابر شروع و با موشک و گلوله و نارنجک به استقبال تانک ها رفتیم. اما هرچه شلیک کردیم به زره فولادین شأن برخورد و کمانه کرد. تا اینکه عاقبت به چندمتری کانال رسیده و چندتا از تانک ها مستقیم به دل خط زده و شروع به بالا آمدن از دیواره خاکریز کردند. درست در این زمان چند فروند هلیکوپتر شکاری و توپ دار عراقی هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرها کردند .  رگبار مسلسل هلیکوپترها اجازه تکون خوردن به کسی را نمی دادند و تانکها هم غرش کنان مشغول بالا آمدن از دیواره خاکریز بودند. لحظات بسیار خوف آور و وحشتناکی بود. سایه شوم شکست بر کانال افتاده و با شکستن خط و از دست دادن کانال چند قدمی بيشتر فاصله نداشتیم. دگرباره باید دلاوری برخاسته و کاری انجام می داد ‌. یکی از تانک ها که معلوم بود از بقیه پر دل و جرات تره ، غرش کنان خودشو از خاکریز بالا کشیده و قصد سرازیر شدن به داخل کانال را داشت که یکدفعه صدای بلند الله اکبر در کانال پیچیده و بسیجی ( غواص شهید ) يوسف قربانی ، بی توجه به رگبار گلوله مسلسل تانکها و هلیکوپترها با شهامت و شجاعت دوان دوان خود را به تانک مهاجم رسانیده و خیلی تند و تيز از دیواره تانک بالا رفته و با سرعت تمام نارنجکی به داخل کابين تانک انداخته و بعد هم با چابکی خاصی از بالای تانک به داخل سنگری در داخل کانال پريده و خود را از نظرها پنهان نمود . با انفجار نارنجک ، تانک مهاجم که تا بالای خاکریز بالا آمده بود. عقب عقب برگشته و چندمتری از خاکریز فاصله گرفت و سپس درب برجک باز شده و خدمه زخمی و وحشت زده اش از داخل کابین تانک بيرون پريده و در کنار تانک ، دست ها را به عنوان تسليم بالای سرشان گرفته و با ناله و زاری و التماس فراوان به سمت کانال آمدند . بقیه تانک های پیشرو تی ۷۲ که مشغول بالا آمدن از دیواره خاکریز بودند با دیدن حال و روز تانک منهدم شده و خدمه مجروح و اسیرش ، چنان دچار وحشت و سردرگمی شدند که بی مطلعی عقب کشیده و سراسیمه دور زده و شتابان از کانال دور شدند و هنوز به قشون اصلی نرسیده بودند که تمام تانک ها و نیروهای پیاده حاضر در میانه میدان هم عقب گرد نموده و شروع به فرار کردند . به اين ترتيب ، تک سنگين و نفس گير عراقی ها ، اينبار نيز با عنايت و رحمت بی انتهای خداوند متعال و ايثار و از خودگذشتگی و روحيه شهادت طلبی رزمندگان پاکباز دفع گرديد و نوای پیروزی بار دیگر در کانال طنین انداز شده و صدای بلند فریادهای الله اکبر و صلوات فضای منطقه را پرکرد . مشغول بگو و بخند با هم‌رزمان بودم که صدای دلنشین اذان يکی از همسنگران ، جانی تازه در کالبد خسته و کوفته مان دمید. یک به یک تیمم کرده و سجاده رضا و تسليم در سنگر عشق پهن کرده و رو بسوی قبله دلدار ، به نماز عشق ایستادیم .... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _پاتک چهارم 🖌... بعد از نماز ، برادران تدارکاتچی ناهار را که شامل یک قوطی کنسرو ماهی و کمی نان خشک است بین سنگرها تقسیم و رزمندگان با صمیمیت ، چند نفره چند نفره با خنده و شوخی مشغول خوردن ناهار شدند. خط بسیار آرام و ساکت بود و انگاری عراقی ها هم برای ناهار و استراحت تعطیل کرده بودند. صدای انفجارات متوالی از عقبه به گوش می رسید و لحظه ای هم قطع نمی شد. از عقبه خط عراقی‌ها هم فقط صدای خش خش زنجیر و غرش تانک ها شنیده می شد. ناهار را خورده و همگی مشغول سر و سامان دادن وضعيت به هم ريخته کانال و سنگرها شدیم. با جابجایی گونی های پر ازخاک،سنگرها را بازسازی و دوباره آماده نبرد کردیم. هوا بيش از اندازه داغ و سوزان بود و خورشيد گرم جنوب چنان عمود به کله آدم می تابید که احساس می کردی که مغزت در حال جوشیدن است. بچه ها سرتا پا خيس عرق بودند و قطرات عرق مثل باران از سر و صورتشان به زمين می ریخت. ولی باز با این وجود همه درحال کار و تلاش بودند.‌ عده ای گالن های آب بر دوش ازکنار جاده خاکی به سمت انتهای کانال می آمدند به استقبال شأن رفته و یک گالن آب گرفته و به سنگرم آوردم. هنوز خط کاملاً آرام و ساکت بود و خبری از گلوله باران عراقی ها نبود. چفيه را با آب خيس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم. هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی چفيه چنان دلنشین و دلچسب بود که نم نم پلک های خسته ام بسته و به خوابی شیرین فرو رفتم. نمیدانم چقدر خوابیدم. اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریده و سراسیمه کف سنگر افتاده و سرم را میان دستام گرفتم. با خوابیدن گرد و خاک بلند شده و گیج و سردرگم مشغول وارسی اطراف شدم. خمپاره عراقی ها با چند سانت اختلاف درست بالای سنگرم به تاج خاکریز اصابت و سنگر بالای خاکریز را درب و داغون کرده بود. دوباره خط زیر آتش بود و تعداد بیشماری تانک و نفربر زرهی دشمن غرش کنان در حال جابجائی و گرفتن آرایش هجومی در کنار کانال بدبو بودند. نگران کمبود موشک بودم و از برادر حسن محمدی هم هیچ خبری نبود. باید تا فرصت باقی بود و حمله تانک ها شروع نشده بود. رفته و تعدادی موشک می آوردم. راهی پایین کانال و سمت جاده خاکی شدم. کانال و اطراف آن زیر بارانی از خمپاره و کاتیوشا بود و ترکش و کلوخ و سنگ ریزه مثال نقل و نبات به داخل کانال می ریخت. خمیده و نیم خیز حرکت کرده و با هر انفجاری شیرجه زده و به داخل سنگر همرزمی پریده و کمی خوش و بش کرده و به راه خود ادامه دادم تا اینکه در نیمه راه تعدادی گونی پر از موشک دیده و با خوشحالی چندتاشو برداشته و سریع سمت سنگرم در انتهای کانال برگشتم. در محوطه داخلی کانال و سنگرها جنب و جوش فراوانی ديده می شد. همه در حال آماده شدن برای مقابله با حمله دشمن بودند. عده ای با شور و هيجان مشغول پرکردن فشنگ به خشابهای خالی