eitaa logo
فلسفه ذهن
937 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
34.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔 نقش محوری علم در نظر دیوید چالمرز، فراهم آوردن پل ارتباطی بین داده‌های سوّم شخص درباره و بدن از یک‌سو، و داده‌های اوّل‌شخص درباره از سوی دیگر است. همین داده‌های از نوع دوم است که (Science of Consciousness) را متمایز می‌سازد. 🔔 چالمرز اما اعتقاد دارد با همه کارکردها و پیشرفت‌هایش، این مسئله اساسی را دنبال نمی‌کند و بلکه چه بسا قادر به پیگیری آن هم نیست. 🔔 گاه گفته می‌شود یک حالت ذهنی وقتی آگاهانه است که قابل گزارش دادن شفاهی باشد یا قابلیت پردازش اطلاعات و بکارگیری آن در کنترل رفتار را داشته باشد. ولی به اعتقاد چالمرز اگر این پدیده‌ها تمام مسئله ای بود که در مورد آگاهی وجود دارد، آنگاه آگاهی چندان مسئله دشواری نبود. او این قبیل مسائل را مسائل آسان آگاهی می‌نامد. 🔔 آگاهی اما همان مسئله «تجربه درونی» است. به نظر چالمرز علم تجربی آگاهی از آن‌جا که با الگوهای عصب‌شناختی یا محاسباتی سر و کار دارد، لاجرم ابجکتیو است و در نتیجه اساسا مسئله‌ سابجکتیو آگاهی را دنبال نمی کند. 🔔 این ویدیو👆 بخشی از سخنان وی در سال ۲۰۱۴ در این باره است. مهمترین مباحث فلسفی ذهن و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
🤔 دانش تجربی آگاهی علاوه بر داده‌های سوم‌شخص که از مشاهده رفتار موجودات دارای تجربیات آگاهانه و نیز مطالعات فعالیت‌های مغزی آن‌ها بدست می‌آید، بر داده‌های اول‌شخص حاصل از گزارشات شفاهی اشخاص آگاه نیز تکیه دارد. اما میزان اعتبار علمی این دست داده‌های اول‌شخص چقدر است؟ دیوید چالمرز در این‌باره می‌نویسد: 🔹"در اکثر حوزه‌های دانش، داده‌ها بصورت بین‌الاذهانی در دسترس هستند؛ یعنی به یک اندازه برای طیف وسیعی از ناظران قابل دسترسی‌اند. اما در مورد ، مربوط به فقط برای سوژه‌ای که آن تجربیات را دارد، مستقیماً در دسترس است. برای دیگران، این داده‌های اوّل‌شخص صرفاً بنحوی غیرمستقیم در دسترس هستند، که بواسطه مشاهده رفتار شخص یا فرآیندهای مغزی او انجام می‌شود. 🔸اگر یک «آگاهی‌سنج» داشتیم که می‌توانست به سمت یک شخص جهت‌گیری کند و تجربیات درونی او را برای همگان آشکار سازد، مسائل ساده می‌شد. اما چنین آگاهی‌سنجی در دسترس نیست. این محدودیت عمیقی بر دانش تجربی آگاهی تحمیل می‌کند، هرچند که محدودیت فلج‎‌کننده‌ای نیست. 🔹... اگر پژوهشگر دلیل مثبتی برای باور به غیرقابل اعتماد بودن گزارش شخص داشته باشد، قضاوت در مورد آن را به حالت تعلیق در می‌آورد. اما در غیاب چنین دلیلی، پژوهشگران شخص از یک را دلیل خوبی برای این باور می‌دانند که او تجربه‌ای آگاهانه بنحوی که گزارش کرده، دارد. 🔸بدین ترتیب پژوهشگران به گنجینه‌ای غنی از داده‌های اوّل‌شخص دسترسی دارند که بنحوی بین‌الاذهانی در دسترس آن‌ها قرار گرفته است. البته دسترسی ما به این داده‌ها بستگی به فرضیات خاصی از طرف ما دارد: بویژه این فرض که دیگران واقعاً تجربیات آگاهانه دارند و گزارش‌های شفاهی آن‌ها بطور کلی منعکس‌کننده این تجربیات آگاهانه است. ما نمی‌توانیم این فرضیات را مستقیماً صحت‌سنجی کنیم؛ در عوض این‌ها بمثابه فرضیات پس‌زمینه در تحقیقات این حوزه عمل می‌کنند. 🔹ولی این وضعیت در تمامی حوزه‌های علمی دیگر هم وجود دارد. برای مثال، وقتی فیزیکدانان از برای جمع‌آوری اطلاعات در مورد جهان خارج استفاده می‌کنند، بر این فرض تکیه می‌ورزند که جهان خارجی وجود دارد و ادراک حسی، وضعیت جهان خارج را بازتاب می‌دهد. آن‌ها نمی‌توانند این فرضیات را مستقیماً صحت‌سنجی کنند. در عوض، بعنوان نوعی پیش‌فرض در پس‌زمینه کل این حوزه عمل می‌کند. با این حال بنظر می‌رسد این یک فرض معقول باشد و را ممکن می‌سازد. همین امر در مورد فرضیات ما پیرامون تجربیات آگاهانه و گزارش‌های شفاهی دیگران صدق می‌کند. بنظر می‌رسد این‌ها فرضیات معقولی هستند و را ممکن می‌سازند". Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 49-50. @PhilMind
📚 📘ویراست دوم کامپنیون بلک‌ول درباره ، در سال 2017 و در 820 صفحه و 6 فصل بچاپ رسیده است. 📒فصل اوّل با عنوان «مسائل آگاهی» به تاریخچه رویکرد تجربی به آگاهی پرداخته و مسائل فلسفی آگاهی و را به قلم مایکل تای و دیوید چالمرز نقل کرده است. 📗فصل دوم تحت عنوان «اصالت و انتشار آگاهی»، موضوعاتی نظیر آگاهی در حیوانات و در نوزادان و را مرور می‌کند و فرگشت آگاهی و دیدگاه را مورد بررسی قرار می‌دهد. 📕فصل سوم عنوان «تنوعات تجربه آگاهانه» را انتخاب کرده و بر حالات آگاهی (شامل خواب و رؤیا)، آسیب‌های کلینیکی و تجربیات غیرمعمول، حالات تغییریافته آگاهی (ناشی از مواد مخدر)، عرفان و تصوف، ذهن آگاهی و ... تمرکز دارد. 📙فصل چهار با عنوان «برخی نظریه‌های معاصر آگاهی»، تئوری‌هایی نظیر GWT (فضای کاری سرتاسری)، IIT (یکپارچه‌سازی اطلاعات)، نظریه‌های سطح میانه، ، نظریه‌های مرتبه بالاتر، رویکردهای کوانتومی، رویکرد حذف‎‌گرایانه دنت، زیست‌شناختی، ، طبیعی‌گرایانه، پنسایکیزم فیزیکالیستی را به نقل از لیدرهای این نظریات بررسی می‌کند. 📘بخش 5 بر محور برخی موضوعات در (مانند استدلال‌های ضد مادی‌انگارانه، استدلال معرفت، نوعی، ، تأثیر علی آگاهی، آگاهی، ، ، شکل می‌گیرد. 📗فصل ششم (آخر) هم ذیل عنوان «موضوعات عمده در »، سرفصل‌هایی در آگاهی و نیز در آگاهی را مورد بحث قرار می‌دهد. @PhilMind
🚩 تفاوت مهمی که بین و شیمی وجود دارد اینست که ما در علم شیمی همچنان درباره ابژه‌های بیرونی (مانند آرایش مولکولی آب که مثال زدید) تحقیق می‌کنیم. متدولوژی شیمی – و بطور کلی تمام - با مطالعه چنین موضوعاتی سازگار است. اما موضوع بحث در ، تجربیات درونی و سابجکتیو ماست. 🚩 داده‌های از منظر سوم‌شخص به بررسی رفتار و فرآیندهای مغز و کارکردهای و ... می‌پردازد. این داده‌های نوروفیزیولوژیک البته مواد مورد علاقه و را فراهم می‌کند که برای بسیاری اهداف کاربردی، مفید و ارزشمند است؛ ولی مسئله اینست که با داده‌های اوّل‌شخص مربوط به تجربیات درونی سیستم‌های آگاه همسنخ نیست. چطور می‌توان از داده‌های سوم‌شخص که تبیین‌کننده ساختارها و کارکردهای سیستم هستند، به تبیین و توضیح چگونگی تجربیات درونی و داده‌های اوّل‌شخص پدیداری رسید؟ 🚩 نکته اینست که بما هو داده، داده‌های اوّل‌شخص قابل تقلیل به داده‌های سوم‌شخص نیستند و بالعکس. اگر فقط داده‌های سوم‌شخص را تبیین کنیم، همه‌چیز را تبیین نکرده‌ایم. البته این بدان معنا نیست که داده‌های اوّل‌شخص و سوم‌شخص هیچ ربطی با هم ندارند؛ بلکه یک ارتباط واضح بین این دو برقرار است. ما دلایل خوبی برای این باور داریم که تجربیات درونی با رفتار و فرآیندهای مغزی بنحوی سیستماتیک همبسته‌اند. به بیان دیگر، هروقت اشخاص دارای یکسری فرآیندهای مغزی مناسب باشند، یکسری تجربیات درونی مرتبط هم خواهند داشت. ولی حتماً لازم است که بین «همبسته‌گی» و «تبیین»، تمایز بگذاریم. 🚩 به بیان ، یک استدلال ساده برای تردید در این تصور که متدولوژی رایج نوروساینس برای تبیین کفایت می‌کند، به قرار زیر است: ۱) داده‌های سوم‌شخص، داده‌هایی درباره دینامیک‌ها و ساختار عینی در سیستم‌های فیزیکی است. ۲) دینامیک‌ها و ساختار در سطح خُرد، فقط واقعیاتی درباره دینامیک‌ها و ساختار در سطح بالا (کلان) را تبیین می‌کنند. ۳) تبیین‌کردن ساختار و دینامیک‌ها برای تبیین داده‌های اوّل‌شخص کافی نیست. ۴) پس: داده‌های اوّل‌شخص نمی‌توانند به طور کامل در قالب داده‌های سوم‌شخص تبیین شوند. 🚩 مقدمه اوّل دربردارنده نکته‌ای درباره داده‌های سوم‌شخص است: این‌داده‌ها همواره بر ساختارهای فیزیکی و دینامیک‌هایشان تمرکز دارند. مقدمه دوم می‌گوید تبیین در قالب فرآیندهایی از این دست، فقط فرآیندهایی بیشتر از همان سنخ را تبیین می‌کند. البته می‌تواند تفاوت‌های قابل توجهی بین این فرآیندها وجود داشته باشد؛ ولی به هرحال هیچ خروجی از دایره ساختاری/دینامیکی اتفاق نمی‌افتد. مقدمه سوم خلاصه نکاتی است که می‌گوید تبیین ساختار و دینامیک‌ها فقط عبارتست از تبیین کارکردهای عینی، و تبیین کارکردهای عینی برای تبیین داده‌های اوّل‌شخص درباره تجربه درونی کافی نیست. از این سه مقدّمه، نتیجه 4 به دست می‌آید. 🚩 آیا این بمعنای منتفی‌بودن هرگونه علم آگاهی (science of Consciousness) است؟ الزاما نه. ممکن است بتوان دانشی فراهم آورد که حاوی اصول پل‌زننده بین داده‌های اول‌شخص و سوم‌شخص باشد. ولی آن علم با متدولوژی رایج در نوروساینس محقق نمی‌شود. @PhilMind
فلسفه ذهن
🌀موسسه حامی و خانه اندیشه‌ورزان با حمایت ستاد توسعه علوم و فناوری‌های شناختی برگزار می‌کنند: 🔹نوروس
همازاده_1.mp3
33.79M
💥صوت نشست علمی با موضوع « بمثابه ؟» و با ارائه دکتر مهدی همازاده 🗓️چهارشنبه 24 خرداد 1402 📌مؤسسه حامی علوم انسانی با حمایت ستاد توسعه علوم شناختی @PhilMind
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️اینکه علم برای تبیین هویات و رویدادهای سطح بنیادین ذرات بکار گرفته می‌شود، و اینکه علم برای تبیین سطح مولکولی کاربرد دارد، و اینکه علم در سطح سلولی جواب می‌دهد، برخی دانشمندان و فیلسوفان را واداشته تا درباره بیندیشند و اینکه آیا می‌تواند به علمی تجربی برای تبیین تجربه‌های آگاهانه منجر شود؟ ♦️البته فرمولیزه‌کردن فاکتورهای تاثیرگذار در پدیده آگاهی و ارائه دانشی شبیه سایر علوم تجربی در سطح ذهن، بسیار دشوار بنظر می‌رسد. چراکه در یافتن ساختار و کارکرد نواحی مختلف مغز خلاصه می‌شود و دانش ما را نسبت به ساختار شبکه نورونی و همبسته‌های عصبی کارکردهای ذهنی افزایش می‌دهد. ♦️اما همانطور که توضیح می‌دهد، این یک خلاء متدولوژیک در نوروساینس بشمار می‌رود که اساسا به تبیین آگاهی نمی‌انجامد. کشف ساختارها و کارکردهای مغز از آنجا که تمام قابلیت علم تجربی است (که از منظر سوم‌شخص و آبجکتیو به مطالعه سوژه می‌پردازد)، در نهایت آگاهی را (که پدیده‌ای اول‌شخص و سابجکتیو است) باقی می‌گذارد. ♦️در نتیجه بنظر می‌رسد تغییر روش‌شناسی نوروساینس برای تبیین آگاهی بدلیل محدوده قابلیت علم تجربی ممکن نیست، اما آیا دستیابی به برخی اصول تبیینی هم از این طریق امکان ندارد؟ و آیا افزودن برخی اصول و فرضیه‌های فلسفی به یافته‌های آزمایشگاهی نمی‌تواند به شکل‌گیری چارچوبی برای علم آگاهی بینجامد؟ این‌ها پرسش‌هایی اساسی است که علوم مختلف از تا بیولوژی و نوروساینس را با درگیر می‌کند. @PhilMind