eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|📺| ماجرای تحول دختری که عشقِ به امام رضا✨ زندگی اش را متحول کرد...؛ 🖌همراهان عزیزم🌺 شما هم میتونید دلنوشته های خودتون رو برای ما ارسال کنید🌺 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
26.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ‌شنیدنی رفیــق 🎞 💠 با نواے 🎙 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
بسم رب الشهدا &راوی زینب& ساعت ۸بود که قصد شهربازی کردیم تا رسیدیم زیرانداز انداختیم مامان و بابا نشستن روش خودم لوس کردم و گفتم :داداش نمیریم سوار این وسایل بشیم با انگشت نشونش دادیم بابا:زینب جان بشین عزیزم یه کم میوه بخورید میرید آخرشبم همه باهم میریم چرخ فلک سوار میشیم -باشه حسین:خخخخ چه لپهاشم آویزان شد یه کم که نشستیم هی سرجام ول میخوردم حسین :نخیرم این ورجک نمیتونه آروم بشینه پاشو بریم دستم تو دستش گرفت -داداش بریم سوار این سفینه بشیم حسین :بریم سوار شدیم من همش جیغ میزدم واااااای مااااااماااااانم جییییییییبغ جیییییییغ جیییییییغ خداااااااااا حسین :هیس آروم دختر شهربازی گذاشتی سرت اون شب خیلی خوش گذشت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 &راوی توسکا صبح قبل مدرسه ب اتوسا پیام دادم ک عصری با بچه ها بیاید دورهم باشیم اونروز تو مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد عصری یه پیراهن بلند با ساپورت پوشیدم موهام شونه کردم ریختم دورم ما یه تایم هشت نفری بودیم سه تا پسر ،پنج تا دختر اشکان،نیما،شهرام،آتوسا،طناز،ترسا،باران،من بچه ها که وارد شدن براشون گیتارزدم آخرشبم با بچه ها رفتیم رستوران داشتیم از رستوران درمیومدیم بیرون اشکان گفت :توسکا خیلی خوشگل شدیا رفتم یه قدم جلو بهش گفتم :تا بهت رو میدم پرو نشو من تو امثال تو بعنوان سریدار دم خونمون هم قبول نمیکنم پس حد و اندازه خودت بدون این دوروز بجز اون واق واق اضافی اشکان عالی بود &راوی دانای کل& محرم به سرعت آغاز شد حال هوای خانواده عطایی فر خیلی عجیب بود رفتارهای حسین که از یه اتفاق بزرگ در زندگیش خبر میداد پدر که هر شب به حسین میگفت التماس دعا آقا مادر هم که هر بار به قد وقامت حسین نگاه میکرد و میگفت ان شاالله فدای حضرت بشی و میان حسین همه دغدغه اش اماده کردن زینب خواهرش برای اون اتفاق بزرگ حالا از هرنوع آماده کنه این میان دو حادثه سخت به پیکر روح زینب واردشد که دومی سختر از اولی بود خبر تفحص ۱۰۰شهیددفاع مقدس وقتی تو خونه خانواده عطایی فر پیچید پدر غمگین از جاموندگی و خوشحال از بازگشت خیلی از رفقاش و جمله ک حال زینب بد کرد فیلم ورود پیکر شهدا پخش میشد که حسین گفت :((خدایا یعنی میشه ی روزی سی سال بعد پیکر گمنام منم از مرز سوریه وارد ایران بشه)) زینب برای فرار از جمله پدر و مادر داشت به اتاقش پناه میبرد که وسط راه بی حال شد، و شب مجبور شد تو بیمارستان بمونه جالب بود بین این ۱۰۰شهید یکسری از شهدا شناسایی شدن و یکی از شهدای شناسایی شده پسر خاله توسکا بود این اتفاق واکنشهای عجیبی در پی داشت ذوق خوشحالی خاله نسرین مادر شهید زمانی و حرف توسکا که چهارتا استخوان بعداز سی سال آوردن چی بشه قرار بود این شهدا یک روز بعد از عاشورای حسینی تشیع بشن که خبر دوم از راه رسید..... ... نویسنده : بانو مینو دری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
