خلاصه حکایت دوم :
میرزا علی که تنها یک مرتبه به ملاقات حاج شیخ حسنعلی رفته بود از طرف دوستش توصیه میشود که اگر برایت مشکلی پیش آمد به ایشان متوسل بشو، سالها از این ماجرا گذشت تا اینکه او مامور شد تا به شکایت گروهی از مردم علیه عمال رضا شاه رسیدگی کند و او رای را به مردم میدهد ، اما از ترس جانش متواری میشود، در پناهگاه بیاد شیخ نخودکی میافتد تا نامه ای برای او بنویسد ، اما از ترس ماموران حکومت منصرف میشود و
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
اصل حکایت دوم:
میرزا علی جابری اصفهانی در سال 1393 هجری قمری برای من (فرزند شیخ نخودکی) نقل کرد که قریب 35 سال پیش عازم زیارت مشهد مقدس بودم.
مرحوم حاج سید محمد صادق خاتون آبادی رحمة الله علیه سفارش و تأکید کرد که در مشهد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را زیارت کنم. من نیز بنا به توصیه او فقط یک بار خدمت مرحوم حاج شیخ شرفیاب شدم. در مراجعت مرحوم خاتون آبادی از من پرسید: حاج شیخ را چگونه مردی دیدی؟ گفتم: بد مردی نبود. فرمود پس او را بدرستی نشناخته ای. ولی اگر وقتی به مشکلی دچار شدی به او متوسل شو.
از این جریان سالها گذشت و در این مدت نه حاج شیخ را مجددا دیدم و نه با او مکاتبه ای داشتم. تا آنکه در اواخر سلطنت رضا شاه، گروهی از مردم به دادگستری شکایت بردند که عمال دربار املاک ما را متعلق به شاه معرفی کرده از تصرف ما خارج ساخته اند. بر اساس این شکایات مرا مأمور کردند تا به این موضوع رسیدگی کنم و گزارش دهم. اما برخی از صاحبنظران توصیه کردند که مبادا حق را به جانب شاکیان و صاحبان املاک بدهی زیرا ممکن است مخالفت با مأموران دربار برای تو موجب خطر شود. اما چون به محل رفتم و از نزدیک وضع فلاکت و فقر شاکیان را دیدم و دریافتم که همه آنها از ذراری حضرت زهرا علیها سلام بودند رضا ندادم که حق را کتمان کنم و بر کار مأموران سلطنت صحه گذارم و به همین جهات حکم را علیه دربار صادر کردم و به اصفهان بازگشتم.
لیکن پس از روزی چند، به شهربانی احضار شدم. به جای آنکه به شهربانی بروم و شاید توقیف شوم به منزل یکی از آشنایان رفتم و در آنجا پنهان شدم. از آنجا به شیراز رفتم و در خانه یکی از دوستان متواری و مخفی گردیدم. روزی از سخن و سفارش حاجی سید محمد صادق یاد آوردم که فرموده بود: اگر دشواری برایت پیش آمد کرد به حاج شیخ حسنعلی متوسل شو. اما فکر کردم که نامه ها در تهران سانسور میشود و اگر من نامهای برای او بنویسم، اسباب زحمتش را فراهم ساخته ام و به این سبب از فکر تشبث به او منصرف شدم.
بعد از چند روز، کسی به آن منزل که مخفی گاه من در شیراز بود، مراجعه کرد و به صاحب خانه گفت از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مکتوبی آمده است و در جوف آن، نامه ای به عنوان میرزا علی جابری با آدرس منزل شما هست. صاحبخانه من حاج شیخ را نمی شناخت و مردد شد که در جواب او چه بگوید؟ من که در اطاق در بسته مجاور بودم، با شنیدن مکالمه ایشان، بانگ برآوردم: نامه مربوط به من است. صاحبخانه در را گشود و من، نامه حاج شیخ را از آن مرد گرفتم، نوشته بودند: شما ترسیدید برای من نامه بنویسید، اما من از این کار نهراسیدم و در ضمن نامه ، دستوری داده بودند که در مدت سه روز انجام دهم تا به خواست خداوند، فرجی حاصل شود. من بر حسب دستور، سه روز به آن دعا و ذکر مداومت کردم. سه روز بعد تلگرافی از اصفهان رسید که خبر داده بودند: مرا از سوی دربار شاهی احضار کرده اند و مورد عنایت شخص شاه قرار گرفته ام. بی درنگ به اصفهان و پس از آن، به تهران و به دربار رضاشاه رفتم شاه مرا مورد انعام و اکرام فراوان قرار داد و جایزهای نقدی به من عطا کرد. پس از آن ماجرا به محل مأموریت خود بازگشتم و ترقی در کار من پدیدار گشت.
🌸این حکایت را برای دوستانتان بفرستید.🌸
#نامه_نانوشته
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
هدایت شده از ✳️انگیزشی صبح زیبا sobheziba ✳️
2_144121785275079531.mp3
7.51M
داستان حضرت سلیمان و مورچه ،
توسط مرحوم شیخ احمد کافی
تقطیع شده توسط کانال #صبح_زیبا
@sobheziba
هدایت شده از ✳️انگیزشی صبح زیبا sobheziba ✳️
2_144127282837514932.mp3
1.24M
جوان جیب بر /مرحوم شیخ احمد کافی
تقطیع شده توسط کانال صبح زیبا
https://eitaa.com/joinchat/3582132467C4a49277d69
هدایت شده از ✳️انگیزشی صبح زیبا sobheziba ✳️
2_144127282858954143.mp3
7.61M
داستان گاو بنی اسرائیل ،عشق دو پسرعمو به یک دختر عمو و پاداش خدمت به پدر.
قسمت اول
تقطیع و تنظیم توسط کانال صبح زیبا
🌺 گلستانی دیبا در صبح زیبا 🌺
https://eitaa.com/joinchat/3582132467C4a49277d69
هدایت شده از ✳️انگیزشی صبح زیبا sobheziba ✳️
2_144127282863238414.mp3
6.57M
داستان گاو بنی اسرائیل ،عشق دو پسرعمو به یک دختر عمو و پاداش خدمت به پدر.
قسمت دوم
🌺 گلستانی دیبا در صبح زیبا 🌺
https://eitaa.com/joinchat/3582132467C4a49277d69
مرحوم نخودکی بهمراه شخصی به کوه معجونی حاشیه شهر مشهد (کوی سیدی کنونی) میروند ،که با یاغی معروفی برخورد میکنند، او شیخ نخودکی و همراهش را به مرگ تهدید میکند و...
اصل حکایت سوم:
مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل کرد که در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه «معجونی» از کوهپایههای مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام «محمد قوش آبادی» که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد. مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری. دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند. پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم، فرمودند: باز کن، چون چشم گشودم، دیدم که نزدیک دروازه شهریم. بعداز ظهر آن روز، به خدمتش رفتم؛ کاسه بزرگی پر از گیاه، در کنار اطاق بود. از من پرسیدند: در این کاسه چیست؟ عرض کردم: نمیدانم و در جواب دیگر پرسشهایشان نیز اظهار بی اطلاعی کردم. آنگاه فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟ گفتم: خیر، فرمودند: خوبست تو زبانت را در اختیار داری، بدان که تا من زنده ام، از آن ماجزی سخنی مگو وگرنه موجب مرگ خود خواهی شد.
#کوه_معجونی
🌸این حکایت را برای دوستانتان بفرستید.🌸
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
حاج شیخ نخودکی به سید هندی دستور میدهد مقدار معینی گیاه کوهی از کوهی در تربت حیدریه بچیند ،اما وی بیشتر از حد نیاز میچیند که اتفاقاتی برای وی می افتند .
#تراچه_به_این_فضولیها
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
اصل حکایت چهارم:
سید ابوالقاسم هندی نقل می کرد: روزی مرحوم حاج شیخ به من دستور داد که به شهر تربت بروم و شب را در کوه «بیجک صلوة» بمانم و پیش از طلوع آفتاب، مقداری معین از علفی که نشانی آنرا داده بودند بچینم و با خود بیاورم. طبق دستوربه تربت رفتم، اهالی مرا از ماندن شب در آن کوه منع کردند و گفتند: در این کوه، ارواحی هستند و باشخاصی که در آنجا بخوابند، آسیب خواهند رسانید. اما من به گفته آنها ترتیب اثر ندادم و به آن کوه رفتم. هنگام غروب که فرا رسید، سر و صدای فراوانی به گوشم خورد، مرکب خود را دیدم که آرام نمی گیرد و مانند آن است که از کسی فرار می کند، ناگهان فریاد زدم: من فرستاده حاج شیخ حسنعلی هستم، اگر به من آسیبی برسانید، شکایت شما را به او خواهم برد. با این جمله، سر و صداها تمام شد و به من هم صدمه ای نرسید. خلاصه، شب را در کوه خوابیدم و پیش از آفتاب، علفها را بر طبق نشانی و بمقدار معین چیدم، ولی در همین وقت به این اندیشه افتادم که خوب است مقداری هم برای خود بچینم، بی شک روزی مرا به کار خواهد آمد. به محض آنکه خواستم فکر خود را عملی کنم، ناگاه دیدم که سنگهای عظیمی از بالای کوه سرازیر شد، چهار پای من افسار خود را پاره کرد که فرار کند، آنرا گرفتم و استوارتر بستم، باز فکر کردم که شاید حرکت سنگهای امری طبیعی بوده است. خواستم مجددا به چیدن آن گیاه بپردازم که دیدم باز سنگها شروع بغلطیدن کرد. این بار فهمیدم که این ماجرا امری طبیعی نیست بالنتیجه از آن کار صرف نظر کردم و به مشهد بازگشتم و خدمت حاج شیخ رسیدم. حاج شیخ چون مرا دیدند فرمودند: ترا چه به این فضولیها؟ چرا می خواستی بیش از حدیکه دستور داده بودم از آن گیاه بچینی؟ آنوقت بود که متوجه شدم آن مرد بزرگ در طول انجام مأموریتم، همواره مراقب حال و کار من بوده است.
👈اگه مفید بود برای دوستانتان ارسال کنید .
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
حکایت باغ انگور و دزد
چند تن از دوستان از قول مردی به نام ملا محمد که خادم و محافظ پشت بام حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بود، روایت کردند که: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی شبهای جمعه را در بالای بام حرم بیتوته و عبادت میفرمود. یک شب از ایشان اجازه خواستم تا برای حفاظت باغ انگوری که در خارج شهر داشتم، بروم. حاج شیخ فرمودند: شب جمعه دنبال چنین کارها مرو و در همین جا بمان و اگر نگران باغ خود هستی، دستور میدهم که آنرا نگهداری کنند. خلاصه شب را ماندم و بعد از نماز صبح و پیش از طلوع آفتاب، به قصد باغ بیرون آمدم. اما چون نزدیک باغ رسیدم، دیدم مردی که جوالی همراه داشت بر روی دیوار باغ نشسته است، فریاد کردم کیستی؟ جوابی نداد. نزدیک شدم، حرکتی نکرد، پایش را کشیدم از بالای دیوار روی زمین افتاد، مدتی شانه هایش را مالیدم تا به هوش آمد. گفتم: تو کیستی؟ گفت حقیقت امر آنکه به دزدی آمده بودم، ولی چون بالای دیوار رفتم، گربه ای نزدیک من آمد و چنان بانگ مهیبی کرد که از هوش رفتم تا اکنون که به حال خود باز آمدم.
#باغ_انگور_و_دزد
👇اگرمفیدبودبرای دوستانتان ارسال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
2_144132780464425031.wav
17.17M
فایل صوتی باغ انگور و دزد
#باغ_انگور_و_دزد_صوتی
کانال کرامات شیخ نخودکی
https://splus.ir/joingroup/AFMUx93csQLAL1QTxdTNuw
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
هدایت شده از ✳️انگیزشی صبح زیبا sobheziba ✳️
حکایت باغ انگور و دزد در کانال کرامات مرحوم نخودکی همراه فایل صوتی برای دوستانی که فرصت خواندن حکایت را ندارند
کانال کرامات شیخ نخودکی
https://splus.ir/joingroup/AEoTIsbYTFrjraHFP2nwnA
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc