#مدح_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مولودی_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
ای ز سر تا پا همه زهرا صفات
بادبانی تو به کشتی نجات
تار تار گیسویت حبل المتین
می بری دل از امیرالمومنین
شعر من را بحر و مضمون داده ای
عاشقی را یاد مجنون داده ای
گرد نعلینت دوای درد ها
دستهای کوچکت مشکل گشا
ای تو از زینب حیا آموخته
چشم محتاجان به دستت دوخته
از حسن درس کَرَم آموختی
سفره داری و نِعَم آموختی
بسکه شاه دین به زهرا عشق داشت
آرزوی دختری همچون تو داشت
آنقدر حق عاشق باب تو بود
آرزویش را برآورده نمود
ماه رویت را خدا تا آفرید
نقش تو هم شکل زهرا آفرید
موقع خلق چنین رخسار ماه
حق به خود می گفت با اندوه و آه
دختری دادم دوباره شاه را
بار دیگر آفریدم ماه را
شد جمال فاطمی آئینه اش
نیمی از قلب علی در سینه اش
در وجودش می دمم احساس را
نیمی از زیبایی عباس را
آسمان عشق را کوکب شده
او مدال سینه ی زینب شده
تا پدر آغوش خود را باز کرد
عشق خود نسبت به او ابراز کرد
جست و خیزی روی دست شاه کرد
تا که رویش را به سوی ماه کرد
اشک شوق از دیدگان خویش سفت
رو به سوی خواهرش بنمود و گفت
دخترم زیبا تر از لیلی شده
از همین حالا ابالفضلی شده
هر که رویش را تماشا می کند
یادی از رخسار زهرا می کند
روزیِ او غصه و رنج و غم است
مثل مادر حیف عمر او کم است
حیف این مه رنگ نیلی می خورد
حیف از این صورت که سیلی می خورد
ای سراپا عصمت و حجب و حیا
جان زینب حاجتم را کن روا
ای همه عالم به گیسویت اسیر
امشب از جود و کرم دستم بگیر
#سعید_خرازی
@poem1401
#مناجات_با_اهل_بیت سلاماللهعلیهم
#مناجات_با_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مولودی_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
منم و آسمانِ زیبایی
کهکشانی همه تماشایی
منم و روح های روحانی
صاحبان دَم مسیحایی
منم و خانواده ای که خدا
خلقشان کرده است رویایی
من غلام قبیله ای هستم
که غلامیش، باشد آقایی
هرکدامی که نامشان ببری
قبله هستند خود به تنهایی
پسرانِ قبیله مادری اند
دختران قبیله بابایی
دخترانش اگر چه لیلایند
همه مجنونِ عشق زهرایند
همه آب ها که دریا نیست
همه رنگ ها که زیبا نیست
آسمان گر چه هست بالا لیک
هر کجایی که عرش اعلا نیست
گر چه مجنون زیاد هست اما
هر که معشوق شد که لیلا نیست
گر چه از نسل فاطمه اما
هر کسی که شبیه زهرا نیست
ای شکوهِ مثالی زهرا
چون تو کس نیست تالی زهرا
پدرت باز شوق دختر داشت
در سر خود هوای کوثر داشت
سخت دلتنگ روی مادر بود
دلی عاشق چنان کبوتر داشت
در قنوتی تمام بارانی
تا که سر را بر آسمان برداشت
تو رسیدی و بعد از آن بابا
در کنارش دوباره مادر داشت
از سر شوقِ دیدنت ارباب
یکسره دیده سوی خواهر داشت
که رسیده است مادر سادات
خواهرم نذر مقدمش صلوات
تا خدا سایه گستر دنیاست
سایه ی تو همیشه بر سر ماست
تو عنایت شدی اگر بر خاک
از عنایات عالم بالاست
چشمه ای از کرامتت خورشید
قطره ای از محبتت دریاست
مادر تو طلیعه ی نور است
پدر تو امام عاشوراست
همه ی عشق حضرت ارباب
از لبانت شنیدن باباست
روز اول تو را خدای حسین
آفریده فقط برای حسین
پلک هایت اگر شده سنگین
خوش بخواب ای حقیقت شیرین
چشم خود را ببند و در رویا
خواب مادربزرگِ خویش ببین
بین رویا به روی زانویِ
جدّ والا مقام خود بنشین
بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق
بی نمک هست سفره ی رنگین
بی تو در سفره از گلوی عمو
نرود هیچ آب خوش پایین
من دعا می کنم بیا امشب
این دعای مرا بگو آمین
ای خدا جان دختر جانان
فرج صاحب الزمان برسان
ای همه عشق حضرت باری
شب ز نیمه گذشته بیداری
کاروان می رود بخواب آرام
که در آغوش عمه جا داری
تا که دوش عموست لازم نیست
بر زمین پای خویش بگذاری
ترس دارم خدای نا کرده
به گل پای تو رود خاری
یا که آیینه ی رخ زهرا
به تو سنگی رساند آزاری
تو کجا در خرابه خانه کجا؟
تو کجا ضرب تازیانه کجا؟
#محسن_عرب_خالقی
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
از شوق کسی راهی میخانهام امشب
تا خط جنون پر شده پیمانهام امشب
“سودا زدهی طرهی جانانهام امشب
زنجیر بیارید که دیوانهام امشب”
آورده خبر قاصدک از خانهی ارباب
از عرش خدا آمده ریحانهی ارباب
از سوی خدای علی عالی اعلا
سیبی که به احمد پس از آن چله شد اعطا
آن سیب دو قسمت شد و در عرش معلیٰ
نیمش به ظهور آمد و شد زهرهی زهرا
نیم دگرش هم به حسین است حواله
حالا متولد شده زهرای سه ساله
از غار حرا میرسد آوای پیمبر
نازل شده یک بار دگر سورهی کوثر
بر بال ملائک نوهی حضرت حیدر
آرام رسیده است به دست علی اکبر
از دست علی رفت در آغوش ابوالفضل
تا عرش خدا میرود از دوش ابوالفضل
خیل ملک از شوق، در این خانه لبالب
هر آینه میآمد و میرفت مرتب
قنداقهی او دست به دست همه امشب
چرخید و رسید آخر سر در بر زینب
او در بر زینب، نگرفتید نتیجه؟
انگار که زهراست در آغوش خدیجه
خورشید شده دست به دامان رقیه
کرده ست فلک سجده به ایوان رقیه
جمعیت کفر است پریشان رقیه
صد شکر که هستیم مسلمان رقیه
دیر و حرم و باده و پیمانه رقیه ست
مقصود من از کعبه و بتخانه رقیه ست
ایام گذشت و به سوی شام دویدند
دور حرمش حرملهها نعره کشیدند
یاران علی پیرهن صبر دریدند
ایام دفاع از حرم آمد همه دیدند
با بنت حسین ابن علی هر که در افتاد
با تیغ ابوالفضل علمدار ور افتاد
اوقات خوش آن بود که در کوی تو بودیم
با گریه به تو حال دل ابراز نمودیم
خواندیم برایت غزل و نوحه سرودیم
"در صحن و سرایت همه جا دیده گشودیم
جایی ننوشتهست گنهکار نیاید"
ای کاش که ما را پدرت عفو نماید
در راه دویدی و دویدی و دویدی
اما به سر زخمی بابا نرسیدی
از زجر حرامی چقدر زجر کشیدی
چه روی کبودی و چه گیسوی سپیدی
عنوان شده در دفتر تاریخ، رقیه
“ای پیرترین دختر تاریخ، رقیه”
#سید_میلاد_حسنی
@poem_ahl