لیست عناوین:
#پستهای_ویژه_اربعین
لیست پستهای ویژه اربعین
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
لیست تلاوت روزانه قرآن کریم
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
لیست عناوین داستان های صوتی کتاب داستان راستان شهید مطهری
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
از ائمه اطهار علیهم السلام
#امام_علی #امام_حسن #امام_حسین
#امام_رضا #امام_زمان
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
متنوع:
#احکام #داستان #عید_غدیر #ماه_رمضان
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
(جدید)عناوین آموزش لهجه عراقی
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
👇👇لیست حکایات مرحوم نخودکی 👇👇
#آقای_صنیعی #نامه_نانوشته
#کوه_معجونی #تراچه_به_این_فضولیها
#باغ_انگور_و_دزد #اطاعت_بزغاله
#باغ_انگور_و_دزد_صوتی
#موذن_آستان_قدس #زن_سیده
#مرد_حصیرباف #گدای_متکبر
#دزدان_و_مارهای_بیابان
#عنایات_امام_رضا_برگه_امان #تلگراف
#بیمار_صرعی #بنزین_تمام_شد
#همسر_بیمار_پاسبان #سینی_معلق
#نماز_اول_وقت #مهندس_گرایلی
#اشتباه #ابوعلی_سینا #به_کسی_نگو
#تاثیر_نماز_در_معاش #طی_الارض
#اداء_نذر #ژنرال_آمریکایی
#جنیان_پسرک #یامعید #حق_یتیم
#لندن_نخودکی #عقرب_گزیده
#دستور_تهجد #مرنج_و_مرنجان
#زن_مسیحی #هفت_خرما
#سفر_به_مشهد #جناب #نامه_از_زندان
#ملا_حیدر #حبه_قند #خدمت
#دزد_جواهرات #پاداش_کار_بی_مزد
#فرزند_در_پیری #قسم_حضرت_عباس
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
حکایات رجبعلی خیاط
#راننده_تاکسی_رجبعلی_خیاط
#رجبعلی_خیاط_و_مستاجر
#رجبعلی_خیاط #زندگینامه_رجبعلی_خیاط
#حجاب
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
مرحوم کافی
#برصیصای_عابد_کافی. #بلعم_بائورا
#ابراهیم_و_نمرود_کافی #حواله
#اهمیت_نماز #احترام_به_سادات
داستان حضرت سلیمان و مورچه
جوان جیب بُر
گاو بنی اسرائیل
#ابراهیم_و_نمرود_کافی
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
حکایات آیه الله بهجت
#ساعت_بهجت #تبلیغ_در_گیلان_بهجت
#پرستار_مسیحی_بهجت #دانشجو
اصل حکایت دوم:
میرزا علی جابری اصفهانی در سال 1393 هجری قمری برای من (فرزند شیخ نخودکی) نقل کرد که قریب 35 سال پیش عازم زیارت مشهد مقدس بودم.
مرحوم حاج سید محمد صادق خاتون آبادی رحمة الله علیه سفارش و تأکید کرد که در مشهد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را زیارت کنم. من نیز بنا به توصیه او فقط یک بار خدمت مرحوم حاج شیخ شرفیاب شدم. در مراجعت مرحوم خاتون آبادی از من پرسید: حاج شیخ را چگونه مردی دیدی؟ گفتم: بد مردی نبود. فرمود پس او را بدرستی نشناخته ای. ولی اگر وقتی به مشکلی دچار شدی به او متوسل شو.
از این جریان سالها گذشت و در این مدت نه حاج شیخ را مجددا دیدم و نه با او مکاتبه ای داشتم. تا آنکه در اواخر سلطنت رضا شاه، گروهی از مردم به دادگستری شکایت بردند که عمال دربار املاک ما را متعلق به شاه معرفی کرده از تصرف ما خارج ساخته اند. بر اساس این شکایات مرا مأمور کردند تا به این موضوع رسیدگی کنم و گزارش دهم. اما برخی از صاحبنظران توصیه کردند که مبادا حق را به جانب شاکیان و صاحبان املاک بدهی زیرا ممکن است مخالفت با مأموران دربار برای تو موجب خطر شود. اما چون به محل رفتم و از نزدیک وضع فلاکت و فقر شاکیان را دیدم و دریافتم که همه آنها از ذراری حضرت زهرا علیها سلام بودند رضا ندادم که حق را کتمان کنم و بر کار مأموران سلطنت صحه گذارم و به همین جهات حکم را علیه دربار صادر کردم و به اصفهان بازگشتم.
لیکن پس از روزی چند، به شهربانی احضار شدم. به جای آنکه به شهربانی بروم و شاید توقیف شوم به منزل یکی از آشنایان رفتم و در آنجا پنهان شدم. از آنجا به شیراز رفتم و در خانه یکی از دوستان متواری و مخفی گردیدم. روزی از سخن و سفارش حاجی سید محمد صادق یاد آوردم که فرموده بود: اگر دشواری برایت پیش آمد کرد به حاج شیخ حسنعلی متوسل شو. اما فکر کردم که نامه ها در تهران سانسور میشود و اگر من نامهای برای او بنویسم، اسباب زحمتش را فراهم ساخته ام و به این سبب از فکر تشبث به او منصرف شدم.
بعد از چند روز، کسی به آن منزل که مخفی گاه من در شیراز بود، مراجعه کرد و به صاحب خانه گفت از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مکتوبی آمده است و در جوف آن، نامه ای به عنوان میرزا علی جابری با آدرس منزل شما هست. صاحبخانه من حاج شیخ را نمی شناخت و مردد شد که در جواب او چه بگوید؟ من که در اطاق در بسته مجاور بودم، با شنیدن مکالمه ایشان، بانگ برآوردم: نامه مربوط به من است. صاحبخانه در را گشود و من، نامه حاج شیخ را از آن مرد گرفتم، نوشته بودند: شما ترسیدید برای من نامه بنویسید، اما من از این کار نهراسیدم و در ضمن نامه ، دستوری داده بودند که در مدت سه روز انجام دهم تا به خواست خداوند، فرجی حاصل شود. من بر حسب دستور، سه روز به آن دعا و ذکر مداومت کردم. سه روز بعد تلگرافی از اصفهان رسید که خبر داده بودند: مرا از سوی دربار شاهی احضار کرده اند و مورد عنایت شخص شاه قرار گرفته ام. بی درنگ به اصفهان و پس از آن، به تهران و به دربار رضاشاه رفتم شاه مرا مورد انعام و اکرام فراوان قرار داد و جایزهای نقدی به من عطا کرد. پس از آن ماجرا به محل مأموریت خود بازگشتم و ترقی در کار من پدیدار گشت.
🌸این حکایت را برای دوستانتان بفرستید.🌸
#نامه_نانوشته
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✨﷽✨
میرزا علی جابری اصفهانی در سال 1393 هجری قمری برای من (فرزند شیخ نخودکی) نقل کرد که قریب 35 سال پیش عازم زیارت مشهد مقدس بودم.
مرحوم حاج سید محمد صادق خاتون آبادی رحمة الله علیه سفارش و تأکید کرد که در مشهد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را زیارت کنم. من نیز بنا به توصیه او فقط یک بار خدمت مرحوم حاج شیخ شرفیاب شدم. در مراجعت مرحوم خاتون آبادی از من پرسید: حاج شیخ را چگونه مردی دیدی؟ گفتم: بد مردی نبود. فرمود پس او را بدرستی نشناخته ای. ولی اگر وقتی به مشکلی دچار شدی به او متوسل شو.
از این جریان سالها گذشت و در این مدت نه حاج شیخ را مجددا دیدم و نه با او مکاتبه ای داشتم. تا آنکه در اواخر سلطنت رضا شاه، گروهی از مردم به دادگستری شکایت بردند که عمال دربار املاک ما را متعلق به شاه معرفی کرده از تصرف ما خارج ساخته اند. بر اساس این شکایات مرا مأمور کردند تا به این موضوع رسیدگی کنم و گزارش دهم. اما برخی از صاحبنظران توصیه کردند که مبادا حق را به جانب شاکیان و صاحبان املاک بدهی زیرا ممکن است مخالفت با مأموران دربار برای تو موجب خطر شود. اما چون به محل رفتم و از نزدیک وضع فلاکت و فقر شاکیان را دیدم و دریافتم که همه آنها از ذراری حضرت زهرا علیها سلام بودند رضا ندادم که حق را کتمان کنم و بر کار مأموران سلطنت صحه گذارم و به همین جهات حکم را علیه دربار صادر کردم و به اصفهان بازگشتم.
لیکن پس از روزی چند، به شهربانی احضار شدم. به جای آنکه به شهربانی بروم و شاید توقیف شوم به منزل یکی از آشنایان رفتم و در آنجا پنهان شدم. از آنجا به شیراز رفتم و در خانه یکی از دوستان متواری و مخفی گردیدم. روزی از سخن و سفارش حاجی سید محمد صادق یاد آوردم که فرموده بود: اگر دشواری برایت پیش آمد کرد به حاج شیخ حسنعلی متوسل شو. اما فکر کردم که نامه ها در تهران سانسور میشود و اگر من نامهای برای او بنویسم، اسباب زحمتش را فراهم ساخته ام و به این سبب از فکر تشبث به او منصرف شدم.
بعد از چند روز، کسی به آن منزل که مخفی گاه من در شیراز بود، مراجعه کرد و به صاحب خانه گفت از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مکتوبی آمده است و در جوف آن، نامه ای به عنوان میرزا علی جابری با آدرس منزل شما هست. صاحبخانه من حاج شیخ را نمی شناخت و مردد شد که در جواب او چه بگوید؟ من که در اطاق در بسته مجاور بودم، با شنیدن مکالمه ایشان، بانگ برآوردم: نامه مربوط به من است. صاحبخانه در را گشود و من، نامه حاج شیخ را از آن مرد گرفتم، نوشته بودند: شما ترسیدید برای من نامه بنویسید، اما من از این کار نهراسیدم و در ضمن نامه ، دستوری داده بودند که در مدت سه روز انجام دهم تا به خواست خداوند، فرجی حاصل شود. من بر حسب دستور، سه روز به آن دعا و ذکر مداومت کردم. سه روز بعد تلگرافی از اصفهان رسید که خبر داده بودند: مرا از سوی دربار شاهی احضار کرده اند و مورد عنایت شخص شاه قرار گرفته ام. بی درنگ به اصفهان و پس از آن، به تهران و به دربار رضاشاه رفتم شاه مرا مورد انعام و اکرام فراوان قرار داد و جایزهای نقدی به من عطا کرد. پس از آن ماجرا به محل مأموریت خود بازگشتم و ترقی در کار من پدیدار گشت.
🌸این حکایت را برای دوستانتان بفرستید.🌸
#نامه_نانوشته
━ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan ━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟
در #حکایات_فرزانگان عضو شوید👆