eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
9.1هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
145 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 پس میگویم که عصر و روزگار سخت را میگذرونم راه پر پیچ و خم و طولانی را با توشه باید رفت و از این زندان خلاصی یافت سخن شهید سید محمود رضا میری 7⃣2⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 أنْتَ شَهيد إبن شَهيد .. أنتَ جِهاد إبن عِماد ... _الشهید جِهاد 8⃣2⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 یاد خدا را فراموش نکنید و مرتب بسم الله بگویید و با یاد خدا ،ذکر خدا خیلی از مطالب حل می شود 9⃣2⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 خدایا می‌دانم که کم‌کاری از من است. خدایا می‌دانم که من بی‌توجهم. خدایا می‌دانم که من بی‌همّتم. خدایا می‌دانم که من قلب امام زمان را رنجانده‌ام. امّا خود می‌گویی که به سمت من بازآیید. آمده‌ام خدا کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. 0⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 صبࢪ ࢪا سرلوحہ خود قࢪاࢪ دهید و مطمئن باشید کہ هࢪ کسے از این دنیا خواهڊ ࢪفت و تنها کسے کہ باقے مےماند خداوند متعاڵ است... 1⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 شهید علی خلیلی "به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم💞" 2⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 «صبر را سرلوحه خود قرار دهید و روضه ابا عبدلله (ع) و خانوم زینب کبری (س) فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرد.» ⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 عاشقان راسر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است ⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 دیگران چون بروند از نظر از دل بروند..... توچنان در دل من رفته که جان در بدنی.... ⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
نکته‼️‼️ نکته ‼️‼️ لطفا برای بالا رفتن بازدید پست خود، پست مربوطه را از کانال فوروارد و برای سایرین ارسال کنید ❣سپاس از همراهی و توجه شما🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بن بست.mp3
11.55M
🔊صوت‌مهدوی 👤 استادرائفی‌پور ،علی‌فانی 🔶از نشانه های آخر الزمان اینه که مرگ سفید زیاد میشه مردم به بیماری زیاد می‌میرند... مرگ سرخ زیاد میشه مردم در جنگ ها زیاد می‌میرند... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹☘🌹☘ ❤️ مادرِ شهید بود؛ شهیدِ مفقودالاثر. از بنیاد شهید واسش دعوت نامه سفر به مکه فرستادن، قبول نکرد. دعوت نامه سفر به کربلا فرستادن، قبول نکرد. حتی دعوت نامه سفر به مشهد رو هم قبول نکرد. ❓ بهش گفتن: چیزی شده مادر؟ نکنه از ما ناراحتی؟ 🔰 گفت: شماها نمی‌دونید چشم انتظاری یعنی چی. من با نگرانی تا سرِ کوچه میرم که نکنه یه وقت پسرم برگرده و من نباشم! 💢 با خودمون صادق باشیم! چشم انتظاری ما هم این شکلی هست؟! 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•°🌸🍃°•~ ❤️درخـانواده ادب مهم تـر است از محبـت... وقـتی شما محـبت رو بـہ جـاے ادب بـزارے مـے دونی چـہ اتـفاقـی میوفتـہ؟؟ 🎙استــاد پنـاهیـان 🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍀🥀🍀 🌸 چادری هستی کمی می‌گذرد... ⚠️ احساس میکنی کمی باید به خودت برسی کلیپس های گنده می‌زنی ، روسری های جیغ می پوشی... کمی پیش می‌روی ⚠️ چادرت را شل تر می‌گیری... بعد از آن دیگر چادری نداری از مانتو های گشاد شروع می‌کنی و به ⚠️ مانتوهای تنگ می‌رسی... کمی باخودت فکر می‌کنی حالا که به این جا رسیدم، ⚠️ بگذار کمی موهایم را بیرون بذارم فقط کمی... ♨️ و بالاخره تو هم یکی مثل آنها می‌شوی... ↙️به سلامتی اون چادری هایی که وقتی تو جمع بی حجاب ها هستن چادر رو شل تر نمی‌گیرند بلکه سفت تر می‌گیرند ↘️ 🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 💠سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، حاج قاسم و ما سربازای سیدعلی مثل کوه پشتتون وایسادیم! 💠اینجا فرماندهی با حضرت زینب ! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت 💠«ظاهرأ ارتش تو داريا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد : «باید از اینجا برید!» نگاه ما به دهانش مانده و او می دانست چه آتشی زیر خاکستر دار یا مخفی شده که محکم ادامه داد 💠 «ان شاء الله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه تثبیت میشه، براتون به جایی می گیرم که بیاید اونجا.» به قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخر این قصه را دیده بود که با لحنی نرم تر توضیح داد 💠«می دونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد 💠با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می پوشید، با بی قراری پرسیدم : «چرا باید بریم؟» 💠 قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا» 💠 که صدای مصطفی خلوت مان را به هم زد : «شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود. 💠 ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید : «یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست 💠 «وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» و انگار دست ابوالفضل را رد می کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان به لحظه برو تو اتاق!» 