&راوی حسین& روز تاسوعا قراره بود یه عملیات تو سوریه انجام بشه ما خوب میدونستیم یه عملیات یعنی شهید و بی پدر شدن یه گروهی از بچه های کوچک از ایران ،سوریه ،افغانستان،پاکستان ... داشتم زینب میبردم هئیت -زینبم بریم ؟ زینب:بله من حاضرم نزدیک هئیت بودیم ک گوشیم زنگ خورد از یگان -سلام .... -باشه من تا یک ساعت دیگه یگانم زینب:داداش چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟ -چندتا از بچه های یگان شهید شدن باید برم یگان زینب:وای -تورو میذارم هئیت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت زینب:من خودم میتونم برگردم خونه تو برو ب کارات برس داداش -نه عزیزم وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود یازده شهید از ایران تقدیم بی بی زینب شده بود که از این تعداد هفت عزیز از بود اسامی این یازده شهید عزیز شهیدان میردوستی،عمادی،طالبی اقدم،جمالی ،ایزدی،ظهیری،طاهرنیا از یگان ما بودن خداشکر پیکرای بچه ها برگشته بود عقب برای مراسمات زینب بردم تو وداع وقتی زینب فهمید عاشق حضرت عباس بوده و حالا شبیه حضرت عباس شهید شده داغون شد اولین شهید دهه هفتادی که یه پسر یک ساله ازش به یادگار مونده بود یک هفته از شهادت محمدحسین میگذشت وارد اتاق زینب شدم -زینبم چته عزیزبرادر ؟ زینب پشتش بهم کرد و گفت :توهم میخای شهید بشی ؟ -زینبم مرگ مال همه است و چه بسا شهادت بهترین مرگهاست وقتی یکی برای دفاع میره باید برای شهادت ،اسارت،جانبازی آماده باشه دومی سومی سختر عزیزدلم عصر کربلا که تموم شد امام حسین شهید شد ولی بی بی جان اسیر شد اسارت سخته جانبازی همین طور میدونی جانبازی یعنی چی یه جوان صحیح سالم ناقص میشه بقیه عمرش چه حرفای باید بشونه نام نویسنده:بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
✋🏻✨ همـه جا غـرق دعا می شـوم از آمـدنت معنی اشک و دعا چيست برايم بنويس خون دل خوردنت ازبار گناهان من است معنی شـرم و حيا چيست برايم بنويس @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
⭕️ دستورهای کاربردی قرآن برای روابط فردی و اجتماعی که رهبر انقلاب روز گذشته، آن را مطرح کردند: 🔸رعایت انصاف، حتّی در برابر مخالف لا یَجرِمَنَّکُم شَنَئانُ قَومٍ عَلی اَلّا تَعدِلُوا؛ اگر با کسی مخالفید، با کسی دشمنید، این موجب نشود که درباره‌ی او بی‌انصافی کنید. اگر ما درباره کسانی که مخالف هستیم، به همین آیه عمل بکنیم، یعنی درباره‌ی آنها بی‌انصافی نکنیم و آنها هم درباره‌ی ما بی‌انصافی نکنند، ببینید چقدر وضع جامعه، وضع خوبی خواهد شد. 🔹خیانت نکردن در امانت «لا تَخونُوا اللهَ وَ الرَّسولَ وَ تَخونوا اَمانتِکُم»؛ در امانت خیانت نکنید. امانت فقط پولی نیست که شما دست بنده دارید؛ مقامی هم که، مسئولیّتی هم که به وسیله‌ی شما به من داده شده امانت است. اگر چنانچه این امانت را درست عمل نکنم، خیانت در امانت است. ببینید شما اگر همین یک دستور را ما عمل بکنیم، چه اتّفاقی خواهد افتاد. 