بودند و عـده ای ديگر هم خرج به زیر موشک ها بسته و کنار سنگرها می چیدند. تعدادی هم لبه خاکریز نشسته و بدقت حرکات و جابجائی نیروهای عراقی را زير نظر گرفته بودند. تانک های عراقی اين دفعه بقدری زیاد شده بودند که از دو طرف به سمت کانال می آمدند. تعدادی از مقابل و تعدادی هم از سمت شهر همايون در حال نزديک شدن به خط بودند. به سنگر رسیده و سریع مشغول آماده کردن موشک ها شدم. داشتم موشک های آماده را در اطراف سنگر می چیدم که ناگهان متوجه حضور تعداد زیادی نیروی کماندو عراقی در داخل حوضچه ها شدم به لبه خاکریز رفته و یواشکی از بین گونی ها مشغول تماشای رفت و آمد عراقی ها شدم. کماندوهای عراقی تا حوضچه چهارم آمده و داخل آن مشغول فعالیت بودند. سریع موشکی روی قبضه گذاشته و با دقت لبه میانی حوضچه را نشانه رفته و شلیک کردم. با اصابت موشک از تحرکات عراقی ها کاسته شد. اما هنوز داخل حوضچه چهارم پر از کماندو بود و معلوم هم نبود چه نقشه ای دارند. مشغول دید زدن حوضچه ها بودم که یکدفعه فرمانده دلاور گردان سردار رسول وزیری و معاون ایشان سردار رضا زلفخانی به همراه چند نفر از رزمندگان از راه رسیده و دستور دادند که سریعاً با چندتا آر پی جی زن و تيربارچی به مقابله تانک های مهاجم از طرف همایون شهر برویم. سريع کوله آر پی جی را به دوش انداخته و چندتا موشک اضافه هم برداشته و به سردار زلفخانی هم گفتم که کماندوهای عراقی در داخل حوضچه چهارم هستند. سردار هم دوتا تیربارچی مقابل حوضچه ها گذاشت و بقیه یک به یک از داخل پل بتونی عبور کرده و به سمت تانک‌های مهاجم عراقی رفتیم.... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _ پاتک چهارم 🖌... تا آن لحظه فکر میکردم که در آن سوی پل بتنی رزمندگان باقی مانده از گردان حضرت علی اکبر (ع) در حال پدافند هستند. اما در کمال ناباروری دیدم که سنگرهای داخل کانال تا کیلومترها خالی از مدافع و رزمنده است. باور کنید کار خدا بود که تا آن لحظه گردان قیجی و غافلگیر نشده بود. خلاصه مدتی خمیده و نشسته داخل کانال راه پيمائی کردیم تا اینکه عاقبت به موقعیت مناسبی رسیده و درست مقابل تانک ها مستقر و آماده نبرد شدیم. قرار بود گروه کوچک ما که شامل ده نفر رزمنده خسته و بی رمق و بی خواب بود با چند قبضه آر پی جی هفت و چند تيربار گرینوف و تعدای نارنجک دستی در مقابل قشون عظيم و مجهز دشمن که شامل صدها دستگاه تانک پیشرفته و هزاران نیروی پیاده و کماندو بود. جنگیده و ايستاده گی کند و اين عمل در نگاه آدمهای عاقل و پر تدبير کاری بس غير ممکن و عبث و در يک کلام ديوانه گی و خودکشی می نمود. اما از نظر بچه بسيجی هائی که مشق جنگ را در مکتبخانه عاشورا آموخته بودند. هيچگاه افزون بودن قدرت نظامی و بيشتر بودن تعداد نفرات دشمن ملاک برتری و پيروزی آنها نبود و در صحنه نبرد حرف اول را گروهی می زدند که نيروهایشان بـا خلوص نيت و ايمان قوی به راه و مرام و مسلک خود پيکار می کردند و از برای دست يابی به اهداف مقدس آئينی که برايش لباس رزم برتن کرده بودند . به سادگی از تمام هستی خود دست برداشته و به راحتی جان را نثار آرمانها و ارزشهای مقدس آن می کردند. خط پدافندی گردان بشدت زیر آتش انواع ادوات سنگین و سبک بود و از جایی که ما مستقر بودیم بخوبی انفجارات و دود و آتش حاصل از آن را می دیدیم. دشمن هنوز از وجود گروه کوچک ما آگهی نداشت و برای همین هم هیچ آتشی به آن قسمت از کانال نمی ریخت. کاملاً در آرامش و امنیت بودیم و برای اینکه موقعیت مان لو نرود. همه در سنگرهای داخل کانال نشسته و کسی بالای خاکریز نمی رفت. آنقدر ساکت و بی حرکت نشسته و انتظار کشیدیم تا اینکه در نهایت صدای خش خش زنجیر تانکها قطع شد و خبر از توقف قشون دشمن داد. تانک های عراقی که از سوی شهر همایون در حال پیشروی بودند تا اواسط میدان آمده و سپس بصورت اریب به سمت خط پدافندی ایستاده و مواضع دفاعی رزمندگان را زیر آتش مسلسل و توپ خود گرفته بودند. در خط پدافندی هم مثل دفعات قبل قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و تعدادی تانک در حال نزدیک شدن به کانال بودند که صد در صد از نوع تی ۷۲ بودند و ترسی از موشک و شکار شدن نداشتند. جای جالبش آنجا بود که تانکها به خط نزدیک می شدند و هر موشکی از داخل کانال سمت شأن شلیک می شد. آن نقطه از کانال چنان وحشیانه و بوسیله تانک‌های اینطرفی کوبیده می شد که زمین و زمان تیره و تار می شد. تانکها فاصله زیادی با محل استقرارمان داشتند و برای همین هم سردار زلفخانی اجازه ورود به درگیری نداده و ما همچنان ساکت و در خفا و از فاصله بسیار دور نظارگر نبرد رزمندگان کم تعداد داخل کانال با قشون عظیم دشمن بودیم. تانکهای مهاجم عراقی که تجربیات تلخی از یورش مستقیم گذشته داشتند. ديگر شهامت جلو رفتن و هجوم مستقیم به خط را نداشتند و با حرکات مارپیچ به کانال نزدیک می شدند و با شلیک اولین موشک از سوی رزمندگان ، سریع عقب می کشیدند و محل شلیک موشک از زمین و آسمان مورد حمله قرار می گرفت و تعداد زیادی گلوله تانک و خمپاره و راکت هلیکوپتر به آنجا اصابت می کرد . فاصله زيادی با مواضع دفاعی گردان داشتیم و از حال و روز هم‌رزمان هیچ خبری نداشتیم. اما از موقعیتی که بودیم میدان نبرد خوب دیده می شد‌. کانال و مواضع دفاعی گردان بطور يکسره با آتش شديد توپخانه و گلوله های مختلف خمپاره و مینی کاتیوشا زير آتش بود و مسلسل صدها دستگاه تانک خاکریز را می‌زدند و با گلوله های مستقيم توپ سنگرهای بالای خاکریز را هدف قرار می دادند. سنگرها يکی پس از ديگری با اصابت گلوله توپ تانک ها منهدم می شدند و گونی های پر ازخاک مانند پر در هوا به پرواز در می آمدند.  