💠 الحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمی شد که رو به من خواهش کرد : «دخترم به برادرت بگو افطار بمونه!» 💠و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد. انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم می کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» 💠کلماتش مبهم بود و خودش می دانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت دار یا یک شبه منفجر شد. ✍نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~°•●❤️🌹●•°~یاحسین‌شهید(؏)🕊○ فرمانده عشـ❤️ـاق دڵ آگاه حسیـن اسټ بیراهه مرو ساده تریݩ ࢪاه حسیـن اسټ از مࢪدم گمراه جهاݩ راه مجویید❌ نزدیک تریݩ ࢪاه به الله حسیـن اسټ💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●•○🕊❤️○•● امشب شب شانزدهم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ در یکے از جبهه هاے جنوب کشور چند تن از برادران و رزمندگان یک شب قبڵ از عملیاٺ می‌باشد... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
fateme-s.pdf
1.3M
~●○✏️📚○●~ این مجموعه سخنرانی های سید محمد ضیاء آبادے درباره زندگے پرنور حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) است که آنها را جمع آوری و تنظیم نموده اند @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍀🥀🍀🥀 مقام‌ معظـــم رهـــبری: بعضی ‌ها خــیال می‌کنند که مسئله تمام شد نه تــــمام نشده وقتی شماکه مسئول دولتی هستید دریک اجتماع مردمی ماسک نمیزند جوانی هم که در خیابان راه میرود تشـــویق می‌شود ماسک نزند بعد از آنی که تلفات‌ مان دو رقمی شده بود و به‌حدود سی و چندتا رسیده بود حالا رســـــیده به صد و سی و چند تا هم مـــــردم و هم مسئولین مــــراقبت کنند. 😷 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 💠ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده و تکفیری هایی که از قبل در داريا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند. مصطفی در حرم حضرت سکینه ها بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می شد 💠 ابوالفضل مرتب تماس می گرفت هر چه سریعتر از داريا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه ها پناه میبردند. مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می ترسید تا برسد دیر شده باشد که سید حسن را دنبال ما فرستاد. 💠 صورت خندان و مهربان این جوان شیعه، از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمی خندید و التماس مان می کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان های داریا را به سرعت می پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلح راهمان را بستند. 💠 تمام تنم از ترس سر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می کرد این امانت را حفظ کند. سید حسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمی خواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند. 💠 ماشین به ضرب كف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. چشمم به مردان مسلحی که به سمت مان می آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می شنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشت زده سفارش می کرد 💠 «خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه تون میفهمن سوری نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کنند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سید حسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. 💠 نگاه مهربانش از اینه التماسم می کرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. دیگر او را نمی دیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری ها را می دیدم که به پیکرش می کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد. 💠من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده در عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی دیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمی شود که روی زمین بدن سنگینش را می کشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد. 💠کار دلم از وحشت گذشته بود که مرگم را به چشم میدیدم و حس می کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. 💠وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می کشیدم و باورم نمی شد اسیر این تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط خدا را صدا میزدم بلکه معجزه ای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید 💠که دیدم سید حسن زیر لگد این وحشی ها روی زمین نفس نفس می زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. خودش هم شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می کند و نگاهش برای من میلرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. 💠 مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله "الله" جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماسشان می کرد دست سر از ما بردارند. 💠یکیشان به صورتم خیره مانده بود و نمی دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» 💠لب و دندانم از ترس به هم می خورد و سید حسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله ام هستن. لاله، نمی تونه حرف بزنه!» ✍نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