نفس از سنخ انرژی است؟
🔷 به نظر میرسد آنچه به عنوان #روح_بخاری یا جسم لطیف، واسطه بین بدن و نفس نزد فیلسوفان مسلمان تلقّی می شد که قوای حسّی حرکتی را از طریق عروق و عصبها به اعضاء بدن انتقال می دهد، در واقع متناظر با انرژی الکتریکی خاصّی است که توسّط مایع درون آکسون نورونها حمل می شود و در مغز و بدن جریان می یابد.
🔶 بنابراین می توان به وجود واسطه ای از سنخ #انرژی، بین بدن و نفس اذعان داشت که انتقال و ارتباط بین این دو را تسهیل می کند. بدین ترتیب بخشی از اشکالات و ابهامات #فیزیکالیسم درباره چگونگی ارتباط یک #جوهر_مجرّد فرامکان با یک #جوهر_مادّی مکان مند، تا حدّی پاسخ داده می شود: در این میانه یک واسطه که حظّی از تجرّد دارد (انرژی)، ایفای نقش می نماید. این تعبیر (حظّی از تجرّد) را #ملاصدرا برای مطلق نفس، اعمّ از نفس حیوانی و انسانی بکار می برد. (صدرالمتألهین، اسفار، ج8، ص17)
🔷 شاید بتوان فرضیه ای جدید را هم مدّ نظر قرار داد که پا را یک قدم فراتر نهاده و با داعیه تطبیق بر چارچوب نظریه صدرایی و همچنین، همخوان با یافته های علوم اعصاب، نفس را نیز از سنخ انرژی بینگارد.
🔶 به تعبیر صدرا، نفس از انقسام مادّی و کثرت مکانی مبرّاست و نه از هر کثرتی. همچنین ترکیب نفس و بدن در اندیشه او، یک ترکیب مادّی و سازنده یک نوع واحد طبیعی است. وی نفس را یک جوهر مستقل از «جوهر مادّی منغمر در ماده» و «جوهر مجرّد» می داند. تمامی این مشخّصه ها قابل انطباق با انرژی و ارتباط آن با مادّه است. ضمن آنکه با دستاوردهای علوم اعصاب و کشف نکات مختلف درباره انرژی الکتریکی جاری در اعصاب، هماهنگی بسیار بیشتری دارد.
🔷 همانطور که تبدیل انرژی الکتریکی مغز به صورت دیگر - مانند تبدیل به انرژی جنبشی - سبب حرکت عضلات می شود، می توان تبدیل صورت اعلایی از انرژی - که همان نفس است - را به صورت دیگر - یعنی انرژی الکتریکی اعصاب - لااقل بعنوان یک فرضیه طرح کرد. در نتیجه، یک سلسله مراتب تبدیل صور مختلف انرژی از بدن به نفس - در تأثیرات علّی بر نفس - و از نفس به بدن - در تأثیرات علّی بر بدن - را شاهد خواهیم بود.
🔶 اما به نظر می رسد همراهی با این فرضیه، دشواریهای زیادی دارد. صور مادّی همگی «علی وتیره واحده» و به یک منوال مشخّص عمل می کنند، حال آنکه نفس اینگونه نیست. انرژیهایی که ما می شناسیم نیز همگی بر فرمول و منوال واحدی عمل می کنند و حرکت و تأثیر ارادی ای را نشان نمی دهند.
🔷 با این اوصاف، چطور می توان ظهور #اراده در نفس را صرفاً در قالب اینکه رتبه اعلایی از انرژی است، توضیح داد؟ در صورتی که در صور و رتبه های پیشین انرژی (مانند انرژی الکترومغناطیسی و انرژی حرکتی و ...)، اساساً پدیده اراده وجود نداشته است.
این مطلب تا حدّ زیادی درباره ظهور شقوق مختلف آگاهی در نفس هم قابل طرح است. مگر آنکه وجود انواع مختلف آگاهی را در همه صور انرژی نیز بپذیریم که دشوار می نماید.
🔶 نکته دیگر آن است که در #نسبیت_خاص، علاوه بر تبدیل مادّه به انرژی، سخن از تبدیل انرژی به مادّه هم وجود دارد و مثالها و شرایطی هم برای آن ذکر می شود. ولی در دیدگاه #حکمت_متعالیه، نفس در پی #تجرّد تامّ یافتن و جدا شدن از بدن، امکان تبدیل به مادّه را ندارد؛ ولو از طریق تبدیل شدن به وسائطی مانند انرژی الکتریکی و حرکتی.
🔷 اصولاً نفس در نظر صدرا، بعد از تجرّد تام، جوهری کاملاً مجزّا از مادّه و فارغ از جمیع کثرات مکانی و زمانی است. این در شرایطی است که مطابق آنچه گفتیم، انرژی و مادّه – بعنوان دو صورت مختلف از یک حقیقت بنیادین مانند میدان – اساساً تنیده در فضا-زمان هستند و هویّت آنها در نسبت با سه بُعد مکانی و یک بُعد زمانی تعریف می شود. نه تنها مادّه و انرژی، بلکه هر رویداد فیزیکی، در چارچوب فضا-زمان رخ می دهد و با آن عجین است. بنابراین فرض وجود انرژی در ورای فضا-زمان، مستلزم خروج از ماهیّت آن خواهد بود.
همازاده ابیانه، مهدی، دوئالیسم سینوی - دکارتی و مونیسم صدرایی از منظر فیزیکالیسم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۹۷، صص۱۴۱-۱۳۴
مهمترین مباحث فلسفی درباره نفس/ذهن را اینجا ببینید:
https://eitaa.com/joinchat/183304263Cbe50a0e2d9
درباره روح بخاری
🎗روح حیوانی یا #روح_بخاری در #فلسفه_اسلامی، واسطه اتّصال بین نفس مجرّد و بدن مادّی است که بگونهای همسنخی بین این دو را تأمین میکند.
در این دیدگاه بین بدن و قوای نفس، جرم لطیف گرمی وجود دارد که در درون اعصاب نفوذ می یابد و حامل قوای مختلف نفس است. (#ابن_سینا، المبداء و المعاد، صص95-94)
🎗در واقع #قوای_نفس در وهله اوّل به این #جرم_لطیف بخاری تعلّق می یابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر می شود. (#صدرالمتألهین، الاسفار الأربعه، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱)
🎗در نگرش صدرا البته همین حدّ واسط نیز خود دارای دو واسطه دیگر در دو طرف بالا (بسمت #نفس_مجرّد) و پایین (بسمت #بدن_مادّی) است؛ #جسم_مثالی در طرف نفس و خون لطیف در طرف بدن. (همان، صص۷۶-۷۵)
وی همچنین تأثیر علّی نفس بر #مغز را بواسطه روح حیوانی می داند که بوسیله رشته های عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری می شود. (صدرالمتألهین، مفاتیح الغیب، ص27)
🎗مهمترین دلیلی که صدرا بر وجود این روح بخاری ارائه می دهد این است که اگر قطع رشته های عصبی یک عضو اتّفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حسّ و حرکت شود.
وی این مسئله را بمعنای نفوذ و سریان روح بخاری از طریق رشته های اعصاب در تمامی اعضاء بدن می داند که بدلیل شدّت لطافت، توانسته در شبکه عصبها نفوذ یابد. (ن.ک: صدرالمتألهین، المبداء و المعاد، ص250 / نیز: الاسفار الأربعه، ج۹، ص۷۶)
🎗از منظر تجربی اما یافته های #علوم_شناختی و بیوشیمی، مواد و مکانیسمهای قطعی در ارگانیسم بدن و بویژه در کارکردهای نورونی را مشخّص و فرضیه فوق را ابطال کرده است.
🎗بدین ترتیب آنچه بعنوان روح بخاری تلقّی می شد که قوای #حسّی_حرکتی را از طریق عروق و عصبها به اعضاء بدن انتقال می دهد، متناظر با همین انرژی الکتریکی خاصّی است که توسّط مایع درون آکسونها و رشتههای عصبی جریان می یابد و مثلاً به انرژی حرکتی در ماهیچه تبدیل میشود.
در واقع یک واسطه که حظّی از تجرّد دارد (انرژی)، همان نقشی که فیلسوفان مسلمان برای روح بخاری در نظر داشتند را ایفا می نماید.
🎗از منظر استدلالی نیز اشاره به یک جرم لطیف واسطه که هم واجد بخشی از خصوصیات مادّي باشد و هم بخشی از خصوصیات مجرّد، پرسش #فیزیکالیسم درباره قواعد تأثیر علّی موجود فرامکان (نفس مجرّد) بر موجود مکانمند (جرم لطیف) را پاسخ نمی گوید و بلکه بر ابهامات می افزاید.
🎗آیا مکان و مکانمندی را باید دارای درجات مختلف از شدّت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادّی تا مجرّد بنحوی حضور دارد، یا اینکه بالاخره مکانمندی در نقطه ای به پایان می رسد و موجود فراتر از آن، مجرّد تامّ است؟ اگر شقّ دوّم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات فیلسوفان اسلامی نیز همینطور آمده - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتّصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت.
🎗حتّی تأثیر و تأثّر جرم لطیف (روح بخاری) از / بر جرم غلیظ (بدن مادّی) و اینکه چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل می شود، خود ابهامی مجزّا درست می کند.
مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
📌 دکتر آرنولد در بخشی از نامه خود به پدر مِرسن و در نقد #دوئالیسم دکارتی، به "مکانمندی" احساس درد اشاره میکند.
به بیان او اگر ما یک جوهر مجرّد و غیر ممتد هستیم، چگونه میتوانیم درد را در نقطه خاصّی از بدن احساس کنیم؟ وقوع احساسات و سایر حالات ذهنی در جوهر مجرّد و مجزا (آنگونه که دوئالیسم کلاسیک میگفت)، نمیتواند در یک موضع مکانی خاص از بدن تجربه شود.
💨 البته #دکارت تلاش کرده بود بوسیله #روح_بخاری (روح حیوانی) و از طریق رگهای بزرگ (شریانها)، ارتباط نفس با بخشهای مختلف بدن را توضیح دهد.
طبق نظر وی، روح حیوانی - که یک بخار رقیق یا جسم لطیف است - از طریق رگهای فراوانی که غدّه صنوبری را احاطه کرده، بدان وارد میشود. همچنین شریانهای مذکور، عامل انتقال روح حیوانی از غدّه صنوبری به اعضاء و جوارح مختلف بدن هستند. (Descartes, 1649, The Passions of the Souls,)
🥊 اما تبیین دکارت - گذشته از اشکالات متعدّد حاصل از کشفیات علم تجربی درباره کارکرد نواحی مختلف مغز - در توضیح مکانمندی احساس درد هم چندان موفّق ظاهر نشد.
نهایت دستاورد تبیین دکارت – با اغماض از اشکالات علمی تجربی – این بود که علائم عصبی مرتبط با احساسات، از اعضاء مختلف بدن به غدّه صنوبری مغز منتقل شود و بالعکس.
اما چرا نفس مجرّد – بعنوان یک جوهر فرافیزیکی و غیرمکانمند – احساس درد را در نقطه خاصّی از بدن (انگشت شصت پا) تجربه میکند؟ مرکز احساسات باید غدّه صنوبری و بالتبع نفس مجرّد باشد و اینها هیچکدام در مکان انگشت پا واقع نشدهاند.
🥁 بعدها #ملاصدرا یکی از وجوه امتیاز تئوری خویش را همین تبیین مکانمندی #احساسات_بدنی معرفی کرد. به هرحال اگر بدن نیز مرتبهای از نفس باشد و با آن یک ترکیب اتحادی هایلومورفیستی را شکل بدهد، تبیین #مکان_مندی محل ادراک احساسات بدنی نیز با دشواریهای کمتری روبهرو خواهد بود.
🎹 کما اینکه دیدگاه #بازنمودگرایی برونگرا - بعنوان پرطرفدارترین تئوری دو دهه اخیر در اردوگاه #فیزیکالیسم برای تبیین #آگاهی - نیز بازنمایی ویژگی آسیب بافتی در انگشت پا را عامل احساس پدیداریِ درد معرفی میکند و تبیین مکانمندی احساسات بدنی را از مزایای تئوری خویش میداند.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
🎖#ملاصدرا همچون عرفا و #حکمت_اشراق، به دو #بدن برای نفس انسانی اعتقاد دارد که نسبت بین این دو بدن، نسبت ظاهر و باطن است.
او تصریح دارد که گاه مراد از جسم، همین جسم طبیعی مادّی است و گاه مراد از آن، شکل برزخی مثالی است که البته آن هم اعضا و جوارح دارد و با حواس ظاهری درك نمیشود.
🎖این #بدن_مثالی ، حیات بالذات دارد و بدن مادی، حیاتش را بالعرض و بواسطه بدن مثالی دریافت میکند. نفس ناطقه بواسطۀ بدن مثالی در بدن مادی تصرف میكند و جزئیات و حسیات را درك میكند.
🎖جسم مثالی همان صورتی است كه انسان خود را در خواب بدان صورت و دارای اعضا و جوارح میبیند و خود را مدرك جزئیات و فاعل اعمال مییابد. (الاسفار الاربعه، ج8، ص249) طبق این دیدگاه نه فقط #خواب و رؤیای صادقه، بلکه مکاشفات عرفانی و تجربیات نزدیک به مرگ و آیندهبینی و ذهنخوانی و ... بواسطه بدن مثالی و در سطح عالم مثال اتفاق میافتد.
🎖به بیان صدرا درون بدن مادّی هر انسان، بدنی مثالی هست كه تمام اعضا و قوای ادراكی و تحریكی انسانی را داراست. بدن مثالی الان هم موجود و بالفعل است و با مرگ بدن مادّی از بین نمیرود. وی – همانند سهروردی - معتقد است آنچه در قیامت محشور میشود، همین بدن مثالی است. (همان، صص228-227)
بدن مثالی دارای تجرّد مثالی است و بدن مادی، قشر و پوسته و ظاهر آن بحساب میآید.
آنطور که از توضیحات وی بر میآید، انسان با حواس موجود در بدن مثالی میتواند مدركات غیر مادّی را درك كند و مرتاضان نیز آنچه را دیگران در نمییابند، با این قوا درك میكنند.
🎖از جملات صدرا بر میآید که آگاهی و حیات، اصالتا ویژگی مختص جهانی باطنی (عالم مثال) است و حیات و آگاهی موجود در جهان مادّی، از آنجا ناشی میشود. بدین ترتیب دیدگاه پایهای بودن ویژگی آگاهی در این جهان (اساس دیدگاه #همه_روان_دار_انگاری: #panpsychism)، جایگاهی ندارد.
هرچند طبق نظریه #حدوث_جسمانی نفس، سطح حیات مثالی و #آگاهی انسان، از سطح نوروفیزیولوژیک و مادّی او برخاسته و ظهور یافته است.
🎖در این صورت ظاهراً برای تبیین این دو بخش از دیدگاه حکمت متعالیه باید گفت: آگاهی ویژگی مختص سطح مجرّد انسان (بدن مثالی) است و در عین حال نوخاستگی قوی (Strong Emergentism) از سطح مادّی دارد. ولی در هر صورت، قوانین موجود در سطح نوظهور یافته اساساً برگرفته از قوانین سطح مادون یا قابل تبیین و تقلیل بر اساس آن نیست و به سطحی ورای مادّه تعلق دارد.
🎖هرچند همچنان بلحاظ تجربی نیاز به تبیین نحوه رابطه علّی دو طرفه بین این دو سطح متفاوت از قوانین، احساس میشود. خلاءی که خود صدرالمتألهین تلاش کرده بر مبنای طبیعیات قدیم (با واسطه #روح_بخاری)، حل و فصل نماید و البته مبتلا به اشکالات نظری و تضاد با یافتههای علم تجربی امروز است.
@PhilMind
🔸هرچند چارچوب #علم_النفس در #فلسفه_اسلامی را #ابن_سینا شکل داده و با #دانش_تجربی خویش در طب و #طبیعیات آن دوران، توسعه ای قابل توجه بدان بخشیده است، اما نوآوری و تغییری که #ملاصدرا در این بخش ایجاد کرده، از مهمترین تمایزات #حکمت_متعالیه با #فلسفه_سینوی و اشراقی بشمار میرود.
🔹#صدرالمتالهین در شرایطی که دیدگاه #تجردتام (تجرد عقلی) در باب #نفس_انسانی برای قرنها در میان فیلسوفان مسلمان جاافتاده بود و پیدایش آن را نیز از ابتدا روحانی و منوط به امر الهی میدانستند (یا برخی به پیروی از افلاطون قائل به ازلیت آن بودند)، دیدگاه #حدوث_جسمانی را مطرح کرد و لااقل یک سر این پدیده (آغاز و پیدایش آن) را بجای عوالم قدسی، در رحم مادر قرار داد.
همین مقدار جسارت برای حل مشکلاتی مانند مسئله جفتشدن (pairing problem) و تاحدی مسئله نحوه ارتباط نفس و بدن نویدبخش مینمود و راهی بسوی #علوم_طبیعی برای تبیین آن میگشود.
🔸وی همچنین نگرش تجرد تام درباره نفس انسانی (عموم انسانها) را کنار نهاد و به #تجرد_مثالی اکتفا کرد؛ تجردی که همچنان #بدن_مند و دارای ابعاد و جسمانیت و زمان و مکان خاص خودش (جسم مثالی و مکانمندی مثالی) است.
روشن است که این مسئله نیز تا چه اندازه میتواند شدت اشکالات اساسی #فیزیکالیسم علیه #دوئالیسم (از جمله اشکال #علیت_ذهنی و نیز مسئله نحوه ارتباط پدیده فرامکان با یک شیء مکانمند و سه بعدی) را کاهش دهد. این نیز یکی دیگر از وجوه بسیار مهم ابداعات ملاصدراست که نفس مجرد تام را به یک پدیده بدنمند و مکانمند تقلیل داده و سنخیت بیشتری با طبیعت برقرار میسازد.
🔹او هرچند در چارچوب سیستم فلسفی خویش و براساس تحلیلهای عقلی (مبتنی بر اصالت وجود و #حرکت_جوهری و النفس فیوحدتها کل القوی و ...) به یک تبیین درباره چیستی نفس و رابطه آن با بدن رسیده بود، اما تبیین تجربی و برمبنای علوم طبیعی زمان خویش را کنار نگذاشت. بلکه در آن بخش نیز دست به ابتکاراتی زد و علاوه بر واسطه #روح_بخاری (بین نفس و بدن)، دو واسطه دیگر هم در طرف بالا و پایین آن قرار داد (بدن مثالی در سمت بالا و خون لطیف در سمت پایین) و ارتباط تشکیکی (طیفی تدریجی از سلسله مراتب) ترسیم کرد که همچنان تلاش داشت ارتباط رأس و قاعده را هرچه طبیعیتر و شدنیتر تبیین نماید.
🔸البته تلاش او میتواند هدف اشکالات مختلف قرار گیرد، اما همان مراجعه به علوم طبیعی روز و عدم اکتفا به تحلیل عقلی، حلقه گمشده بسیاری از تبیینهای فلسفی امروز در کشور ماست.
جالب آنکه این #علم_گریزی با تصلب بر سیستم فلسفی کسانی مانند صدرالمتالهین انجام میشود که خود پرچمدار نوآوریهای طبیعی و ارائه تبیینهای تجربی براساس طبیعیات زمان خویش بوده است!
براستی اگر آنها خود در دوران #نوروساینس زنده بودند، دست به چه تغییرات و نوآوریهایی میزدند؟
@PhilMind
روح حیوانی یا #روح_بخاری در #فلسفه_اسلامی و از جمله در نظر #ملاصدرا، واسطه اتصال بین نفس غیرفیزیکی و بدن مادی است که ارتباط بین این دو سطح غیر همسنخ را ممکن میسازد. روح حیوانی دارای ماهیتی میانه (نه مادی تام و نه مجرد تام) تعریف شده و البته اعتقاد به آن را میتوان تا زمان فیلسوفان یونان باستان ردگیری کرد و #دکارت نیز در تبیینهای خود از آن بهره گرفته است.
صدرالمتالهین در بیان ضرورت نیاز به روح بخاری مینویسد:
«جوهر نفس از آنجا که از جنس ملکوت و عالَم نورانی محض است، در بدن غلیظ مادّی جرمانی تصرف نمیکند تا بگوییم از ترکیب آنها یک نوع طبیعی واحد تشکیل میشود، مگر آنکه واسطهای بین این دو واقع شود که همان جوهر لطیف است و اطباء آن را روح [حیوانی] مینامند».
البته او از آنجا که همچنان ارتباط علّی میان روح حیوانی (بعنوان یک سطح دارای جسمانیت و ابعاد و البته بدون جرم) با دو سطح مجرد تام و ماده تام را مبهم میبیند، دو واسطه دیگر در دو سوی بالا (ارتباط با نفس مجرد) و پایین (ارتباط با بدن مادّی) در نظر میگیرد: "جسم مثالی" برای تعامل روح بخاری با نفس ناطقه، و "خون لطیف" برای تعامل روح حیوانی با بدن مادی. (اسفار اربعه، 1368، ج۹، صص۷۶-۷۵)
صدرا روح حیوانی را در واقع یک نوع «جرم لطیف روحانی» قلمداد میکند که ورای این «جسم غلیظ ظلمانی» واقع شده و لطافت و وساطت آن بین ماده و مجرد، گونهای اسباب برای قوای نفس پدید آورده تا در اعضاء بدن سریان یابند. در واقع قوای نفس در وهله اول به این جرم لطیف بخاری تعلق مییابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر میشود. (همان، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱)
وی همچنین در مفاتیح الغیب، تأثیر علّی نفس بر مغز را بواسطه روح حیوانی معرفی میکند که "بوسیله رشتههای عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری میشود". (مفاتیح الغیب، 1363، ص27)
مهمترین دلیلی که صدرا بر وجود روح بخاری ارائه میدهد این است که اگر قطع رشتههای عصبی یک عضو اتفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حس و حرکت شود. وی این مسئله را به معنای نفوذ و سریان روح بخاری – بعنوان یک جرم لطیف حار - از طریق رشتههای اعصاب در تمامی اعضاء بدن میداند که به دلیل شدت لطافت، توانسته در شبکه عصبها نفوذ یابد. (ن.ک: اسفار اربعه، ج۹، ص۷۶)
میدانیم که امروزه با یافتههای #نوروساینس، علت و بستر ارتباط رشتههای عصبی با مغز و نحوه تأثیرگذاری آنها مشخص شده و تصورات و استدلالهای فوق را ابطال کرده است.
اما صرفنظر از نقض فرضیه روح بخاری در علوم جدید، چنین تصویری نمیتواند یک تبیین اقناعکننده برای نحوه ارتباط نفس غیرفیزیکی و بدن مادی فراهم آورد. چراکه همچنان ارتباط علّی بین جوهر غیر مکانمند فاقد ابعاد و ... با یک واسطه دارای ابعاد و جسمانیت لطیف، با چالش از سوی #فیزیکالیسم مواجه خواهد بود.
بلکه تعریف یک جرم لطیف واسطه که هم بخشی از خصوصیات مادی و هم بخشی از خصوصیات مجرّد را داشته باشد، بر ابهامات میافزاید. آیا مکان و مکانمندی را باید دارای طیف و درجات مختلف از شدت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادی تا مجرد حضور دارد، یا اینکه بالاخره زمانمندی و مکانمندی در نقطهای به پایان میرسد و موجود فراتر از آن، به تجرید کامل میرسد؟
اگر شقّ دوم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات صدرا و سایر فیلسوفان اسلامی نیز همینگونه آمده است - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت.
در مورد تأثیر و تأثر جرم لطیف (روح بخاری) از و بر جرم غلیظ (بدن مادی) هم پرسشهایی مشابه رخ مینماید و اینکه چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل میشود، خود ابهامی مجزا درست میکند.
@PhilMind