در مکانی دنج نشسته و نبردی را به تماشا نشسته بودیم که سراسر عشق و غیرت و مردانگی بود. این سوی میدان چهل یا پنجاه نفر آدم خسته و بی رمق با سلاح های سبک و آنطرف صدها تانک و هزاران نیروی پیاده و کماندو با پیشرفته ترین تجهیزات نظامی روز جهان و با پشتیبانی کامل هوایی و زمینی. دقایق هر کدام به اندازه ساعتی می گذشت و نگرانی و اضطراب در بین گروه کوچک مان موج می زد. همگی ساکت و بی سر و صدا لبه خاکریز نشسته و با ناراحتی فراوان اوضاع خطرناک و هولناک خط پدافندی و کانال را تماشا میکردیم... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / شب سوم 🖌... با نگرانی مشغول تماشای میدان نبرد بودیم که ناگهان درگیری در داخل حوضچه ها هم آغاز و خبر از پیشروی نیروهای عراقی داد. سردار زلفخانی فوراً دستور دادند که با دوتا از آر پی جی زنها به یاری تیربارچی های مستقر در مقابل حوضچه ها رفته و از پیشروی نیروهای دشمن جلوگیری کنیم. بی درنگ حرکت کرده و با سرعت خود را به مقابل حوضچه ها رسانده و شروع به شلیک موشک کردیم. عراقیها تا حوضچه سوم جلو کشیده و در تلاش برای ورود به حوضچه دوم بودند که با اصابت موشک ها حمله شأن تبدیل به دفاع شده و همگی سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کردند. قشون دشمن بدون ذره ای پيشروی همانطور وسط میدان ایستاده و فقط با مسلسل و توپ خط را می زدند. تانک‌های پیش قراول تی ۷۲ هم دیگر مستقیم به قلب خط نمی زدند و با مانورهای عجیب و غریب به خط نزدیک و سپس سریع دور زده و دور می شدند. انگاری اینبار قصد حمله مستقیم و شکستن خط را نداشتند. تا حوالی غروب تانکها به بازی خود ادامه داده و آتش بارهای دشمن هم حسابی کانال را گلوله باران کردند تا اینکه کم کم کماندوها شروع به عقب نشینی از داخل حوضچه ها کردند و پشت سرشان هم تانکها و نیروهای پیاده حاضر در وسط میدان عقب کشیدند و بدین ترتیب بار دیگر با عنایت خداوند متعال و ایثار و شهامت رزمندگان ، فتح و پیروزی نصیب مدافعان کم تعداد داخل کانال گردید و لشگر عظیم و پرشمار دشمن بدون کوچکترین موفقیت و دستاوردی عقب کشیده و ناکام و شکست خورده به پشت کانال بدبو نقل مکان کرد. با عقب نشينی دشمن، آتشباران کانال هم متوقف شد و دوباره صدای تکبیر و صلوات رزمندگان به آسمان برخاست. با رسیدن سردار زلفخانی و هم‌رزمانش ما نیز برخاسته و به همراه شأن از داخل لوله پل عبور و به جشن پیروزی یاران پیوستیم .  اوضاع داخل کانال هیچ خوب نبود و آتش‌باری عراقیها سنگرها را حسابی داغون و تعداد زیادی از هم‌رزمان را شهید و زخمی کرده بود. يک روز سخت و سراسر حادثه و خطر آهسته آهسته به پايان خود نزديک ميشد و در چهره سیاه و خاک گرفته تک تک همسنگران آثار خستگی کاملأ مشهود‌ و هویدا بود. آنان امروز بدون کمترين استراحتی ، چندين تک سنگين دشمن را با شهامت و ایثار درهم شکسته و برای چندمین بار طعم تلخ شکست را به بعثی ها چشانیده بودند. آنچه در اين روز بر این دلاورمردان عاشق پيشه گذشته بود. عينيت يک اعجاز و ظهور قدرت لايزال الهی بود. اگرچه شهدا و مجروحان فراوانی را تقديم محضر دوست نموده بوديم. اما همگی خشنود و سپاسگزار بوديم. زيرا همه به اين حقيقت رسيده بوديم که کاری را که امروز انجام داده ايم. بطور طبيعی از گروهی محدود مثل جمع نفرات اندک گردان ما و در آن شرايط خطرناک و دشوار ، اگر لطف و مرحمت ايزد تعالی نبود هيچگاه و هيچگونه ساخته نبود و به همين دليل بطور قلبی يقين پيدا کرده بوديم که پروردگار متعال پشتيبان و حافظ ماست و با اطمينان قلبی خود را به تقدير و قضای الهی سپرده بوديم. همه از آنچه فردا و پس فرداها پيش خواهد آمد. بی خبر بودیم. اما چون از برای رضای معشوق در اين مسير پرخطر و هولناک گام نهاده بودیم. آنچه پيش می آمد فرقی نداشت و تنها آرزويی که داشتیم توفيق در عمل به تکليف و شهادت در راه مقصود بود. وقت ملکوتی نماز مغرب فرا رسیده و نوای خوش اذان ، حالتی بس روحانی به داخل کانال بخشید. رزمندگان تیمم کرده و در داخل سنگرها به نماز عشق نشسته و زمزمه راز و نيازشان از گوشه گوشه کانال بسوی بارگاه پروردگار بلند شد. بعد از اقامه نماز ، برای آوردن آب و موشک راهی جاده خاکی شدم و در مسیر به سنگر برادر رسول منتجبی رسیده و‌ مشغول خوش و بش با آقا رسول و برادر حسن چترسیاه شدم. مشغول بگو و بخند بودیم که برادران تدارکاتی ، گونی به پشت سر رسیده و به هر کدام چندتا کمپوت داده و گفتند که عقبه به شدت زیر آتشه و خبری از‌ ماشین های تدارکات نیست. امشب نه شام داریم و نه آب و مهمات ، امشب را با این کمپوت ها سر کنید تا ببینیم که فردا خدا چه میخواهد. از یافتن آب و موشک ناامید شده و بطرف سنگرم راه افتادم. هوا کاملاً تاریک و بحث ‌و گفتگوها در مورد تحویل خط و برگشت به عقب داغ داغ شده بود. اکثریت رزمندگان بر این عقیده بودند که بدلیل خستگی و بیخوابی شدید نیروها و کم شدن تاثیر گذار نفرات گردان حتماً امشب تعویض می شویم و با همین فکر هم مشغول جمع و جور کردن تجهیزات خود برای بازگشت به عقبه بودند. تعدادی هم بقدری خسته و بی‌خواب بودند که بدون توجه به این حرف ها سر به بالين خاکی گونی های سنگر گذارده و بخواب شیرینی فرو رفته بودند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / شب سوم 🖌... خبر تحویل خط و برگشتن به عقبه کم کم در داخل کانال قوت گرفته و همه تجهیزات بسته و آماده حرکت شدیم. اما هرچه انتظار کشیدیم خبری از نیروهای تازه نفس نشد تا اینکه حوالی ساعت ۱۲ نیمه شب پیک دلاور گردان پاسدار (شهید) احد اسکندری به تمام سنگرها ابلاغ نمود که گردان های پشتیبان بدلیل آتشباران شدید عقبه ، قادر به جابجایی و آمدن به خط نیستند و گردان به ناچار در خط ماندنی است. با اعلام خبر ماندگاری گردان رزمندگان دلگیر و خسته ، تجهیزات را باز کرده و دوباره برنامه پست شبانه را تنظیم و مدافعان مشغول نگهبانی و‌ بقیه هم در داخل سنگرها بخواب رفتند. برنامه نگهبانی شبانه با توجه به کمی نفرات گردان و خستگی بيش از حد نيروها ، مثل شب گذشته اجرا نمی شد. بسیاری از سنگرها خالی از نگهبان بود و اکثریت رزمندگان هم بدلیل خستگی شدید بصورت بیهوش داخل سنگرها افتاده و بخواب رفته بودند. اما با این وجود چند نفری از فرماندهان غيور گردان و تعدادی از نيروهای قديمی و باسابقه جبهه با وجود فشار خردکننده خستگی و بيخوابی که از سرتاپای وجودشان می بارید. همچنان بيدار بودند و بطور مستمر در طول کانال رفت و آمد کرده و به تک تک سنگرها سر زده و مواظب خط بودند.    