• خونه پیشولیا •
تو چشمات طلوع یک روز تازه رو دیدم;
جایی که همه چیز توش متفاوته
هدایت شده از توییت فارسی
من واقعا نیاز دارم هر از گاهی صبح که ساعت ۶ بیدار میشم و هوا هنوز تاریکه و سرما رو میشه از پشت پنجره حس کرد برگردم رو تخت لحافو بکشم روم و بگم ولش کن بی خیال زندگی و دوباره بخوابم
•شهروند ساده•
@farsitweets
• خونه پیشولیا •
;
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به
که ببندی و نپایی!
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم;
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
چرا من ؟
اینروزا تو سرم خیلی تکرار میشه ، میدونی ؟
خیلی بهتر از من تو هر چیزی وجود داره ، چرا باید برا چیزی تلاش کنم که آخرشم باز من توش محبوب یا اون موفق تره نیستم؟
• خونه پیشولیا •
چرا من ؟ اینروزا تو سرم خیلی تکرار میشه ، میدونی ؟ خیلی بهتر از من تو هر چیزی وجود داره ، چرا باید
نمیخوام باشم ، جای من آدمای بهتری وجود دارن ، ادمای قشنگ تر ، مهربون تر ، موفق تر ، پر تلاش تر ، عمیق تر ، خوش برخورد تر، جالب تر . من هر چقدرم تلاش کنم جایگاهی که باید رو ندارم ، میخوام نباشم.
این روزا خیلی بیشتر ساکتم ، تو جمع تو خلوت خودم ، دیگه خودمم خبری از خودم ندارم.
فقط میدونم دیگه خستم و جونی برای تلاش کردن ندارم ، دیگه نمیتونم آدم قبل بشم ، دیگه تو همه چیز عقب کشیدم .
کم کم چه بخوام و چه نه با این وضعیت فراموش میشم .
همیشه حسودیم میشده به ادمایی که درونشون کششی دارن که همرو به خودشون جذب میکنن ، شاید نصف تو هم تلاشی برای کاری نکنن ولی به خاطره اون چیزی که تو وجودشون دارن خیلی چیزا رو فراهم دارن .