eitaa logo
اشعار مارال افشون
253 دنبال‌کننده
66 عکس
39 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز دوشادوش حسرت زندگی کردم هر لحظه در آغوش حسرت زندگی کردم پیراهن گلدار نه، غمدار پوشیدم یک عمر با تنپوش حسرت زندگی کردم اسلیمی دلتنگی و تذهیب تنهایی در خانه ی منقوش حسرت زندگی کردم با اشک هایم خاطراتت را که دم کردم آرام، با دمنوش حسرت زندگی کردم با اینکه مثل آفتابی دست و دلبازی در کلبه ی خاموش حسرت زندگی کردم @poem12
عطر شهادت، نور و گرما با خودش می آورد پیغامی از لاهوت و معنا با خودش می آورد همبستگی و اتحاد و موجی از آزادگی او اهل دریاهاست، دریا با خودش می آورد بار امانت را به دوش محکم ما می نهد شیرینی الموت احلی با خودش می آورد یک بار دیگر سفره ها از عشق رنگین می شود مهمان که روزی خودش را با خودش می آورد طوفان الاقصای شدیدی پیش رو داریم، هان! طوفان الاقصایی که فردا با خودش می آورد
ذکر می بارد، دل سجاده ها وا می شود آری امشب حضرت سجاد بابا می شود ماهتاب بی فروغ آسمان گم می شود آفتاب آسمان شیعه پیدا می شود ظلمت و جهل زمین را میشکافد پرتو اش نور خورشید امامت باز احیا می شود باقرالاسرار پیغمبر، قلمدار نبی ترجمان آیه ی انّا هَدَینا می شود با سلامی جابرانه رازها گل می کند در مدینه کوچه کوچه عشق افشا می شود پله پله منبر افلاک را طی می کند پله پله حکمت عالم هویدا می شود وارث شب های درد و خاطرات کربلا وارث اشک و مناجات سحرها می شود شیخ طوسی، جابر جُعفی، سَدیر صیرفی حِمیَری، پیر و جوان در محفلش جا می شود مکتبش دریای فقه و علم و عرفان و حدیث هرکه اهل عشق باشد، غرق دریا می شود السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِرَ العلمِ النَّبِیِّینَ
هدایت شده از شعر هیأت
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد تصور کن بیفتی دست داعش، تازه در دستت عقیق سرخ باشد، «یاعلی» نقش نگین باشد تصور کن که روی بازویت لبیک یا زینب و نامت نام فرزند امیرالمؤمنین باشد تصور کن علی باشی و تنها، آن‌طرف اما سپاه ناکثین و مارقین و قاسطین باشد... تصور کن بپرسند از کجایی؟ شیعه‌ای؟ باید برای هر سؤالی پاسخت در آستین باشد تصور کن لبانت خشک باشد مثل اربابت فقط دلواپس طفلت نباشی، فرقش این باشد! تصور کن نفربرهای دشمن اسب باشند و ببینی پیکر یاران تو روی زمین باشد تصور کن کسی که می‌برد با خود تو را، شمر است تصور کن برادر! کربلا شاید همین باشد چه خواهی کرد؟ مثل من تو هم پاهات می‌لرزد؟ اگر یک سمت دنیا باشد و یک سمت دین باشد؟ هزاران بار دیدم عکس آخر را، نفهمیدم چه باعث می‌شود یک مرد تا این حد متین باشد گمانم چشم «محسن» رو به قاب تازه‌ای وا شد گمانم حق در آن تصویر، با «روح الامین» باشد :: جوابم را ندادی ای برادرجان! چه خواهی کرد؟ تصور کن تو باشی، شمر باشد، دوربین باشد! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3989@ShereHeyat
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهید دختر خورشید گریه گریه چشم باران زا نمی خواهی پدر؟ روضه روضه دختر تنها نمی خواهی پدر؟ زمزم اشک و صفای باطن و سعی درون هاجرانه در دل صحرا نمی خواهی پدر؟ بی قراری، گوشواره، تازیانه، آبله روضه هایی قس علی هذا نمی خواهی پدر؟ رودخانه رودخانه اشک و غم باشی اگر بیکران تا بیکران دریا نمی خواهی پدر؟ حرف غارت یا اسارت نیست با هر دلهره شانه های محکم بابا نمی خواهی پدر؟ یک بغل آرامش و زانوی پر مهر و صفا وقت خواب و آخر شبها نمی خواهی پدر؟ زاده ی خورشید باشی و شب و شام بلا... حضرت خورشید را آیا نمی خواهی پدر؟ جامه و تسبیح و انگشتر،حصیر و بوریا یا کفن در ظهر عاشورا نمی خواهی پدر؟! @poem12
میدونم بین آتیشا و دودی میدونم باز زخمی و کبودی عروسک جون بیا پیشم ببینم تو که اینقدر دل نازک نبودی میدونم هم شب و هم روز جنگه برامون انتفاضه هفت سنگه ولی بازی و سرگرمی میونِ حیاط مسجدالاقصی قشنگه منم از خونه و از شهر دورم منم دلتنگتم سنگ صبورم منم مثل توام دورت بگردم گل سر نیست روی موی بورم بیا مرهم روی زخما بذاریم بباریم و بباریم و بباریم درسته بین آتیشا و دودیم عروسک جون باید طاقت بیاریم یکم دیگه تحمل کن عزیزم توکل کن، توکل کن عزیزم یه وقتایی که کم شد آب و دونه به گنجشکا توسل کن عزیزم ولی اصلا نباید کم بیاریم زمینامونو بی صاحب بذاریم عروسک جون بیا اینبار وقتی درختارو زدن زیتون بکاریم @poem12
موکب موکب، حسرت و آه و دردم کوله کوله، پر از گناه و دردم تاول تاول پای دلم می سوزد من همسفر خیال و راه و دردم @poem12
گودال دلتنگی،هزاران واژه ی بی سر یک دشت بیت زخم خورده،لکنت دفتر با کاروان شعر ها تا کربلا رفتم من رو به راهم،زنده ام،اما نکن باور صل الله علیک یا اباعبدلله الحسین علیه السلام @poem12
یک عمر میان جاده سرگردانم در راه رسیدن به حرم حیرانم هر سال رفیق کربلایی دارم آری اتوبوس اصفهان –مهرانم
سلام امروز تعداد زیادی رباعی اتوبوسی دارم😊 به پیشنهاد دوست عزیزی با اتوبوس رباعی نوشتیم... اگر شما هم نوشتید خوشحال میشم واسم ارسال کنید 🌻
در شام سکوت جاده ها ، تابان بود چشمان مسافرش پر از باران بود یک موکب سیار ، برای زائر او یک اتوبوس اصفهان-مهران بود
بر کار همه گره گشایی آقا بر درد همه خودت دوایی آقا سخت است برای ما سفر با اتوبوس ما را بطلب فقط هوایی آقا