پاس اول را برادر رضا رسولی نگهبان ایستاده و من داخل سنگر خوابیده بودم و حالا هم من نگهبانی می دادم و آقا رضا داخل سنگر خوابیده بود. خط کاملاً آرام و ساکت بود و گهگاهی چندتا منور در آسمان روشن و با صدای دلخراش جیر جیر سوخته و خاموش می شدند . سنگر موقعیت بسیار حساس و خطرناکی داشت. حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن بر عهده این سنگر بود. از یک طرف مواظب حوضچه ها و نفوذ کماندوهای عراقی بودم و از سوی دیگر مراقب کانال خالی از مدافع و رزمنده آنطرف پل بتنی بودم که بهترین معبر برای ورود نیروهای دشمن و غافلگیری نیروهای گردان بود. خلاصه داشتم شبی ترسناک و پر از دلهره را سپری می کردم. اما با این وجود بقدری خسته و بی رمق بودم و جسم و روحم نیاز به خواب و استراحت داشت که هر چه هم تلاش می کردم که بیدار بمانم ، اصلأ نمی شد و گهگاهی بدون اینکه بدونم ، ناخودآگاه به خواب می رفتم و سپس با کوچکترین صدایی ، آنچنان هراسان از خواب می پریدم که وحشت سرتاپای وجودم را در بر می گرفت و عرق سردی بر تنم می نشست. با هر بدبختی و جان کندنی بود تا اذان صبح به نگهبانی ادامه دادم تا اینکه رزمندگان یک به یک برای نماز بیدار شده و جنب و جوش داخل کانال را فرا گرفت. برادر رسولی هم بیدار شده و بعد از اقامه نماز ، پست را تحویل گرفت و من هم گیج و خواب آلوده سريع تیمم کرده و نماز را خوانده و بعد هم سرم را به گونی های سنگر تکیه داده و بلافاصله هم خوابم برد . صبح با غرش وحشتناک چند فروند هواپیمای عراقی که از ارتفاع بسیار پائین در حال گذر از بالای کانال بودند از خواب پریده و سراسیمه مشغول وارسی اطراف شدم. تانک ها و نیروهای عراقی در کنار کانال بدبو مشغول جابجایی و گرفتن آرایش رزمی بودند و دهها فروند هواپیمای دشمن هم بر فراز آسمان در حال رفت و آمد و انجام مانور بودند.  خط آرام بود و هنوز خبری از انفجارات و تیر و ترکش نبود. رزمندگان چندتا چندتا کنار سنگرها نشسته و مشغول گپ و گفت بودند. خیلی تشنه و گرسنه بودم. اما نه آب داشتم و نه نان ، ناچاری یکی از کمپوت ها را باز کرده و مشغول خوردن شدم. هنوز کمپوت تموم نشده بود که دهها فروند هواپيما از سمت شهر همایون و در ارتفاعی بسيار پائين ، به خط نزديک و ضمن خالی کردن بمب های خود روی کانال و اطراف آن ، با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند. دوباره دود و آتش همه جا را فرا گرفته و خاک و خاکستر فضای کانال را تيره و تار کرد. بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتند و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت هم پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند. هواپیماهای پی سی هفت شروع به راکت باران خط کردند و همزمان هم آتشباران دشمن آغاز و ادوات سبک و سنگین شروع به کوبیدن کانال کردند و در عرض چند دقیقه بقدری گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به روی خط ریخته شد که روز روشن همچون شب ، سیاه و تاریک شد و زمین و کانال از شدت و کثرت انفجارات شروع به لرزیدن کرد... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز سوم _ پاتک اول 🖌... نسيم خنک بامدادی جايش را به گرمای داغ جنوب داده و هوائی سوزان و بسیار آزار دهنده فضای منطقه را فرا گرفته بود. خط یکسره زیر آتش بود و شدت و حجم گلوله باران بحدی بود که هر لحظه صدها گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به اطراف کانال اصابت می کرد و ترکش های ریز و درشت ، داغ و سفیرکشان از بالای سنگرها رد می شدند. قشون عظیم تانکها و نفرات پیاده دشمن سرتاسر دشت مقابل را فراگرفته و آماده حرکت بسوی کانال می شدند. شدیداً کمبود موشک داشتم و از برادر حسن محمدی هم خبری نبود. حتماً باید برای رویارویی با تانک ها ، تعدادی موشک تهیه می کردم. اما آتشباران عراقی ها بقدری گسترده و شدید بود که از ترس موج انفجارات و سیل ترکش ها که مثل بارون روی کانال ریخته می شد. جرات خارج شدن از سنگر را نداشتم. غرش رعب آور تانکها خبر از آغاز تک دشمن داده و صدای خش خش تانک ها فضای منطقه را در برگرفت. با آغاز پیشروی قشون دشمن ، چند فروند هلیکوپتر هجومی و توپ دار عراقی هم بالای سر ستون تانکها ظاهر شده و با گلوله توپ و مسلسل و راکت شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کردند. داخل کانال به کوره ایی آتشين تبدیل شده و دود و آتش و خاکستر از هر طرف خط به آسمان بر میخواست. اوضاع اصلأ خوب نبود و بدون کوچکترین پشتیبانی زمینی و هوایی زیر آتشباران شدید و گسترده دشمن کاملاً میخکوب و زمین گیر شده بودیم و با گذشت هر دقيقه هم عزيزی پاکباز و دلاور با پيکری خونين و پاره پاره از جمع هم‌رزمان کم و با لبانی خندان و قلبی خشنود به ديدار معشوق می شتافت. کف سنگر افتاده و جرات تکون خوردن نداشتم که یکدفعه سردار رضا زلفخانی معاون دلاور گردان نیم خیز و نفس زنان وارد سنگر شده و خنده کنان گفت : از بچه‌ها شنیدم که دیشب دنبال موشک