🔸 قرآن دستور العمل زندگی اگر آحاد بشر قواعد زندگی را با قرآن تطبیق بکنند، سعادت دنیا و آخرت نصیب آنها خواهد شد. مثل کسی که به پزشک مراجعه میکند و نسخه‌ی پزشک را میگیرد لکن به آن نسخه عمل نمیکند. این مراجعه‌ی به پزشک بدون عمل کردن به نسخه اثری نخواهد داشت؛ امروز وضع ما این جوری است. 🔹گرایش نداشتن به ظالم و ستمگر «لا تَرکَنوِّا اِلَی الَّذینَ ظَلَموا»؛ به ستمگر و ظالم اعتماد نکنید. نتیجه‌ی اعتماد به ظالم همین میشود که شما می‌بینید دولتهای مسلمان، مجموعه‌های اسلامی به ظالم‌ترین و ستمگرترین عناصر عالَم اعتماد میکنند و نتیجه‌اش را دارند مشاهده میکنند و می‌بینند. 🔸از قدرتهای استکباری نترسید «فلا تَخافوهُم وَ خافونِ اِن کُنتُم مُؤمِنین» که دنباله‌ی آن آیه‌ی «اِنَّما ذلِکُمُ الشَّیطنُ یُخَوِّفُ اَولِیاءَه» است؛ امروز قدرتهای اسلامی، دولتهای اسلامی ملاحظه‌ی قدرتهای ظالم دنیا را میکنند، از آنها میترسند و قدرت خودشان را ندیده میگیرند؛ نتیجه این میشود که تو سرشان میخورد. امام راحل این نترسیدن از قدرت را به همه‌ی ما یاد داد که از قدرتهای ظالم و زورگو نترسید. ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
بسم رب الشهدا &راوی دانای کل& خانواده عطایی فر دور هم نشسته بودن مادر:حسین جان پسرم حسین :جانم مادر مادر:حسین جان بهمن ان شاالله ۲۵سالت میشه حسین :خب 😳 -اگه نظرت مثبته برم خواستگاری فاطمه سادات غذا پرید تو گلو حسین حسین :نه مادر اصلا من ده روز دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح سالم برگشتم چشم زینب :مگه نیایی داداش😭 حسین:بالاخره جنگه دیگه زینب دیگه ناهار نخورد بعداز ناهار حسین از خونه زد بیرون اول یه تابلو گرفت شماره خانم ..... گرفت حسین :سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام نیم ساعت بعد حسین به محل قرار که معراج الشهدا بود رسید همه بچه ها بودن با تک تکشون خداحافظی کرد اما با خانم*** یه کار دیگه داشت .: سلام اخوی زینب خوبه ؟ حسین :براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم ی نامه و تابلو شماره شما نوشتم اگه جانباز یا اسیر شدم با شما تماس بگیرن خواهرم جان شما و جان زینب دوست دارم خیلی مراقبش باشید *:ان شالله شهید میشی😭 حسین :از زینب دل کندم ولی نگرانشم مواظبش باشید امروز حال خانواده عطایی فر داغون بود مادر و پدر با چشمای گریون زینب با هق هق اماده اعزام حسین بودن حسین ساک رو زمین گذاشت و دستاش از هم باز کرد برای زینب زینب به آغوش حسین پناه برد 😭😭 اشکهاش به حدی زیاد بود که جلوی لباس نظامی حسین خیس کرد حسین تو گوش زینب :اگه اتفاق افتاد خانم رضایی هوای تو داره همیشه همه جا هوات دارم موقعه عقدت میام دوست دارم دکتر بشی باعث افتخارم 😔💔 مواظب خودت و حجابت باش حسین رفت و زینب رفتنش نگاه میکرد غافل از اینکه این رفت برگشتی نداره حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت چندباری باری زنگ زد بود از اون طرف توسکا پریشان حال بود حدود دو هفته بود فکر ذهن توسکا کامل بهم ریخته بود بعداز تشیع همون شب یه خواب عجیب دیده بود ((تو یه باتلاق گیر افتاده بود یه دست فقط استخوان بود اومد توسکا از باتلاق نجات داد بعد یه صدا گفت خواهرم برو به همسن هات بگو اگه شهدا نباشن شما تو باتلاقهای روزگار خفه میشودید )) توسکا میخاست به زینب بگه خوابش اما نمیشد دم دفتر منتظر خانم مقری بود خانم مقری که از دفتر خارج شد توسکا پرید جلوش و خوابش تعریف کرد خانم مقری همراه توسکا وارد کلاس شد و گفت ((بچه ها قبل شروع درس میخام دوتا نکته بهتون بگم نکته اول :چندروزه برادر زینب جان که سوریه هستن هیچ تماسی با خانواده نداشتن و قرار بوده برای عملیات برن دعاکنید همین روزا خبرای خوبی بشنون دوم بچه ها نظرتون در مورد شهدا چیه ؟)) هرکس نظر خودش گفت خانم مقری شروع کرد به نوشتن یه آیه رو تخته کلاس :(( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. بچه ها خداوند در قرآنش این آیه درمورد شهدا فرموده سال پیش وقتی کوچلو بودم عموهام تو جنگ تحمیلی شهید میشن بارها با توسل بهشون مشکلمون حل شد چرا که شهدا زنده اند )) زنگ آخر خورد موقعه خروج از کلاس قلب زینب یهو لرزید حالش بد شد در خطر افتادن بودن که خانم مقری بچه ها دورش جمع شدن توسکا تصمیم گرفت زینب تا خونه همراهی کنه نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
&راوی زینب& توسکا بامن همراه شد تا منو برسونه تا رسیدیم سرکوچه دنیا سرم خراب شد دوتا آقا با لباس سبز پاسداری جلو خونمون بودن یا حضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی 😭😭 فاصله خونه تا سرکوچه زیاد نبود ولی همون فاصله کمو بارها خوردم هربار میخوردم زمین و بلند شدم ی خاطره از این شانزده سال زندگیم کنار داداشم یادم اومد😭😭😭 تا رسیدم دم در یکی از اون دو پاسدار بهم گفتن :خانم عطایی فر بهتون تبریک و تسلیت میگم وقتی چشمام باز کردم سرم دستم بود چشمای مامان بابا قرمز مراسمات حسین من شروع شد و تازه روز سوم بود فهمیدم پیکر حسین قرار نیست برگرده به حجله عزای دم در نگاه میکرد از بالکن اتاقم عزیز خواهر 😭 حسین من 😭😭 کجا دنبالت بگردم کدوم خاک بو کنم تا آروم بشم حتی مزار نداری تا نازت بکشم 😭😭 برات سر کدوم مزار گریه کنم آخه عزیزدلمممم😭😭 حسیــــــــــن 😭😭😭 برگشتم به عکسی حرم حضرت زینب که خودش برام گرفته بود قاب کرده بود نگاه کردم بی بی جان منم داغ حسینم دیدم 😭😭 بی بی حسین منو چطوری کشتن😭😭 سیرابش کردن؟😭😭 حسین من الان پیکر نازش کجاست 😭😭😭 خانم تا کی کجا چشمم به در باشه برای ی خبر از حسینم 😭😭 دستم کشیدم به عکس گفتم مواظب حسین من باش 😭😭😭 امروز چهار روزه دنیا من تیر و تار شده بود و امروز قرار بود خادمین معراج شهدا بیان دیدن ما و من منتظر حضور خانم رضایی بودم روزها گذشت و هفت روز از رفتن پرواز حسین من گذشته بود و راهی مدرسه شدم از مدرسه خارج شدم یه آقای صدام کرد خانم عطایی فر -بله صدا:سلام من هم رزم برادرتون هستم امروز از سوریه برگشتم 😔 لوازم حسین جان از سوریه آوردم ولی این نامه باید به خودتون میدادم ان شاالله یکی دوروز دیگه لوازمش میارن منزلتون 😭😭 نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 دیدار یار غائب دانی چه لطف دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد تعجیل در فرج آقا صلوات ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................