eitaa logo
کانال رسمی پسرونه حرم امام رضا علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
497 ویدیو
20 فایل
وابسته به معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی👈 راه ارتباطی با پسرونه رضوی: @pesar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 هنوز اوايل عقدمون بود و خجالت مى‌كشيدم رک و پوست‌كنده با خانمم حرف بزنم. مى‌ترسيدم اگه چيزى بگم، كدورتى پيش بياد و بگو مگو بشه. ولى به هر حال اين قدم اوّل بود. نبايد كج برمى‌داشتم. . روز خريد كه شد، بهش گفتم: تو كه دلت نمى خواد ۲۴ ساعته برام گناه بنويسند؟! گفت: معلومه كه نه! . گفتم: تو كه دوست ندارى نمازهاى من قبول نشه و باطل باشه! گفت: خب معلومه، ولى چه ربطى به اينجا داره؟ گفتم: خيلى ربط داره. انگشتر طلا هم براى مرد حرامه، هم نمازش با اون باطله . خيال نمى‌كردم به اين راحتى قبول كنه. كدورتى كه پيش نيومد هيچ، خيلى هم خوب شد...🍃 أجوبۀ الاستفتائات مقام معظم رهبری، ۴۴۲ (البته ایشان نماز را بنا بر احتیاط باطل میدانند.) 📚 «دو رکعت قصه». رسول نقی‌ئی. قم: مولف پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi
. بزنطی، یــار دیریــن امام رضــا (ع)، بــه امام جــواد (ع) گفــت «برخــی از مخالفانتـان می‌پندارنـد کـه مأمـون بـه پـدر شـما لقـب رضـا داده‌اسـت» . حضـرت فرمودنـد «نـه! خـدا ایـن لقـب را بـه او داد؛ چـون او در آسـمان، مورد رضا و خوشنودی خـدا بـود و در زمیـن، مورد رضـا و خوشنودی رسـول خـدا (ص) و تمامـی امامان پـس از او...» . بزنطــی از جوادالائمــه (ع) پرســید «مگــر همــه‌ی پــدران شــما چنیــن نبودنــد؟!» . حضرت فرمودند: «چرا» گفت «پس چرا پدر شما از میان همۀ آنان رضا نامیده شد؟» . فرمودنــد «زیــرا مخالفــان و دشــمنانش نیــز بــه او رضایــت دادنــد (از او خوشنود بودند)؛ همان‌گونــه کــه دوســتان و موافقانــش از او راضــی و خشــنود بودنــد و بــه همیــن دلیــل از بیــن همــۀ پدرانــم، تنهــا او رضــا نامیــده شــد» 📚 کتاب . محمد هادی زاهدی. به نشر (انتشارات آستان قدس رضوی) پسردنه حرم رضوی @pesar_razavi دوستانتان را به کانال پسرونه حرم رضوی دعوت کنید
. «ما و قبیله‌مان مسلمان می‌شویم ولی چند تا شرط داریم.» چند نفری از بزرگان قبیله «ثقیف» با کلی دبدبه و کبکبه پیش پیامبر آمدند. یکی از شرط‌هاشان این بود که پیامبر، در مورد آنها، بی خیال نماز شود. همه‌ی اسلام قبول، ولی ما را از نماز معاف کن. پیامبر تمام حرف‌هایشان را شنید و فرمود: «دینی که در آن نماز نباشد، خیری ندارد.» تاریخ طبری ج ۳. صفحه ۹۹ 💫 📚 دو رکعت قصه. رسول تقی‌ئی. قم: مولف پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi
✨ . احمد بن محمد، خدمـت امام رضـا (ع) رسـید و گفـت: «دو ســال پیــش، از خــدا حاجتــی خواســته بــودم؛ امــا هنــوز حاجتــم بــرآورده نشـده اسـت. فکـر می‌کنـم خـدا نمی‌خواهـد جوابـم را بدهـد!» . امــام (ع) فرمودنــد: «ای احمــد، مواظــب بــاش کــه شــیطان ناامیــدت نکنـد؛ امام باقـر (ع) می‌فرمودنـد: ’بنـدۀ مؤمـن از خـدا حاجتـی می‌خواهـد. خــدا بــرآوردن حاجتــش را به تأخیــر می‌انــدازد تــا صــدای او را بشــنود‘...» . آنـگاه بـه احمـد رو کردنـد و فرمودنـد: «بـه مـن بگـو اگـر بـه تـو قولـی بدهـم، آیـا بـه مـن اعتمـاد می‌کنـی؟» . احمـد گفـت: «فـدای شـما شَـوم، اگـر بـه قـول شــما اعتمــاد نکنــم، بــه چــه کســی می‌توانــم اعتمــاد کنــم؟! شــما حجّــت خـدا در میـان مـردم هسـتید...» . حضـرت فرمودنـد: «پـس بایـد اعتمـادت بـه خـدا بیشـتر از اعتمـاد بـه مـن باشـد؛ چراکـه او خـودش بـه تـو وعـدۀ اسـتجابت داده اســت» . . . . . 📚 «یک قمقمه دریا». محمد هادی زاهدی. به نشر (انتشارات آستان قدس رضوی) @pesar_razavi
💌 . اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. حیطه فعالیت کمیته‌ها بسیار گسترده بود. مردم در بیشتر مشکلات به کمیته‌ها مراجعه می‌کردند. من به کمیته‌ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم. چندتا اتاق کنار هم بود. در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود. وارد اتاق ابراهیم شدم. برخلاف دیگر اتاقها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت!! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود. پرسیدم اینجا فرق دارد؟ گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور میشم. برا همین صندلی خودم را آوردم این‌طرف تا به مردم نزدیکتر باشم💫 📚 «سلام بر ابراهیم». زندگینامه شهید ابراهیم هادی پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi
قافله عشق از منزلگاه «شَراف» نیز گذشت. اولِ روز را که آزار گرما کمتر است، همچنان رفتند. نزدیک ظهر، امام شنید که یکی از یارانش تکبیر می‌گوید. فرمود: «الله اکبر، اما تو برای چه تکبیر گفتی؟» گفت: «نخلستانی به چشمم رسیده است.»... اما آنچه او دیده بود، نخلستان نبود؛ «حر بن یزید ریاحی» بود همراه هزار سوار که می‌آمد تا راه بر کاروان ببندد. چیزی نگذشت که گردن اسبان نمودار شد. نیزه هایشان گویی شاخ زنبورهای سرخ و پرچم‌هایشان گویی بال سیاه غُراب بود.⚡ ...امام کاروان خویش را به جانب کوه «ذوحُسُم» کشاند تا از راه آنان کناره گیرد و چون به دامنه کوه ذوحُسُم رسیدند و خیمه‌ها را برافراشتند، ‌حربن یزید نیز با هزار سوار از راه رسید، سراپا پوشیده در سلاح، تا آنجا که جز چشمانش دیده نمی‌شد. امام پرسید: «کیستی؟» و حر پاسخ گفت: «حُربن یزید» امام دیگر باره پرسید: «با مایی یا بر ما؟» و حر پاسخ گفت: «بل علیکم» آنگاه امام چون آثار تشنگی را در آنان دید، بنی‌هاشم را فرمود که سیرابشان کنند؛ خود و اسبانشان را... پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi
🌙 پريشان و آشفته از خواب پريدى و به سوى پيامبر دويدى. بغض، راه گلويت را بسته بود، چشمهايت به سرخى نشسته بود، رنگ رويت پريده بود، تمام تنت عرق كرده بود و گلويت خشك شده بود. . دست و پاى كوچكت مى‌لرزيد و لبها و پلكهايت را بغضى كودكانه، به ارتعاشى وامى‌داشت. خودت را در آغوش پيامبر انداختى و با تمام وجود ضجه زدى. پيامبر، تو را سخت به سينه فشرده و بهت زده پرسيد: «چه شده دخترم؟» تو فقط گريه مى‌كردى ⛅ . پيامبر دستش را لابلاى موهاى تو فرو برد، تو را سخت‌تر به سينه فشرد، با لبهايش موهايت را نوازش كرد و بوسيد و گفت: «حرف بزن زينبم! عزيز دلم! حرف بزن!» ...هق هق گريه به تو امان سخن گفتن نمى داد. . ...قدرى آرام گرفتى، چشمهاى اشك‌آلودت را به پيامبر دوختى، لب برچيدى و گفتى: «خواب ديدم! خواب پريشان ديدم. ديدم كه طوفان به‌پا شده است. طوفانى كه مرا و همه چيز را به اينسو و آنسو پرت مى‌كند ....و من ميان زمين و آسمان معلق ماندم. به شاخه‌اى محكم آويختم. باد آن شاخه را شكست. به شاخه‌اى ديگر متوسل شدم، باد آن را هم...» . ... كلام تو به اينجا كه رسيد، بغض پيامبر تركيد. حالا او گريه مى‌كرد و تو مبهوت و متحير نگاهش مى‌كردى...🍃 📚 پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi
ديشب چگونه به خواب رفتم؟ چه گفتم؟ تا كجا گفتم؟ هيچ نفهميدم. نيمه‌های شب از صدای گريه‌ی تو بيدار شدم. آرام‌آرام تن خسته‌ام را كنار پنجره رساندم. ديدم كه بر سجاده نشسته‌ای و اشك مثل باران از شيار گونه‌هايت می‌گذرد و از حاشيه مقنعه‌ات فرو می‌ريزد ...و من تا صبح در كنار اين پنجره به نماز باران تو اقتدا كردم و اشك ريختم. . ...يادت هست وقتی علي اكبر به دنيا آمد، چند نفر با ديدنش بی‌اختيار تو را آمنه صدا زدند و علی را محمد؟! عجيب بود اين شباهت.🌾 آنقدر كه من به محض تولّد او، بوي پيامبر را در فضاي حياط استشمام كردم. يادت هست آن بيقراري‌هاي مرا؟ آن شيهه‌هاي بی‌وقتم را، آن سمّ زمين كوبيدنم را؟⚡ آن قدر اهل خانه را به عجز آوردم و تا نوزاد را نشانم ندادند، آرام نگرفتم! محمد بود! به‌واقع محمد بود! هيچ كس محمد را در آن سن و سال كه من ديده بودم نديده بود. پنج‌سالگی پيامبر را كداميك از اهل خانه ديده بودند؟ و اين كودك پريچهره مو نمی‌زد با آن محمد ماهرو 📙 پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi
دانه‌های تسبیح را ببین چرا به راحتی جابه‌جا شده و پیش و پس می‌شوند؟ چون قسمتی از تسبیح خالی است و چون خالی است به حرکت در آمده پیش و جلو می‌روند 🚒 و گرنه اگر همان قسمت هم پر از دانه بود، به حتم آنها هم بی‌حرکت می‌شدند.🚦 اگر خداوند تمامی خلق‌ها و نقص‌ها و کمبودهای زندگی آدمی را پر نمی‌کند، هدفی جز رشد و تعالی و حرکت او در نظر ندارد.👌 📘 کتاب نقره سپید. محمدرضا رنجبر پسرونه حرم رضوی @pesar_razavi