می گشتی ! چندتا گونی برات آوردم. بعد هم گونی های پر از موشک را کنار سنگرم گذاشته و سراسیمه لبه خاکریز پریده و با دوربین مشغول وارسی میدان نبرد شد که بلافاصله هم موقعیت شأن شناسایی و آماج رگبار گلوله مسلسل هلیکوپترها و تانکها قرار گرفت و شتابان داخل سنگر پریده و همزمان هم چند راکت هلیکوپتر به بالای خاکریز اصابت و چند گلوله مستقیم توپ تانک هم به دیواره خاکریز خورده و گرد و خاک و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت. برای لحظاتی مستقیم زیر آتش تانک ها و هلی کوپتر های عراقی بودیم و همانطور که داخل سنگر پناه گرفته بودیم سردار زلفخانی از فعالیت و جابجایی کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها گفته و سفارش اکید کردند که در طول پاتک ، چهار چشمی مواظب نفوذشان به داخل کانال باشم ، بعد هم خداحافظی کرد و نیم خیز از سنگر خارج و زیر آن همه تیر و ترکش و موج انفجار راهی سمت بالای کانال شدند. با دیدن رفتار بی پروا و شجاعانه سردار زلفخانی قوت قلب و جرات فراوانی یافته و بی توجه به باران ترکش ها و سنگ و کلوخ شروع به آماده نمودن موشک ها کردم و بعدش هم به لبه خاکریز پریده و خیلی با احتیاط مشغول وارسی میدان نبرد شدم. قشون عظیم تانکها و نيروهای عراقی داشتند گام به گام به کانال نزدیک و نزدیکتر می شدند و هلیکوپترها از آسمان و تانکها از زمین با گلوله توپ و رگبار مسلسل ، اجازه تکان خوردن را به کسی نمی دادند. داخل حوضچه ها هم شلوغ بود و تعداد زیادی کماندو در داخل حوضچه پنجم اجتماع کرده بودند. فکر می کردم که طبق روال تک های قبلی ، قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و فقط تانک های تی ۷۲ به خط خواهند زد ، اما با تعجب دیدم که اینبار تاکتیک عراقی ها کاملاً تغییر کرده و دارند با کل قشون به سمت خط پدافندی می آیند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز سوم _ پاتک اول 🖌... وضعيت کانال داشت زير آتشباران بی امان عراقی ها لحظه به لحظه بد و بدتر می شد و قشون عظیم و بیشمار تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی داشتند دقيقه به دقيقه به‌ خط نزديک و نزديکتر می شدند. غرش سهمناک و صدای دلخراش شنی تانکها،همچون پتکی آهنين و سنگين بر روح و جسمم فرود می آمد و باعث ايجاد رعب و دل شوره در اعماق دلم می شد. باور نکردنی بود تعداد تانک‌های دشمن دهها برابر مدافعان خسته و بی رمق و بی خواب داخل کانال شده بود. حالا نفرات پیاده و کماندو بماند که چشم از شمارش شأن عاجز و ناتوان بود . در فکر و انديشه حفاظت از خط و چگونگی  مقابله با تک سنگين دشمن بودم ولی با ديدن آن همه تانک مدرن و تجهيزات قوی و دهها گردان از نفرات پياده و کماندوهای ورزيده گارد رياست جمهوری عراق،که سرتاسر پنهای دشت مقابل را فرا گرفته بودند و با وجود آتش شديد و سنگینی که از آسمان و زمين بر روی مواضع دفاعی گردان ريخته می شد. طوری که احدی توان برخاستن و جرات نگاه کردن به جلو را نداشت و با برآورد امکانات و تجهيزات بسيار اندک و محدود خودمان که در کل شامل سی يا چهل نفر نيروی بسيجی و پاسدار و چند قبضه تيربار سبک و آرپی جی هفت و اسلحه کلاش و چندين جعبه نارنجک دستی می شد و با توجه به خستگی و بيخوابی شديد هم‌رزمان که چند شبانه روز متوالی با تمامی توان در حال جنگ و گريز و مقاومت بودند. انجام اينکار نه تنها از نظر عقلی بعيد و غيرممکن می نمود،بلکه در ميدان عمل نيز کاری بس سخت و دشوار و حتی ناشدنی به نظر می آمد و تفکر پيرامون همين مسايل چنان دل نگران و پريشان خاطرم کرده بود که وجودم پر از دلهره و اضطراب شده بود. قشون دشمن در پناه آتش تهیه سنگین زمینی و هوایی خود را به نزدیکی های کانال رسانیده و باردیگر نبردی نزدیک و نابرابر آغاز شد.تعداد بیشماری تانک تی ۷۲ بصورت افقی و در کنار هم در‌ جلوی قشون دشمن حرکت می کردند و نقش سپری ضد موشک برای بقیه تانکها بازی می کردند و برای همین هم هرچه موشک شلیک کردیم به تانک‌های تی ۷۲ خورده و کمانه کردند و قشون عظیم دشمن بدون لحظه ای ایست و توقف به سمت خط پیش آمد. دقایق بسیار وحشتناک و دلهره آوری بود.تانک ها مستقیم به دل خاکریز زده و مقابل دیدگان مات و مبهوت مان داشتند از چند نقطه مختلف به کانال نزدیک و نزدیکتر می شدند. همه رزمندگان با آن امکانات و تجهیزات کم هرچه در توان داشتند ، مایه گذاشته و مردانه جنگیده و می جنگیدند. اما انگاری اینبار اوضاع کاملآ فرق می کرد و پیروزی تجهیزات و تسلیحات بود و کاری هم از دست کسی بر نمی آمد. سایه شوم وحشت داخل کانال افتاده و همه نگران سقوط خط و افتادن کانال به دست عراقی ها بودیم. با سقوط خط و شکست و اسارت و حقارت بعد آن فاصله آنچنانی نداشتیم که ناگهان فریادهای بلند سردار زلفخانی در کانال طنین انداز شد که تانک های عقبی را بزنید! سردار دلاورانه طول خط را پیموده و ضمن تشویق و ترغیب رزمندگان به ایستادگی و مقاومت ، آر پی جی زنها را توصیه به زدن تانک‌های ردیف دوم و سوم قشون عراقی ها میکردند. حرکت شجاعانه و بی باکانه سردار زلفخانی زیر آن همه آتش و تیر و ترکش، جان تازه ای به کالبد خسته و ناامید رزمندگان دمیده و از هر سوی خط ، آر پی جی زنها شروع به زدن تانک‌های عقبی دشمن کردند و طولی هم نکشید که با عنایات الهی و ایثار و شجاعت همسنگران اولین تانک دشمن در ردیف دوم مورد اصابت موشک قرار گرفته و با صدای مهیبی منفجر و شروع به سوختن کرد. تانک‌های کناری و پشتی تانک شکار شده با دیدن این صحنه چنان دچار ترس و وحشت شدند که آرایش جنگی را فراموش و هر کدام به سمتی شروع به فرار کردند. تانک های پیش قراول تی ۷۲ هم که به خاکریز رسیده و تنها چندمتری با ورود به کانال فاصله داشتند. با دیدن فرار همقطاران ، سریع دست از پیشروی برداشته و هراسان دور زده و سراسیمه از مقابل خاکریز دور شدند. درست در این زمان دومین تانک عراقی هم هدف موشک رزمندگان قرار گرفته و منهدم شد و همین امر هم باعث هراس و درهم آمیختگی بیشتر قشون وحشت زده دشمن شد. باور کردنش سخته ، اما اینبار هم با عنایات رب کریم و ایثار و فداکاری رزمندگان طمع تلخ شکست را به عراقی ها چشانیده و دوباره صدای فریادهای بلند الله اکبر و صلوات هم‌رزمان فضای منطقه را پرکرد . قشون مجهز و پرتعداد دشمن هم که فقط چند قدمی با شکستن خط و پیروزی فاصله داشت. آنچنان ترسیده و دچار فروپاشی شد که همه تانکها فرار کرده و نیروهای پیاده و کماندو در میانه میدان بطرز خنده داری پخش و پراکنده شدند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز سوم _ پاتک دوم 🖌... قشون دشمن بعد از فروپاشی و فرار ، دوباره آرایش و ساماندهی یافته و بلافاصله هم حمله دیگری را آغاز نمود ‌و خیلی هم طول نکشید که خیل عظیم تانک ها و نفرات پیاده عراقی به اواسط میدان رسیده و شروع به زدن کانال کردند. تانکها با مسلسل و توپ شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کرده ‌و چند فروند هلی کوپتر توپدار هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند. رگبار مسلسل و گلوله توپ تانکها از سمت مقابل می آمدند و اکثریت هم‌ به دیواره بیرونی و تاج خاکریز برخورد و آسیب چندانی به سنگرهای داخل کانال نمی رسانیدند. اما رگبار مسلسل و گلوله های توپ و راکت هلیکوپترها درست به داخل کانال و بعضاً داخل سنگرها می خوردند و گهگاهی هم خسارات شدید جانی‌ برجای میگذاشتند. هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود. تا آنجا که می شد و می توانستند به خط نزدیک و از فراز آسمان با دقت شروع به زدن سنگرهای فعال داخل کانال می کردند و رزمندگان هم متقابلاً با شلیک پی در پی موشک و رگبار گلوله مجبور به فرارشأن می کردند. آتش گسترده و پرحجم ادوات سنگين و سبک عراقی ها مستقيم بر روی کانال و مواضع داخل آن هدايت ميشد و گرد و خاک و دود و آتش و خاکستر سرتاسر خط پدافندی را فرا گرفته و باعث تشکیل ابری تيره و تاريک بر فراز کانال شده بود. گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت بصورت متوالی به اطراف کانال اصابت کرده و ترکشهای ريز و درشت شأن همچون نقل و نبات به روی سنگرها ريخته میشد. بعد از دقایقی هواپيماهای دشمن نیز وارد معرکه نبرد شده و از چندین جهت مختلف به خط نزدیک و شروع به بمباران و موشک باران کانال کردند. نبود پدافند هوایی در منطقه باعث فعالیت شدید نیروی هوایی دشمن شده و هرچند دقيقه يکبار هواپیماها در گروه های چند تائی برفراز منطقه ظاهر و از ارتفاعی بسيار پائين بمب های خود را روی مواضع دفاعی رزمندگان فرو می ریختند و در عين حال هم با شليک راکت و موشک و رگبار مسلسل داخل کانال را می زدند. اوضاع داخل کانال بحدی خراب بود که هیچ کس بالای خاکریز و بیرون سنگرها دیده نمی شد و همه رزمندگان در داخل سنگرها پنهان شده بودند. واقعأ نمی شود و نمی توانم با اين قلم عاجز و این زبان ناتوان گوشه ای از آن جهنم آتشين و سوزان را ترسيم و تشريح نمايم و فقط اين را بگويم که در لحظه به لحظه آن دقايق خون و آتش آدمی چندين بار ميميرد و زنده ميشد و در حقيقت سايه مرگ اين پديده وحشتناک عالم خلقت را برای دفعات مکرر با تمامی وجود احساس کرده و عرق سرد رعب و وحشت بر پيشانی آدم می نشست. دشمن زبون با اينکه از کمی مدافعان کانال و محدود بودن تجهيزات و مهمات مان بخوبی مطلع بود. بازم جرأت نزديک شدن به خاکریز را نداشت و با آن همه تانک و نیروهای پیاده و کماندوهای دوره دیده وسط میدان میخکوب و فقط از زمین و آسمان آتش بر روی خط و کانال می ريخت . عراقیها بعد از کوبیدن هم جانبه خط عاقبت قشون خود را به حرکت در آورده و تانک ها غرش کنان به سمت کانال حمله ور شدند. تانک‌های تی ۷۲ بازم در جلوی قشون حرکت می کردند و بقیه تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده و کماندو هم پشت سرشان می آمدند. با رسیدن تانکها به تیررس ، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی کانال شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند. رگبار مسلسل صدها دستگاه تانک و تیراندازی مدام نیروهای پیاده ، اجازه هدف گیری دقیق را نمی دادند و فقط مثل فنر از جا کنده و‌ شتابان موشکی سمت شأن شلیک و بی درنگ هم ‌جا عوض کرده و در گوشه ای دیگر به کارم ادامه می دادم. موشک هایم در حال اتمام بود و باید برای ادامه نبرد موشک تهیه می کردم. در فکر موشک بودم که برادر حسن محمدی نیم خیز ‌و نفس زنان با چند گونی پر از موشک از راه رسیده و خیلی ناراحت و غرغرکنان گونی ها را کنار سنگرم گذاشته و سراسیمه در داخل سنگر پناه گرفت. بقدری غرق نبرد بودم که بی توجه به اطراف ، پشت سر هم تغییر موضع داده و با ذکر مبارک سبحان الله و فریاد الله اکبر موشک ها را یکی پس از دیگری سمت قشون دشمن شليک می کردم. در سمت پایین سنگر مشغول شلیک موشک بودم که نمی دانم چطور شد که یکدفعه برادر حسن محمدی از پشت قبضه آر پی جی سر درآورده و آتش عقبه کل هیکل شو گرفته و سر و صورتش را کاملاً سرخ و سیاه کرد. شتاتان به کمکش شتافته و حسن آقا هم شروع به داد و فریاد و آخ و ناله کرد و آنقدر هم ادای آدم های موج گرفته را درآورد که در نهایت توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل شد.... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز سوم _ پاتک دوم 🖌... نبرد غیرت و فولاد با شدت تمام ادامه داشت و قشون عظیم دشمن به نزدیکی خاکریز رسیده و توپ و مسلسل تانک ها از زمین و مسلسل و توپ هلیکوپترها از آسمان هر جنبنده ای را روی خاکریز هدف قرار می دادند. نیروی پیاده و کماندو عراقی هم با کلاش و تیربار و آر پی جی از هر سمت و سوی به سمت کانال شلیک می کردند .  بی توجه به رگبار بی امان گلوله ها و باران سیل آسای ترکش ها مثال فرفره پایین و بالای کانال دویده و پی در پی موشک شلیک میکردم که یکدفعه متوجه سردار زلفخانی شدم که با چند گونی پر از موشک ، لبخند زنان مقابلم ایستاده ، گرد و خاک و دود سياه باروت ، چهره خسته و زيبایش را کاملاً پوشانده بود.اما با اين وجود بازم واقعأ زیبا و نورانی به نظر می آمد ، چشمان معصوم و بی خوابش چون خورشید می درخشید و لبهای خشکيده و خاک آلوده اش خبر از تشنگی بی امان میداد. سلام دادم و لبخند زنان جواب سلامم را داد و بعد دو دستش را روی گوش‌هایم گذاشت و صورتم را جلو کشيد و بوسه ای بر پيشانیم زده و با لحنی بسیار مهرآمیزی گفت : واقعاً خسته نباشی ! بوسه و رفتار مهربان و سخنان پر از مهر معاونت دلاور گردان در آن لحظات سخت و طاقت فرسا چنان حال دلم را خوب کرد که تمام خستگی و نگرانی ها از وجودم پرکشید و چنان روحیه یافته و سرزنده شدم که با شور و عشق فراوان بغلش کرده‌ و صورت معصوم و نورانی اش را غرق بوسه کردم. سردار زلفخانی قصد سرکشی به حوضچه ها را داشتند و از تحرکاتی که اطراف‌ آنها مشاهده کرده بودند.احتمال فراوان می دادند که عراقی ها در حال پیشروی و نفوذ از داخل حوضچه ها هستند. گونی های موشک را کنار سنگر گذاشته و چندتایی موشک و نارنجک برداشته و به آن سوی پل بتنی رفتیم و همین که بالای خاکریز رسیدیم. با تعجب دیدیم که با عنایت خدای رحمان و رحیم  درست سر بزنگاه رسیدیم و کماندوهای عراقی در حال پیشروی از داخل حوضچه ها می باشند. کماندوهای ورزیده گارد ریاست جمهوری عراق ، بسیار تاکتیکی و کاملاً آرام و بی سر و صدا یکی یکی حوضچه ها را طی و داخل حوضچه سوم تجمع می کردند. نیروهای پیشرو که احتمالا یک ‌دسته بودند از بقیه نیروها جلوتر حرکت می کردند و تا حوضچه دوم پیش آمده و با کانال فقط یک حوضچه فاصله داشتند. اگر کمی دیرتر رسیده بودیم ، ورودشان به داخل کانال و غافلگیری گردان حتمی بود. با دستور برادر زلفخانی چندتا موشک به داخل حوضچه ها شلیک کرده و خودشان هم چند رگبار با کلاش زده و چندتا نارنجک هم به داخل حوضچه اول پرتاب کردند تا اینکه عراقی ها فهمیدند که کانال مدافع دارد و حواسمان به تحرکات شأن هست. کماندوهای عراقی خیلی زیاد بودند و مقابل شأن ایستادن کار یکی و دو نفر نبود و برای همین هم سردار زلفخانی برای آوردن نیروی کمکی راهی بالای کانال شدند و من هم همانجا مانده و مراقب تحرکات عراقی ها شدم . دقایقی گذشت و نه خبری از سردار زلفخانی شد و نه از نیروی های کمکی ، چندتا موشکی که با خود داشتم را هم برای دور نگاه داشتن کماندوها شلیک کرده و دیگر موشکی برایم باقی نماند. نگران شده و برای اطلاع یافتن از اوضاع و آوردن موشک به اینطرف پل آمدم که ناگهان خبر شهادت سردار زلفخانی را از بچه ها شنیدم. عاشقی ديگر پرگشوده و به ضيافت برگزيدگان نسل آدم عروج نمود. غم و اندوهی جانسوز بر فضای دود گرفته کانال سايه افکنده بود و قطرات اشک مرهمی گردیده بود بر سينه داغدار همرزمان ... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز سوم _ پاتک دوم 🖌... خبر شهادت سردار رضا زلفخانی معاون دلیر و مخلص گردان ، ضایعه بسیار ناگوار و غم افزایی بود. اما با این وجود هجمه همه جانبه دشمن هنوز با شدت تمام ادامه داشت و سرتاسر خط آتش و خون و خاکستر بود. شتابان کوله آر پی جی را پر از موشک کرده و یک جعبه نارنجک هم برداشته و سراسیمه به آنطرف پل بتنی رفته و آماده درگیری با نیروهای عراقی شدم. کماندوهای عراقی هنوز وارد حوضچه اول نشده و از لبه حوضچه دوم با دوربین مشغول بررسی اوضاع کانال بودند. اما کاملاً معلوم بود که آماده ورود ‌به کانال میشوند. دل پرخونی از بابت شهادت دوستان و به خصوص سردار دلاور رضا زلفخانی داشتم و برای همین هم در یک محل بسیار دنج و مشرف به حوضچه دوم ایستاده و با دقت فراوان و دلی پر از خشم و انتقام ، موشکی به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم. با لطف خداوند متعال ، موشک درست به محل استقرارشان اصابت و همزمان با صدای انفجار ، صدای داد و فریاد و آخ و اوخ کماندوها هم به هوا برخاست. داخل سنگرم پریده و چندتا نارنجک هم با تمام قدرت و توانم به سمت شأن پرتاب کردم. طول حوضچه ها پانصد یا شصت متری می شد و هر چقدر هم تلاش میکردم که نارنجک ها را دورتر پرتاب کنم نمی شد که نمی شد. نارنجک ها با زور به اواسط حوضچه اول می افتادند. اما با این وجود بازم خوب بودند و صدا و ترکش هایشان باعث ایجاد وحشت و عقب نشینی کماندوها می شد. مدتی با شلیک پی در پی موشک و پرتاب نارنجک کماندوهای عراقی را در داخل حوضچه دوم زمین گیر کرده و از جلو آمدن شأن جلوگیری کردم . تا اینکه عاقبت مهماتم به آخر رسیده و کاملاً دست خالی ماندم. دوباره نگرانی و دلشوره بر وجودم مستولی شد و ترس از اسارت به دلم افتاد.  قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندو دشمن حدود دو ساعتی می شد که یکسره به خط پدافندی یورش می آوردند و‌ هر بار هم با مقاومت جانانه هم‌رزمان در آنطرف پل بتنی مواجه و بدون هیچ دستاوردی عقب کشیده و بلافاصله هم حمله جدیدی را طرح ریزی و اجرا می کردند. در وضعیت خطرناکی بودم و لحظه ای درنگ باعث آگاهی عراقی ها از اتمام مهمات و پیشروی آنان می شد. سریعاً باید فکری می کردم . یا باید می ماندم و بی مهمات کشته یا اسیر میشدم و یا باید هر جوری بود زیر آن همه تیر و ترکش و موج انفجارات از سنگر خارج و به آنطرف پل رفته و مهماتی برای ادامه درگیری می آوردم. ترس از اسارت و حقارت های بعد آن ، چنان مضطرب و هراسانم کرد که دیگر ماندن را صلاح ندانسته و شتابان و سینه خیز از سنگر خارج و به سمت پل بتنی رفتم. هنوز چند متری با ورودی پل فاصله داشتم که یکدفعه سردار رسول وزيری فرمانده دلاور و غیرتمند گردان از داخل پل در آمدند و پشت سرشان هم تعدادی از رزمندگان گردان بیرون آمده و با فریادهای بلند الله اکبر شروع به تيراندازی و شلیک موشک به سوی کماندوها در داخل حوضچه ها کردند. سردار وزیری و یاران دلاورش بقدری گلوله کلاش و تیربار و موشک آر پی جی از ارتفاع بالا به روی حوضچه ها ریختند که کماندوهای بزدل عراقی بعد از یک درگیری بسیار کوتاه ، تاب مقاومت نیاورده و با بجای گذاشتن تعدادی جنازه و مجروح یک به یک شروع به فرار کرده و از کانال دور شدند . با فرار کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها و اطمینان از عقب نشینی کامل آنان ، بنا به دستور فرمانده دلاور گردان همگی بدين سوی پل آمده و مشغول مقابله با قشون اصلی دشمن شدیم . نبرد و درگيری چندين ساعته و گرمای داغ و سوزان جنوب و تشنگی شدید ، حسابی بچه ها را کلافه و خسته نموده و آثار خستگی در چهره تک به تک آنان کاملأ آشکار و مشهود ديده می شد. دشمن زبون دست بردار نبود و پشت سر هم قشون پرتعداد خود را به سمت کانال می فرستاد و تانک ها هم با شلیک گلوله توپ و رگبار مسلسل تلاش می کردند که رخنه ای در خط ایجاد و وارد کانال شوند. اما هر بار که به نزدیکی خاکریز می رسیدند. رزمندگان غیرتمند و جان برکف اجازه نفوذ به آنان نمی دادند و با فريادهای بلند الله اکبر و یا حسین (ع) شروع به تيراندازی سمت تانکها و نفرات پياده دشمن می کردند و قشون بزدل دشمن هم فوراً ترسیده و شروع به عقب نشینی می کرد. در یکی از این حملات . تانک ها به نزدیکی های خاکریز رسیده و مشغول شلیک موشک بودم که یکدفعه سردار رسول وزیری فرمانده‌ دلاور و مخلص گردان قبضه آر پی جی را از دستم گرفت و در کمال شجاعت ، زانو به سینه دیواره کانال زده و قصد شليک موشک کرد که ناگهان گلوله ای مستقيم با صدایی شدید محکم به کلاه سياه بالای سرشأن خورده و کلاه را بطرفی پرتاب کرد... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز سوم _ پاتک دوم 🖌... با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانیده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آر پی جی را بهم داده و خم شده و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای سوراخ های اینطرف و آنطرف کلاه شدند. واقعاً شبیه به یک معجزه بود. تیر مستقیم دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و‌ هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ‌ ، روی کلاهش باز کرده بود. زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور هم‌رزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست. سردار وزیری دوباره کلاه سوراخ شده اش را به سر گذاشته و دستشو روی شونه ام گذاشته و لبخند زنان و با لحن شوخی آمیزی گفتند : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست! بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ! بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه یاران خود راهی سمت بالای کانال شدند. حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند. اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه در حال نبرد با خیل تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی بودند. لحظات بسیار سخت و دشواری بود. خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند. رگبار مسلسل تانک ها و گلوله سلاح سبک صدها نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگرها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود. تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانده بود. تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد. با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود. اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود. بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم هم‌رزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده عراقی بودند. بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد. ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت. بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود. از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه و عطشان بودند. مشغول اتصال موشک به قبضه آر پی جی بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید. برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم. هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت. واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالینش رساندم. امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند. تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود. وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بعید به نظر می آمد. نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش چیزی را عوض نمی کرد. برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم. هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم و اندوه مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر زخمی شدن شدید سردار رسول وزیری فرمانده‌ دلاور و بی ادعای گردان در کانال پيچيده و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و در گوشه ای از کانال نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردم ... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab