eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7هزار ویدیو
148 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
〖↬❥📿 و سوگند به شوق حضوࢪم به سوۍ دࢪگاهت، دوستت داࢪم..∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『•🌸•』 🌱.معجزه‌اشڪ! +سفارش‌مارو‌هم‌میڪنے؟... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
『•🌸•』 🌱.معجزه‌اشڪ! +سفارش‌مارو‌هم‌میڪنے؟... #شهید_جهاد_مغنیه #پاسـڊاران‌بۍ‌پلاڪ °•°•°•°•°•°•°•°•°
↜‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دلٺ‌ڪہ‌گرفٺ... بارفیـقےدردودل‌ڪن ڪه‌آسمـانےباشــد... --|این‌زمینےهـآ درڪارٍخـودمانده‌اند!⇝
• ⃟🌸 ⃟○• بہ مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفرۍ و شهید رسوݪ‌خلیلے به یارێ خدا و شما عزیزان اقلام زیر خریداری شد :🛒 ﴿۵۰۰ کیلوبرنج﴾ ﴿۲۰۰بستہ‌ماکارونی﴾ ﴿۲۰۰ بستہ‌داروی‌‌امام‌ڪاظم﴾ ﴿۱۰۰ بستہ‌سویا﴾ ‌﴿۱۰۰تارب﴾ براۍخرید|↯ ﴿چای ۵۰ کیلو﴾ ﴿شکر۱۰۰ کیلو﴾ ﴿قند ۱۰۰ کیلو﴾ ".نیاز بہ‌بانی و همڪارۍشما عزیزان‌داریم عزیزانےڪہ تمایل به همکاری دارید مبلغ‌مورد نظرتون‌رو بہ شماره حساب‌زیر واریزڪنید👇🏻"• 💳6037-9972-9127-6690⇦ لطفا فیش واریزی خودتون رو به ایدی زیر ارسال کنید👇🏻 🆔@Ebrahim_navid 《بستہ های ارزاق ۱۰ اذر سالروز خاکسپاری شهید صفری بین نیازمندان بسته بندی و توزیع خواهد شد》
AUD-20200409-WA0033.
349.6K
•⊱🌸⊰• ⸙دیـدار بـاشهـیـد‌ زنـده... 🎙حـــاج‌حســـین‌یـڪتا °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༃🕊┆ شهیدمیداندچه‌دردِدلی‌داری💔 شهیدازتمام‌غم‌هایت‌خبردارد(: صدایش‌ڪه‌ڪنی‌جوابت‌میدهد... پس،بگو برایش‌تمام‌دردِدل‌هایت‌را🙃 منتظردلنوشتههایشهداییشماهستیم♥↯ https://harfeto.timefriend.net/793699172
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 باز هم همون درد شديدي كه هرشب سراغم مياومد، از خواب بيخوابم كرد. از روي تخت پايين اومدم و دستم رو روي شكمم فشار دادم. از درد چشمهام رو به هم فشار دادم و لبم رو به دندون گرفتم. بدون حرف و سروصدا از اتاق خارج شدم و بهسمت آشپزخونه رفتم. در اولين كابينت رو باز كردم و با درد زيادي كه توي شكمم احساس ميكردم، جعبهي قرصها رو بيرون آوردم. يكدفعه زير شكمم تير كشيد. روي شكمم خم شدم. جعبه قرصها از دستم روي سراميكهاي كف آشپزخونه افتاد و صداي بدي پيچيد. مامان هراسون و با چشمهاي خوابآلود بهسمتم اومد. - چي شده مبينا؟ - هيچي. ببخشيد بيدارت كردم! جعبهي قرصا از دستم افتاد. - چي شده؟ چرا دنبال قرص ميگردي؟ - چيزي نيست، يهكم دلم درد ميكنه دنبال مسكن ميگردم. - چرا قرص الكي ميخوري؟ بيا بريم بيمارستان. - اوه مامان چرا بزرگش ميكني؟ چيز مهمي نيست، الان خوب ميشم. قبلاً هم اينطوري شدم؛ با يه قرص خوب ميشه. مامان دستم رو گرفت و من رو روي صندلي داخل آشپزخونه نشوند، بعد هم خودش زير كتري رو روشن كرد. فكر كنم ميخواد از اون آبجوشنباتهاي مخصوص خودش به خوردم بده. - ميخواي بگي تا حالا چندبار اينطوري شدي و چيزي به من نگفتي؟ مامان نميخواستم الكي ناراحتت كنم. خودم كه ميدونم چيز مهمي نيست. - خودت از كجا ميدوني دختر؟ دوبار رفتي بيمارستان فكر ميكني ميتوني تشخيص بدي چي خوبه چي بد؟ - مامان جون پاشو برو بخواب، من هم الان خوابم مياد. - نميشه، بايد بريم دكتر! - الان نصفهشبي دكتر از كجا پيدا كنيم؟ مطمئن باش اگه الان هم بريم بيمارستان يه سِرم بهم ميزنن، دست آخر هم تشخيص درستي نميتونن بدن. فردا پيش يه متخصص ميرم. نميخواست از موضعش كوتاه بياد؛ اما به اجبار گفت: - از دست تو، باشه فردا باهم ميريم دكتر. حالت لوسي به خودم گرفتم، لبهام رو جمع كردم و رو بهسمتش گفتم: - بوچ بوچ. يكي از نباتهاي شاخهاي زعفروني رو داخل فنجون گذاشت و آب جوش رو هم روانهي فنجون كرد. نبات رو داخل فنجون چرخوند و فنجون رو روبهروم گذاشت. - اين رو تا ته بخور! - چشم. من ديگه خوب شدم، برو بخواب. - اگه حالت بد شد بيدارم كن. - باشه، شبت خوش. - شب بهخير. رفتن مامان رو با چشم دنبال كردم. فنجون داغ آبجوش و نبات رو توي دستم گرفتم و به لبهام نزديك كردم. بهسمت اتاقم رفتم و چراغ رو روشن كردم. به گوشيم نگاهي انداختم؛ ساعت نزديك پنج صبح بود. صداي اذان از منارههاي مسجد كه گلدستههاش از پنجرهي اتاقم مشخص بود به گوش ميرسيد. بعد از گرفتن وضو، چادر نماز گلدارم رو با مقنعهي سفيد سر كردم. جانماز ترمهم رو پهن كردم و نماز صبحم رو خوندم. هميشه عادت داشتم بعد از نماز صبح دو ركعت هم نماز حاجت براي امام زمانم بخونم. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
♥Γ∞ سلام‌همراهان‌گرامی🖐🏻- خبر دارید هر هفته شهداۍ هر شهر رو زیارټ میڪنیم؟😎✌️🏻 میدونستید شما هم میتونید توۍ ایݩ ڪار خیر با ما همࢪاه بشید؟🤩 اگ علاقه دارید با ما همڪارۍ ڪنید... اسم شهر خودتوݩ رو به آیدۍ زیر بفرستید👇🏻 🆔@hadiDelhaa3 منتظڔهمراهۍ و همکارۍشماعزیزان هستیم👋🏻
〖↬❥🌸 مردم‌آزارمیدونۍ‌کیہ‌⁉️ اونۍ‌کہ↓ با گناهاش نمیزاره🚫 بقیہ‌زودتر امام‌زمانشون رو ببینن💔 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
〖↬❥🌸 واینان نیڪورفیقانۍهستند.'•. •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🥀• غربٺ‌بسیجۍهاۍخامنہ‌اۍرا تنهااغۆش‌مهدێ(عج)تسکیݩ‌ خۆاهدبۆد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🍋 ⃟ ⃟⏳⠀⠀ نماز مثل لیمو شیرینہ نمازت‌تلخ‌نشہ‌بچہ‌مؤمن😉
『✦❤️✦』 💕 موقع‌ازدواج‌ۅخـۅاستگارۍڪوتاه صحبٺ ڪردیم ! ایشون‌فقط‌گفـت: مـن‌همسنگرمیخۅام. گفتم یعنی چے؟ گفٺ:موقع‌جنـگ دشمـن‌روبرو بـود. امـا الآن دشمـن همہ‌طـرفہ 🌱•|راوی:همسرشهید °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
• ⃟🌸 ⃟○• بہ مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفرۍ و شهید رسوݪ‌خلیلے به یارێ خدا و شما عزیزان اقلام زیر خریداری شد :🛒 ﴿۵۰۰ کیلوبرنج﴾ ﴿۲۰۰بستہ‌ماکارونی﴾ ﴿۲۰۰ بستہ‌داروی‌‌امام‌ڪاظم﴾ ﴿۱۰۰ بستہ‌سویا﴾ ‌﴿۱۰۰تارب﴾ براۍخرید|↯ ﴿چای ۵۰ کیلو﴾ ﴿شکر۱۰۰ کیلو﴾ ﴿قند ۱۰۰ کیلو﴾ ".نیاز بہ‌بانی و همڪارۍشما عزیزان‌داریم عزیزانےڪہ تمایل به همکاری دارید مبلغ‌مورد نظرتون‌رو بہ شماره حساب‌زیر واریزڪنید👇🏻"• 💳6037-9972-9127-6690⇦ لطفا فیش واریزی خودتون رو به ایدی زیر ارسال کنید👇🏻 🆔@Ebrahim_navid 《بستہ های ارزاق ۱۰ اذر سالروز خاکسپاری شهید صفری بین نیازمندان بسته بندی و توزیع خواهد شد》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️⁐✿° ⸙بلــدۍازایـن‌رفـیـق بـازیهـا...؟ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیه‌ی_اجبارۍ 🕗#قسمت_اول باز هم همون درد شديدي كه هرشب سراغم مياومد، از خواب
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 خسته تر از هرروز چشمهام رو باز كردم و بهسمت روشويي رفتم. آبي به دستوصورتم زدم و سپس بهسمت آشپزخونه رفتم. استكانهاي چاي و سفرهي جمعشدهي روي ميز نشوندهندهي اين بود كه بابا و مامان سر كار رفتن. پشت ميز نشستم و طبق معمول كه از صبحونهخوردن فراري بودم، فقط به خوردن چاي اكتفا كردم. خدا رو شكر امروز بيمارستان شيفت نداشتم و كل روز رو بايد خوش بگذرونم. روي كاناپه روبهروي تلويزيون نشستم و كانالها رو بالا و پايين كردم. آخر سر هم خسته شدم و با گوشيم آهنگ موردعلاقهم رو گذاشتم و روبهروي آينهي قدي داخل سالن شروع به رقـ*ـصيدن كردم. از گرسنگي بهسمت يخچال رفتم، يه ليوان شير با شكلات صبحانهم رو بيرون آوردم و شروع به خوردن كردم. آخيش! جون گرفتم. انگار خودآزاري دارم كه به خودم گرسنگي ميدم. آخه اول صبح اصلاً دهنم براي خوردن صبحونه باز نميشه. گوشيم زنگ خورد. با ديدن اسم مامان كه «ماماني» سيو بود جواب دادم. - سلام. - سلام عزيزم، خوبي؟ - آره خوبم، تو خوبي؟ آره. مبيناجون من امروز نميرسم كه باهات بيام دكتر، ميشه خودت بري؟ - مامان باور كن اصلاً نيازي نيست! - اينقدر پشت گوش ننداز! همين الان پاشو آماده شو و برو پيش خانمدكتر خداوردي. - چشم! - مطمئن باشم كه ميري؟ - بله، مطمئن باش. - مواظب خودت باش، خداحافظ. - شما هم همينطور. خداحافظ. هوف اين مامان من هم هميشه نگرانه. به خاطر همين كاراشه تا الان بهش نگفته بودم كه بعضي شبها دلدرد شديد دارم! اما ديگه نميشه كاريش كرد، فهميده و تا من رو نفرسته دكتر دستبردار نيست. مانتو سرمهايرنگم رو با روسري آبي فيروزهاي، ساق دست فيروزهاي و شلوار جينم ست كردم. روبهروي ميز آرايش توي اتاقم ايستادم و كرم ضدآفتابم رو روي پوستم زدم و يه رژ كمرنگ روي لبم نشوندم. چادر مدل دانشجويم رو سر كردم، كيفم رو روي شونهم انداختم و از در خارج شدم و سوار آسانسور شدم. نزديك در خروجي بودم كه كسي صدام زد. - خانم رفيعي... خانم رفيعي! برگشتم و پشت سرم رو نگاه كردم، پسر واحد روبهرويمون با حالت دو بهسمتم اومد. -سلام خانم رفيعي! ميخواستم بيام دم در خونهتون؛ ولي ديدم كه داريد ميريد سمت￾كاري داشتيد آقاي سيدي؟ آسانسور. هرچي صداتون كردم نشنيديد؛ مجبور شدم از پلهها بيام. ببخشيد! - چيزي شده؟ - نه... يعني بله! مادربزرگم خونه ماست. يهكم حالش بد شده ميتونيد بياييد يه سري بهش بزنيد؟ - آره آره بريم. سوار آسانسور شديم، هردو دستمون بهسمت دكمه آسانسور رفت كه من دستم رو عقب كشيدم و پسر همسايه كه فكر ميكنم اسمش اميد باشه، دكمه رو فشار داد. توي اون محيط خيلي كوچيك زير نگاههاي مكرر اين پسره خيلي معذب بودم و سرم رو پايين نگه داشتم. بالاخره به طبقهي چهارم رسيديم، من با عجله از در آسانسور خارج شدم و بهسمت واحدمون حركت كردم. - خانم رفيعي كجا؟! - بايد برم وسايلام رو بيارم ديگه! - آهان باشه. كليد رو داخل در چرخوندم و وارد خونه صدمتريمون شدم. از در كه وارد ميشدي روبهرو آشپزخونه و سمت راست سالن بزرگ كه با يه دست مبل راحتي پوشيده شده بود، سمت چپ هم دوتا اتاق وجود داشت كه يكيشون اتاق من و يكي هم اتاق مامان و بابا بود. وارد اتاقم شدم كه همهجا تم آبي به چشم ميخورد؛ ميز، صندلي، تخت، پرده و... . از داخل كمد، كيف مخصوصم رو بيرون آوردم و سريع از خونه خارج شدم ✍نویسنده: مهسا عبدالله زاده °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•○ ⃟🌸• ⠀ رسول خدا ﷺ : هر ڪه‌ دۆست‌ دارد خداۆند هنگام‌ سخٺی‌ها ۆ گرفتارۍها دعاۍ او را اجابت‌ ڪند‌ درهنگام‌ آسایش بسیاردعاڪند🤲🏻 •‌°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f