صـــــُبـــْحـــ زیــــبـــایــیـــــســتـــــْ 🍃🌸☀️
گُــلْدانـــــ هـــا را آبْــــــ بدهـــــ🌻🌹
پــــَـردهـــ هــــا را کــــِنـــار بــــِزَنــــــ 💧🌅
میـــــز صـــــُـبـــــْحـــانـــــهــــ را بـــــِچــــیـــنـــــْ ☕️🍰
صـــــَبـــــْر کـــُــنـــــْ ....🤚
ســــــَلــــامــــَتْـــــ را خــــــوردیـــــ ....
ســـــَلــــامَـــــتــــْ بـــــهـــــ مُـــــولــــایــــَتــــْ ....🌸💞
مـــــَهـــــ🌸ــــدیــــــ ....
هــــَمـــــانـــــ کـــــهــــ دَلــــیــــلْــــ حــــالـــ خـــوشــــَتـــْ دُعــــــا هــــایـــ شــــَبــــانــــهـــــ اوســـــتـــــْ.....💕🍃💕🍃
اَلسَّلامُ عَلَیکْ یا نورَ الحَیات 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#یا_مهدی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
شهید نوید صفری.attheme
53.4K
#تم_شهدایی 😍❤️
#تم_دوست_شهید_من💚💛💚💛💚
تم شهید نویـــــــ💞ـــــــــد صــــفــــــریـــــــ 😍🌷
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
«انتشارات شهید ابراهیم هادی»
می گفت: ما آدم هایی داشتیم در منطقه که آمده بودند جبهه و در تمام عمرشان نماز نخوانده بودند.... یک خاطره برایتان بگویم که از برادر شهیدم شنیده ام:
من چند روز قبل از عملیات کربلای ۴ رسیدم منطقه و شب قبل از عملیات، توی خط خمپاره خورده بود و چند نفر شهید شده بودند. خون و تکه های گوشت و دست و پای قطع شده اطراف سنگر افتاده بود. اخویِ ما (شهید حمید رحیم پور اذغدی) که همان شب، چند ساعت بعد از آن قضیه خودش شهید شد، به من گفت: میدانی این پا مال کیه؟
گفتم: نه.
گفت: یکبار آمدند توی لشکر و گفتند که ما نیرو های داوطلب می خواهیم که آماده باشند، برای یک ماموریت بی برگشت. ما بلند شدیم نمیدانستیم چه ماموریتی است اما گفتیم می آییم.
شب قبل از حرکت، بچه ها مشغول دعای کمیل بودند و همه در حال تاثیر گریه می کردند. اما ایشان از همه بلند تر گریه می کرد. بعد رسید به قسمت استغفار، این شخص داد میزد من غلط کردم من .... خوردم و فلان و فلان ..... . کم کم رسید به فحش های ناموسی به خودش، ما از کار او هم گریه مان گرفته بود و هم خنده مان. بعد دیدیم کار دارد به جا های باریک می کشد و فحش های خیلی بدی به خودش می دهد، آمدیم دستش را گرفتیم و آوردیم بیرون و گفتیم تو حالت خوب نیست، این چرند و پرند ها چیه که میگی؟
گفت: شما ها نمیدانید من چه آدم کثیفی هستم، من مثل شما ها نیستم، من بین شما بُر خوردم، من اصلا نماز در عمرم نخواندم، من مشروب خوردم، من .... . باز دیدیدم دارد اعتراف می کند به کار هایی که کرده، جلوی دهنش را گرفتیم و گفتیم: هر کاری که کردی، دیگر الان تو راهت را عوض کردی، ما مسیحی نیستیم که برویم پیش کشیش و به گناهانمان اعتراف کنیم، اعتراف به گناه خودش گناه کبیره است، پیش خودت و خدا اعتراف کن و توبه کن.
بعد بهش نماز یاد دادیم. در یکی دو ماه قبل از عملیات نماز را یاد گرفت و مشغول نماز های قضا بود. بعد به برادرم گفته بود: اگر در این عملیات شهید شوم تکلیف نماز ها و روزه هایم چه می شود؟
برادرم گفته بود: همه را خدا می بخشد.
بعد گفت: به همین کشکی؟!
برادرم گفته بود: از این هم کشکی تر، خدا خودش در قرآن وعده داده که (یَغفِر الذُنوب جمیعًا) من همه گناهانتان را می بخشم. یه قدم به سمت خدا برداری خدا چندین قدم به سمت تو بر میداره، دیگه بخشیدن گناه چیزی نیست. البته در صورتی که مثل این بنده خدا واقعا از گناه پشیمون شده باشی و لذت گناه در وجودت از بین رفته باشه. اونوقت برکات رو میتونی حس کنی.
***
#منزل_شانزدهم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀اِیْـ کِهْـ مَرٰا خوٰانْدِهـ ای رٰاهْـ نِشٰانَمْـ بِدِهْـ
🍀آنچِهْـ طُ رٰا خُوشْتَرْ اَستْ رٰاهْـ بِهْـ آنَمْـ بِدِهْـ
#سالگرد_زمینی_شدن_رفیق_آسمانی
#سالگرد_تولد
#شما_هم_دعوتید
#شهید_نوید_صفری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🔰مقاومت به اعتبار یا زهرا
🔸تعریف می کرد در دورهٔ دانشکده، یک بار یکی از مقامات مهم #حماس به جمع آنها آمده بود👤 می گفت: آمد سخنرانی کرد. وقتی صحبت از #پیروزی حزب الله لبنان در جنگ 33روزه✌️ شد گفت:
🔹ما هم سال ها در برابر #اسرائیل مقاومت کرده ایم 💥اما ما این پیروزی ای را که حزب الله در جنگ 33 روزه به دست آورد، هیچ وقت نتوانستیم به دست بیاریم. اگردنبال #رمز_پیروزی حزب الله و علت موفق نشدن ما هستید، رمزش این است که آنها #یازهرا(س) دارند و ما نداریم🚫
🔸محمودرضا از قول این شخص درآن جلسه حرف جالب دیگری هم نقل کرد. گفته بود اگر #رزمندگان مقاومت، علیه صهیونیست ها عملیات استشهادی انجام می دهند، این روش را از👈عملیات شهادت طلبانهٔ #شهید_حسین_فهمیده در ایران🇮🇷 الگو برداری کرده اند.
به روایت: احمد رضا بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🌹🍃🌹🍃
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ #بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_12 با حسرت به عکس پدر که با نوار مشکی ز
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
بسم الرب العشق
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_13
خشک خواب هستم که با صدایی از داخل حیاط از خواب میپرم
گیج و سر در گم موبایلم را از بالای سرم بر میدارم
ساعت دو نصف شب هست.
جای خالی محسن باعث میشود
بهت زدگیم چندین برابر شود از جا بلند میشوم و سعی میکنم از پشت در پنجره صداهایی که توی حیاط می آید را کنترل کنم
تنها صدایی که بگوشم میرسد صدای گریه ی مردانه ای هست که با یک زمزمه نامفهوم آمیخته شده
محسن!!!
این دومین بار است که باصدای گریه هایش در نماز شب از خواب میپرم
شب های جمعه محسن در حال و هوایی دیگری سیر میکند
این بار بر خلاف دفعه های قبل کنجکاو میشم که ببینم این ذکر نا مفهوم چیه که همیشه روی لبهای محسن جاریه
چادر و جانمازم رو برمیدارم و به سمت در حیاط میرم
در حیاط رو که روی هم گذاشته شده بازمیکنم
زیر انداز کوچکی که رویش مهر و جانمازت پهن است و تو درست پشت به من رو به قبله ایستاده ای و دستانت را به حالت قنوت به طرف آسمان گرفته ای
حال میتوانم آن صداهای مبهم را درست بشنوم
آن ذکر ها که نغمه لبانت شده بود.پشت سرهم تکرار میکنی
_اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک....
آنقدر غرق عاشقانه هایت با خدا هستی که حضورم را متوجه نمیشوی
امروز برای صدمین بار به من اثبات شد که تو برای من ماندنی نیستی....
تصیمیم خودم را میگیرم
تو میروی و این را باید باور کنم
اینبار کمی صداقت خرج میکنم
باید با دلم رو راست باشم
چادر نمازم را سر میکنم و جانمازم را
درست کنارت پهن میکنم
انگار تازه متوجه حضور من شده ای تو به من و من به آسمان خیره میشوم
گونه های هردومان را اشک خیس کرده است
چشمانم را میبندم و خطاب به تو میگویم
+محسن؟؟؟تو من رو بیشتر دوست داری یا شهادت رو
دست هایت را محافظ دستان یخ زده ام میکنی و به آنها گرما میبخشی
_فاطمه...
اینو به پای این بزار که من از روی علاقه زیادم به تو دارم میرم....
توی این دنیا اگه هزارسال هم کنارهم باشیم بلاخره تموم میشه
لبخند میزنی و ادامه میدهی
_بهت قول میدم اگه خدا خواست و من شهید شدم اولین کسی رو که شفاعت میکنم توهستی...
