eitaa logo
پیک خانواده برتر
5.1هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
12.3هزار ویدیو
111 فایل
پیشنهادتون به مدیرپیک خانواده بفرستید @Modirpiek_khanewadad روابط عمومی و سوژه آزاد (مادرطه) @MaliheMST تبلیغ و تبادل @admin_tablighat_peykkhanavadah ‎+98 919 393 4021 🌍 رسانه فرهنگی 🌴پیک خانواده 🌴 رسانه جامع و پویا
مشاهده در ایتا
دانلود
1_3739506151.mp3
11.05M
🍃خورشید پشت ابر 🌼 ساکنان سامرا 🏡پیک خانواده 🏡 @piek_khanewadah
داستان دنباله پیک خانواده 💫 من که تابحال بیمارستان نرفته بودم در بخش زایشگاه بستری شدم و وقتی ماما گوشی رو گذاشت تا صدای قلب بچه رو بشنوه گفت این بچه دو روزه مرده و دکتر ختم بارداری داده. یعنی روز تاسوعا بچه من مرده بود از یک طرف ناراحت و از طرفی هم که باعث از بین رفتن جنینم نشده بودم خوشحال. خلاصه سرتون رو بدرد نیارم از اون موضوع دو سال گذشت و ما بالاخره سرخونه مون برگشتیم ومستقر شدیم و دوباره اقدام کردیم وسر یک ماه باردار شدم این رو هم بگم که خودم قبلش خیلی دنبال علت اینکه چرا بچه اول اینطور شده رفتم و حتی مشاور ژنتیک رفتم که گفتن مشکلی نیست اما راه بجایی نبردم ومیگفتن اتفاقه، تو هر چند میلیون یکی اینجوری میشه ولی خودم میگم بخاطر ناشکری بود و اینکه کمی تنبیه بشیم بخاطر نعمت به این بزرگی که بهمون داده بود ناشکری کردیم. خلاصه بازهم بارداری سخت با ویار شدید همراه با استرس که آیا اين بچه سالمه یا نه. جایی خونده بودم که هر صبح وشام اگه دعای یستشیر رو بخونی تا آخر بارداری بارداری خوب و بچه سالم خواهی داشت و من هروز دوبار میخوندم، حتی اعمالی که در کتاب ریحانه بهشتی هست رو انجام می‌دادم تا خدارو شکر اینکه ۲۲اسفند ۸۸ دختر گلم صحیح و سالم بدنیا اومد😍🤲 خدارو هزاران بار بیشتر شکر میکنم که بعد از اون همه سختی بالاخره مادرم شدم و خدا هیچ وقت و هیچ جا تنهام نگذاشت. با اومدن دخترم برکت وروزی رو هم آورد. تونستیم بعد از ۵سال موتورسواری تو گرما و سرما بالاخره یه ماشین قسطی بخریم. دیگه دخترم شد یکساله که همسرم هی میگفت من پسر میخوام و منی که دخترم کولیک شدید معده داشت و خیلی اذیت شده بودم هر چند که مامانم هم خیلی کمکم می‌کرد. نمیتونستم به این زودی قبول کنم. بالاخره دخترم یک‌ساله و۱۱ ماه داشت که فهمیدم باردارم البته با عنایت خداوندوکلی رژیم ومطالعه و با دعای مادرهایمان و کلی نذر و نیاز پسرم آذر ماه ۹۱ دو روز بعد از عاشورا و روز شهادت امام سجاد بدنیا آمد و شوهری حسابی خوشحال. منم خدا رو هزاران بار شکر میکردم که دوتا دسته گل سالم بهمون عطا کرده و همینطور باورم نمیشد دوتا بچه به فاصله دو سال و۸ماه داشته باشم با خیلی از سختی ها ولی شیرینی‌ هایی داشت و مامانم تو این دوران واقعا کمک حالم بود و همیشه میگم این دوتا بچه مامانم بودن تا بزرگ شدن. گذشت و دخترم کلاس سوم بود و پسرم تازه میخواست بره کلاس اول که بطور خدا خواسته فهمیدم باردارم، انقدر شوک زده شدم که وقتی بی‌بی چک رو نشون همسرم دادم تا چند دقیقه مات ومبهوت بود و بعدش گفت ما که جفتمون جوره بچه نمی‌خواستیم. من که در عین ناباوری خوشحال هم بودم اما این دفعه همسرم بیشتر از قبل هوامو داشت هرچند بازهم دلش پسر میخواست😜 اما من چله زیارت عاشورا و دعای توسل برداشتم که خدایا بچه فقط سالم باشه هر چی خودت صلاح میدونی من راضیم و صلاح خدا براین بود که دختر زیبای من در دی‌ماه ۹۸ با سزارین بدنیا اومد و زندگیمون رو رنگی تازه بخشید. دختر و پسرم عاشقش بودن اصلا قبل از اون نمیدونم چجوری زندگی می‌کردیم. دخترم که خوشحال از اینکه خواهر داره و کلا بیشتر کارهاش رو دخترم کمکم میکرد و انجام می‌داد. هرچند بعد از بیست روزگی دخترم اتفاقات بدی تو خونوادم افتاد، همسر برادرم در اثر تصادف فوت کرد و بعد از چهار ماه مادر مهربونم. پشت پناهم رو از دست دادم ناگهان تنها شدم. حال بدی داشتم فقط تنها دلخوشی سرگرم کردنم با بچه کوچیکم بود که کارهای اون رو انجام می‌دادم تا روزگارم بگذره. الان دختر کوچکم ۵ ساله هست و به فکر این افتادم که به رسالت رهبری لبیک گویم و سربازی کوچک برای امام زمانم بیارم. همسرم که اوایل زندگی با بچه مخالف بود الان مشتاق بچه هست فقط من نمیدونم چرا ۳سال از عمرمون رو اوایل ازدواج بیهوده از دست دادیم و الان همسرم همیشه افسوس میخوره و میگه اگه همون موقع بچه دار شده بودیم الان بچه هام دانشجو بودن. اما خدارو هزاران بار شکر که ۳تا دسته گل دارم. من تقریبا ۳ماهه وارد کانال دوتا کافی نیست شدم و تمام تجارب رو خوندم و خیلی نظرم راجع به فرزند آوری تغییر کرده. واقعا بعضی تجربه ها برام خیلی جالب بود و همیشه اول این کانال رو چک میکنم تا تجربه های جدید رو بخونم. انشاءالله به امید خدا و با دعای شما دوستان تصمیم دارم چهارمی رو هم صحیح و سالم بدنیا بیارم. در حالی که هم سنم رفته بالا و هم سزارین پنجم، میشه برام دعا کنید🤲 🍃⃟꯭░꯭🌱. ۱ 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah🏴
داستان دنباله دارپیک خانواده💫 دکترم می‌گفت تو ۳ ماهه حامله میشی، که باز هم نشدم، همش شوهرم میگفت ناشکری کردی، گفتی نمیخوام، اینجوری شد، دیگه من ول کردم دکتر رو رژیم رو، سپردم دست خدا، گفتم هرچی خودت صلاح میدونی. تا اینکه متوجه شدم دخترم یه نوع تشنج میکنه که فقط یه ثانیه سرش می افته دوباره به حالت عادی برمیگرده، دیگه دکتر می بردمش مشهد، هرسری می رفتم از امام رضا جانم میخواستم هم شفای دخترمو بده، هم فرزند صالح و سالم، بیشتر به فکر دخترم بود با اینکه دارو می‌خورد ولی تشنج اش قطع نمیشد، سری آخر بردم دکتر، دکتر گفت باید نوار مغز ۲۴ ساعته بگیریم، دیگه وقت گرفتیم اومدیم شهرمون. من حالم بد بودش ولی می گفتم شاید نباشه، تست نمی زنم، دیگه بعد ۱۲ روز عقب انداختن، من تست زدم مثبت بود بعد ۲ سال تلاش برای فرزند دوم، دیگه خیلی خوشحال شدیم، هم خودم هم خانواده ام، منم نیت کردم اگه خدا پسر بهمون بده اسمش رو میذارم محمد،و رفتم سونو گرافی پسر بود، انگار دنیارو بهم داده بودن، اینو فهمیدم که فقط باید خدا برات بخواد همین، دخترمم خیلی خوشحاله منتظره داداش که به دنیا بیاد، شوهرمم خیلی هوامو داره، همش مراقبم هست. دخترم با دارو های جدیدش خیلی بهتره ولی هر۳ ماه باید ببرم چکاب بشه، خیلی مریضی دخترم برام عذاب آوره انشالله به لطف پروردگار ازبین بره و با دارو حل شه الان کلاس اوله خیلی اذیتم میکنه، چون باردارم هستم برام سخته، احتمال زایمان زودرس دارم، استراحت میکنم تو خونه انشالله پسرم یه ماه دیگه مونده به دنیا بیاد سرموقع بیاد. برای دخترم دعا کنید تا زودتر سلامتی شو بدست بیاره، خودمم به سلامت سر موقع پسرمو بغل بگیرم، ازخدا وامام رضاجانم همین رو خواستم. 🍃⃟꯭░꯭🌱 لطفا با فورارد آیدی این کانال پیک خانواده به آشناها و دوستانتان ما را درتقویت بنیان خانواده یاری کنید . ما همه یک خانواده ایم 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
داستان دنباله دار پیک خانواده من توی دوران عقد همچنان مدرسه میرفتم ولی مجبور شدم مدرسه مو عوض کنم، بعد از عروسی هم مدرسه میرفتم و کلاس دهم بودم، ازدواج مانع تحصیل نیست😁 هرچند که هم خودم هم مادرم خیلی از فاااامیل😒 و غریبه حرف شنیدیم ولی هم خودم هم مادرپدرم میدونیم که درستش این بوده و الان خیلی خوشحالم از این انتخابم🌟 نزدیکای اولین سالگرد عروسیمون، من خیلی یهویی باردار شدم🤭 موقع امتحانات خرداد سال دهم🤦🏻‍♀😂 هیچی دیگه، مجبور شدم سال یازدهم رو غیرحضوری بخونم و امتحان بدم و این کارو کردم😊 خلاصه گذشت بارداری خوبی داشتم و دی ۱۴۰۲ دخمل نازم زینب سادات خانوم چشم به جهان گشود😍🥳 توی ۱۷ سالگیم. دوران سخت و در عین حال خیلی شیرینی بود. تغییرای بزرگ همیشه سختن. از قدم دخترمون، ماشینمونو عوض کردیم و برکت به زندگیمون سرازیر شد✨ آبان ۱۴۰۳، دهمین ماهگرد دخترم، متوجه شدم دوباره باردارم. توی ۱۸ سالگیم😁 درسمو دارم آروم آروم پیش میبرم و ممکنه کنکورم یه کم عقب بیفته که اصلا اشکالی نداره چون کلی اتفاق قشنگ دیگه افتاده🥰 الان ماه سوم بارداریم و ویار دارم🤒 اماااا خیییلی خدارو شکر میکنم بابت این همه لطفی که به من داشته و این همه اتفاقای قشنگ تو زندگیم رقم زده.💫 من و همسرم چون هردو خیلی جوونیم، خیلی بهتر تونستیم باهم جور بشیم و زندگیمونو بسازیم، هر چند که مردم خیلی پشتمون حرف زدن و بهمون زخم زبون زدن، اما من الحمدلله از زندگیم خیلی راضیم و در کنار همسرم و دخترم و تودلیم خیلی احساس خوشبختی میکنم.🤩 خلاصه که دعا کنین بارداری و زایمان راحتی داشته باشم و کنکورمو بدم و برم دانشگاه که میخوام دکتری مو هم بگیرم، و میگیرم ان‌شاالله.😎 انشاالله پاقدم این یکی نی نی مون خونه دار هم بشیم.🤪😁 من از خدا کلی بچه میخوام😊که هم نسل شیعه و سادات زیاد بشه ان شاءالله، هم بچه هام همبازی داشته باشن و در آینده به داد هم برسن.✨ ازدواج به موقع ش خوبه؛ و موقع ش رو عرف تعیین نمیکنه. ببینین نظر اسلام چیه😉 ممنون که وقت گذاشتین و تجربه ی منو خوندین. 🍃⃟꯭░꯭🌱. ۱🏴 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
هدایت شده از  پیک خانواده برتر
داستان دنباله دار پیک خانواده💫 آذر سال ۸۸، هفته ی۳۷ بارداری بودم که کیسه آب جنین پاره شد و مژده ی اومدن مهمون کوچولو رو بهمون داد. با اینکه همون‌طور که توی کلاس های بارداری بهمون گفته بودن، کلی توی خونه طولش دادم و کارهای مونده ی شب قبل رو انجام دادم و بعد رفتیم بیمارستان، بازم ۱۲ ساعت طول کشید تا بچه طبیعی دنیا بیاد😢 بی تجربگی و خامی زیاد داشتم و دست تنها بودم ولی خدا کمکم بود، همسرم هم اون موقع وسواس داشت و به بچه نمی تونست دست بزنه، تا مدت ها فکر می کرد بچه و تمام وسایلش نجس هست که این خیلی منو اذیت می کرد و دست تنها بودم. وقتی پسرم ۷ ماهه بود همسرم به یه سفر کاری ۱۰۰ روزه رفت، و این دوری خیلی برای من خیلی سخت بود(ولی دیگه جزء جدا نشدنی و دایمی شغل شونه و ما چاره ای جز پذیرفتن و تحمل نداریم) از طرفی بچه هم در زمانی که تازه داشت اطرافیانش رو می شناخت پدرش رو در زمان طولانی ندید و این باعث شد خیلی دیر با پدرش مانوس بشه. سال ۹۱ برای پیش خرید خونه ثبت نام کردیم و از اون به بعد باید هر پس اندازی داشتیم برای اقساط خونه ای که چند سال تا تحویلش مونده بود می ریختیم. مدرسه ثبت نام کردم و غیر حضوری درسای تخصصی رشته ریاضی رو خوندم و راه مدرسه خیلی دور بود و با بچه به سختی می رفتم، بعد از دو سال بلاخره پیش دانشگاهی مو گرفتم😅 حالا دیگه همسرم اصرار داشت که کنکور بده و ادامه تحصیل بده. سال اول رشته ی خوبی قبول نشدم و عطش من برای دانشگاه رفتن بیشتر شد. همسرم حالا میگفت برای بچه دوم اقدام کنیم فاصله شون زیاد نشه ولی من متاسفانه گارد می گرفتم و فکر می کردم فاصله ی زیاد بهتره😔 سال بعد با وجود بچه و نداشتن کتابای تستی، بیشتر تلاش کردم و به لطف خدا رشته ی علوم قرآن توی دانشگاه روزانه قبول شدم وقتی شنیدم انگار توی ابرا بودم😍 همون روزها بود که فهمیدم که فرشته ی تو راهی دارم😳 حالا این همسرم بود که می گفت درس رو ول کن ولی من بخاطر رشته ی خوبم دلم نیومد، گفتم خدایا هر رشته ی دیگه ای بود ول می کردم ولی اینو خودت برام جور کردی خودتم کمکم کن. دست تنها، شهر غربت، دوری مسیر دانشگاه، با بچه ۴ ساله و باردار خیلی سخت بود ولی هر جوری میشد می رفتم بدون حتی یه جلسه غیبت، با یه همت قوی و علاقه ای وصف نشدنی. بهار سال ۹۳ دختر قشنگم در هفته ی ۴۱ بعد از کلی پیاده روی و تحرک بر عکس قبلی خیلی راحت دنیا اومد😅 اولش خیلی کولیک داشت و خیلی اذیت می شد وقتی غذا خور شد هم خیلی بد غذا بود و همچنانم هست😉 ۳ترم مرخصی تحصیلی گرفتم از ورودی های خودم عقب افتادم و چون بعضی واحدا دیگه ارائه نمی شد برای ادامه تحصیل خیلی اذیت شدم، خیلی وقتا بچه ها رو با خودم می بردم، دخترم راه نمیومد کلا بغلم بود پسرمم باید گوشه ی چادرمو میگرفت و دنبالم می دوید‌ استادا هم بعضی هاشون واقعا سنگ اندازی می کردن. هر طوری بود فارغ التحصیل شدم و برای بچه سوم اقدام کردیم، یه سقط توی هفته ۸ داشتم که خیلی ناراحت بودم و خیلی ها از ناراحتی من تعجب می کردن، بعضی ها هم خوشحال بودن و از بابت سقط شدنش خدا رو شکر می کردن. بعدش دیگه باردار نمیشدم، تحت نظر پزشک تحت درمان قرار گرفتم، سونوی فولیکول گراف رفتم، دارو گرفتم حدود یکسال گذشت تا خدا بهمون لطف کرد و باردار شدم. سال۹۷ فرزند سومم هم در ۴۰ هفتگی و کمی سخت دنیا اومد. سال بعدش به لطف خدا دانشگاه الزهرا قبول شدم. وقتی نتیجه رو دیدم از خوشحالی با دخترم دور خونه می دویدیم و میخندیدیم، هنوزم اون روز رو یادشه. حالا پسر اولم مدرسه ای بود و دوتا اخری ها همراه من بودن در کلاس های دانشگاه. ارشدم با هر سختی بود تموم شد، همسرم برای شرکت در کنکور دکتری هم حمایتم می کرد ولی من هر چی سبک سنگین کردم دیدم شرایطش ندارم و سختی‌هایی که برای ارائه مقاله و امتحان های ارشد متحمل شدم رو که یادم می اومد، با خودم گفتم بچه های من به یک مادر با آرامش بیشتر احتیاج دارن تا یک مادری که داره برای دکتری می خونه ولی وقت کافی براشون نداره فکر می کنم بعد ها اگر سرم خلوت شد می تونم ادامه بدم‌‌‌‌. فرزند سومم یه مدت خیلی بهانه گیر و پرخاشگر بود، حرف گوش نمی داد، سر کوچکترین چیز جیغ و داد راه می انداخت، همه ی کلید و سویچ و کارتهای عابر بانک باید دست خودش می شد ما هم فکر میکردیم کلا بچه ی بدی هست🥲 با یه تلنگر خواهر شوهرم فهمیدم مشکل از کم توجهی ماست، پیش مشاور کودک بردمش و اون هم با خودش صحبت کرد و هم با من و خواهر و برادرش، حالا الحمدلله یه بچه ی مهربون و صبور و حرف گوش کن هست، خیلی ها وقتی میبینن تعجب میکنن😊 سال ۹۷ خیلی اتفاقی یه کسب و کار اینترنتی راه انداختم و یه کانال برای فروش خشکبار فعال کردم ..... ادامه دارد ... 🍃⃟꯭░꯭🌱. ۱ 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah