فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱‼️‼️♨️♨️‼️‼️
😱هشدار تکان دهنده یک #شهید: یقه تان را می گیرم! .../این چند ثانیه را هزاران بار باید دید‼️
#شهیدمدافع حرم🕌
#شهیدجوادمحمدی🕊🌷
📜وصیت تکان دهنده این شهید از زبان خودش به زنان بی حجاب😭😭
دیدن این کلیپ یک دقیقه هست از دستش ندین👇👇
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊
🕊پنجره فولاد رضا ، برات کربلا میده🕊
هرکسی کربلا میره ، از #حَرَمِرضا میره🕊
🕊
#استوری
#حاج_محمود_کریمی
#ولادت_امام_رضا_مبارک
#شب_زیارتی_ارباب
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_14 +😕تو منو چی فرض کردی _یه بانوی نابغه
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
بسم الرب العشق
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_15
بانگ اذان در گوشم میپیچد
صدای آرامشبخشش باعث میشود چشمانم را با نشاط باز کنم
کمی به دور و اطراف خود دقت
و تازه موقعیتم را درک میکنم
کمرم از بیتوته آن هم روی صندلی ماشین خشک شده
کمی جا به جا میشوم تا کمرم سرجا بیاید
محسن_خوب خوابیدی خانوم خانوماااا؟؟؟
همینطور که دستم را به کمر گرفته ام
با تشر میگویم
+اینم ماشین تو داری کمر نمونده واسم
میخندی مثل همیشه
آرام
خونسرد
مهربان
دلم از کل این جهان فقط یک تورا میخواهد،
یک توئی که ب کل این جهان می ارزی❤️..!
لحن بدم را عوض میکنم و با خوشرویی میپرسم
+بلاخره نرسیدیم؟؟؟
_تقریبا رسیدیم
الان موقع اذانه فعلا یه مسجد پیدا کنیم بریم نماز
بعد دور زدن چند کوچه و پرس وجو بلاخره یک مسجد را پیدا میکنیم
وارد مسجد میشیوم ومن به سمت وضوخانه راهی میشوم
بعد از این همه تکاپو در جاده های یک رنگ یک وضوی حسابی تمام خستگی را از تنم بیرون میکند
توی آینه به خودم خیره میشوم و لبخند راهی لبانم میشود
مسجد الزهرا
اسم این مسجد را بخاطرم میسپارم
این مکان ها میتوانند بهترین خاطرات من ومحسن باشند
چادرم را از روی چوب لباسی دیواری وضوخانه برمیدارم و به سمت در مسجد روانه میشوم
بوی پاییز همه جارا پر کرده برگ ها
کم کم رنگ عوض میکنند
به در خت های اطراف مسجد خیره میشوم
همگی نیمه جانند و رنگ باخته اند
چقدر حال و هوای این درخت ها به من شباهت دارد
من هم مثل آنها رنگ به رخسار ندارم زمانی که تو بروی
زمانی که تو نباشی
این درخت ها هام تقریبا بی شاخ برگ میشوند
و من هم احتمالا از نبودت هیچ میشوم
هیچ هیچ
پژمرده ی پژمرده
شنیده ام که حس بالاتر از عشق گذشتن از عشقت بخاطر خودش هست
یعنی من هم لیاقت انجام این کار بزرگ را دارم؟؟؟
دوباره به درخت ها خیره میشوم چه حال و روزشان غمناک است
پایییز همان فصل بهارست ولیکن از دوری تو رنگ به رخسار ندارد
کسی که تو را دیده باشد پاییز سختی در پیش خواهد داشت
وارد مسجد میشوم و نمازم را با فکر تو میگذرانم
دستانم را به قنوت بلند میکنم مطمئنم که الان ذکر لبت
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک
هست
برای یک لحظه بی خیال این دنیا و سختی هایش میشوم.به قول معروفی بی خیال غصه!!😏
از خدا برایت طلب شهادت میکنم
اگر تو را با تمام وجود بخواهم به این نتیجه خواهم رسید که باید قید این دنیارا بزنم و مثل تو به فکر آخرت باشم
اگر تو نبودی
شاید من هنوز همان دختر لجباز و سرتق همیشگی بودم
و تو بدون اینکه بدانی مرا هوایی کردی
_بلاخره رسیدیم
با خوشحالی در ماشین را باز میکنم و به سمت ساحل میدوم
تقریبا هشت سالی هست که رنگ دریارا ندیده ام
هوا رو به تاریکی میرود و اینجا خلوت خلوت هست
هوا سرد اما سوز ندارد
باد با چادرم در هوا تاب میخورد و کنترل کردن چادرم کمی سختتر میشود
به سمت تو برمیگردم
به ماشین تکیه دادی و با لبخند به من نگاه میکنی
از کارهای خودم خنده ام میگیرد درست مثل بچه های پنج شش ساله ذوق میکنم
چند متری باهم فاصله داریم
دستم را برایت تکان میدهم که به پیشم بیایی
با صورتی خندان به طرفم می آیی
_چند ساله دریا نرفتی
+اوووووم🤔🤔هشت سالی میشه
_آها پس حق داری
کنارت میایستم و با هم به دریا خیره میشویم
+محسن.....
_جانم؟؟
+خیلی خوشحالم که الان کنارمی...
قطره ای اشک از گوشه چشمانم روانه میشود
و شاید این اشک بخاطر این هست که قرار است یک روز تنها اینجا بایستم و بگویم
+کاش کنارم بودی!!
انگار متوجه حال خرابم شده ای
دستانم را توی دستانت میفشاری و دوان دوان من را به سمت دریا میبری
+واااای محسن چیکار میکنی؟؟
مثل بچه ها میخندی و میگویی
_بریم آب بازی!!!
+آخه تو این سرما با این سر وضع من؟؟؟
آب را تا پایین زانو هایم حس میکنم
با لحنی تحسین آمیز میگویی
_خب مگه چه عیبی داره
مثلا تو اولین دختر چادری باش که اینو تجربه میکنی
چادرم که از آنوقت تا الان در دست باد بود حال بازیچه دریا شده است
محسن هم بد نمیگوید شاید من اولین کسی باشم که با چادر تن به آب داده ام
آب سرد است اما نقطه اتصال دستان گرمت به من باعث میشود سرما را ازیاد ببرم
و گرمای وجودت پناه بیاورم
دستانم را پر از آب میکنم و به
طرفت میریزم
با اینکه چند قطره بیشتر روی لباست ننشسته
اما با غرور نگاهم را در چشمانت میدوزم
+اینم تلافی کارت!!!
آرام میخندی
_کدوم ؟؟؟ تو که هنوز کاری نکردی
؟؟
+خب آب ریختم روت دیگه😢😢
_چرا من حس نکردم
اینبار با قدرت بیشتری آب را روی صورتت میپاشم طورم که آب از موهایت میچکد
بلند میخندم و میگویم
+بس که بی احساسی
دستت روی توی اب میبری که تلافی کنی
و من برای پس زدن خطر احتمالی
به طرف ساحل میدوم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
❌توجه ❌توجه
برگزاری هئیت مجازی هم اکنون در کانال👇
@ebrahim_navid_beheshti
با موضوع : وقایع آخرالزمان
حتما ما رو همراهی کنید😊
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
🌺تو کیستی که جهان پر شد از عنایت تو
🌸که هست شرط قبولی دین ولایت تو
🌺چنان گرفته جهان را تب کرامت تو
🌸نشسته بر دل فیروزه ها محبت تو
#میلاد_امام_رضا(ع)🌺✨🎉
#مبارکباد
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋 #کتاب_تا_شهادت 🦋 🌴 چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. «انتشارا
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
گفت: وقتی از پیش شما رفتم، فکر میکردم دوباره با همون رفیقا میتونم خوش باشم، اما نشد! یکی دو روز با رفیقام رفتیم گردش و تفریح، اما دلم یه جایی دیگه بود. با رفیقام حال نمیکردم.
بعد رفتم توی خونه و خیلی با خودم فکر کردم. گفتم: اگه رفیق با مرام میخوام، باید برگردم اینجا. هر چی هست تو همینجاست.
برای همین گفتم: باید دور گذشته خودم رو خط بکشم و برگردم جبهه.
با تعجب گفتم: مگه تو گذشته چیکار میکردی؟تو که هنوز بیست سال تمام نشده. محسن سرش رو تکون داد و گفت: نپرس حاجی، نپرس! من با این سن کم ۱۰ تا پرونده تو کلانتری و بسیج دارم. روز اول به من گفتند سابقه بسیج داری؟ گفتم: آره، هفت بار.
مسئول ثبت نام گفت: یعنی چی؟ جواب دادم: یعنی هفت بار تا حالا بچه های بسیجی من رو گرفتند.
وی ادامه داد: هر خلافی بگیر تو کارنامه من هست. پدرم نظامیه. خیلی از دست کارای من عذاب می کشید. تا اینکه یک بار خودش من رو لو داد و دستگیر کردند. باور کن بابا به مرگ من راضی شده بود. میگفت برای من آبرو نذاشتی، خبر مرگت بیاد از دست کارای تو راحت بشم.
من اولش برای خاطر آرتیست بازی اومدم جبهه، اما دیدم بچه های اینجا خیلی بامرام تر از رفیقام هستن. اینجا کسی به خاطر پول کار نمیکنه. همه همدیگر را دوست دارن برای همین فردا روزی که رفتم تهران دوباره برگشتم. من اومدم اردوگاه کوزران و دیدم همه شما رفتید مرخصی. سه روز تنها بودم. میدونی یعنی چی؟ سه روز فقط فکر کردم. به گذشته خودم. به آینده. به قبر. به قیامت و... گفتم: یه روزی این دنیا برای من تموم میشه، چیکار کردم؟ اگه بگیم قبر و قیامت دروغه، که هزارتا دلیل است که راسته. فکری باید بکنم.
بعد هم شروع کردم به نماز خواندن. به خودم قول دادم دیگه دور خلاف نچرخم. دیگه حرف بد نزنم. لااقل توجبهه این طور باشم.
او می گفت و من ناباورانه گوش می کردم. بعد هم گوشه ای از کارهای خلاف خودش را گفت که من از بیانشان شرم دارم. باور کنید شبیه آن را نشنیده اید. کارهایی که باعث شد پدرش او را لو بدهد.
محسن چند روز در میان رزمندگان گردان مسلم بود. خرداد ماه سال ۱۳۶۷ رو به پایان بود. زمزمه پذیرش قطعنامه و پایان جنگ می آمد. یک روز اعلام کردند که گرگان ما یعنی مسلم بن عقیل به خط پدافندی اعزام میشود. در طی مسیر من کنار محسن بودم. حال و هوای عجیبی داشت. به من میگفت: حاجی میترسم! ازین میترسم که یه روزی این جنگ تموم بشه و من برگردم سراغ همون رفیقام.
گفتم: "نه محسن جون، تو دیگه اگه خدا بخواد آدم درستی شدی." اما او همچنان نگران بود. توی خط در زمان بیکاری برای من حرفهای میزد که حکم وصیت داشت. بعد هم گفت: از بابا و وخانواده من حلالیت بطلب.
خلاصه کنم. در طی دو روز حضور ما در خط پدافندی، فقط یک شهید دادیم. آن هم محسن بود.
محسنی که مصداق یکی از روایات ما گردید: همه شنیدیم که ساعتی تفکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است. این تفکر صحیح را محسن انجام داد. در روزهای تنهایی فقط فکر کرد و راه درست را تشخیص داد. خدا هم او را به بهترین حالات به نزد خود دعوت کرد.
برای تشییع پیکرمحسن، به محله اتابک تهران آمدیم. هیچکس حتی نزدیکان او فکر نمی کردند که محسن شهید شده باشد. همه از من جزئیات شهادت او را میپرسیدند.
ت میگفتند: شما مطمئن هستی محسن اعلام نشده؟ خودت دیدی شهید شده؟
و من به کار خدا فکر میکردم. چطور یک بنده خدا با فکر و تفکر صحیح، از مسیر جهنم به سوی بهشت برمیگردد.
#پایان_منزل_هفدهم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم امن تو کافیستـ
هراسان شده را🌱
مثل شَه راه بده
آهوے گریان شده را💛
#امام_رئوف 🍃
هم اکنون حرم مطهر رضوی
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
الو..
میشه گوشےُ بِدید
امام رضـآ.ع...؟
شماره تلفن امام رضا(ع) 05148888📞
#زنگ_بزنید با آقا صحبت کنید 💔
و. برای همه دعا کنید🌺
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_15 بانگ اذان در گوشم میپیچد صدای آرامشبخ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
بسم الرب العشق
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_15
دویدن آنهم توی آب و با چادر باعث میشود تعادلم را از دست بدهم
و بهم ریختن تعادلم هم زمان میشود با آمدن موج سنگینی به طرفم
و صدای بلند تو که آخرین چیزیست که بگوشم میرسد
_فاطمه موظب باش!!!!!
تمام هیکلم در آب فرو میرود و هجوم ناگهانی موج باعث میشود سرما را با استخوان هایم حس کنم
آب دهان و بینی ام را پر میکند و احساس خفگی میکنم
چیزی به تار شدن دنیا بروی چشمانم نمانده
که دستان محسن حایل بازوهایم میشود و مرا از آب بیرون میکشد
سرما امانم را بریده
و قلبم تند تر از همیشه میزند
سرفه های پی در پی ام فضارا پرکرده
راه کوتاهی که به ساحل مانده را به محسن طی میکنم
هردو به طرف ماشین میرویم و من در تمام طول راه محسن را تکیه گاه خودم قرار میدهم
محسن در عقب ماشین را بازمیکند و من با تمام توان خودم را روی صندلی ها می اندازم
چشمانم را میبندم و پشت سرهم عمیق نفس میکشم
محسن با لحن دلخوری میگوید
_آخه تو که شنا بلد نیستی چرا احتیاط نمیکنی
من در جواب تک تک کلمات محسن فقط یک جمله میگویم
+سردمه!!
محسن سریع میجنبد و کاپشن را از روی صندلی جلو برمیدارد
چادرم را در می آورم و سعی میکنم با کاپشن خودم را بپوشانم
یک قواره چادر را تحویل دریا دادم و یک قواره آب پس گرفتم
قطره های آب تند و تند از چادرم میچکد
محسن چادر را از من میگیرد و کنارم مینشید
_قلبم رو آوردی تو دهنم
سرم را روی شانه اش جای میدهم
+ببخشید
با اینکه صورتش را نمیبینم اما لبخندش را حس میکنم
دستانش را محافظ دستهایم میکند
و این یعنی فراگیر شدن گرما در وجودم
تب کرده ام
هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است
از فکرهای اشتباهی!!!
بگذار حالت را بپرسم
گرچه دیر است
عالـیــــــجناب شعرهایم!
روبراهی؟؟؟
موبایلم را برمیدارم و شماره صدیقه را میگیرم
دلم حسابی برایش تنگ شده پرده را کنار میزنم
از پنجره هتل به بیرون خیره میشوم
و پیشواز موبایل صدیقه آرامش را به دلم مینشاند
''روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران
تا از دلم بشویی
غم های روزگاران
غم های روزگاران ''
صدای صدیقه از پشت خط باعث اتمام آهنگ میشود
_علو؟؟
+وااااای میمردی یکم دیرتر جواب میدادی دلشتم از پیشوازت فیض میبردم
صدیقه با تشر میگوید
_علیکم سلام
با اکراه میگویم
+سلام
_حالا بدشد؟؟؟از صدای خودم فیض ببر
روزی تووووو خوااااااهی آمد
+وای تورو خدا نخون غلط کردم
صدیقه با خنده میگوید
_دلتم بخواد
+دلم نمیخواد
لحن خندان صدیقه خاموش میشود و با لحن غمناکی میگوید
_دلم برات تنگ شده
+منم....
_یادش بخیر چنند ماه پیش من و تو و رضا باهم تو یه یه خونه یاد روزای مجردیمون بخیر
آه عمیقی میکشم و میگویم
+من وتو و رضا و بابا
_چقدر دلم برا اون روزا تنگ شده....
سعی میکنم بحث رو عوض کنم دلم نمیخواد غصه ها ی کهنه توی
رو دلم تجدید کنم
+حال گل پسر چطوره؟؟
_کیییی ؟؟؟
+کوچولوت دیگه.....
صدای خنده صدیقه بلند میشود
+چیه؟؟؟؟مگه چی گفتم؟
_گل پسر نه و گل دختر
+واقعااااا؟؟؟؟
_اوهوم....
از ته دل میخندم
+پس اسمشو من انتخاب میکنم!!!
_اسمش رو قبلا باباش انتخابیده
+اوه اوه پس من فضولی نمیکنم
_نه حالا تا اون حد
میتونی بپرسی چی انتخاب کردم
+خب آقاتون چی انتخابیده؟؟؟؟
_زینب....
اسمی که من عاشقش بودم
زینب!!!!
_چطوره؟؟؟
+عالی....
اشک از گوشه چشمانم روانه میشود
نمیدانم چرا با شنیدن اسم زینب
حال و هوایم دگرگون میشود
انگاره وصله ی این کلمه به اشک چشمانم دوخته شده
♡♡♡
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐
♥⭐
⭐♥⭐
♥⭐♥⭐
اگر •|طُ هوایم را داشته باشی...
هوا هم خوب میشود...
اصلا هوا همـ...
به هوای •|طُ خوب میشود...
#سالگرد_تولد
#شما_هم_دعوتید
#شهید_نوید_صفری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸 #یک_شهید_یک_خاطره 🌸
شهید مدافع حرم #حسن_قاسمی_دانا 🕊🌷
تعریف می کرد تو حلب شبها .....🗒👆👆
#خاطرات_شهدا
#زنده_نگه_داشتن_یاد_شهدا_کمتر_از_شهادت_نیست
#صبح_شهدایی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