خنده ام میگیره
از تفاوت افکارمان جسمت روی زمین است
اما ذهن و قلب و روح و جانت در گیر آسمان است
جوری حرف میزنی که انگار این دنیارا حساب نمیکنی
سعی میکنم خودم را جای تو بگذارم و مثل تو فکرکنم
فردای قیامت روبه روی حضرت زینب بایستم و چه بگویم
همسرم خواست از تو دفاع کند اما من راضی نبودم؟؟؟؟
خدایا من رو ببخش که لحظه ای تردید کردم و خواستم مانع محسن بشم.....
رو به محسن میگویم
+اگه دلت رو لرزوندم ببخشید....😥
از خدا میخام که به آرزوت برسی...
_دلم رو لرزوندی.....
اما!!!!ایمانم رو نمیتونی بلرزونی🙃
لحظه شماری ها دارد به پایان میرسد
امروز جمعه هست
و هفته بعد همی؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ دئ؛ ؛ ؛ د»؛ ن روز تو دیگر کنارم نیستی
فقط هفت روز مهلت است برای کنارهم بودن ؛اما این روزها احساس غم اندوه در دریای وجودم بر خلاف روزهای دیگر موج میزند
انگار تو توانستی جهت وزش باد را برعکس
و احساس ناراحتی را در خوشحالی
نا پدید کنی
وقتی به گناهانم فکر میکنم احساس میکنم تنها رفتن تو وصبر و استقامت من میتوند آنهارا کم رنگ کند
شاید تحمل این غم و اندوه باعث شود من هم مثل تو در صحرای محشر سرم را بالا بگیرم و حرفی برای گفتن داشته باشم
محسن به طرف من می آیدر درست روی مبل روبروی من مینشیند
_فاطمه جان؟؟؟
+جانم....
_تو گواهینامه داری؟؟؟
+معلومه که دارم فقط میترسم رانندگی کنم
_چرا؟؟؟
+چون چ چسبیده به را😒خب میترسم دیگه😬
محسن آرام میخندد و میگوید
_بهتره که یاد بگیری بلاخره یه روزایی من نیستم میدونی که؟؟؟
نفسم را با حرص بیرون میدهم
+آره میدونم....
محسن با انرژی از سرجایش بلند میشود
_پس یا علی!!!
+هان؟؟؟چیشد دقیقا
سردر گم به محسن خیره میشوم و منتظر جواب میمانم
_بریم تمرین رانندگی اینطوری هم ترست میریزه هم فردا میتونی یه مسیر رو خودت رانندگی کنی
با تعجب بیشتر میپرسم
+فردا؟؟؟
_تو ماشین برات توضیح میدم
و بعد به سمت در کوچه به راه میافتد
با تعجب شانه ای بالا میندازم
به اتاقم میروم و لباسهایم را تعویض میکنم و چادرم را سر میکنم
محسن زودتر از من روی صندلی شاگرد نشسته
سوار ماشین که شدم
سوییچ را توی ماشین میندازم ماشین رو روشن میکنم
محسن قبل از اینکه حرکت کنم و بلند میگه
_کمربند فراموش نشه!!
اخم ساختگی روی صورتم نمایان میشه
و با صدای مضحکی میگویم
+این سوسول بازیا چیه دیگه؟؟؟
هردومان میخندیم و من کمربند رو به دستور محسن میبندم
ماشین که روشن میشود استرس تمام وجودم را دربر میگیرد
+ببین محسن اگه ماشین خش افتاد به من مربوط نیستا
_کاش فقط خط بیافته
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
خوٌد را کَبوتَر 🕊 حَرَمَت🕌🕌 فَرضْ می کُنَم....🌱🌼🌱🌼🌱
می گویند هَر چه دَر دِلْ ❤️ است نِگاه 👁 آشکارَش می کُنَد.....
می خواهَم کَبوتَر 🕊 حَرَمَت 🕌 خودَم را فَرض کُنَم....
چون که کَبوتَر 🕊 هایَت همیشه در نِگاهِشان 👁 تَصویرِ صَحن 🌺 و سَرایِ ☀️ زیبایِ توٌست....
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
السَّلامُ عَلَیکَ یا عَلی بنِ موسَی الرِضَا الْمُرتَضی✋🌹🍃
#امام_رضا
#ضامن_آهو
#خادم_الرضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
"خاطراتطنزجبهہ"🙊😂
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند😂
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...😱
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!😂
#شهیدسعیدشاهدی
#شادیروحشانصلوات🍃
•| #خنده_حلال😂
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. «انتشارات
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
یه نوار دادم به محمود. شیخ حسین انصاریان توی نوار درباره توبه صحبت کرده بود. دو روز از ملاقات من و محمود گذشت. شنیده بودم که حالش کاملا تغییر کرده فکر نمیکردم نوارها این قدر روش تاثیر بذارن.
یه روز محمود گفت: " بیا یه سر بریم سمت خط، می خوام باهات صحبت کنم." یه طور خاصی گفت. با بغض و کمی التماس در لحنش❗️تعجب کردم گفتم خیلی خُب بریم.
دو سه ساعتی طول کشید تا به خط رسیدیم. تو راه همش حرف زد و گریه کرد. گفت که فامیلهاش آدمهای خوبی نیستند. از دست دختر عمه اش که همسایشون بود کلی شکایت کرد.
برام گفت اونجا وضع اخلاقی اش خوب نبوده. دنبال کارهایی بوده که گفتنی نیست.نمی دونم چطوری از اون اوضاع در رفته اومده بود جبهه!!
گفتم: حالا برای چی این حرفها رو به من میزنی؟ جوابی نداد. گفت: نوار توبه خیلی خوب بود. خدا تو رو سر راهم گذاشت. من توبه کردم،#توبه_نصوح!! اون جای نوار رو یادته که اون غلام از حضرت رسول پرسید؛ حالا ما که توبه کردیم، خدا ما رو وقت گناه کردن می دیده؟؟
حضرت هم جواب مثبت داده بودند. من تایید کردم. بعد زد زیر گریه گفت: منم دوست دارم مثل همون غلام سیاه داد بزنم و بمیرم ولی نمیتونم.
هق هق گریه اش بلند شد و گفت: میگی چیکار کنم، معلومه هنوز آدم نشدم. گفتم نه داداش، هر کسی هر طوریه، تو هم الان بهترین موقعیت رو داری. همه رو ول کن، خدا رو بچسب. تا تو رو نیامرزیده ولش نکن. گفت: از کجا بفهمم آمرزیده؟ گفتم: خودش بهت نشون میده نمی دونم....
از آن روز محمود درست و حسابی توبه کرد.
مسیر خدا رو هم ول نکرد. خدا هم نشونش داد.کارنامه اش را من هم دیدم. بدنی پاره پاره، جنازه ای بی سر و با جگری شکافته و دست و پایی قلم شده مثل عباس(ع)، مثل حسین(ع) تو وصیت نامش برای من این طور نوشته بود: از اینکه راهی پیش پایم نهادی آدم بشوم متشکرم.
فکر کنم الان که داری این وصیتنامه را می خونی خدا به من آمرزیدنش رو نشون داده باشه، ان شاءالله در آن دنیا تلافی کنم.
#پایان_منزل_شانزدهم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی_استاد_رائفی_پور
#جوانی 🙍🏻 که با یک جمله📃 مشروب🍷 را کنار گذاشت😳
#سیگاری ها🚬 و قلیانی ها هم ببینن👆👆👆👆
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_13 خشک خواب هستم که با صدایی از داخل حیا
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
بسم الرب العشق
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_14
+😕تو منو چی فرض کردی
_یه بانوی نابغه که میخاد رانندگی یاد بگیره البته بلده هاااا ولی خوب فراموش کرده
+این شد یه چیزی 😎
بسم اللهی میگویم و شروع میکنم
دستهایم را محکم به فرمان چفت کردم و لحظه ای رهایش نمیکنم
هر ماشینی که میرسد جیغ کوچکی از ته گلو میکشم و محسن از جایش میپرد
چند کوچه را دور میزنم و کمی از ترسم فرو مینشیند
بعد از این همه هول و لا تازه یاد حرفهای محسن میافتم سعی میکنم فرصت را از دست ندهم
+محسن خان نگفتی فردا قرار کجا بریما؟؟؟
محسن با لبخند ملیح همیشگیش میگوید
_از اونجایی که من شمارو خیلی دوست دارم و شماهام دریارو خیلی دوست داری میریم بوشهر
از اعماق وجود خوشحال میشوم
انگار محسن حرفهایم را از چشمهایم میخواند و این میتواند سبب خوشبختی ما باشد
+از کجا میدونی من دریا دوست دارم؟؟؟
_اگه من ندونم شما چی دوست داری چی دوست نداری که باید اسممو عوض کنم...
کنار آشنایی تو آشیانه میکنم
فضای آشیانه را پراز ترانه میکنم
کسی سوال میکند بخاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تورا بهانه میکنم...
+دستت دردنکنه عزیز دلم
_اینطوری از من تشکر میکنی؟؟؟مثلا من باید با بقیه یه فرقی داشته باشماااا
+خب چی بگم؟؟؟
_اووووم بگو....بگو ایشالا شهید شی!!!
با این حرفش
کنترل فرمان از دستم میرود و ماشین را محکم به درخت میکوبم...
بار وبندیل سفر را آماده کردم
محسن به خانه پدر ررفته تا ازآنها خداحافظی کند
اما من به یک تماس تلفنی برای خداحافظی اکتفا میکنم
تحمل دیدن اشک های مامان پدر و زهرا را به هیچ عنوان ندارم
چون قرارشد محسن درباره رفتنش به سوریه هم با آنها صحبت کند
این سفر اولین و آخرین سفر من و محسن خواهد بود
احساس عجیبی دارم هم ناراحتم و هم خوشحال
احساس میکنم این لحظه ها خیلی زودتر از آن چیزی باید بگذرد میگذرد
به عقربه های ساعت نگاهی میاندازم هر ثانیه که جلو میرود دلم را میلرزاند
غم فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
اما نه!!!
هنوز برای خواندن این شعر ها زوداست
من هنوز محسن رو دارم و باید تا زمانی که هست قدرش رو بدونم
صدای زنگ خانه بلند میشود
وسایلی را که آماده کرده بودم با خودم به سمت در کوچه حمل میکنم
در که باز و چهره غمناک محسن جلوی چشمانم نمایان میشود
+بهشون گفتی؟؟؟
سرش را به علامت مثبت تکان میدهد
+خیلی گریه کردن؟؟
اینبار پلک هایت را به هم میفشاری تا جوابم را بدهی
بیشتر از این سوال پیچش نمیکنم
وسایل را باهم به سمت ماشین میبریم
و توی صندوق عقب میگذاریم
دور ماشین را دید میزنم و چشمم
به شاهکاری که دیروز روی ماشین کاشتم میافتد
سپر جلوی ماشین کمی داخل رفته و کنارش خش افتاده
خنده ام میگیرد
محسن با اخمی ساختگی میگوید
_آخه این خنده داره
+تقصیر خودته بهت گفتم من رانندگیم خوب نیس
محسن در ماشین را برایم باز میکند و من با ذوق سوار ماشین میشوم
محسن هم بعد از بستن در سوار ماشین میشود
به چشمان آبیت خیره میشوم
من،
روز خویش را
با آفتاب روی تو ،
کز مشرق ِ خیال دمیده ست
آغاز می کنم .
انگار این شعر در بر تو سروده شده
اصلا تمام شعر ها و عاشقانه های عالم برازنده توست
به سمت جاده بوشهر میرویم
ومن تمام راه را برای تو از هر دری صحبت میکنم
هنوز کلام آخرم تمام نشده که به سراغ حرف بعدی میرم
میترسم....
میترسم از اینکه نباشی و حرفی در دلم مانده باشد
لبخند پر ابهتی میزنی و میگویی
_گوش من به درک دهن خودت درد نگرفت
+ایشششش باید از خداتم باشه من برات حرف بزنم این سعادت نصیب هرکسی نمیشه گلم!!
_اون که بعله!!!
اما هر چیزی تا یه حدی خوبه😁😁
مثل بچه ها قهر میکنم و سرم را ازتو برمیگردانم
از شیشه به بیرون از ماشین خیره میشوم و به آبی آسمان تنها چیز دیدنی در این جاده ها ی متوالی فقط و فقط آسمان است
صدای دلنشین محسن باعث میشود لبخند رو لبانم بنشیند
_الان مثلا قهری؟؟
چادرم را رو صورتم میگیرم تا لبخندم را نبیند
محسن_دیگه دیر شد دیدم خندیدی!!!
من همچنان نگاهم را از او میگیرم
_هرچقدر ناز کنی خریدارم....
لبخندم از دفعه ی قبل پررنگ تر میشود
اما با آخرین حرکت محسن هول میشوم و چادر از روی صورتم میافتد
و چشمانم به طرف دستهایمان کشیده میشود
دستم را زیر دستت روی دنده نگاه میداری
بازهم مثل قدیم ترها قلبم از کار هایت به تپش میافتد
گاه می اندیشم چندان مهم نیست
اگر هیچ از دنیا نداشته باشم!
همین مرا بس...
که کوچه ای داشته باشم و باران
و تویی که در زندگی ام هستی
و تویی که زلال تر از بارانی!
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مانــــــنــــد مـــــ🌙ــــاهیــــ
مانــــــنــــد دریــ🌊ــــا
مانند یـــکـــــ شعـــر غـــزلــــ در برگـــ📜ــــه کــاهـیـــــ
ای کــــاشــــ بــاشــــم در دعـــ🤲ـــایــت
گاهی به گاهی🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تولد_دوست_شهید_من
#شهید_صفری
#تولد
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